عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۵۷
از عشق تو هر [ر]وز دل افگارترم
تا شاد تویی من زتو غمخوارترم
هرچند که تشنگان تو را بسیارند
داند همه کس کز همه کس زارترم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۶۲
دل را طمع وصل تو می بود و ندید
جان در غم تو سوده شد و سود ندید
اندر طلب عشق تو ای جان و جهان
من پاک بسوختم کسی دود ندید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۹۹
تا هست دلم بر غم تو دست آموز
دیده همه گریه گشت و جانم همه سوز
بس زود بزد دست اجل در پایش
عمری که چنین به سر شود روز به روز
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۰۰
بر آتش سَودای تو ای جان افروز
آسوده نیَم چو شمع از گریه و سوز
روز از غم هجر تو بسوزم تا شب
شب در غم وصل تو بسوزم تا روز
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۰۵
از هر عاشق وصف دلالی شنوم
وز حالت او حدیث حالی شنوم
شبهای دراز می زنم سر بر سنگ
باشد که شبی بوی وصالی شنوم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۲۷
سودای تو را خود سر و سامانی نیست
وین حادثه را پدید پایانی نیست
قصّه چه کنم درد دل ریش مرا
جز وصل تو دوست هیچ درمانی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۳۶
دست من و دامن تو امشب زنهار
از دامن صبح امشبی دست بدار
خون من و گردن تو امشب تا روز
در گردن صبح امشبی دست مدار
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۳۹
من در غم تو مُردم و تو بی غم از این
نپسندی اگر کنند با تو هم از این
از تو چو به دیدنی قناعت کردم
تو نیز روا مدار آخر کم از این
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۰
بالله ترفقوا بقلب مجروح
وارحم دنفا بین یدیکم مطروح
قد سیّرنی الفراق ابکی وا نوح
من غاب عن الحبیب لابدّ یَنوح
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۵
یارم به سفر چو راه رفتن بگزید
نرگس دیدم ازو روان مروارید
بیچاره دلم در پی او می نگرید
می گفت که الوداع و خون می بارید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۸
وصل ارچه که دیده را منوّر دارد
کام دل را چو شهد و شکّر دارد
ناگاه برون جهد فراقی زکمین
صافی شده وصل را مکدّر دارد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۱
گل گفت چو رخت ما به صحرا فکنند
وز رنگ وجود بوی بر ما فکنند
وانگه چو منی دیر به دست آمده را
در شرط کرم هست که در پا فکنند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۹
دوش این چشمم که دُرّ مکنون می ریخت
تا صبحدمی از رگ جان خون می ریخت
دُرّی که به سالها به جمع آمده بود
دامن دامن زدیده بیرون می ریخت
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۶
دردا که زعمر مایهٔ سود نماند
یک دوست کزو دلی بیاسود نماند
در کیسهٔ ایّام بجُستیم بسی
یا نقد وفا نبود یا بود نماند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۶
کو دست که بند بسته بگشاید ازو
یا همنفسی که دل برآساید ازو
امروز غمی با که توانی گفتن
تا صد غم دیگرت نیفزاید ازو
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۴
از مهر تو بر پای دلم قَید شدَه
مپسند مرا اسیر هر کید شده
دریابم از آن پیش که چون دریابی
دامی بینی دریده و صَید شده
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۷
در خون جگر اگر در آغشته منم
از کس بنرنجم چو سررشته منم
از من بحلی گرچه ستمکاره توی
وز تو خجلم گرچه به غم کشته منم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۶
سیرم زحیات محنت آکندهٔ خویش
وین روزی ریزهٔ پراکندهٔ خویش
صاحب نظری کجاست تا بنمایم
صد گریهٔ زار زیر هر خندهٔ خویش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۵
دل را غم تو سوخته جان خواهد کرد
این قلب شکسته را روان خواهد کرد
بنگر که چه می کنی تو با ما امروز
فردا چو تویی با تو همان خواهد کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۲
ای از غم دلبری که بیدادم ازوست
ویرانی این سینهٔ آبادم ازوست
در غصّهٔ هجران دل ناشادم ازوست
فریاد مرا از آنک فریادم ازوست