عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۲۶ - در حقیقت
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۲۸ - عجوزهٔ دنیا
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۲۹ - چراغ
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۳۵ - چراغ خویش
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۳۷ - یک عمر
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۳۹ - هشیار باش
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۴۴ - سر باطن
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۴۵ - خدا داند
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۵۵ - عمر هزار ساله
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۵۷ - شیر حق علی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۵۸ - نام علی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۷۲ - جام جم
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۷۶ - آشنایی
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۸۰ - آسمانی رنگ
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۸۱ - شراب عشق
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۸۲ - ای نیک مرد!
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۸۵ - عز و شرف
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۹۰ - دل مسکین
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱
اتی امرالله ای ساقی بیار آن راحت دلها
به مشتاقان و مهجوران ادر کأسا و ناولها
بده زان راح ریحانی به منظوران روحانی
مگر زین آب رحمانی برویانی گُل از گِلها
ببند ای ساربان محمل مکاهل ناقه را کامشب
نوید وصل آید از جرسها وز جلاجلها
ز محمل رخ چو بنماید نقاب از چهره بگشاید
صلای انظروا آید ز مرحلها و محملها
به ظل خیمه جانان بباید رو نهاد از جان
که خورشید جهانآراست در ظلها و بیظلها
به جز خون دل اندر عشق حاصل چیست عاشق را
فغان کامشب به دامن ریخت چشم این طرفه حاصلها
نوید دنیوی باطل نعیم اخروی عاطل
چه دل دادی به عاطلها چرا نازی به باطلها
به کوی عشق چون پا مینهی از جان و سر بگذر
که خونخوار است وادیها و خونریز است منزلها
یکی بر، دار دست افشان یکی در نار پاکوبان
عجب شوریست در سرها، عجب سوزیست در دلها
خدا را ناخدا کشتی مران در بحر طوفانزا
که کشتیهاست با موج در این دریا ز عاقلها
روانند از پِیَت عشاق مشرقها به مغربها
ز ساحلها به دریاها، ز دریاها به ساحلها
بباید همچو مجنون سر نهادن جانب صحرا
که شد محملنشین لیلیوش آن خورشیدِ محفلها
می از میخانه وحدت کند «حاجب» طلب امشب
اتی امرالله ای ساقی بیار آن راحت دلها
به مشتاقان و مهجوران ادر کأسا و ناولها
بده زان راح ریحانی به منظوران روحانی
مگر زین آب رحمانی برویانی گُل از گِلها
ببند ای ساربان محمل مکاهل ناقه را کامشب
نوید وصل آید از جرسها وز جلاجلها
ز محمل رخ چو بنماید نقاب از چهره بگشاید
صلای انظروا آید ز مرحلها و محملها
به ظل خیمه جانان بباید رو نهاد از جان
که خورشید جهانآراست در ظلها و بیظلها
به جز خون دل اندر عشق حاصل چیست عاشق را
فغان کامشب به دامن ریخت چشم این طرفه حاصلها
نوید دنیوی باطل نعیم اخروی عاطل
چه دل دادی به عاطلها چرا نازی به باطلها
به کوی عشق چون پا مینهی از جان و سر بگذر
که خونخوار است وادیها و خونریز است منزلها
یکی بر، دار دست افشان یکی در نار پاکوبان
عجب شوریست در سرها، عجب سوزیست در دلها
خدا را ناخدا کشتی مران در بحر طوفانزا
که کشتیهاست با موج در این دریا ز عاقلها
روانند از پِیَت عشاق مشرقها به مغربها
ز ساحلها به دریاها، ز دریاها به ساحلها
بباید همچو مجنون سر نهادن جانب صحرا
که شد محملنشین لیلیوش آن خورشیدِ محفلها
می از میخانه وحدت کند «حاجب» طلب امشب
اتی امرالله ای ساقی بیار آن راحت دلها
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲
از رخ فکند شاهد واحد نقاب را
رونق شکست جرم مه و آفتاب را
بر صفحه دید تا خط ما آسمان کشید
بر لوح جدی اول برق و شهاب را
عیسی ستاره بود منم عین آفتاب
باید ستاره دور، زند آفتاب را
ما را مبین خراب که آباد مطلقیم
بس گنجها نهفته مکان خراب را
ای کج حساب بی خبری تو که کردگار
طومار کرده دفتر یوم الحساب را
خواهی شنید پنبه، گر، از گوش برکشی
ازمصدرجلال عتاب و خطاب را
کمترزجنگ دم زن و خواهان صلح باش
تانشنوی صلای عذا و عقاب را
رسواچوصبح کاذبی و مشک پرزباد
دردعوی خلاف سوال و جواب را
خواهی اگر ز قدرت طبعم شوی خبر
تجدید کن کتاب صلوة و نصاب را
«حاجب » حجاب و هم جهان را فرا گرفت
واجب بود، که بر فکنی این حجاب را
رونق شکست جرم مه و آفتاب را
بر صفحه دید تا خط ما آسمان کشید
بر لوح جدی اول برق و شهاب را
عیسی ستاره بود منم عین آفتاب
باید ستاره دور، زند آفتاب را
ما را مبین خراب که آباد مطلقیم
بس گنجها نهفته مکان خراب را
ای کج حساب بی خبری تو که کردگار
طومار کرده دفتر یوم الحساب را
خواهی شنید پنبه، گر، از گوش برکشی
ازمصدرجلال عتاب و خطاب را
کمترزجنگ دم زن و خواهان صلح باش
تانشنوی صلای عذا و عقاب را
رسواچوصبح کاذبی و مشک پرزباد
دردعوی خلاف سوال و جواب را
خواهی اگر ز قدرت طبعم شوی خبر
تجدید کن کتاب صلوة و نصاب را
«حاجب » حجاب و هم جهان را فرا گرفت
واجب بود، که بر فکنی این حجاب را