عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
آخر دل من ز غصه خون خواهد شد
وز روزنه دیده برون خواهد شد
با این افق تیره خدا داند و بس
کاین مملکت خراب چون خواهد شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
شادم که دل خراب ترمیم نشد
در پیش امید و بیم تسلیم نشد
یک صبح رهین نور امید نگشت
یک شام غمین ظلمت و بیم نشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
یک دم دل من ز غصه آسوده نشد
وین عقده ناگشوده بگشوده نشد
این دامن پاک چاک چاکم هرگز
الا ز سرشک دیده آلوده نشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
از رأی شمیران غم دل افزون شد
وز جعبه شوم کن جگرها خون شد
چون نوبت آراء لواسان گردید
فریادکنان جان ز بدن بیرون شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
افسوس که دست رنج ما را بردند
با بطر، چهار و پنج ما را بردند
ما و تو برنجیم و حریفان زرنگ
بی زحمت و رنج، گنج ما را بودند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۶
شادم که پری رخان غمینم کردند
یغمای دل و غارت دینم کردند
چون خال سیاه گوشه ابروی خویش
ناکرده نگه گوشه نشینم کردند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
افسوس که دشمنان دلم خون کردند
یاران کهن محنتم افزون کردند
ما را رفقا به جرم دیوانه گری
از دایره عاقلانه بیرون کردند
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
جان چند گهی گوشه نشین خواهد بود
دل مشعل آه آتشین خواهد بود
گر طول کشد دوره فترت چندی
حال تو و من بدتر از این خواهد بود
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
از سنگلج آوای غم اندوز آید
بانگ خشنی ولی دل افروز آید
یک لحظه در آن حوزه اگر بنشینی
صد مرتبه فریاد جهانسوز آید
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
بس ناله جغد غم در این بوم آید
نشگفت اگر فر هما شوم آید
یک لحظه اگر کسی کند باز دو گوش
از چار طرف صدای مظلوم آید
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
در پای گلی شبی نهاده سر خویش
دادم به چمن آب ز چشم تر خویش
آنگاه چو مرغ  در قفس، با اندوه
کردم سر خویش را بزیر پر خویش
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
تنها نه منم غمین برای دل خویش
کس نیست که نیست مبتلای دل خویش
آن را که تو شادکام می پنداری
او داند و درد بی دوای دل خویش
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
یک چند گرفتار خطر گردیدم
با گفتن حق گرد ضرر گردیدم
گوش شنوا نداشت کس، گشتم گنگ
فریاد ز بسکه بود کر گردیدم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
من حسرت آب زندگانی نخورم
وز خوان جهان جز کف نانی نخورم
چون زندگیم غم جهان خوردن بود
مردم که دگر غم جهانی نخورم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۸
من حسرت آب زندگانی نخورم
در خوان جهان جز کف نانی نخورم
چون زندگیم غم جهان خوردن بود
مردم که دگر غم جهانی نخورم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
با دیده سرخ و چهره زرد خوشم
با سینه گرم و ناله سرد خوشم
یاران همه شادی از دوا می طلبند
تنها منم آنکه با غم و درد خوشم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۱
آن روز که حرف عشق بشنفت دلم
شب تا به سحر میان خون خفت دلم
از بسکه خزان نامرادی دیدم
صد بار بهار آمد و نشکفت دلم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
آن سبزه که ترک این چمن گفت، منم
آن لاله که از اشک به خون خفت، منم
وآن غنچه لب بسته که از تنگدلی
صد بار بهار آمد و نشکفت، منم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
از بسکه چو سرو چمن آزاده منم
چون سایه سرو خاک افتاده منم
گر عیب نبود راستی پس از چیست
بی چیز و تهی دست و گدازاده منم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
تا چند ز آه سینه دل چاک شوم
تا کی ز سرشک دیده غمناک شوم
این آتش و آه و آب چشمم باقیست
تا از اثر باد اجل خاک شوم