عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۲ - الزیتون
بود زیتون همان نفسی که مذکور
بتفصیل آمد اندر آیه نور
هماره مستعد اشتعال است
بنور قدس کان جمع کمال است
از آن نور است قوه فکر کامل
مطالب با سهولت زوست حاصل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۴ - باب السین السابقه
کنند از سابقه اهل گواهی
اشارت بر عنایات الهی
عنایتها که او را در ازل بود
باهل صدق و اخلاص عمل بود
عنایاتی که اصلا گفتنی نیست
نهفته است ار چه هم بنعفتنی نیست
بیاران آنچه آن سلطان سر کرد
به پنهان کرد اما منتشر کرد
یکی از یار بیند روی زیبا
یکی لطف و اشارتها و ایما
اگر گویم عنایتهای سابق
دو صد دفتر شود بحر‌الحقایق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۵ - السالک
بود سالک یکی سیار در راه
همی تا هست در سیر الی الله
بطی راه دایم مشتهی اوست
میان مبتدی و منتهی اوست
بمادامی که در سیر و سلوک است
بمقصد نارسیده بی‌شکوک است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۷ - الستر
بود ستر آن حجاباتی که محجوب
ترا سازد ز هر مقصود و مطلوب
غطائی گردد آن در کل احوال
که بازت دارد از عادات و اعمال
فتد یعنی نتایج در توقف
شود عادات و اعمال از تکلف
نمائی هر چه سعی اندر عملها
شود زاید در اعمالت عللها
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۸ - الستائر
زاکوان دان صورها را ستائر
کز اسمای الهی شد مظاهر
ز خلف آن شناسی ما خلف ار
ز مظهر معنی لاینکشف را
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۹ - الستور
ستور آمد بتحقیق این هیاکل
میان هر دو عالم گشته حایل
بدن چون پرده‌ئی باشد بعادت
میان عالم غیب و شهادت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۰ - سجودالقلب
سجود قلب نفی مطلق آمد
فنای عبد در ذات حق آمد
فنازان شد که حق مشهود او شد
خودیت رفت و حق مسجود او شد
نگردد منصرف زان وجه لایح
باستعمال اعضا و جوارح
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۱ - السحق
بود سحق از نمود خویش هجرت
بتحت قهر سلطان حقیقت
ذهاب از رتبه و ترکیب و عادات
بنزد کبریا و عظمت ذات
از این ترکیب ناجورت بسایند
بترکیبی که بایستت نمایند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۲ - السدره
زکبری برزخیت کوست سدره
ترا گوید صفی و صفی بقدره
رسد علم و عمل آنجا بغایت
ز سیر کل بود آنجا نهایت
هم اسماء را بود اعلی مراتب
به لا تعلواعلیها شد مناسب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۳ - السر
شنو از سر و سر حق نگهدار
که هر سر دار گردد زود سردار
بود سر آنکه در ایجاد از وی
بشیئیت بود مخصوص هر شی‌ء
از آن شد نزد اهل حق محقق
که حق را هیچکس نشناخت جز حق
نه او را غیر او کس گشت طالب
محب اوست هم او بیشوائب
هر آن آگه زعین ما خلق شد
بسر ذات خود عارف بحق شد
چو او را طالب الا سر او نیست
محب او جز آنوجه نکونیست
نبی کو را بحق بد تام حبی
عرفت گفت زان ربی بریی
گر این سر یافتی اسرار دانی
بعرفان محرم این آستانی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۴ - سرالعلم
شنو از سر علم از من به نصفت
که عالم را بود عین حقیقت
حقیقت علم عین ذات برایست
جز این گر وصف کردند اعتباریست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۵ - سرالحال
اگر آگه ز سر حال گردی
تو عارف بر مراد الله گردی
ز ما یعف به گردی شناسا
بحال من مراد الله فیها
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۶ - سرالحقیقه
ز حق سریست در اشیاء وثیقه
که معروفست بر سرالحقیقه
در اشیاء آن وجود حقتعالی است
که در عین خفا و غیر افشاست
نگشت آگه کس از سر حقیقت
جز آنواصل که بگذشت از خودیت
ز هستی در تو تاباقیست جائی
همان قدر از حقیقت بینوایی
بتقلید آنکه اشیاء را خدا گفت
خدا را دان که نشناسد خطا گفت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۷ - حکایت
مریدی خواست از پیری اجازت
که در کوهی کشد چندی ریاضت
در آن مغازه روی دید ماری
گرفت او را بدست از اختیاری
گزیدش مار و بردندش به تدبیر
ز بیم مرگ او را جانب پیر
بگفتش پیر عقلت از چه شدپست
که بگرفتی تو مار خفته بردست
بگفتا از تو بشنیدم که اشیاء
همه حقند در پنهان و پیدا
بکف زانرو گرفتم اژدها را
که با خود آشنا دیدم خدا را
بگفتش پیر حق در صورت قهر
اگر بینی ازو بگریز صد شهر
بصورتهای لطفی سوی او رو
ز صورتهای قهرش بر حذر شو
چوبی هر صورتش دیدی معادل
ترا سر حقیقت گشته حاصل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۸ - سرالتجلی
یکی از بهرت تسکین و تسلی
ترا سازم بیان سر تجلی
چو خورشید وجودت بی‌ز فی شد
شهود کل شیئی در کل شیی شد
خود این در کشف قلبی آن تجلی است
که جمعیت احد را بین اسمی است
تو را اول تجلی شد چو مکشوف
باسماء جمله هر اسمیست موصوف
چو باشد اتحاد جمله بر ذات
شد آن ذات‌الاحد جامع در اسمات
تمیزش بر تعینهاست میدان
که ظاهر شد بصورتها در اکوان
پس اریابی در اسماء سر ویرا
ز کل شی‌ء بینی کل شیی را
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۹ - سرالقدر
بود سرالقدر علمش بهر عین
کز و شد منطبع احوال کونین
ز عین شئی در علم آنچه می‌بود
بظاهر سر بسر گردید موجود
پس او را حکم بر مقدار آنست
بهر شیئی که در علمش عیانست
بود سرالقدر حکمی که مربوط
بعین شیئی و در علم است مضبوط
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۰ - سرالربوبیه
یک از سر ربوبیت بتحقیق
ز من بنیوش و از دل دار تصدیق
بود موقوف تعیینش بمربوب
که لابد برد و نسبت اوست منسوب
یکی مربوب باشد زان دو نسبت
که در اعیان ثابت داشت غیبت
خود از وی غیر نامی در قلم نیست
بجز اعیان ثابت در عدم نیست
بود موقوف بر معدوم معدوم
خود این بر اهل تحقیق است معلوم
ز قول سهل گویند اهل عرفان
ربوبیت ورا سریست پنهان
که گر ظاهر شود آنسر قابل
ربوبیت شود البته باطل
ز محیی ‌الدین بود این نکته تعبیر
که ظاهر را بزایل کرده تفسیر
شود یعین اگر زایل خود آن سر
ربوبیت شود باطل بظاهر
ببطالان حکم از آنره کرد کامل
که موقوف علیه اوست زایل
دگر گوید صفی بر وجه تحقیق
چو حقش در معانی داده توفیق
بود سر شرط آن مستور بودن
ز اظهار و نمایش دور بودن
اگر ظاهر شود از اصل سر نیست
بود سر مستتر، وان مستتر نیست
پس او از معنی خود گشته موضوع
بر او اطلاق سر نهی است و ممنوع
چو اینعالم بترتیب است موجود
وجود جمله هم در علم مشهود
بود سر ربوبیت همان علم
نخواهد گشت ظاهر در عیان علم
اگر ظاهر شود فرض محال است
بحال خویش ثابت در کمال است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۱ - سرسرالربوبیه
ربوبیت بسر سر بود آن
ظهور رب بصورتهای اعیان
پس آن باشد زحیث مظهریت
ز بهر رب قائم بر هویت
که ظاهر بر تعینهای خود بود
بود هم بروجود خویش موجود
پس آن ارباب اعیانی محقق
ازین حیثند مربوبون و رب حق
ربوبیت نشد پس در حقیقت
یکی حاصل مگر بر ذات حضرت
بود اندر ازل بروجه معلوم
بحال خویش اعیان جمله معدوم
ربوبیت وراسریست درسر
بآن ثابت بود در عین و حاضر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۲ - سرائر الاثار
ز آثارت سرائر گر یقین است
ترا در باطن اکوان دفین است
سرائر چیست باطنهای اکوان
که شد تعبیر بر اسماء یزدان
خود این اکوان بظاهر چون مرا یاست
در آن اسماء بچشم عقل پیداست
بود اسماء حقیقت روح اکوان
چنان کاندر بدن روحیست پنهان
نبینی روح را با چشم لیکن
کنی ادراک آن از جنبش تن
گرت چشمی بود چون روح از جسم
شناسی کاین اثر هست از فلان اسم
در این هیکل چه اسمی کرده تأثیر
در این خلقت چه وصفی بوده تقدیر
وگر باشی ادق در سیر اشیاء
ز اسماء و صور بینی مسما
مسمی کیست عین ذات بیچون
که از هر اسم و رسمی اوست بیرون
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۳ - السرائر
شنو باز از سرائر بی ز آثار
بحق است انمحاق مرد سیار
جوانمردان که راه وصل پویند
و را محق از وصول تام گویند
نبی فرمود زانرو لی مع‌الله
کز آن حالت نباشد غیر آگاه