عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۴
تن، سایهٔ جان رنج پروردهٔ ماست
جان، گنج تن بهم برآوردهٔ ماست
از سایهٔ خویش در حجابیم همه
کز ما ما را سایهٔ ما پردهٔ ماست
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۵
آن مرغ عجب در آشیان کی گنجد
وان ماه زمین در آسمان کی گنجد
آن دانه که در دل زمین افکندند
گر شاخ زند در دو جهان کی گنجد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۹
پیوسته حریفِ جان فزایم باید
چون گوی ز خود بیسر و پایم باید
چون من همه وقتی همه جایی باشم
ممکن نبود که هیچ جایم باید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۰
بر خاک بسی نشستم از غمناکی
تا وارستم ازین حجاب خاکی
ای بس که برفت جان من در پاکی
تا درکش گشت چونی ادراکی
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۳
در محو دلم ز خویشتن مانَد باز
در توحیدم حجاب افتد آغاز
کاری که مرا فتاد با آن دمساز
کوتاه کنم قصه که کاریست دراز
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹۰
ای آن که درین حبس جهان ماندهای
در نیک و بد و سود و زیان ماندهای
من آنچه منم به سر‌ آن مشغولم
تو آنچه نهای تو آن، در آن ماندهای
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹۱
گاهی بیخود، بی سر و بی پا برویم
گه بی همه اندر همه زیبا برویم
چندان که تو در خویش به عمری بروی
در بی خویشی به یک نفس ما برویم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹۳
چندین که روی و نیک یا بد بینی
گر دیدهوری آن همه از خود بینی
احول که یکی دو دید اگر آن بد دید
تو زو بتری زانک یکی صد بینی
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹۴
مردان می معرفت به اقبال کشند
نه همچو زنان دُردی اشکال کشند
هرچ آن به دلیل روشنت باید کرد
آبیست که از چاه به غربال کشند
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱
آن دید بقا که جز بقا هیچ ندید
وان دید فنا که جز فنا هیچ ندید
آن دیده بود که جز عدم خلق نیافت
وان بنده بود که جز خدا هیچ ندید
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲
میپنداری که در همه کون کسی است
کس نیست که دید تو غلط یا هوسی است
هر جوش که از ملایک و انسان خاست
در حضرت او،‌کم از خروش مگسی است
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۳
در سایهٔ فقر صد جهان، وانهمه هیچ
امّید کمال و بیمِ نقصان همه هیچ
بر برف توان بُرد پی یک یک چیز
اما چو بتافت آفتاب آن همه هیچ
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴
با دانش او بیخبری داند بود
با غیرت او مختصری داند بود
او باشد و دیگری بود اینت محال!
تا او باشد خود دگری داند بود
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۵
در حضرت توحید پس و پیش مدان
از خویش مدان و خالی از خویش مدان
تو کژ نظری هرچه درآری به نظر
هیچ است همه نمایشی بیش مدان
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۶
گر بر در آفتاب روشن باشم
آن به که چو سایه نامعین باشم
چون هست کسی که اوست هر چیز که هست
هرگز نبود روا که من من باشم
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۸
این هر دو جهان عکس کمالی پندار
وان عکس کمال او جمالی پندار
وین هیکل زیبا که تواش میبینی
بازی و خیال است خیالی پندار
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۹
بگذر ز حس و خیال،‌ای طالب حال
تا هر دو جهان جلال بینی و جمال
زیرا که تو هرچه در جهان میبینی
جز وجه بقا همه سرابست و خیال
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۱
ای پردهٔ پندار پسندیدهٔ تو
وی وهم خودی در دل شوریدهٔ تو
هیچی تو و هیچ را چنین میگویی
به زین نتوان نهاد در دیدهٔ تو
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۲
چون محرم هم نفس نهای، تو چه کنی
شایستهٔ این هوس نهای، تو چه کنی
پیوسته به جنگ خویش برخاستهای
خود را،‌چو تو هیچ کس نهای، تو چه کنی
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۳
شایستهٔ این هوس نهای، تو چه کنی
در بیقدری چون مگسی باشی تو
خود را،‌چو تو هیچ کس نهای، تو چه کنی
آخر تو که باشی که کسی باشی تو