عبارات مورد جستجو در ۱۴۸ گوهر پیدا شد:
ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۲۲
از بدگوهر مرد، و بد تخمه مرد افام مستان و مده، چه وخش گران باید دادن و همه گاه به درخانهٔ تو بایستد و همیشه پیامبر به درگاه تو برپای دارد و ترا زیان گران از وی باشد.
به بدگوهران وام هرگز مده
چو دادی بر آن خواسته دل منه
هم از بدنژادان و بدگوهران
مکن وام کش هست و خشی گران
پی زر دراستد همی بر درت
پیمبر فرستد همی در برت
زیانها بسی هست از ایدر ترا
مکن وام از مرد بدگوهرا
به بدگوهران وام هرگز مده
چو دادی بر آن خواسته دل منه
هم از بدنژادان و بدگوهران
مکن وام کش هست و خشی گران
پی زر دراستد همی بر درت
پیمبر فرستد همی در برت
زیانها بسی هست از ایدر ترا
مکن وام از مرد بدگوهرا
ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۴۱
ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۴۳
ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۴۹
ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۵۳
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۸۲
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۸۰
سیف فرغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ بسیارى از این دانشمندان جهودان و خداترسان ترسایان، لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ مالهاى مردمان میخورند به نارواى و ناراست و ناشایست وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و برمىگردانند مردمان را از راه خداى، وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ و ایشان که زر و سیم گنج مىنهند، وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ و آن را از بهر خدا نفقت نمیکنند و در جهاد با دشمن وى، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳۴) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ آن روز که آن را مىتاوند و بر آن آتش مىافروزند در دوزخ، فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ و داغ میکنند بآن پیشانیهاى ایشان را. وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و پهلوهاى ایشان و پشتهاى ایشان هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و ایشان را میگویند این آن گنج است که خویشتن را مىنهادید، فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ. (۳۵). چشید جزاء آن گنجى که خود را مینهادید.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ شمار ماهها بنزدیک خداى، اثْنا عَشَرَ شَهْراً آنست که ماهها دوازده است، فِی کِتابِ اللَّهِ در خواست خداى و دانش و پسند خداى، یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ از آن روز که آسمانها و زمین آفرید، مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ از آن چهار ماه حرام با آزرم، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ این است شمار راست، فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ در آن ماههاى حرام بر خویشتن ستم مکنید، وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً و مشرکان همواره کشتن کنید، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً هم چنان که ایشان با شما هموار کشتن کنند وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ. (۳۶) و بدانید که خداى با پرهیزکاران است.
إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمت ماه حرام تا ماه صفر، زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ، بافزایشى است بر سرى در کفر، یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بآن بىراهتر شوند و مىکنند، یُحِلُّونَهُ عاماً حلال میکنند محرم را یک سال، وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً و آن را حرام میدارند و آزرم آن بجاى میدارند یک سال، لِیُواطِؤُا میخواهند که بهوا و مراد خویش برابرى جویند و کنند، عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وانهادى که خداى نهاد و پسندى که او پسندید و عددى که وى نهاد، فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ تا حرام کرده خداى حلال کنند، زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ بر آراستند ایشان را کارهاى ایشان، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ. (۳۷) خداى راه ننماید و کار نسازد قوم کافران را. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، ما لَکُمْ چه رسید شما را، إِذا قِیلَ لَکُمُ آن گه که شما را گویند، انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بیرون شوید در جهاد از بهر خداى، اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ با زمین گرایید و گران خیزید، أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ باین جهان بسنده کردند بدل از آن جهان، فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا نیست برخوردارى و روزگار گذاشت این جهان، فِی الْآخِرَةِ در مقابل آن جهان، إِلَّا قَلِیلٌ. (۳۸) مگر اندکى.
إِلَّا تَنْفِرُوا اگر بیرون نشوید بغزا، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کند شما را عذابى دردنماى، وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ و بجاى شما قومى دیگر آرد بیرون شدن را بجنگ دشمن وى، وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً و خداى را و رسول را هیچ گزند نیارید، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (۳۹) و خداى بر همه چیز از تغییر و تبدیل قادر است و توانا.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ آن روز که آن را مىتاوند و بر آن آتش مىافروزند در دوزخ، فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ و داغ میکنند بآن پیشانیهاى ایشان را. وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و پهلوهاى ایشان و پشتهاى ایشان هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و ایشان را میگویند این آن گنج است که خویشتن را مىنهادید، فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ. (۳۵). چشید جزاء آن گنجى که خود را مینهادید.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ شمار ماهها بنزدیک خداى، اثْنا عَشَرَ شَهْراً آنست که ماهها دوازده است، فِی کِتابِ اللَّهِ در خواست خداى و دانش و پسند خداى، یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ از آن روز که آسمانها و زمین آفرید، مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ از آن چهار ماه حرام با آزرم، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ این است شمار راست، فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ در آن ماههاى حرام بر خویشتن ستم مکنید، وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً و مشرکان همواره کشتن کنید، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً هم چنان که ایشان با شما هموار کشتن کنند وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ. (۳۶) و بدانید که خداى با پرهیزکاران است.
إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمت ماه حرام تا ماه صفر، زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ، بافزایشى است بر سرى در کفر، یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بآن بىراهتر شوند و مىکنند، یُحِلُّونَهُ عاماً حلال میکنند محرم را یک سال، وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً و آن را حرام میدارند و آزرم آن بجاى میدارند یک سال، لِیُواطِؤُا میخواهند که بهوا و مراد خویش برابرى جویند و کنند، عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وانهادى که خداى نهاد و پسندى که او پسندید و عددى که وى نهاد، فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ تا حرام کرده خداى حلال کنند، زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ بر آراستند ایشان را کارهاى ایشان، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ. (۳۷) خداى راه ننماید و کار نسازد قوم کافران را. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، ما لَکُمْ چه رسید شما را، إِذا قِیلَ لَکُمُ آن گه که شما را گویند، انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بیرون شوید در جهاد از بهر خداى، اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ با زمین گرایید و گران خیزید، أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ باین جهان بسنده کردند بدل از آن جهان، فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا نیست برخوردارى و روزگار گذاشت این جهان، فِی الْآخِرَةِ در مقابل آن جهان، إِلَّا قَلِیلٌ. (۳۸) مگر اندکى.
إِلَّا تَنْفِرُوا اگر بیرون نشوید بغزا، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کند شما را عذابى دردنماى، وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ و بجاى شما قومى دیگر آرد بیرون شدن را بجنگ دشمن وى، وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً و خداى را و رسول را هیچ گزند نیارید، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (۳۹) و خداى بر همه چیز از تغییر و تبدیل قادر است و توانا.
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۲۱ - دو بیت دیگر
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب بیست و یکم: اندر آیین جمع کردن مال
ای پسر از فراز آوردن چیز غافل مباش، لیکن از جهت چیز خویشتن مخاطره مکن و جهد کن تا هر چه فراز آوری از نیکوترین وجهی باشد، تا بر تو گوارنده باشد و چون فراز آوری آن را نگاه دار، تا بهر باطلی از دست ندهی که نگاه داشتن سختتر از فراز آوردن باشد و چون هنگام دربایست خرج کنی جهد کن تا عوض او زود بجای بازنهی، که اگر برداری و عوض بجای باز ننهی اگر گنج قارون بود سپری شود و نیز دل در آن چندان مبند که آن را ابدی شناسی تا اگر وقتی سپری شود اندوهمند نباشی، که گفتهاند که: چیزی بدشمنان یله کردن بهتر که از دوستان حاجت خواستن و سخت داشتن واجب دان، که هر که اندک مایه نگه ندارد بسیار هم نداند داشتن و کار خویش به دان از کار کسان و از کاهلی ننگ دار کی کاهلی شاگرد بدبختی است و رنجبردار باش که چیزی از رنج گرد شود، نه از کاهلی، چنانک از رنج مال فراز آید و از کاهلی بشود، که حکیمان گفتهاند: کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیار دوست باشید؛ پس آنچ از رنج و جهد بدست آید از کاهلی و از غفلت از دست بدادن نه از خرد باشد، که هنگام نیاز پشیمانی سود ندارد، چون رنج خود بری کوش تا بر هم تو خوری، اگر چه چیز عزیزست از سزاوار دریغ مدار، که بهمه حال کس چیزی بگور نبرد؛ اما خرج باید کی باندازهٔ دخل باشد، تا نیازمند نباشی، که نیاز نه در خانهٔ درویشان بود، بل که نیاز در همه خانها بود، فیالمثل درمی دخل باشد درمی و حبهٔ خرج کند همیشه با نیاز بود، باید چون درمی دخل بود درمی کم حبهٔ خرج کند، تا هرگز در آن خانه نیاز نباشد و بدآنچ داری قانع باش که قناعت دوم بینیازی است و هر آن روزی که قسمت تست بتو رسد و هر آن کاری که از سخن نکو و بشفاعت مردمان راست شود مال بر آن کار بذل مکن که مردم بیچیز را هیچ قدر نباشد و بدانک مردمان عامه همه توانگران را دوست دارند بینفعی و همه درویشان را دشمن دارند بیضرری و بدترین حال مردم نیازمندی است و هر خصلت کی آن مدح توانگران است همان خصلت نکوهش درویشانست و آرایش مردم در چیزی دادن بین و قدر هر کسی بر مقدار آرایش ایشان شناس. اما اسراف را دشمن دان و شوم دان و هر چه خدای تعالی آنرا دشمن دارد بر بندگان خدای تعالی شوم بود، چنانک گفته: و لا تسرفوا انه لایحب المسرفین، چیزی که حق سبحانه و تعالی آن را دوست ندارد تو نیز آنرا دوست مدار و هر آفتی را سببی است، سبب فقر اسراف دان و نه همه اسراف خرج نفقات بود، در خوردن و کردن و گفتن و در هر شغلی که باشی اسراف نباید کردن، از بهر آنک اسراف تن را بکاهد و نفس را برنجاند و عقل را پژمراند و زنده را بمیراند؛ نه بینی که زندگانی چراغ از روغن است، پس اگر بیحد و اندازه در چراغ روغن کنی در حال چراغ بمیرد و هم آن روغن که سبب مردن بود چون باعتدال بود سبب حیات باشد و آن اسراف سبب ممات او بود، پس معلوم شد که چراغ از روغن زنده بود، چون از اعتدال بگذرد اسراف پدید آید و هم بدان روغن که زنده بود هم بدان روغن بمیرد؛ خدای تعالی را اسراف بدین سبب دشمن دارد و حکما نپسندیدهاند اسراف کردن در هیچ کار، که عاقبت اسراف همه زیانست؛ اما زندگانی خویش تلخ مدار و در روزی بر خود مبند و خویشتن را بتقدیر نیکو دار و از آنچ دربایست بود تقصیر مکن؛ که هر که در کار خویش تقصیر کند از سعادت توفیر نیابد و از غرضها بیبهره ماند و بر خویشتن آنچ داری و ترا دربایست باشد هزینه کن، که آخر اگر چند چیز عزیز است از جان عزیزتر نیست؛ در جمله جهد آن کن که آنچ بدست آری بمصالح بکار بری و چیز خویشتن جز بر دست بخیلان مسپار و بر مقامر و سیکیخواره هیچ استوار مدار و همه کس را دزد دان تا چیز تو از دزد ایمن باشد و در جمع کردن چیزی تقصیر مکن که تن آسانی در رنج است و رنج در تن آسانی، چنانک آسایش امروز رنج فردا باشد و رنج امروز آسایش فردا بود و هرچ آن برنج و بیرنج بدست آید جهد کن تا از درمی دو دانگ خرج خانهٔ خویش کنی و از آن عیال خویش، اگر چه دربایست بود و محتاج باشی بیش از این بکار مبر و چون ازین روی دو دانگ بکار برود دو دانگ دیگر ذخیره نه و یاد مکن و از بهر وارثان بگذار و ایام پیری و ضعیفی را، تا فریاد رس تو بود و آن دو دانگ دیگر که باقی بماند بتجمل خویش صرف کن و تجمل آن کن که نمیرد و کهن نشود، چون جواهر و زرینه و سیمینه و برنجینه و روینه و مانند این؛ پس اگر بیشتر از این چیزی باشد بخاک ده، که هر چه بخاک دهی بازیابی از خاک و مایه دایم بر جای باشد و سود روان و حلال و چون تجمل ساختی بهر بایستی و ضرورتی که ترا باشد تجمل خانه را مفروش و مگوی که ای مرد اکنون ضرورت است بفروشم وقتی دیگر باز خرم، که از بهر خللی اگر تجمل خانه بفروشی باومید بازخریدن مگر خریده شود و آن از دست بشود و خانه تهی بماند، پس دیر نباشد که مفلستر همه مفلسان تو باشی و نیز بهر ضرورتی که ترا پیش آید فام مکن و چیز خویش بگرو منه و البته زر بسود منه و مستان و ایام خواستن ذلیلی و کمآزرمی بزرگ دان و تا بتوانی تو هم هیچ کس را یک درم فام مده، خاصه دوستان را،که ایام خواستن از دوست بزرگترین آزاری باشد؛ پس چون فام دادی آن درم را از خواستهٔ خویش مشمر و در دل چنین دان کی این درم بدین دوست بخشیدم و تا وی باز ندهد از وی مطلب، تا بسبب تقاضا دوستی منقطع نشود که دوست را زود دشمن توان کرد، اما دشمن را دوست گردانیدن نیک دشوارست، که آن کار کودکانست و این کار پیران عاقل داهی و از چیزی که ترا باشد مردمان مستحق را بهره کن و بچیز مردمان طمع مدار، تا بهترین مردمان تو باشی و چیز خویش را از آن خویش دان و از آن دیگران را از آن ایشان، تا بامانت معروف باشی.
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب بیست و چهارم: اندر خانه و عقار خریدن
اما ای پسر بدان و آگاه باش که اگر ضیعت و خانه خواهی خرید هر چه خواهی از خرید و فروخت حد شرع درو نگاه دار، هر چه بخری در وقت کاسدی بخر و در وقت روایی فروش و سود طلب کن و عیب مدار که گفتهاند: بباید جمید اگر بخواهی خرید، و از مکاس کردن غافل مباش که مکاس و نفیر یک نیمه از تجارت است، اما آنچ نخری باندازهٔ سود و زیان باید خرید؛ اگر خواهی که مفلس نگردی از سود ناکرده خرج مکن، اگر خواهی که بر مایه زیان نکنی از سودی که عاقبت آن زیان خواهد بود بپرهیز و اگر خواهی که با خواستهٔ بسیار باشی و درویش مباشی حسود و آزمند مباش و در همه کار ها صبور باش، که صابری دوام عاقلیست و اندر همه کارها از صلاح خویشتن غافل مباش، که غافلی دوم احمقی است. چون کار بر تو پوشیده شود و در شغل بر تو بسته شود زود بر سر رشته شو و صبور باش تا روی کار پدید آید، هیچ کار از شتاب زدگی نیکو نشود؛ چون بر سر بیع رسیدی اگر خواهی که خوانه خری در کویی خر که مردم مصلح باشند و بکنارهٔ شهر مخر و اندرین باره مخر و از بهر ارزانی خانهٔ ویران مخر و اول همسایه نگر که گفتهاند: الجار ثم الدار.
بزرجمهر حکیم گوید که: چهار چیز بلای بزرگ است: اول همسایهٔ بد، دوم عیال بسیار، سیوم زن ناسازگار، چهارم تنگدستی و بهمسایهٔ علویان البته مخر و از آن دانشمندان و خادمان مخر و جهد کن تا در آن کوی خری که توانگرتر تو باشی، اما همسایه مصلح گزین و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت دار، که چنین گفتهاند: الجار احق و با مردمان کوی و محلت نیکو زندگانی کن و بیماران را پرسیدن رو و خداوندان تعزیت را بتعزیت و بجنازهٔ مردگان رو و بهر شغل که همسایه را باشد با وی موافقت کن، اگر شادی بود با وی شادی کن و بطاقت خویش هدیه فرست، یا خوردنی یا داشتنی، تا محتشم ترین کوی تو باشی و کودکان کوی و محلت را بپرس و بنواز و پیران کوی را بپرس و حرمت دار و در مسجد کوی جماعت بپای دار و ماه رمضان بشمع و قندیل فرستادن تقصیر مکن، که مردمان با هر کسی آن راه دارند که ایشان با مردمان دارند و بدانک هر چه مردم را باید از نیک و بد از ورزیدهٔ خود یا بدکی باشد، پس ناکردنی مکن و ناگفتنی مگوی، که هر آن کس آن کند که نباید کرد آن بیند که نباید دید؛ اما وطن خویش تا توانی در شهر های بزرگ ساز و اندر آن شهر باش که ترا سازوار تر باشد؛ خانه چنان خر که بام تو از دیگر بامها بلندتر بود، تا چشم مردمان بر خانه تو نیفتد، لکن تو رنج نگرستن از همسایه دور دار و اگر ضیعت خری بیهمسایه و بیمعدن مخر و هر چه خری بفراخ سال خر و تا ضیعت بیمقسوم و بیشبهت یابی با مقسوم و باشبهت مخر و خواستهٔ بیمخاطره ضیعت را شناس اما چون ضیعت خری پیوسته در اندیشهٔ عمارت ضیعت باش، هر روز عمارتی نو همیکن، تا هر وقت دخلی بنوی همییابی؛ البته از عمارت کردن ضیاع و عقار میآسای، که ضیاع بدخل عزیز بود، که اگر بیدخل روا باشد چنان دان که جمله بیابانها ضیاع تست و دخل را جز بعمارت نتوان یافت.
بزرجمهر حکیم گوید که: چهار چیز بلای بزرگ است: اول همسایهٔ بد، دوم عیال بسیار، سیوم زن ناسازگار، چهارم تنگدستی و بهمسایهٔ علویان البته مخر و از آن دانشمندان و خادمان مخر و جهد کن تا در آن کوی خری که توانگرتر تو باشی، اما همسایه مصلح گزین و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت دار، که چنین گفتهاند: الجار احق و با مردمان کوی و محلت نیکو زندگانی کن و بیماران را پرسیدن رو و خداوندان تعزیت را بتعزیت و بجنازهٔ مردگان رو و بهر شغل که همسایه را باشد با وی موافقت کن، اگر شادی بود با وی شادی کن و بطاقت خویش هدیه فرست، یا خوردنی یا داشتنی، تا محتشم ترین کوی تو باشی و کودکان کوی و محلت را بپرس و بنواز و پیران کوی را بپرس و حرمت دار و در مسجد کوی جماعت بپای دار و ماه رمضان بشمع و قندیل فرستادن تقصیر مکن، که مردمان با هر کسی آن راه دارند که ایشان با مردمان دارند و بدانک هر چه مردم را باید از نیک و بد از ورزیدهٔ خود یا بدکی باشد، پس ناکردنی مکن و ناگفتنی مگوی، که هر آن کس آن کند که نباید کرد آن بیند که نباید دید؛ اما وطن خویش تا توانی در شهر های بزرگ ساز و اندر آن شهر باش که ترا سازوار تر باشد؛ خانه چنان خر که بام تو از دیگر بامها بلندتر بود، تا چشم مردمان بر خانه تو نیفتد، لکن تو رنج نگرستن از همسایه دور دار و اگر ضیعت خری بیهمسایه و بیمعدن مخر و هر چه خری بفراخ سال خر و تا ضیعت بیمقسوم و بیشبهت یابی با مقسوم و باشبهت مخر و خواستهٔ بیمخاطره ضیعت را شناس اما چون ضیعت خری پیوسته در اندیشهٔ عمارت ضیعت باش، هر روز عمارتی نو همیکن، تا هر وقت دخلی بنوی همییابی؛ البته از عمارت کردن ضیاع و عقار میآسای، که ضیاع بدخل عزیز بود، که اگر بیدخل روا باشد چنان دان که جمله بیابانها ضیاع تست و دخل را جز بعمارت نتوان یافت.
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب بیست و پنجم: اندر خریدن اسب
بدان ای پسر اگر اسب خری زنهار گوش دار تا بر تو غلط نرود، که جوهر اسب و آدمی یکسانست: اسب نیک و مرد نیک را هر قیمتی که نهی برگیرد، چنانک اسب بد و آدمی بد را هر چند نکوهی توان نکوهیدن و حکما گفتهاند که: جهان بمردمان بپای است و مردم بحیوان و نیکوترین حیوان از حیوانات اسب است که داشتن او هم از کدخدائیست و هم از مروت و در مثل است که: اسب و جامه را نیکو دار، تا اسب و جامه ترا نیکو دارد و معرفت نیک و بد اسب از مردم دشوارترست، که مردم را با دعوی معنی باشد و اسب را نباشد، بل که دعوی اسب دیدارست، تا از معنی اسب خبر یافی اول بدیدار نگر، که اگر بهنر غلط کنی بدیدار غلط نکنی، که اغلب اسب را صورت نیکو بود و بد را بد باشد؛ پس نکوتر صورتی چنانک استادان بیطار گفتهاند آنست که: باید دندان او باریک بود و پیوسته و سپید و لب زیرین درازتر و بینی بلند و فراخ و برکشیده و پهن پیشانی و درازگوش و میان گوشها برکشیده و گشاده و آهخته گردن، باریک بنگاه، گردن ستبر و ستبر خرده گاه و زبرین قصبه کوتاهتر از زیرین، خرد موی، سمهاء وی سیاه و دراز و گرد پاشنه، بلند پشت، کوتاه تهیگاه، فراخ سینه، میان دست و پایهاء او گشاده، دم کشن و دراز، بویهٔ دم او باریک و سیاه خایه و سیاه چشم و سیاه مژه و در راه رفتن هوشیار و مالیده خردگاه، کوتاه پشت، معلق سرین، عریض کفل و درون سون ران او پرگوشت، بهم در رسته، چون سوار بر خویشتن حرکت کند باید که از حرکت مرد آگاه باشد. این هنر ها که گفتم علیالاطلاق در هر اسبی باید که بود و در هر اسبی که اینها بود نیک بود و آنچ در اسبی بود و در دیگری نبود که بهترین رنگهاء اسب کمیت و خرماگون است، که هم نیکو بود و هم در گرما و سرما صبور باشد و رنجکش، اما اسب چرمه خنگ ضعیف بود، اگر خایه و میان رانهاء وی و دم و دست و پای و فش و ناصیه {و} دم سیاه بود نیک باشد و اسب زرده آن جنس که بغایت زرد بود نیک بود و بر وی درم درم سیاه و بش و ناصیه و دم و خایه و کون و میان ران و چشم و لب او سیاه بود و اسب سمند باید که همچنین باشد و ادهم باید که سیاهترین بود و نباید که سرخ چشم بود، که بیشتر اسب سرخچشم دیوانه باشد و معیوب و اسب بوز کم باشد که نیک باشد و ابرش بیشتر بد باشد، خاصه چشم و کون و خایه و دم او سپید بود و اسب دیزه که سیاه قوایم باشد و بر آن صفت بود که زرده را گفتیم، نیک بود و اسب ابلق ناستوده بود و کم نیک باشد و هنر ها و عیب اسبان بسیار است چون هنرهاء اسبان بدانستی عیبهاء ایشان نیز بدان، که اندر ایشان نیز چند گونه عیب است و عیبی که بکار زیان دارد و بدیدار زشت باشد، اگر نه چنین باشد لیکن میشوم بود و صاحب گشن باشد و باشد که تا علتهاء بد و خویهاء بد دارد، که بعضی بتوان برد و بعضی نتوان برد و هر عیب و علتی را نامی است، که بدان نام بتوان دانستن، چنانک یاد کنم: بدانک علت اسب یکی آنست که گنگ باشد و اسب گنگ بسیار {راه} گم کنند و علامتش آنست که چون مادیان را بویند اگر چه بر فرو هلد بانگ نکنند و اسب اعشی یعنی کور بتر بود و علامت وی آنست که بسبب چیزی که اسبان از آن نترسند بترسد و برمد و هر جای بد که ندانی برود و پرهیز نکند و اگر اسب بد کر بود، علامت وی آنست که چون بانگ اسبان شنود جواب ندهد و مادام گوش باز پس افکنده دارد، اسب چپ بد بود و خطا بسیار کند و علامت وی آنست کی چون او را بدهلیزی در کشی نخست دست چپ اندر نهند و اسب اعمش آن بود که روز بد بیند و علامتش آن است که حدقه چشم وی سیاه بود که بسبزی زند و مادام چشم گشاده دارد، چنانک مژه بر هم نزند و این عیب باشد و باشد که در هر دو چشم باشد، هر چند بظاهر اسب احول معیوب بود، اما عرب و عجم متفقاند که مبارک باشد و چنین شنودهام که دلدل احول بود و اسب ارجل یک پای یا یک دست سپید باشد، اگر پای چپ و دست چپ سفید بود شوم بود و اسب ازرق اگر بهر دو چشم بود روا بود و اگر بیک چشم ازرق باشد معیوب بود خاصه که چپ بود و اسب مغرب بد بود، یعنی سپید چشم بد بود و اسب بوره نیز بد بود و اسب اقود نیز بد بود، یعنی راست گردن و چنین اسب اندر وحل نیک ننگرد و اسب خود رنگ هم بد بود، از بهر آنک هر دو پایش کج بود و بپارسی کمان پای خوانند و بسیار افتد و اسب قالع شوم بود، آنگاه بالاء کاهل و گردپای موی دارد و مهقوع هم و آنک کردنا زیر بغلش بود، اگر بهر دو جانب بود شومتر بود و اسب فرشون هم شوم بود، که کردنای بالاء سم دارد، از درون سون و از برون سون روا باشد و اشدف بد بود، یعنی سم در نوشته و آن را احنف نیز خوانند و آنک دستش یا پایش دراز بود هم بد بود، بنشیب و فراز و آنرا افرق خوانند و اسب اعزل هم بد بود، یعنی کج دم و او را کشف گویند، یعنی همیشه عورتش پیدا باشد و اسب سگ دم نیز بد بود و اسب افحج نیز بد بود، آنک پای بر جای دست خود نتوان نهاد و اسب اسوق نیز بد باشد، دایم لنگ بود، از آن بود که در مفاصل غدد همیدارد و اسب اعرون هم بد بود و از آن بود که در مفاصل دست استخوان دارد و اگر در مفاصل پای دارد افرق خوانند، هم بد بود و سرکش و گریزنده و بسیار بانگ و ضراط و لگدزن و آنک در سرگین افکندن درنگ نکند و آنک نر بسیار فرو هلد بد بود و اسب زاغ چشم کور بود.
حکایت: در حکایتی شنودم که چوپان احمد فریقون روز نوروز پیش وی برفت، هدیهٔ نوروزی و گفت: زندگانی خداوند دراز باد! هدیه نوروزی نیآوردم، از آنک بشارتی دارم به از هدیه. احمد فریقون گفت: بگوی، چوپان گفت: ترا دوش هزار کرهٔ زاغ چشم زادست. احمد وی را صد چوب فرمود زدن و گفت: این چه بشارت بود که مرا آوردی که هزار کرهٔ شب کور بزاد؟
اکنون چون این بگفتم و علت هاء اسبان بدانستی نیز بدانک هر یکی را نامی است چون: اسار و کعاب و مشمش و عرن و شقاق و قمع و ناموره {و} جذام و برص و جرد و نمله و ملح و نفخه و فندوارارتعاش و سرطان و فتق و مکتاف و قفاص و رئوم و معل و عضاض و سمل و سفتنی و رهصه و بره، این همه علتها مجمل بگفتم، اگر همه تفسیر کنم دراز گردد، این همه که گفتم عیب است و پیری از همه عیبها بتر بود، این همه عیبها که گفتم بتوان بردن و عیب پیری را نتوان بردن؛ اما اسب بزرگ خر یا پنج دانگی، اگر چه مرد منظرانی باشد بر اسب کوچک نماید و بدانک پهلوی اسبان بیشتر از جانب راست استخوان زیادت باشد، بشمار اگر دو با یک دیگر راست بود بخر بزیادت از آنچ ارزد، که هیچ اسب از وی سبق نتواند برد و هر چه بخری از چهارپای و ضیاع و عقار و غیر آن چنان خر که تا زنده باشی منافع آن بتو میرسد و بعد از آن از تو بهمالان و وارثان تو میرسد، بیشک آخر ترا زن باشد و فرزند، آن چنانک {لبیبی گوید}: هر که مردست جفت او زن بود.
حکایت: در حکایتی شنودم که چوپان احمد فریقون روز نوروز پیش وی برفت، هدیهٔ نوروزی و گفت: زندگانی خداوند دراز باد! هدیه نوروزی نیآوردم، از آنک بشارتی دارم به از هدیه. احمد فریقون گفت: بگوی، چوپان گفت: ترا دوش هزار کرهٔ زاغ چشم زادست. احمد وی را صد چوب فرمود زدن و گفت: این چه بشارت بود که مرا آوردی که هزار کرهٔ شب کور بزاد؟
اکنون چون این بگفتم و علت هاء اسبان بدانستی نیز بدانک هر یکی را نامی است چون: اسار و کعاب و مشمش و عرن و شقاق و قمع و ناموره {و} جذام و برص و جرد و نمله و ملح و نفخه و فندوارارتعاش و سرطان و فتق و مکتاف و قفاص و رئوم و معل و عضاض و سمل و سفتنی و رهصه و بره، این همه علتها مجمل بگفتم، اگر همه تفسیر کنم دراز گردد، این همه که گفتم عیب است و پیری از همه عیبها بتر بود، این همه عیبها که گفتم بتوان بردن و عیب پیری را نتوان بردن؛ اما اسب بزرگ خر یا پنج دانگی، اگر چه مرد منظرانی باشد بر اسب کوچک نماید و بدانک پهلوی اسبان بیشتر از جانب راست استخوان زیادت باشد، بشمار اگر دو با یک دیگر راست بود بخر بزیادت از آنچ ارزد، که هیچ اسب از وی سبق نتواند برد و هر چه بخری از چهارپای و ضیاع و عقار و غیر آن چنان خر که تا زنده باشی منافع آن بتو میرسد و بعد از آن از تو بهمالان و وارثان تو میرسد، بیشک آخر ترا زن باشد و فرزند، آن چنانک {لبیبی گوید}: هر که مردست جفت او زن بود.
قائم مقام فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴
قائم مقام فراهانی : جلایرنامه
بخش ۴
جلایر سینه پر سوز دارد
وطن در تکیه نوروز دارد
کند هر روز و شب یک اشرفی صرف
سوای قیمت فرش و مس و ظرف
زمستان است و درها پرده خواهند
اروسی های کاغذ کرده خواهند
زغال وهیمه و یوشن گران است
کلک جفتی به یک صاحبقران است
کرای حجره و اصطبل خواهند
که از ما بعد و از ما قبل خواهند
نباشد در کف اکنون پول نقدی
که باری حل شود از صره عقدی
به چو خط سنگک از خباز گیرم
پیازی با هزاران ناز گیرم
پنیر تند و تیزی هم چو تیزاب
که سنگ و روی و آهن را کند آب
ادام نان کنم، در هر سحرگاه
خورم نان، و کنم جان، و کشم آه!
جلایر زاده ها آبگوش خواهند
یتیمان رخت و بالاپوش خواهند
سه شاهی کاسه از پیتی پز آرد
دو عباسی ز کرباسی گز، آرد
ز هرگز یک گره بزاز دزدد
مرق از کاسه پیتی ساز دزدد
سه کمچه آب لای اندود پیسه
به هر یک رفته یک شاهی زکیسه
برای کودکان آرد یتیمی
که خود نوشد از آن در راه نیمی
همه بیگانه ز انصاف اند اصناف
چه بزاز و چه بقال و چه علاف
خوشا آنان که از بزکهره گیرند
نه از قصاب پیه و شهره گیرند
امان ازیاد دوشاب ملایر
که آرد آب در کام جلایر
وطن در تکیه نوروز دارد
کند هر روز و شب یک اشرفی صرف
سوای قیمت فرش و مس و ظرف
زمستان است و درها پرده خواهند
اروسی های کاغذ کرده خواهند
زغال وهیمه و یوشن گران است
کلک جفتی به یک صاحبقران است
کرای حجره و اصطبل خواهند
که از ما بعد و از ما قبل خواهند
نباشد در کف اکنون پول نقدی
که باری حل شود از صره عقدی
به چو خط سنگک از خباز گیرم
پیازی با هزاران ناز گیرم
پنیر تند و تیزی هم چو تیزاب
که سنگ و روی و آهن را کند آب
ادام نان کنم، در هر سحرگاه
خورم نان، و کنم جان، و کشم آه!
جلایر زاده ها آبگوش خواهند
یتیمان رخت و بالاپوش خواهند
سه شاهی کاسه از پیتی پز آرد
دو عباسی ز کرباسی گز، آرد
ز هرگز یک گره بزاز دزدد
مرق از کاسه پیتی ساز دزدد
سه کمچه آب لای اندود پیسه
به هر یک رفته یک شاهی زکیسه
برای کودکان آرد یتیمی
که خود نوشد از آن در راه نیمی
همه بیگانه ز انصاف اند اصناف
چه بزاز و چه بقال و چه علاف
خوشا آنان که از بزکهره گیرند
نه از قصاب پیه و شهره گیرند
امان ازیاد دوشاب ملایر
که آرد آب در کام جلایر
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۳۳ - خطاب به میرزا صادق
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
ذرهم و مایقولون. شمسات، ما با همسات آنها چه طور است؟
انما العاقل من الجم فاه بلجام بگذارند خاموش باشم بهتر است.
بیم آن داریم کز بس نیشمان بر دل زنند
تنگمان آرند و نطق بسته مان را وا کنند
مسطورات شما کلا مفرح روح است و بشارت فتوح، روح و ریحان و جنه نعیم، لاشک اگر بر وفق علم شما در این مملکت عمل شود، کارها بر حسب مراد خواهد بود، ولیکن غافلید که فراهم کردن اسباب چه قدرها مرارت دارد، خصوصا طاعون پارسال و سفر دو سال نوکر و رعیت، آذربایجان را ضرب کامل زده و قحط و غلای خراسان ملتزمین و رکاب والا را از بضاعت انداخته. حالا که اول بهار است ملبوس و مواجب و چادر و اسقاط دواب باید داد یا جواب. راست بفرمائید ببینم کدام یکی از این دو تا را میدهید؟
هما خطتا اما اسار و ذمه و اما دم و الموت بالحرا جدره.
این چند سطر به خط رمز بوده
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
ذرهم و مایقولون. شمسات، ما با همسات آنها چه طور است؟
انما العاقل من الجم فاه بلجام بگذارند خاموش باشم بهتر است.
بیم آن داریم کز بس نیشمان بر دل زنند
تنگمان آرند و نطق بسته مان را وا کنند
مسطورات شما کلا مفرح روح است و بشارت فتوح، روح و ریحان و جنه نعیم، لاشک اگر بر وفق علم شما در این مملکت عمل شود، کارها بر حسب مراد خواهد بود، ولیکن غافلید که فراهم کردن اسباب چه قدرها مرارت دارد، خصوصا طاعون پارسال و سفر دو سال نوکر و رعیت، آذربایجان را ضرب کامل زده و قحط و غلای خراسان ملتزمین و رکاب والا را از بضاعت انداخته. حالا که اول بهار است ملبوس و مواجب و چادر و اسقاط دواب باید داد یا جواب. راست بفرمائید ببینم کدام یکی از این دو تا را میدهید؟
هما خطتا اما اسار و ذمه و اما دم و الموت بالحرا جدره.
این چند سطر به خط رمز بوده
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۳۹ - این نامة را قائم مقام از خراسان به وقایع نگار نوشته است
صبا بلطف بگو آن غزال رعنا را
که سر بکوه و بیابان تو داده ما را
جاده خراسان را شما پیش پای ما گذاشتید و حال می فرمائید پول پارسال هنوز نرسیده است، بلی، شما لطف کنید ان شاءالله تعالی ما را برحسب دلخواه باز آرید، پنج را پنج الف بگیرید. ما کجا این جا کجا؟ مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست. الحمدلله کارهای این جا همه خوب است، مگر این که نقد و غله هیچ بهم نمیرسد؛ اگر اکراد بگذارند، در هرات و سرخس سیورسات فراوان هست، لاش و فرا، هم استدعای ساخلو کرده اند و تعهد نقد و غله میکنند، لکن هم حضرات کرد بد عادت کرده اند، هم کاغذهای شما بسیار دلنشین شده است، تا تقدیر چه باشد. این کاغذ آخری شما هم با آن که هیچ کس این طور گمان نمیبرددلنشین شد و فی الواقع از غرایب بود، اما حکم شد که در این باب اول ملک شما را ببیند. والسلام
که سر بکوه و بیابان تو داده ما را
جاده خراسان را شما پیش پای ما گذاشتید و حال می فرمائید پول پارسال هنوز نرسیده است، بلی، شما لطف کنید ان شاءالله تعالی ما را برحسب دلخواه باز آرید، پنج را پنج الف بگیرید. ما کجا این جا کجا؟ مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست. الحمدلله کارهای این جا همه خوب است، مگر این که نقد و غله هیچ بهم نمیرسد؛ اگر اکراد بگذارند، در هرات و سرخس سیورسات فراوان هست، لاش و فرا، هم استدعای ساخلو کرده اند و تعهد نقد و غله میکنند، لکن هم حضرات کرد بد عادت کرده اند، هم کاغذهای شما بسیار دلنشین شده است، تا تقدیر چه باشد. این کاغذ آخری شما هم با آن که هیچ کس این طور گمان نمیبرددلنشین شد و فی الواقع از غرایب بود، اما حکم شد که در این باب اول ملک شما را ببیند. والسلام