عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۹
ماهی که به قد سرو روانم آمد
دلتنگی او آفت جانم آمد
دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم
گِرد دل او برنتوانم آمد
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۳۰
دل در غم تو غرقهٔ خونِ جگر است
جانم متحیر و تنم بیخبر است
در هر بن مویم ز تو صد نوحهگر است
تا بنیوشی تو یا نه کاری دگر است
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳
بر باطل نیست گر دلم دیوانه است
زیرا که تو شمعی و دلم پروانه است
قصّه چکنم که هر که بودند همه
در تو نرسیدند و دگر افسانه است
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۱
زان روز که بوی پیرهن بی تو رسید
صد گونه غمم به جان و تن بی تو رسید
ور آب زمین و آسمان خون گردد
کی برگویم آنچه به من بی تو رسید
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۲
تادل دارم همدم تو باید داشت
تا جان دارم محرم تو باید داشت
بی تو همه روزم غم تو باید داشت
تنها همه شب ماتم تو باید داشت
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۳
آن راز که دل به دیده میگوید باز
و آن چیز که گم نکرد میجوید باز
تا کرد دلم درد ترا مرهمِ صبر
دردی دگر ازتو روی میشوید باز
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۵
از درد منت اگر خبر خواهد بود
درمان ز توام درد دگر خواهد بود
درمان چکنم درد ترا چون هر روز
دردی که ز تست بیشتر خواهد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۸
چون حسن و جمال جاودان داری تو
شور دل و شیرینی جان داری تو
چون این داری و جای آن داری تو
بس سرگردان که در جهان داری تو
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۲
گاهی چو گهر ز تیغ میتابی تو
گاه از دل پر دریغ میتابی تو
ای ماه زمین و آسمان جانم سوخت
آخر ز کدام میغ میتابی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۳
گر دل گویم ز غایت مشتاقی
از دست بشد باده بیار ای ساقی
ور جان گویم در ره تو فانی شد
جان فانی شد کنون تو دانی باقی
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۵
دل بی تو چو بی سلامتی برخیزد
وز نالهٔ او قیامتی برخیزد
ور با تو دمی نشستنم دست دهد
از یک یک ذرّه قامتی برخیزد
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۶
دردی که ز تو رسد دوا نتوان کرد
بر هر چه کنی چون و چرا نتوان کرد
دستار ز دست تونگه نتوان داشت
کز دامن تو دست رها نتوان کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۸
جانا! غم تو فکند در کوی مرا
چون گوی روان کرد به هر سوی مرا
گر آه برآرم ازدل پرخونم
خونی بچکد از بن هر موی مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۰
بس قصّه که بر خلق شمردم ز غمت
بس قصّه که زیر خاک بردم ز غمت
گر شادی تو در غم این مسکین است
تو شاد بزی که من بمردم ز غمت
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۳
تن را که در آتش عذاب افتاده است
بر رشتهٔ جان هزار تاب افتاده است
دل را که به سالها عمارت کردم
اکنون ز می عشق، خراب افتاده است
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۴
خوش خوش بربود نیکوئی تو مرا
در کار کشید بدخوئی تو مرا
تلخی تو نیست شوربختی من است
شیرینی آن ترش روئی تو مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۵
جانا! دل و جانم آتش افروز از تست
ناسازی این بخت جگرسوز از تست
شب نیست که روز دل فرومینشود
خوش باد شبت که دل بدین روز از تست!
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۶
دوشم غم تو وداع جان میفرمود
برکندن دل ازین جهان میفرمود
پا بر زبر جهان و جان بنهادم
یعنی که غم توام چنان میفرمود
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۷
در عشق تو خوف و خطرم بسیارست
خون دل وآه سحرم بسیارست
زان روز که در عشق تو شور آوردم
زان شور نمک بر جگرم بسیارست
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲
بی چهرهٔ تو چشم کرادارم من
خون میریزی که خونبها دارم من
خونی که بریختی چو بگشادی دست
در گردن من کن که روا دارم من