عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۲۶ - در حقیقت
هر که غالب گشت عقل وی به نفس
رتبهٔ او از ملک بالاتر است
وآنکه او را نفس غالب شد به عقل
در حقیقت، از جمادی کمتر است
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۲۸ - عجوزهٔ دنیا
چه خواهی از دل من، ای عجوزهٔ دنیا!
طلاق گفتمت از من دگر چه می‌خواهی
مرا که نیست خبر از جحیز و زینت تو
دگر ز جان من بی خبر، چه می‌خواهی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۲۹ - چراغ
در جهان هر که با تو کرد بدی
در عوض کن به جای او نیکی
دست را حایل چراغ بدار
تا رهاند تو را ز تاریکی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۳۵ - چراغ خویش
ای که داری چراغ مرده به دست
نیست عقلت به جهل نزدیکی
روغنی در چراغ خویش بریز
تارها سازدت ز تاریکی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۳۷ - یک عمر
یک دمی بیدار شو، از خواب ناز
ای که روز و شب، به خواب غفلتی!
مهلتت یک عمر داد ندای عزیز!
از اجل، دیگر نیابی مهلتی
تا که داری فرصتی، در توبه کوش
بعد از این شاید نیابی فرصتی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۳۹ - هشیار باش
این چند روز عمر، که هستی تو در جهان
هشیار باش، تا ندهی نام خود به باد
فردا کز این جهان، به جهان دگر روی
کاری بکن که خلق، به خیرت کنند یاد
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۴۴ - سر باطن
نظر به ظاهر مردم کن و زیاده مپرس
که این فلان به چه کار است و در چه احوال است
ز سر باطن مردم، خدا خبر دارد
زبان ما و تو در این مقال ها، لال است
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۴۵ - خدا داند
کسی را گر به بینی درخرابات
مگو این زاهد و پرهیزگار است
وگر خمار را بینی به مسجد
مگو این فاسق است و باده خوار است
تو را از باطن مردم خبر نیست
خدا داند که هر کس، در چه کار است
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۵۵ - عمر هزار ساله
گیرم هزار سال، کنی عمر و زندگی
ور فی المثل شوی ملک غرب تا به شرق
غره به خود مشو، که به یک چشم هم زدن
عمر هزار سالهٔ تو بگذرد چو برق
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۵۷ - شیر حق علی
تیغ آتشبار شیر حق علی
نیست آبش چون زبان وام خواه
وام خواه خویش را هر کس که دید
بایدش بردن به سوی حق پناه
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۵۸ - نام علی
به هر سخن که در او ذکر نیست نام علی
طعام بی نمکی هست نزد اهل سخن
چراغ تا نکنی روغنش نبخشد نور
که نور وضوع ندارد چراغ بی روغن
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۷۲ - جام جم
یکی نکته گویم زمن گوش دار
از آن کس که شد مست، از جام جم
چو شرمش نیاید زپروردگار
چه غم دارد از طعنهٔ زید و عم
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۷۶ - آشنایی
شدم بیگانه من از آشنایان
چو دیدم زآشنایان بی وفایی
به کنج خانه،تنها آرمیدم
به تنهایی، نمودم آشنایی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۸۰ - آسمانی رنگ
سر و سیم اندام من، آن غیرت ماه تمام
آمد از کاشانه بیرون با دو زلفی پر زتاب
آسمانی رنگ دیدم در برش رنگین قبا
این سخن شد راست کاندر آسمان است آفتاب
گفتمش جانا! به وصلت می رسم ایا شبی؟
گفت وصل من نخواهی دید «ترکی» جز به خواب
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۸۱ - شراب عشق
فرخا حال و خوشا اقبال تو
ای که هستی از شراب عشق مست!
عاشق یاری مشو، دینار دوست
طالب حق مشو،دنیا پرست
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۸۲ - ای نیک مرد!
دولت دنیا دو روزی بیش نیست
دل بر این دنیا مبند ار عاقلی
پای بست دولت دنیا شدن
جز پشیمانی ندارد حاصلی
تا که دستت می رسد ای نیک مرد!
سعی کن، شاید بدست آری دلی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۸۵ - عز و شرف
در کرب و بلا اگر شود مدفن من
در عز و شرف نیست کسی مانندم
چون خاک شوم زخاک من سبحه کنند
وانگه به سر دست بگردانندم
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۹۰ - دل مسکین
تلافی دل مسکین شکستنی نشود
هزار مرتبه گر کعبه را طواف کنی
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱
اتی امرالله ای ساقی بیار آن راحت دل‌ها
به مشتاقان و مهجوران ادر کأسا و ناولها
بده زان راح ریحانی به منظوران روحانی
مگر زین آب رحمانی برویانی گُل از گِل‌ها
ببند ای ساربان محمل مکاهل ناقه را کامشب
نوید وصل آید از جرس‌ها وز جلاجل‌ها
ز محمل رخ چو بنماید نقاب از چهره بگشاید
صلای انظروا آید ز مرحل‌ها و محمل‌ها
به ظل خیمه جانان بباید رو نهاد از جان
که خورشید جهان‌آراست در ظل‌ها و بی‌ظل‌ها
به جز خون دل اندر عشق حاصل چیست عاشق را
فغان کامشب به دامن ریخت چشم این طرفه حاصل‌ها
نوید دنیوی باطل نعیم اخروی عاطل
چه دل دادی به عاطل‌ها چرا نازی به باطل‌ها
به کوی عشق چون پا می‌نهی از جان و سر بگذر
که خونخوار است وادی‌ها و خونریز است منزل‌ها
یکی بر، دار دست افشان یکی در نار پاکوبان
عجب شوری‌ست در سرها، عجب سوزی‌ست در دل‌ها
خدا را ناخدا کشتی مران در بحر طوفان‌زا
که کشتی‌هاست با موج در این دریا ز عاقل‌ها
روانند از پِیَت عشاق مشرق‌ها به مغرب‌ها
ز ساحل‌ها به دریاها، ز دریاها به ساحل‌ها
بباید همچو مجنون سر نهادن جانب صحرا
که شد محمل‌نشین لیلی‌وش آن خورشیدِ محفل‌ها
می از میخانه وحدت کند «حاجب» طلب امشب
اتی امرالله ای ساقی بیار آن راحت دل‌ها
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲
از رخ فکند شاهد واحد نقاب را
رونق شکست جرم مه و آفتاب را
بر صفحه دید تا خط ما آسمان کشید
بر لوح جدی اول برق و شهاب را
عیسی ستاره بود منم عین آفتاب
باید ستاره دور، زند آفتاب را
ما را مبین خراب که آباد مطلقیم
بس گنجها نهفته مکان خراب را
ای کج حساب بی خبری تو که کردگار
طومار کرده دفتر یوم الحساب را
خواهی شنید پنبه، گر، از گوش برکشی
ازمصدرجلال عتاب و خطاب را
کمترزجنگ دم زن و خواهان صلح باش
تانشنوی صلای عذا و عقاب را
رسواچوصبح کاذبی و مشک پرزباد
دردعوی خلاف سوال و جواب را
خواهی اگر ز قدرت طبعم شوی خبر
تجدید کن کتاب صلوة و نصاب را
«حاجب » حجاب و هم جهان را فرا گرفت
واجب بود، که بر فکنی این حجاب را