عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
صاحبا! داننده اسرار می داند که من
جز به مدحت ده زبان چون غنچه سوسن نیم
روی من همچون لب کلک تو دایم تیره باد
گر برای مدح تو در عالم روشن نیم
مرد میدان فصاحت من توانم بود از آنک
هر نفس مدح تو زایم گر چه آبستن نیم
بنده صدر توام بالله اگر چه ظاهرا
حلقه اندر طرف گوش و طوق در گردن نیم
من شدم بر تر و خشک مدح تو واقف از آنک
همچو خصمان خشک مغز از جهل و تر دامن نیم
در ثنای تو زبان آتش کنم مانند شمع
زانکه در معنی گزاری چون لگن الکن نیم
کوچ نزدیکست و من محروم از تشریف تو
چند گویی صبر و صبر آخر که من ز آهن نیم؟
کار من دریاب و یک ره دشمنم را کور کن
زانکه گر چه ناکسم بی دوست و بی دشمن نیم
آنکه او انعام از من باز گیرد تو نیی
وانکه او از تو طمع بردارد آنکس من نیم
جز به مدحت ده زبان چون غنچه سوسن نیم
روی من همچون لب کلک تو دایم تیره باد
گر برای مدح تو در عالم روشن نیم
مرد میدان فصاحت من توانم بود از آنک
هر نفس مدح تو زایم گر چه آبستن نیم
بنده صدر توام بالله اگر چه ظاهرا
حلقه اندر طرف گوش و طوق در گردن نیم
من شدم بر تر و خشک مدح تو واقف از آنک
همچو خصمان خشک مغز از جهل و تر دامن نیم
در ثنای تو زبان آتش کنم مانند شمع
زانکه در معنی گزاری چون لگن الکن نیم
کوچ نزدیکست و من محروم از تشریف تو
چند گویی صبر و صبر آخر که من ز آهن نیم؟
کار من دریاب و یک ره دشمنم را کور کن
زانکه گر چه ناکسم بی دوست و بی دشمن نیم
آنکه او انعام از من باز گیرد تو نیی
وانکه او از تو طمع بردارد آنکس من نیم
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۶
جنت دنیاست عرض این همایون بارگاه
راحت جاوید را در ساحت او خانمان
دل گواهی می دهد کاین کعبه اقبال را
کرد معمار فلک دایم به معموری ضمان
پیش آن ایوان اگر تقدیر، دستوری دهد
سجده آرد طاق کسری نه که طاق آسمان
ظل او غمخوارگان را چون ارم بزم طرب
صحن او پرسندگان را چون حرم صحن امان
پاسبانی بر سرش در پاس هر بامی قضا
پیشکاری در برش در پیش هر کاری زمان
جز رقیبان هنر در وی نبوده هیچ کس
جز امینان خرد در وی نبوده دیده بان
کوته از بالای اوج منظرش دست یقین
قاصر از پهنای بسط مطرحش پای گمان
از پی جانداری سلطان عالی هیکلش
شحنه جوشن وران چرخ بردارد کمان
دور باش عکس او لاحول دیو آمد که هست
هفت نقش منفعل از چار قطر او رمان
مطرب طبع است خاک پای او در خاصیت
راست چون خاکی که باشد مدفن زر جمان
خسته محنت حریم او پسندد ملتجا
هاتف دولت صدای او گزیند ترجمان
دولت فر به ز فر اوست راعی عجاف
سایه لاغر ز یاد او مراعی سمان
مالک او گر نبودی مسند قاضی القضات
در جناب او سعادت کی نشستی این زمان؟
یارب اقبالی ده او را بر خصوم اولیا
چون اجل امید بندد چون سخن جاویدمان
راحت جاوید را در ساحت او خانمان
دل گواهی می دهد کاین کعبه اقبال را
کرد معمار فلک دایم به معموری ضمان
پیش آن ایوان اگر تقدیر، دستوری دهد
سجده آرد طاق کسری نه که طاق آسمان
ظل او غمخوارگان را چون ارم بزم طرب
صحن او پرسندگان را چون حرم صحن امان
پاسبانی بر سرش در پاس هر بامی قضا
پیشکاری در برش در پیش هر کاری زمان
جز رقیبان هنر در وی نبوده هیچ کس
جز امینان خرد در وی نبوده دیده بان
کوته از بالای اوج منظرش دست یقین
قاصر از پهنای بسط مطرحش پای گمان
از پی جانداری سلطان عالی هیکلش
شحنه جوشن وران چرخ بردارد کمان
دور باش عکس او لاحول دیو آمد که هست
هفت نقش منفعل از چار قطر او رمان
مطرب طبع است خاک پای او در خاصیت
راست چون خاکی که باشد مدفن زر جمان
خسته محنت حریم او پسندد ملتجا
هاتف دولت صدای او گزیند ترجمان
دولت فر به ز فر اوست راعی عجاف
سایه لاغر ز یاد او مراعی سمان
مالک او گر نبودی مسند قاضی القضات
در جناب او سعادت کی نشستی این زمان؟
یارب اقبالی ده او را بر خصوم اولیا
چون اجل امید بندد چون سخن جاویدمان
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۲
شاها! تویی آنکه از دل تست
آوازه ماه و خور شکسته
صد بار کف چو آفتابت
بر ابر بهار بر شکسته
بر چهره ملک دست فتحت
زلف سیه ظفر شکسته
گردون چو رهش به نیمه آمد
وز گرز تو شد سپر شکسته
بی چشم و دلت زمانه صد نیش
در چشم و دل هنر شکسته
آنجا که در تو نیست هستند
مرغان امید پر شکسته
چون نی به سخا میان ببسته
وانگه به سخن شکر شکسته
گردون که به سروری است معروف
از قهر تو ماند سر شکسته
گیتی که به نقرگی است موصوف
از هیبت تو چو زر شکسته
چون خصم شکسته شد ز تیغت
سنگی بود از گهر شکسته
ای صدمه گرز گاو سارت
از بربط زهره خر شکسته
بی مردمی تو مردم چشم
خاری است به دیده در شکسته
دیدار تو خواهم ار نه گو باش
نوک مژه در بصر شکسته
در بسته طلسم هفت گردون
وهم تو به یک نظر شکسته
از تیغ دو روی پشت بیداد
همچون جد و چون پدر شکسته
خود نادره نیست رونق ظلم
از حیدر وز عمر شکسته
نوروز جلالی اندر آمد
ای عدل تو شاخ سر شکسته
هم عارض سبزه تاب داده
هم جعد بنفشه در شکسته
زان باده طلب که هست با او
ناموس عقیق بر شکسته
زان بت که ز پرتو رخ او
شد قدر رخ قمر شکسته
تا زلف بنفشه در سحرگاه
باشد ز دم سحر شکسته
با روبه ماده کس ندیدست
سر پنجه شیر نر شکسته
بادا دل و پشت دشمنانت
ایام ز بدتر شکسته
بدخواه ترا زمانه صد تیر
بر دل زده در جگر شکسته
آوازه ماه و خور شکسته
صد بار کف چو آفتابت
بر ابر بهار بر شکسته
بر چهره ملک دست فتحت
زلف سیه ظفر شکسته
گردون چو رهش به نیمه آمد
وز گرز تو شد سپر شکسته
بی چشم و دلت زمانه صد نیش
در چشم و دل هنر شکسته
آنجا که در تو نیست هستند
مرغان امید پر شکسته
چون نی به سخا میان ببسته
وانگه به سخن شکر شکسته
گردون که به سروری است معروف
از قهر تو ماند سر شکسته
گیتی که به نقرگی است موصوف
از هیبت تو چو زر شکسته
چون خصم شکسته شد ز تیغت
سنگی بود از گهر شکسته
ای صدمه گرز گاو سارت
از بربط زهره خر شکسته
بی مردمی تو مردم چشم
خاری است به دیده در شکسته
دیدار تو خواهم ار نه گو باش
نوک مژه در بصر شکسته
در بسته طلسم هفت گردون
وهم تو به یک نظر شکسته
از تیغ دو روی پشت بیداد
همچون جد و چون پدر شکسته
خود نادره نیست رونق ظلم
از حیدر وز عمر شکسته
نوروز جلالی اندر آمد
ای عدل تو شاخ سر شکسته
هم عارض سبزه تاب داده
هم جعد بنفشه در شکسته
زان باده طلب که هست با او
ناموس عقیق بر شکسته
زان بت که ز پرتو رخ او
شد قدر رخ قمر شکسته
تا زلف بنفشه در سحرگاه
باشد ز دم سحر شکسته
با روبه ماده کس ندیدست
سر پنجه شیر نر شکسته
بادا دل و پشت دشمنانت
ایام ز بدتر شکسته
بدخواه ترا زمانه صد تیر
بر دل زده در جگر شکسته
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۴
ای رای رفعیت آسمان را
پیموده و در میان گرفته
خاک قدم تو منزل خویش
بر تاریک آسمان گرفته
بیشی زجهان ازین سبب راست
آوازه تو جهان گرفته
هر لحظه عدوی بد دلت راست
ادبار فلک به جان گرفته
در معرکه چون سوار باشی
نصرت بودت عنان گرفته
چون باده خوری زمانه باشد
از حادثه ها کران گرفته
مدح تو نخواند سنگ خارا
زان گشت چنین زبان گرفته
در عالم علم و فکرت تست
صد ملک به یک زمان گرفته
بر درگه عدل پرورت هست
مرغ ظفر آشیان گرفته
هر شب ز صفای تست گردون
شکل خوش گلستان گرفته
هر روز ز بیم تست خورشید
رنگ رخ ناتوان گرفته
با عدل تو دست ترک طبعان
خوشرویی بوستان گرفته
گر بنده به خدمت تو نامد
ای دست تو رسم کان گرفته
مهر تو همیشه بود در دل
چون عاشق مهربان گرفته
هم شکر تو از زبان نداده
هم مدح تو بر دهان گرفته
تا موسم نوبهار باشد
بستان گل و ارغوان گرفته
تا فصل خزان بود همه شاخ
رنگ زر و زعفران گرفته
بادی به مراد دل نشسته
بر خصم ره امان گرفته
تو خرم و باد رایت تو
بر شاخ ظفر مکان گرفته
پیموده و در میان گرفته
خاک قدم تو منزل خویش
بر تاریک آسمان گرفته
بیشی زجهان ازین سبب راست
آوازه تو جهان گرفته
هر لحظه عدوی بد دلت راست
ادبار فلک به جان گرفته
در معرکه چون سوار باشی
نصرت بودت عنان گرفته
چون باده خوری زمانه باشد
از حادثه ها کران گرفته
مدح تو نخواند سنگ خارا
زان گشت چنین زبان گرفته
در عالم علم و فکرت تست
صد ملک به یک زمان گرفته
بر درگه عدل پرورت هست
مرغ ظفر آشیان گرفته
هر شب ز صفای تست گردون
شکل خوش گلستان گرفته
هر روز ز بیم تست خورشید
رنگ رخ ناتوان گرفته
با عدل تو دست ترک طبعان
خوشرویی بوستان گرفته
گر بنده به خدمت تو نامد
ای دست تو رسم کان گرفته
مهر تو همیشه بود در دل
چون عاشق مهربان گرفته
هم شکر تو از زبان نداده
هم مدح تو بر دهان گرفته
تا موسم نوبهار باشد
بستان گل و ارغوان گرفته
تا فصل خزان بود همه شاخ
رنگ زر و زعفران گرفته
بادی به مراد دل نشسته
بر خصم ره امان گرفته
تو خرم و باد رایت تو
بر شاخ ظفر مکان گرفته
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۵
ای سرافراز مهتری که به دهر
کس ندیدست چون تو آزاده
دولت از بوستان فضل، ترا
هر زمان تحفه دگر داده
مادر بخت بهر خدمت تو
دختران زاده و فرستاده
نزد من کهتر آمدند امروز
خواجه پیر و کودکی ساده
باده ای چند خورده و کرده
طبع از بهر باده آماده
به کریمی و مهتری بفرست
سیم و نقل و صراحی باده
تا بدان سیم و باده آن کودک
مست خشنود گردد و گاده
کس ندیدست چون تو آزاده
دولت از بوستان فضل، ترا
هر زمان تحفه دگر داده
مادر بخت بهر خدمت تو
دختران زاده و فرستاده
نزد من کهتر آمدند امروز
خواجه پیر و کودکی ساده
باده ای چند خورده و کرده
طبع از بهر باده آماده
به کریمی و مهتری بفرست
سیم و نقل و صراحی باده
تا بدان سیم و باده آن کودک
مست خشنود گردد و گاده
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۳
خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پیروزه
که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی
نیرزد آنکه تو با او لب زیرین کنی بالا
که او را نیست کاری در جهان جز زیر و بالایی
بدو دندان نمایی باز بهتر زان بود صدره
که با او در سخن روزی زبان خود بیالایی
تو چون نشنیدی این معنی کرم را کار فرمودی
که در طبع تو بنهادست حق شوخی و رعنایی
کنون رنجوری از دندان و من در لب همی گویم
که از دندان شوی رنجه چو دندان باز ننمایی
که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی
نیرزد آنکه تو با او لب زیرین کنی بالا
که او را نیست کاری در جهان جز زیر و بالایی
بدو دندان نمایی باز بهتر زان بود صدره
که با او در سخن روزی زبان خود بیالایی
تو چون نشنیدی این معنی کرم را کار فرمودی
که در طبع تو بنهادست حق شوخی و رعنایی
کنون رنجوری از دندان و من در لب همی گویم
که از دندان شوی رنجه چو دندان باز ننمایی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۵
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۶
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۵
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۶
شقیق النفس هات علی الشقائق
شرابی کان بدین وقت است لایق
گل اندر باغ می خندد چو معشوق
و قدیبکی السحاب بلحن عاشق
ادر بنت الکروم علی کرام
همه دانا وواقف بر دقایق
به جام لاله می خور بر رخ گل
فمالک مانع عنه و عایق
اذ ما الصبح کاذبة تجلی
بر آر از مشرق خم صبح صادق
جهان باد است یکسر باده پیمای
و خالف من علیه لا یوافق
اذا اغلقت کمل کأس راح
که سالم بادی از بند علایق
مرا می ده مروق تا کنم نظم
کلام فی مدیح الحال لایق
جلال الدین و الدنیا ملیک
که خشنودند از خلقش خلایق
شرابی کان بدین وقت است لایق
گل اندر باغ می خندد چو معشوق
و قدیبکی السحاب بلحن عاشق
ادر بنت الکروم علی کرام
همه دانا وواقف بر دقایق
به جام لاله می خور بر رخ گل
فمالک مانع عنه و عایق
اذ ما الصبح کاذبة تجلی
بر آر از مشرق خم صبح صادق
جهان باد است یکسر باده پیمای
و خالف من علیه لا یوافق
اذا اغلقت کمل کأس راح
که سالم بادی از بند علایق
مرا می ده مروق تا کنم نظم
کلام فی مدیح الحال لایق
جلال الدین و الدنیا ملیک
که خشنودند از خلقش خلایق
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۹
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۲
نسیم الصبا قادم اذ تبسم
فقدم و قل للصبا خیر مقدم
فنیرو زنا زاده الله قدرا
اتانا باو فی نعیم و انعم
زهی روز شادی و نوروز خرم
که فرخنده بادی تو بر شاه عالم
پناه جهان ارسلان سایه حق
که در شرق و غرب اوست سلطان عالم
فهات علی نغمات المثانی
زجاجات خمر ممالی و حرام
و سلم الی راحتی کأس راح
لاسلو ببها من همومی واسلم
طرب کن چو شد کار دولت مهیا
طلب کن ز ساقی نبید دمادم
جهان جز دمی نیست پس جهد آن کن
که در خرمی بگذرد آن یکی دم
فقدم و قل للصبا خیر مقدم
فنیرو زنا زاده الله قدرا
اتانا باو فی نعیم و انعم
زهی روز شادی و نوروز خرم
که فرخنده بادی تو بر شاه عالم
پناه جهان ارسلان سایه حق
که در شرق و غرب اوست سلطان عالم
فهات علی نغمات المثانی
زجاجات خمر ممالی و حرام
و سلم الی راحتی کأس راح
لاسلو ببها من همومی واسلم
طرب کن چو شد کار دولت مهیا
طلب کن ز ساقی نبید دمادم
جهان جز دمی نیست پس جهد آن کن
که در خرمی بگذرد آن یکی دم
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۳
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۶
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۲
ایهاالساقی تفضل واسقنی کاس الشراب
غیر ممزوج بماء بل کنار فی الحباب
خسروا بر تخت شاهی همچو بر چرخ آفتابی
باده خور کز بخت فرخ هر چه می خواهی بیابی
لا تلمنی عاذلی فی الشرب ایام الشباب
انما العمر کظل او نسیم او سحاب
چون ندارد کار عالم هیچ حاصل جز خرابی
ای درنگ عالم از تو، به که در عشرت شتابی
غننی فالکاس یشکو طول حبس واحتساب
مدح خاقان کبیر مالک الرق الرقاب
دیر زی ای شاه عالم! در نشاط کامیابی
تا چو خورشید از بزرگی بر همه عالم بتابی
غیر ممزوج بماء بل کنار فی الحباب
خسروا بر تخت شاهی همچو بر چرخ آفتابی
باده خور کز بخت فرخ هر چه می خواهی بیابی
لا تلمنی عاذلی فی الشرب ایام الشباب
انما العمر کظل او نسیم او سحاب
چون ندارد کار عالم هیچ حاصل جز خرابی
ای درنگ عالم از تو، به که در عشرت شتابی
غننی فالکاس یشکو طول حبس واحتساب
مدح خاقان کبیر مالک الرق الرقاب
دیر زی ای شاه عالم! در نشاط کامیابی
تا چو خورشید از بزرگی بر همه عالم بتابی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۹
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۱
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۹
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۵۰
مکانک فی الوری اعلی المکان
و شأنک قد تفوق کل شان
ایا خورشید را رأی تو ثانی!
ز اقران قرون، صاحبقرانی
فنجمک طالع فی المجد جدا
و نحسک نازح و السعد دان
رسیدستی ز رفعت تا بدانجا
که هفتم آسمان را آسمانی
و لولم ینقطع مثناة و حی
لا نزل فیکم السبع المثانی
کسی کاندر کرم هرگز نکردست
توانی در ره احسان تو آنی
تری فی الیوم ما طرقت بلیل
فلم ار مثلکم ماضی الجنان
جمال دولت و دین، صدر اسلام
محمد بن علی الاصفهانی
و شأنک قد تفوق کل شان
ایا خورشید را رأی تو ثانی!
ز اقران قرون، صاحبقرانی
فنجمک طالع فی المجد جدا
و نحسک نازح و السعد دان
رسیدستی ز رفعت تا بدانجا
که هفتم آسمان را آسمانی
و لولم ینقطع مثناة و حی
لا نزل فیکم السبع المثانی
کسی کاندر کرم هرگز نکردست
توانی در ره احسان تو آنی
تری فی الیوم ما طرقت بلیل
فلم ار مثلکم ماضی الجنان
جمال دولت و دین، صدر اسلام
محمد بن علی الاصفهانی