عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
ای کاهن خودپرست، معبود تو کیست
وی خائن شوم پست، مقصود تو کیست
با ناز ایاز جلوه منما کاین مرد
هر چند که احمد است محمود تو نیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
جز ایزد پاک حاکم عادل نیست
جز موجد خاک، قاضی قابل نیست
یکبار توان قاتل صد تن را کشت
زآنرو که مجازات بشر کامل نیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
عهدی که در این خانه نوا بود، گذشت
همسایه به ما حکمروا بود گذشت
زین خانه خدا بترس ای خانه خراب
کان دوره که خانه بی خدا بود گذشت
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
استاد ازل که درس بیداد نداد
جز مسئله داد مرا یاد نداد
ما داد ز بیدادگران بستانیم
گر محکمه داد به ما داد نداد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
یا سد ره فقر و غنا باید کرد
یا چاره درد فقرا باید کرد
صد کار برای خاطر خود کردیم
یک کار هم از بهر خدا باید کرد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
در کعبه برهمنی نمی باید کرد
بی زور تهمتنی نمی باید کرد
تا کار بدوستی میسر گردد
اقدام به دشمنی نمی باید کرد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۳
روزی که شهید عشق قربانی شد
آغشته به خون مفخر ایرانی شد
در ماتم او عارف و عامی گفتند
ایام صفر محرم ثانی شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
چون مرتجعین آلت نیرنگ شدند
آزادی و ارتجاع در جنگ شدند
القصه بنام حفظ اسلام ز کفر
یک دسته ز روی سادگی رنگ شدند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
دستی که به پرده کعبه را دیر کند
بیگانه خودی یگانه را غیر کند
بیرون شده ز آستین شهر آشوبی
از دست چنین بشر خدا خیر کند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۶
آن روز که در ارض و سما هیچ نبود
جز طاعت حق مرام ما هیچ نبود
ما راهرو طریق عرفان بودیم
آن روز که نام رهنما هیچ نبود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
هر شر اگر از امور خیریه نبود
خون فقرا وجوه بریه نبود
حال علمای خوب کی بود چنین
گر عالم بد طالب شهریه نبود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۹
هرگز به هما، بوم برابر نشود
با بلبل باغ، زاغ همسر نشود
از حمله یک طایفه بی ایمان
این مؤمن سالخورده کافر نشود
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲
ای ذات تو افتخار دنیا
نازان به تو امهات و آبا
عنوان کتاب آفرینش
از نام تو یافته است طغرا
با جوهر اولین وجودت
از شایبه ی دویی مبرا
شد جای تو در جهان و باشد
بحری به میان قطره یی جا
از ریزش آستین وجودت
دامان ثری است بر ثریا
آثار جلال ذوالجلال است
چتر مه و مهر عالم آرا
انوار نهان خویش را کرد
از روی تو ایزد آشکارا
افلاک کجا و سجده ات لیک
خم کرده قدی به این تمنا
از فیض مدیح کیست زین سان
اشعار (سحاب) رشک شعرا
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۹
سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا
گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا
کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر
که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا
چو سوی صید گه تازد به تیغش حاجتی نبود
که از پا افکند صد صید را از یک نگاه آنجا
به هر منزل که بارد ابر چشم من سرشک غم
نروید تا قیامت جز گل حسرت گیاه آنجا
چو صیدی در حرم جوید پناه ایمن بود اما
به کوی او کشند او را که می جوید پناه آنجا
مکن هرگز تمنای بهشت اندیشه ی دوزخ
اگر مطلب رضای اوست خواه اینجا و خواه آنجا
به کنجی بی مه رویش گرفتم جا که روز و شب
فتد نه پرتوی از مهر و نه عکسی زماه آنجا
چه غم نبود اگر ما را زبان عذر در محشر
که ما را بس امید رحمت او عذر خواه آنجا
ندارم عار در کویش (سحاب) ار چون گدایانم
که آید در نظر یک سان گدا با پادشاه آنجا
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶
گر سر انکار قتل چون منی دارد زننگ
به که در محشر گواه خود کند قاتل مرا
ضعفم افزون باد یا رب در شب هجران (سحاب)
زآنکه فارغ کرد از این افغان بیحاصل مرا
بیش از اینم طاقت بیداد نبود چون کنم
گه از جورش رهاند خسرو عادل مرا
شه نشان فتحعلی شاه آنکه بنوازد (سحاب)
با هزاران جرم باز از رحمت شامل مرا
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
صباح عید صیام است ساقیا برخیز
که مدتی به بطالت گذشت عمر عزیز
شکست رونق زهد آنچنان که زاهد هم
پی فریب ندارد به سجه دست آویز
گمان مبر که به شرع اهتمام روزه بود
به غایتی که هم از باده کس کند پرهیز
چه غم دمیدت اگر خط که حسن نقصی از آن
در این زمانه نیاید به چشم اهل تمیز
شد آفتاب رخت تا نهان زدیده او
(سحاب) را چو سحاب است چشم گوهر ریز
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۵
ز سائلان درت هیچکس نشد واقف
به اینکه هست تقدم سئوال را به جواب
به روز کین که نشینی به باره ی که برش
زتک بماند خنگ فلک چو خربه خلاب
اگر ز شرق به غرب آید ورود گوئی
که بیشتر ز زمان ایاب اوست ذهاب
در آن زمان گره آسمان زنوک رماح
شود مشبک چون عنکبوت اسطرلاب
زمین معرکه را زابر تیغ خود سازی
چو بحر خون و سرکشتگان چو حباب
قراب تیغ تو دایم بود چو سینه ی خصم
چه حاجت است که تیغ آوری برون زقراب؟
بود حسام تو چون عابدی که سجده گهش
تن عدو بود و طاق ابرویش محراب
کسی نخواهد تا تلخی شرنگ از شهد
کسی نیابد تا مستی شراب از آب
به جای شهد به کام مخالف تو شرنگ
به جای آب به جام موافق تو شراب
زبیم قهر تو پیوست تلخکام اعدا
زفیض لطف تو همواره کامیاب احباب
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱
هزار افسوس از فاطمه که دست اجل
گل وجودش بر دوحه ی حیات نهشت
هزار حیف از آن تازه گل که مانندش
گلی به باغ جهان باغبان صنع نکشت
گسست رشته ی عمرش ز هم فغان از چرخ
که دور چرخ چنین رشته ی حیات نرشت
حریر در خور بالین و بسترش نه ولی
سپهر بستر او خاک کرد و بالین خشت
به خوب زشت جهان دل نبست و رفت آری
قرین به فطرت خوب و بری ز خصلت زشت
به حوریان جنان میل الفتش آن بود
که بود حوروش و حور چهر و حور سرشت
غرض به کودکی از دار غم فزای جهان
مقام او چو به صحن بهشت گشت، نوشت
(سحاب) از پی تاریخ رحلت او:
(مقام فاطمه جاوید باد صحن بهشت)
سحاب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
گردید زدور لمعه ی نور پدید
زان نور که شد به وادی طور پدید
آن خطه ی یثرب است پیدا و در آن
این گنبد مصطفاست از دور پدید
سحاب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
این خاک مدینه است یا ماه معین؟
این روضه ی مصطفاست یا عرش برین؟
این روی من و ضریح شاه مدنی است
یا جرم زحل گشته به خورشید قرین؟