عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۳
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۶
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۹
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲
ای ذات تو افتخار دنیا
نازان به تو امهات و آبا
عنوان کتاب آفرینش
از نام تو یافته است طغرا
با جوهر اولین وجودت
از شایبه ی دویی مبرا
شد جای تو در جهان و باشد
بحری به میان قطره یی جا
از ریزش آستین وجودت
دامان ثری است بر ثریا
آثار جلال ذوالجلال است
چتر مه و مهر عالم آرا
انوار نهان خویش را کرد
از روی تو ایزد آشکارا
افلاک کجا و سجده ات لیک
خم کرده قدی به این تمنا
از فیض مدیح کیست زین سان
اشعار (سحاب) رشک شعرا
نازان به تو امهات و آبا
عنوان کتاب آفرینش
از نام تو یافته است طغرا
با جوهر اولین وجودت
از شایبه ی دویی مبرا
شد جای تو در جهان و باشد
بحری به میان قطره یی جا
از ریزش آستین وجودت
دامان ثری است بر ثریا
آثار جلال ذوالجلال است
چتر مه و مهر عالم آرا
انوار نهان خویش را کرد
از روی تو ایزد آشکارا
افلاک کجا و سجده ات لیک
خم کرده قدی به این تمنا
از فیض مدیح کیست زین سان
اشعار (سحاب) رشک شعرا
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۹
سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا
گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا
کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر
که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا
چو سوی صید گه تازد به تیغش حاجتی نبود
که از پا افکند صد صید را از یک نگاه آنجا
به هر منزل که بارد ابر چشم من سرشک غم
نروید تا قیامت جز گل حسرت گیاه آنجا
چو صیدی در حرم جوید پناه ایمن بود اما
به کوی او کشند او را که می جوید پناه آنجا
مکن هرگز تمنای بهشت اندیشه ی دوزخ
اگر مطلب رضای اوست خواه اینجا و خواه آنجا
به کنجی بی مه رویش گرفتم جا که روز و شب
فتد نه پرتوی از مهر و نه عکسی زماه آنجا
چه غم نبود اگر ما را زبان عذر در محشر
که ما را بس امید رحمت او عذر خواه آنجا
ندارم عار در کویش (سحاب) ار چون گدایانم
که آید در نظر یک سان گدا با پادشاه آنجا
گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا
کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر
که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا
چو سوی صید گه تازد به تیغش حاجتی نبود
که از پا افکند صد صید را از یک نگاه آنجا
به هر منزل که بارد ابر چشم من سرشک غم
نروید تا قیامت جز گل حسرت گیاه آنجا
چو صیدی در حرم جوید پناه ایمن بود اما
به کوی او کشند او را که می جوید پناه آنجا
مکن هرگز تمنای بهشت اندیشه ی دوزخ
اگر مطلب رضای اوست خواه اینجا و خواه آنجا
به کنجی بی مه رویش گرفتم جا که روز و شب
فتد نه پرتوی از مهر و نه عکسی زماه آنجا
چه غم نبود اگر ما را زبان عذر در محشر
که ما را بس امید رحمت او عذر خواه آنجا
ندارم عار در کویش (سحاب) ار چون گدایانم
که آید در نظر یک سان گدا با پادشاه آنجا
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
صباح عید صیام است ساقیا برخیز
که مدتی به بطالت گذشت عمر عزیز
شکست رونق زهد آنچنان که زاهد هم
پی فریب ندارد به سجه دست آویز
گمان مبر که به شرع اهتمام روزه بود
به غایتی که هم از باده کس کند پرهیز
چه غم دمیدت اگر خط که حسن نقصی از آن
در این زمانه نیاید به چشم اهل تمیز
شد آفتاب رخت تا نهان زدیده او
(سحاب) را چو سحاب است چشم گوهر ریز
که مدتی به بطالت گذشت عمر عزیز
شکست رونق زهد آنچنان که زاهد هم
پی فریب ندارد به سجه دست آویز
گمان مبر که به شرع اهتمام روزه بود
به غایتی که هم از باده کس کند پرهیز
چه غم دمیدت اگر خط که حسن نقصی از آن
در این زمانه نیاید به چشم اهل تمیز
شد آفتاب رخت تا نهان زدیده او
(سحاب) را چو سحاب است چشم گوهر ریز
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۵
ز سائلان درت هیچکس نشد واقف
به اینکه هست تقدم سئوال را به جواب
به روز کین که نشینی به باره ی که برش
زتک بماند خنگ فلک چو خربه خلاب
اگر ز شرق به غرب آید ورود گوئی
که بیشتر ز زمان ایاب اوست ذهاب
در آن زمان گره آسمان زنوک رماح
شود مشبک چون عنکبوت اسطرلاب
زمین معرکه را زابر تیغ خود سازی
چو بحر خون و سرکشتگان چو حباب
قراب تیغ تو دایم بود چو سینه ی خصم
چه حاجت است که تیغ آوری برون زقراب؟
بود حسام تو چون عابدی که سجده گهش
تن عدو بود و طاق ابرویش محراب
کسی نخواهد تا تلخی شرنگ از شهد
کسی نیابد تا مستی شراب از آب
به جای شهد به کام مخالف تو شرنگ
به جای آب به جام موافق تو شراب
زبیم قهر تو پیوست تلخکام اعدا
زفیض لطف تو همواره کامیاب احباب
به اینکه هست تقدم سئوال را به جواب
به روز کین که نشینی به باره ی که برش
زتک بماند خنگ فلک چو خربه خلاب
اگر ز شرق به غرب آید ورود گوئی
که بیشتر ز زمان ایاب اوست ذهاب
در آن زمان گره آسمان زنوک رماح
شود مشبک چون عنکبوت اسطرلاب
زمین معرکه را زابر تیغ خود سازی
چو بحر خون و سرکشتگان چو حباب
قراب تیغ تو دایم بود چو سینه ی خصم
چه حاجت است که تیغ آوری برون زقراب؟
بود حسام تو چون عابدی که سجده گهش
تن عدو بود و طاق ابرویش محراب
کسی نخواهد تا تلخی شرنگ از شهد
کسی نیابد تا مستی شراب از آب
به جای شهد به کام مخالف تو شرنگ
به جای آب به جام موافق تو شراب
زبیم قهر تو پیوست تلخکام اعدا
زفیض لطف تو همواره کامیاب احباب
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱
هزار افسوس از فاطمه که دست اجل
گل وجودش بر دوحه ی حیات نهشت
هزار حیف از آن تازه گل که مانندش
گلی به باغ جهان باغبان صنع نکشت
گسست رشته ی عمرش ز هم فغان از چرخ
که دور چرخ چنین رشته ی حیات نرشت
حریر در خور بالین و بسترش نه ولی
سپهر بستر او خاک کرد و بالین خشت
به خوب زشت جهان دل نبست و رفت آری
قرین به فطرت خوب و بری ز خصلت زشت
به حوریان جنان میل الفتش آن بود
که بود حوروش و حور چهر و حور سرشت
غرض به کودکی از دار غم فزای جهان
مقام او چو به صحن بهشت گشت، نوشت
(سحاب) از پی تاریخ رحلت او:
(مقام فاطمه جاوید باد صحن بهشت)
گل وجودش بر دوحه ی حیات نهشت
هزار حیف از آن تازه گل که مانندش
گلی به باغ جهان باغبان صنع نکشت
گسست رشته ی عمرش ز هم فغان از چرخ
که دور چرخ چنین رشته ی حیات نرشت
حریر در خور بالین و بسترش نه ولی
سپهر بستر او خاک کرد و بالین خشت
به خوب زشت جهان دل نبست و رفت آری
قرین به فطرت خوب و بری ز خصلت زشت
به حوریان جنان میل الفتش آن بود
که بود حوروش و حور چهر و حور سرشت
غرض به کودکی از دار غم فزای جهان
مقام او چو به صحن بهشت گشت، نوشت
(سحاب) از پی تاریخ رحلت او:
(مقام فاطمه جاوید باد صحن بهشت)
سحاب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
سحاب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳