عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۴ - باب الصاد صاحب‌الزمان و الوقت و الحال
شنو از صاحب وقت و زمان حال
تحقق باشد آن بر جمع افضال
که جمعیت باولی بر زخیت
بود اندر کمال معنویت
بود آگاه بر کل دقیاق
هم از اسرار اشیاء و حقایق
که آنها خارج از حکم زمانست
زمانش در تصرف چون مکانست
بود در تحت امر او باجمال
مساوی ماضی و مستقبل و حال
بود این جمله یعنی آن دایم
صافت و حال او را ظرف لازم
به طی نشر مالک بر زمان است
بقبض و بسط حاکم بر مکان است
چو او دارد تحقق بر حقایق
ز جزو و کل ایجاد و خلایق
بلند و کوته و بسیار و اندک
بود اندرزمان حاضرش یک
بود در عقل آنسانس تصرف
بود اندر و هم دارد بی‌توقف
تصرفای او را دار تصدیق
تو از راه شهود و کشف و تحقیق
فعالش در حقایق فوق فهم است
و رای طور حس و عقل و وهم است
مسلط بر عوارض بر مقادیر
خود او باشد بتبدیل و به تغییر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۵ - صبیح الوجه
صبیح‌الوجه شمس بذل و داد است
حقیقت مظهر اسم جواد است
کسی کو این صفت را هست مصداق
بود قلبش ببذل وجود مشتاق
نباشد باب خودش بر کسی سد
نگردد سائلی از حضرتش رد
کسی کارد شفیع او را خدایش
رساند بر اجابت هر دعایش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۶ - الصبا
صبا نفحات رحمانیست کاید
ز شرق روح و از وی خیز زاید
دهد در هر نفس خیری نشانت
به نیکوئی کشاند مو کشانت
از آن باد صبا اندر بشارت
ز کوی دوست خیزد وین اشارت
گر آید مژده یا پیغام جانان
صبا گویند آنرا نکته دانان
کز آن روح و روان ترویح باید
ز نام دوست دل تفریح یابد
چه جای آنکه زو پیغامی آید
بخاصه کاتب و انعامی آید
ز پیغامات قهرش دل شود شاد
پیام لطف تا چونست کن یاد
کسی این نکته داند کاهل راز است
ز عشقش سر بزانوی نیاز است
بامید پیامی کاید از یار
صباحی شد بود تا صبح بیدار
تو بشنو از صفی سر صبا را
ز اهل درد جو و صفت دوا را
که چمش ز آتش دل اشکبار است
همیشه در امید و انتظار است
شود از هر شمالی خوش خیالش
کز او آید مگر بوی وصالش
چنین بگذشته عمری روزگارش
نبوده سرگهی بیشور یارش
تو از باد صبا غاف از آنی
که اندر تن ز عشقت نیست جانی
کیت بوده است هرگز انتظاری
که آید مژده‌ئی از گلعذاری
دهی بر مژدگانی آن خبر را
حیات و هستی و دستار و سر را
پیام‌آور گذارد چون پیامش
اگر شاهی، کنی خود را غلامش
وگر علامه دهری دهی گوش
چو پیغامش شود علمت فراموش
درین بودم که شد نیکو صفایی
صباح‌الخیز زد باد صبائی
خبر آورد کاید یارم امروز
مرا روزیست با دلدارم امروز
سخنها داشتم رفت از خیالم
ز پیغامش کنون در وجد و حالم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۷ - الصدیق
بود صدیق تاکید صداقت
اگر داری بصدیقی رفاقت
کند تصدیق صدیق الهی
بقول و فعل پیغمبر کماهی
ز فرط انتساب و قرب باطن
که با او نیست از وجهی مباین
از آنرو در نبی بعد از تبیین
بصد یقین تو را حق کرده تلقین
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۸ - صدق‌النور
ز صدق‌النور بشنو کت بکار است
مراد از کشف دو راز استتار است
شبیه است آن ببرق بارش آور
ندارد گر مطر کذب است و ابتر
اگر دارد مطر برقیست صادق
بصدق‌النور از آن گردید لایق
ز بعد از کشف او گر در قفائی
نباشد استتار و اختفائی
پیاپی بعد برق آید تجلی
دهد دل را بهر نوری تسلی
خود آن را قوم صدق‌النور گویند
نشانیها بهر دستور گویند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۹ - الصداء
صدا بر دل خطور ناپسند است
که از آثار نفس پرگزند است
فرو گیردبظلمت وجهه قلب
کند نور حقایق را ز دل سلب
شود از سیئات نفس حادث
کدورات نهانی راست باعث
صداها آید از نفس جهولش
کند محجوب ز انوار قبلوش
بزیر از اوج اقبالش کشاند
که بر حد رسوخش ره نماند
گر این حالت رسد باری بغایت
که هست آن بعد و حرمانرا نهایت
خود آنرا رین و ران گویند جمهور
صفی را دار یارب زین صدا دور
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۰ - الصعق
بود صعقت اگر دانی اشارات
فنا اما نه اندر جلوه ذات
بسا باشد که فانی از جهاتی
ولیکن نه از تجلیهای ذاتی
فنای ذات را لیک این قریبست
دلیل است این که آنت هم نصیب است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۱ - الصفوه
بود صوفت صفا از کدر اغیار
جدا ز آئینه گشتن زنگ آثار
نگیرد بعد از آن دیگر کدورت
صفا در ذات او باشد ضرورت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۲ - صوره‌الحق
گرت با صوره‌الحق است روئی
محمددان که صورت بند اوئی
خود این باشد اگر دانی مقامی
که هست آنرا محمد نیک نامی
تحقق باشد او را بر حقیقت
احدیت دگر هم واحدیت
گر اهل ذوق بودی داد تحقیق
احدیت دگر هم واحدیت
گر اهل ذوق بودی داد تحقیق
ترا می‌دادم اینجا بهر تشویق
ولی از عالم و جاهل چو این خلق
گرفتارند بر تقلید تا حلق
بسی من فیلسوفان را مقلد
بتقلیدات بینم هم مقید
نبرده هیچ بوی از علم و حکمت
حکم تحصیل کرده بهر صحبت
شود فارغ چو از تدریس اسفار
همان گاو است و تیر و سنگ عصار
مدان هر فیلسوفی کین چنینند
سبا هم کنجکاو و تیز بینند
غرض چون حال خلق این است چندی
زبان را در بیان بایست بندی
محمد صورت‌الحق است باری
حقیاق هم به او دارد قراری
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۳ - صورالاله
صورهای اله انسان کامل
بود گر هست ادراکت معادل
شد آدم خلق هم بر صورت او
بود دارای علم و قدرت او
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۴ - صوامع‌الذکر
صوامع کان بذکر آمد معاین
بود در معنی احوال و مواطن
در آن ذاکر مصون از هر تفرق
بمذکور است همش با تحقق
بود یعنی همومش هم واحد
نه جز مذکور در جمعش مشاهد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۵ - صورالاراده
صورهای اراده گر بری پی
بود قطع اراده غیر از شی‌ء
اراده غیر حق یعنی که واقع
نه بیند هیچ در شبی از مواقع
وقوع جمله اشیاء را محقق
به بیند بر اراده حق مطلق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۶ - باب الضاد الضنائن
ضنائن را اگر خواهی خصایص
ز اهل الله مخصوصند و خالص
جدا از خلق و هم با حق انیسند
کند ضنت بایشان بس نفسیند
خدا را نیست ضنت بر خلایق
کند بخل او بجای غیر لایق
حقیقت بخل او هم عین جوداست
نداد از گنجت از بهر تو سود است
دهد طفلی چه گوهر بر مویزی
ندارد زانکه بر گوهر تمیزی
پدر ضنت کند بر وی جواهر
که وقت حاجتش باشد ذخایر
تو آن بهتر که نشناسی ولی را
نه بینی با رمد شمس جلی را
ضنائن‌الغرض حق را خواصند
که از اعراض خلقیت خلاصند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۷ - الضیاء
ضیاء آن روشنی باشد که در کار
بعین حق تو بینی وجه اغیار
مثال آن چراغی دان که پیدا
شود در شب بآن آثار اشیاء
و یا در روز هم از ضوء خورشید
هر آن چیزی بجای خود توان دید
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۸ - باب‌الطاء الطویل
طویل آمد ز اسماء الهی
همان اول تجلی با گواهی
بسوی باطن عبد آورد رو
کند خلق و صفاتش جمله نیکو
خصال او ز نور باطن اوست
صفا در سیرت مستحسن اوست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۹ - الطاهر
بود طاهر که حق بی‌انحرافش
نگه دارد ز ارجاس خلافش
ندارد حق ز عصمت و ز عطائی
روا کز وی شود ظاهر خطائی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸۰ - طاهر الظاهر
بود آن طاهر الظاهر که عاصی
نباشد رب خود را از معاصی
نگه دارد حق او را زان معاصی
که باشد در شریعت اختصاصی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸۱ - طاهر الباطن
بود آنطاهر الباطن که معصوم
ز وسواس و هواجس شد بمعلوم
خصوص از آن تعلقها که در کار
بود او را زدلخواهی باغیار
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸۲ - طاهرالسر
بود آن طاهرالسر کوبکونین
ز حق غافل نشد یا طرفه‌العین
بسر وجهر طاهر آن بدلق است
که وافی بر حقوق حق و خلق است
بجا آرد حقوق خلق و و خالق
بهر معنی طهارت راست لایق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۸۳ - الطب الروحانی
شنو از طب روحانی مقالات
بود آن علم باطن بر کمالات
ز امراض و دواء و اختلالش
ز حفظ صحبت آن و اعتدالش
طبیبی کوست روحانی کدامست
همان شیخی که آگه زینمقامست
بود قادر بارشاد و بتکمیل
علاج و درد را داند بتفصیل