عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
دوش از چشمم سرشگ گلون ره جست
در جام شراب ریخت صد قطره نخست
زان ریختن سرشگ خون اندر جام
معلومم شد که خون به خون خواهد شست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
از باده درد ناز ساقی بترست
وز صبر گریز پای عاقی بترست
از عمر چو حاصل غم و باقی هوسست
مجموع مرا حاصل و باقی بترست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
هر کو ز ملوک عصر بیگانه نشست
در آتش اندوه چو پروانه نشست
زودا که چو سایه خاک درها بوسد
آن کس که چو سایه در بن خانه نشست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
زان طیره نیم کان بت آزار پرست
دل بست مرا به عشوه و پشت شکست
در تابم ازان کاین دل سگ روی مرا
از گوشه برون کشید و با گوشه نشست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
در کوی غم تو صبر بی فرمانست
در دیده ز اشگ هر شبی طوفانست
دل را ز تو دردهای بیدرمانست
با این همه راضیم سخن در جانست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
عهدیست که جام می ندیدم بر دست
نه عشرت پنج روزه وامن پیوست
دل از غم عیش و کامرانی برخاست
از بس که ماتم عزیزان بنشست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
چون دلم که زلف یارم خم داشت
در حلقه او رفت و قدم محکم داشت
بیچاره ندانست چوبه در نگریست
هر حلقه از آن زلف دری در غم داشت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
با من غمت ای فقاعی حور سرشت
هنگام وفا تخم تبهکاری کشت
آن دل که فقاع از تو گشودی همه سال
اکنون سخن وصل تو بر یخ بنوشت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
دل در غم تو نقش امان جست و نیافت
وز محنت تو خلاص جان جست و نیافت
صد لقمه زهر یافت ناجسته به کام
یک ساعته کام در جهان جست و نیافت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
دل بر سر کوی تست سرمست غمت
تن همچو دل اوفتاده در شست غمت
درمانده آنم که چه بر خواهد داشت
جانی که به پای بردم از دست غمت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
دهر ار چه غم نامتناهی دارد
در کار دلم بسی تباهی دارد
عاجز شده ام از آنکه این موی سپید
از بهر چه در سرم سیاهی دارد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
دل گر سوی لهو و ناز کم می یازد
شاید که ز غم به خود نمی پردازد
چندین غم دل که سوی ما می تازد
گر دل همه از سنگ بود بگدازد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
چون طبع تو با یار جفا می ورزد
دل در غم تو ز بیم جان می لرزد
گیرم که جهان بجز وصل تو نیست
انصاف بده همه جهان این ارزد؟
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
از لشکر صبرم علمی بیش نماند
وز هر چه مرا بود غمی بیش نماند
وین نادره تر که از سر عشق هنوز
دم می دهد و مرا دمی بیش نماند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
با چشم چگونه اشگ دارد پیوند؟
بودیم چنان هر دو بهم روزی چند
صد قطره سرشگ خون ز چشم افگندم
امروز که او چو اشگم از چشم فگند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
چون کار من از شهاب بر چرخ رسید
وز دست غمم به لطف خود باز خرید
هجر آمد و روز من سیه کرد چو شب
یعنی که شهاب جز به شب نتوان دید
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
آن دل که ز غم خون شد اگر به بیند
بنشیند و دامن ز غمت در چیند
بر خون من اگر نشست را بگزیند
برخیزد مشتریش چون بنشیند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
یک تیر جفا نماند کان زیبا یار
آنرا نزدست بر دل من صد بار
وین طرفه که هر لحظه کنم توبه ز عشق
بازم به کرشمه ای برد بر سر کار
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
دی از می عشق مست برخاسته ام
محنت کش و غم پرست برخاسته ام
وامروز که هم دست نشستم با تو
گویی به کدام دست برخاسته ام
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
ای چرخ به زیر پای تو پست شدم
وز جام شفق جرعه تو مست شدم
محنت خور و مستمند پیوست شدم
دستی بر نه کنون که از دست شدم