عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۲۴ - خانهٔ تنگ
خانه ما هست بسی تنگ‌تر
از رحم مادر و صلب پدر
هست همانا مثل ما در آن
همچو جنین در رحم مادران
حجره و صحنش همه بر روی هم
پنج دو ذرع است ز ده ذرع کم
بر حجراتش کند ار کس عبور
فاتحه خواند به خیال قبور
باد ز بیجائی و بیم فشار
هیچ در آن خانه ندارد گذار
دورهٔ هر سال در آن غم سرا
می گذرد سخت دو شش مه به ما
سختی آن خانهٔ بد چار فصل
گردد از این فصل بدان فصل وصل
فصل زمستان نکند آفتاب
هیچ در آن خانه ایاب و ذهاب
واقعه بر عکس بود در بهار
مه نشود دیده به شبهای تار
لیک چو خورشید نماید طلوع
تافتن اول کند آنجا شروع
تا به شب آن خانه چو نیران کند
گوئی ادا دین زمستان کند
الغرض آن خانه که باشد به دهر
تنگتر از چشم خسیسان شهر
پر شده‌ امسال ز انبوه برف
گشته پدیدار در آن کوه برف
تنگ ز بس گشته به ما آن قفس
می نتوانیم کشیدن نفس
گویدمان برف که جای دگر
زود گزینید برای مقر
زود ببندید از این خانه بار
زانکه در این خانه منم خانه‌دار
حادثه بنگر که در این انقلاب
هم شده دیوار وی از بن خراب
حاصل این قصه بود بی‌درنگ
این که چو گردد به کسی کار تنگ
بایدش از شکوه ببندد دهان
ورنه به تنگی بفزاید جهان
ما که شکایت به زبان داشتیم
شکوه ز تنگی مکان داشتیم
هیچ نبخشید شکایت اثر
جز که شد آن تنگ بسی تنگتر
چشم صغیر است به لطف خدای
در طلب وسعت و تبدیل جای
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۳۶ - حسن و مال
دوش ز من کرد عزیزی سئوال
از بهی و برتری حسن و مال
گفتمش ارمال بدست سخی است
بهر سخی ماحصلش فرخی است
خاصه چو اکرام کند او به جا
هست معزز بر خلق خدا
در اثر بخشش و بذل نعم
خلق پرستند ورا چون صنم
یابد از این مال چو حسن مآل
به بود این مال ز حسن جمال
ور که شود حسن به عصمت قرین
نعمت خاصی است بنعمت قرین
زر بر این حسن ندارد بها
حسن چو خورشید بود زر سها
یوسف از اینحسن چو رأیت فراشت
داد زلیخا به رهش هرچه داشت
ایندو گه از عام و گه از خاص بین
برتری هر دو در اشخاص بین
مختصر ار گفت صغیر این جواب
فکر کن و باقی مطلب بیاب
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۹ - این اشعار شیوا اثر طبع شاعر گرانمایه اقا احمد حشمت‌زاده شیرازیست
که پس از ملاحظه و استماع اشعار صفحه قبل سروده و باصفهان فرستاده‌اند آقای حشمت‌زاده یکی از شعرای نامی شیراز فرزند برومند استاد شعر و ادب مرحوم میرزا عبدالرحیم متخلص به حشمت شیرازیست که استاد فقید مرحوم ملک‌الشعرای بهار در توصیف او فرموده:
هشتند از آن روز که بنیاد سخن
دادند سخنوران بسی داد سخن
بودند بدور خویش هر یک استاد
در دورهٔ ماست حشمت استاد سخن
خود آقای حشمت‌زاده هم در قصیده‌ئی میگویند:
تنها نباشد از ادب و شعر فخر من
هم فخر از پدر بود و هم پسر مرا
فرزندهای من همه دانشور و ادیب
بوده است او ستاد مسلم پدر مرا
معظم له اکنون که سال ۱۳۴۲ شمسی است شصت و سه سال از عمر شریفشان گذشته و تا حال مانند مرحوم پدر جز مدح محمد و آل صلواه‌‌الله علیهم اجمعین مدح کسی را نسروده خدایش موفق دارد که الحق گوینده‌ئی دانا و شاعری تواناست
این مختصر شرح حال و اشعار ذیل با اجازه خودشان در این دیوان درج شد
صغیرا از ادب‌ام روز فخر اصفهانستی
بجسم اصفهان از علم و دانش همچو جانستی
صغیراستی تو در نام و کبیر استی تو در دانش
ز بس ز شیوابیانستی ز بس شیرین زبانستی
ز رنگ و بوی و شیرینی ادیباشعر شیرینت
برای مردم شیراز سیب اصفهانستی
صفاهان قلب ایرانست و تو قلب صفاهانی
ز بس دانش پژوه‌هستی ز بس دلکش بیانستی
«زمانی» داد از گلزار طبعت نوگلی دستم
بگفت این گل نشانی زان دلاراگلستانستی
زیارت کردم و دیدم ز شیراز است توصیفی
ز طبع نکته پردازت که چون آب روانستی
ز مهد سعدی و حافظ نمودی وصف بی‌پایان
که نیکو سیرت و نیکو سرشت و نکته دانستی
تشکر میکنم از شخص تو ای منبع دانش
که دارالعلم ما را مدح گور و مدح خوانستی
اگر شیراز باشد مهد دانش ای ادب‌پرور
صفاهان هم ز اهل علم بحری بی‌کرانستی
اگر شیراز باشد جایگاه سعدی و حافظ
صفاهان هم خداوندان دانش را مکانستی
مقام ناصر خسرو و جمال‌الدین کمال‌الدین
که اصناهان از آنان صاحب نام و نشانستی
فریدالدین ضیاء‌و جنتی دیگر مصاحب‌دان
که هریک در فنون شاعری فخر زمانستی
کنم کوته سخنراز انکه در گلزار اصفاهان
هزاران عندلیب و طوطی شکر فشانستی
صبا در اصفهان نزد صغیر از گفته احمد
ببر این چامه کز کانون دانش ارمغانستی
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۹ - قطعه
همیشه رسم جهانست اینکه نعمت را
قدر دهد به تو آنکه قضاش برباید
تو پیش از آنکه ز دستت رود بر آن زن پای
که چون رود ز کفت بر تو سخت ننماید
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۴ - قطعه
گنج منست نیروی من بهر کسب و کار
بر گنج پادشاه دهد مایه گنج من
رنجی ز دست من به کسان کی رسد که حق
گسترده است خوان من از دسترنج من
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
نی‌نیک و نه بد نه عالی و نی پستم
در حیرتم از جهان چه طرفی بستم
هرکس نگری بدست دارد هنری
من نیست بجز بی‌هنری در دستم
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱
تا کی به زمان نیک و بد می‌بینی
از چشم قبول و چشم رد می‌بینی
اینها همه پرتو جمال ازلی است
کز صبح ازل تا به ابد می‌بینی
صغیر اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۴
همان به بد و نیک مردم نگویی
که بد را بدی بس، نکو را نکویی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴
گر چنین خون دل از دیده دمادم گذرد
دیده برهم خورد و کار دل از هم گذرد
کاش بسمل شده‌ام بر سر ره بگذارند
شاید امروز مرا بیند و خرم گذرد
ای دل آغاز کن افسانه ایّام وصال
تا به مشغولی این قصّه، شب غم گذرد
اهل ماتم غم مرگم نخورند، ار سخنی
از جفاهای تو در حلقه ماتم گذرد
چون کنم شرح سخنهای وفا آمیزت
آرزوهای عجب در دل همدم گذرد
می‌تراود غم هجران ز دلم روز وصال
همچو خونابه زخمی که ز مرهم گذرد
آن زمان دعوی عشق تو رسد میلی را
که به یک گام تواند ز دو عالم گذرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۶
چندان شب غم آه دل تنگ برآورد
کآیینه صبح از نفسش زنگ برآورد
سر‌گرم به رسوایی عشقیم که ما را
ز اندیشه ناموس و غم ننگ برآورد
در خرمن صبر من دیوانه زد آتش
هر آه که دور از تو دل تنگ برآورد
لاله پی بگرفتن دامان تو دستی‌ست
کز خاک، شهید تو به این رنگ برآورد
شد بر رخ میلی در غم بسته که آن شوخ
از آب و گل صلح،‌ در جنگ برآورد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۶
چون هجوم آرد محبت، شاد نتوان زیستن
در کمند آرزو آزاد نتوان زیستن
عهد یاری با رقیبان بستی و زین اضطراب
گرچه عهد توست بی‌بنیاد، نتوان زیستن
نیم بسمل سازدم چون ذوق شکرّخند او
زهر چشمش گر نباشد یاد، نتوان زیستن
دوستان گویند اهل عشق را غم دشمن است
ای‌خوش آن دشمن که بی‌او شاد نتوان زیستن
زخم‌کاری، بخت نافرمان، شکاری نیم جان
با وجود رحمت صیاد نتوان زیستن
یار، میلی می‌شود بیدادآموز رقیب
فکر مردن کن کزین بیداد نتوان زیستن
میرزا قلی میلی مشهدی : ترجیعات
بخشی از یک ترکیب یا ترجیع‌بند
...
...
جان یابد و از خوشی بنالد
چون در رحم اناث، اطفال
بدخواه تو باد تا دم مرگ
از مویه چو مو، ز ناله چون نال
بادا مه و سال بر تو میمون
تا هست شمار روز و مه، سال
من نیز ترا چو سایه باشم
گاهی به عنان و گه ز دنبال
چون وقت رسد که برسرآید
عمر من زار مضطرب حال،
پیش آیم و دامن تو گیرم
در پای تو افتم و بمیرم
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱
تا نمی‌میرم، نمی‌آید به پرسش ای رفیق
از سر بالین من برخیز و فریادی بکن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۶
محتسب می افکند بیهوده در هنگامه سنگ
زور می، خواهد شکستن شیشه نشکسته را
کی به جانان می رسد آیینه در پاکیزگی؟
گر به آب خضر، می شوید تن ناشسته را
وا نشد بند قبایش، از گریبان گل بچین
می توان از رخنه دیدن گلشن در بسته را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰
به تسکین دلم یکسان بود لطف و عتاب او
اگر سرد است اگر گرم، آب ساکن سازد آتش را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰
برگ عیش ناتوانان نیست غیر از دستگیر
بهتر از گلدسته باشد در کف پیران عصا
از فلک روزی چه سان خواهم، که در مشرق زمین
بهر یک نان می زند از صبح چون کوران عصا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲
چون داشت از دویی ننگ، یار یگانه ما
با مردمان نیامیخت، در چشمخانه ما
در باب خانه سازی، همطالع کمانیم
کی بی کجی شود راست، دیوار خانه ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما
هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما
برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم
که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
مرگ، مفلس را ز عمر جاودانی بهتراست
مردن بی خانمان، از زندگانی بهتر است
بینوایان را شب تاریک در محنت سرا
بر زمین شمع از چراغ آسمانی بهتر است
دل چه سان از دختر رز می توان برداشتن
کان صنم در وقت پیری از جوانی بهتر است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
سهل باشد همت ساقی، گر از مینا گذشت
همچو کشتی می توان لب تشنه از دریا گذشت
می دهد امروز دورانش به یاد حادثات
آنچه خواهد آرزویش در دلم فردا گذشت