عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۶
هر روز به عالمی دگرگون برسی
هر شب به هزار بحر پرخون برسی
گفتی: «برسم درو و باقی گردم»
چون کس نرسد درو، درو چون برسی
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۷
هر چند که اهل راز میباید گشت
هم با قدم نیاز میباید گشت
تا چند روی، چو راه را پایان نیست
چون میدانی که باز میباید گشت
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۸
گاه از مویی مشوشت باید شد
گه نیز به هیچ دل خوشت باید شد
در عشق گر آتشی همه یخ گردی
ور یخ باشی چو آتشت باید شد
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۳
تا کی باشم گِردِ جهان در تک و تاز
بر هیچ نه قطع میکنم شیب و فراز
چیزی که فلک نیافت در عمرِ دراز
من میطلبم تا ز کجا یابم باز
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۶
در اصل چو مقبول ونه مهمل بودم
نه بوالعجب احوال و نه احول بودم
در فرع به صد هزار بند افتادم
آخر برسم بر آنچه اوّل بودم
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۷
گر دست دهد به زندگانم مردن
آسان باشد به یک زمانم مردن
یک لحظه همی چنان که میباید زیست
گر زیسته آید، بِهْ توانم مردن
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱۳
روزی که ز خود شوی توناچیز آخر
توحید رهاندت ز تمییز آخر
بسیار کشیدیم و دگر در پیشست
آری،‌جانا! بگذرد این نیز آخر
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۸
چون مرغ دلم به دام هستی در شد
چندانکه طپید بند محکم تر شد
وز بی صبری و بی قراری جانم
از بس که بسوخت جمله خاکستر شد
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱
از بس که امید و بیم میبینم من
از هر دو دلی دو نیم میبینم من
چندان که به سِرِّ کار در مینگرم
استغنائی عظیم میبینم من
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲
اول بنگر به جانِ چون برقِ همه
و آخر به میان خاک و خون غرقِ همه
میمیراند به زاری و میگوید:
چون ما هستیم خاک بر فرقِ همه!
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۴
گفتم:‌به غمم قیام کی بود ترا
گفتا: غم من تمام کی بود ترا
گفتم‌:همه نام وننگ شد در سر تو
گفت: این همه ننگ و نام کی بود ترا
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۲
با کس بنسازی همه بی کس باشی
آری چه کنی نمد چو اطلس باشی
بنگر که ز کائنات دیار نماند
کُشتی همه را و زنده می بس باشی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۱
محجوبم و از حجاب من آزادی
وز صلح من و عتاب من آزادی
من با تو حسابها بسی دارم و تو
دایم ز من و حساب من آزادی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۲
چون باد ز من میگذری چه تْوان کرد
چون خاک رهم میسپری چه تْوان کرد
هرچند که با تو آشنا میگردم
هر روز تو بیگانهتری چه تْوان کرد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲
کس از می معرفت ندادست نشان
کز عین نشان بروست وز عین عیان
آن می به قرابه سر به مهرست مدام
مردم به قرابه می برآرند زبان
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶
عقلی که کمال در جنون میبیند
بنیاد وجود خاک و خون میبیند
چشمی که دو کون در درون میبیند
مشتی رگ و استخوان برون میبیند
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۸
گاهی ز سلوک عقل چون نسناسیم
گاهی ز شبه چو نمله اندر طاسیم
زان گشت نهان حقیقت ازدیدهٔ خلق
تادر طلبش قیمت او بشناسیم
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۹
دستی که برین شاخ برومند رسد
از همت جان آرزومند رسد
زین عالم بینهایت بی سر و بن
خود چند به ما رسید و تا چند رسد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۱
هر دل که ز ذوق آن حقیقت جان یافت
هر چیز که یافت جامهٔ جانان یافت
آن را منشین که یک دمش نتوان دید
آن را مطلب که هرگزش نتوان یافت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۴
اندر طلب حضرت جاوید آخر
ماندی تو میان بیم و امید آخر
یک ذرّه وجود تست و در یک ذره
چندی تابد فروغ خورشید آخر