عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۱۸
هرگه که ببینی دو سه سرگردان را
عیب ره مردان نتوان کرد آن را
تقلیدِ دو سه مقلّد بی معنی
بدنام کند راه جوامردان را
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۳
امروز درین زمانه بی یاری به
در خلق وفا نماند تنهایی به
چون رونق علم نیست جهل اولی تر
چون قیمت عقل نیست سَودایی به
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۷۳
هان تا تو ببندی به مراعاتش پشت
کاو با گل نرم پرورد خار درشت
هان تا نشوی غزّه به دریای کرم
کاو بر لب بحر تشنه بسیار بکشت
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۳
مرد آن نبود که ظاهر آرای بود
تا در دل و جان مردمش جای بود
مردانه درآی و باطن آرایی کن
کآن زن باشد که ظاهر آرای بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۴
آنها که مرا بنیک می پندارند
تخم سره را به جای بد می کارند
گر پرده ز روی کار من بردارند
در هیچ خرابه ای مرا نگذارند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۲
ای دل چو بسوختی گذر از خامان
وز صحبت ناجنس میفشان دامان
فسق ارچه به جمله چیز زشت است ولی
لیکن زچه زشت تر زنیکو نامان
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۸
صد سال اگر در آتشم مَهل بود
با آتش سوزنده مرا سهل بود
با مردم نااهل مبادا صحبت
کز مرگ بتر صحبت نااهل بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰۴
دنیا که جوی وفا ندارد در پوست
هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست
چندین که خدای دشمنش می دارد
گر دشمن حق نئی چرا داری دوست
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱۲
تا هست غم خودت نبخشایندت
تا با تو توی هست بننمایندت
تازن نکنی بیوه و فرزند یتیم
این در مزن ای دوست که نگشایندت
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱۹
فریاد از آنچ نیست و می خوانندم
زاهد نیم و بزهد می دانندم
گر زانک درون من برون گردانند
مستوجب آنم که بسوزانندم
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۰
با خلق خدا تصرّف آغاز مکن
چشم خود را به عیب کس باز مکن
سرّ دل هر کسی خدا داند و بس
در خود بنگر فضولی آغاز مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۸
هر پیر که دل به عشرت و لهو سپرد
یا حرف سکون زتختهٔ لَهو ستُرد
او مرده بود حقیقتی از پی آنک
روشن گردد چراغ چون خواهد مُرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۵
در راه نفاق اگر بتی بتراشی
در پیش نهی و جان برو می پاشی
به زآن باشد که در ره قلّاشی
دعوی کنی و دل سگی بخراشی
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۷
مردم نشود به گوش و چشم و بینی
مردم آن است کزو نکویی بینی
کردار تو آیینهٔ اعمال تو شد
تا هرچه بکرده ای درو می بینی
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۷
ای آمده گریان زتو خندان همه کس
از آمدن تو گشته شادان همه کس
امروز چنان باش که فردا که روی
خندان تو به در روی و گریان همه کس
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۸
اینجا اگر اندکند و گر بسیارند
هم از پی آنند که تخمی کارند
درویشی و میری و فقیری تخمی است
گر نیک بکارند نکو بردارند
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۹
بس خون جگر که مرد را خورده شود
تا بیش بدی با دگران بُرده شود
با آنک بدی کرد برو نیکی کن
تا فرق میان تو و او کرده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۱
آن به که دلت زهر بدی پرهیزد
گل کار که ارخار بکاری خیزد
تو دوست گزین که با تو مهر انگیزد
دشمنت زمانه خود هزار انگیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۲
تا گرد بهانه خواجه تا کی گردی
از گرم رَوان خوب نباشد سردی
با نیکان نشسته بد می باشی
با بد بنشین و نیک باش ار مردی
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۹
گر بر سر دریا نه سبک تر زخسی
دانم زچه در پی هوا و هوسی
خود را زهمه بیشترک می بینی
هر دم چو رسن تاب از آن باز پسی