عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۹ - صائم الدهر
طائم الدهر اسبکی دارم
که بده روز روزه نگشاید
روز چون یوز خسته میخسبد
شب چو سگ پاس درهمی پاید
در رکوعست سال و مه لیکن
گه گهی در سجود افزاید
پاره کاه آرزو کردست
مدتی رفت و بر نمی آید
روز عیدست و هر کسی لابد
بطعامی دهان بیالاید
گر تفضل کند خداوندم
پاره کاه و جوش فرماید
ورنه رخصت دهد که اندر شرع
روزه عید داشتن شاید
که بده روز روزه نگشاید
روز چون یوز خسته میخسبد
شب چو سگ پاس درهمی پاید
در رکوعست سال و مه لیکن
گه گهی در سجود افزاید
پاره کاه آرزو کردست
مدتی رفت و بر نمی آید
روز عیدست و هر کسی لابد
بطعامی دهان بیالاید
گر تفضل کند خداوندم
پاره کاه و جوش فرماید
ورنه رخصت دهد که اندر شرع
روزه عید داشتن شاید
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۴ - مجدالدین
خداوندا تو آنشخصیکه چشم چرخ فیروزه
نبیند در هزاران دور اگر چون تو بشر جوید
سپهر مجد و بحر علم و کان جود مجدالدین
که عقل کل زرای روشن تو راهبر جوید
بوقت بزم تو کان از کف رادت امان خواهد
بروزرزم تو نصرت زشمشیرت ظفر جوید
ز بهر مدحت تو تیر گردون کلک پیراید
ز بهر خدمت تو چرخ چون جوزا کمر جوید
زلطفت بلبل دلها همیشه میزند دستان
ز نطقت طوطی جانها همه ساله شکر جوید
بوقت عزم تو گردون برد از طبع تو سرعت
بگاه حزم تو خورشید از رایت نظر جوید
جز از تو کیست در گیتی که او قدر هنر داند
جز از تو کیست در عالم که او اهل هنر جوید
چو من مدحتسرائی کو که دارد چون تو ممدوجی
چو تو گوهرشناسی کو که مثل من گهر جوید
مرا تشریف فرمودی ولیکن دون قدر من
مرا کس اینقدر بخشد ز تو کس اینقدر جوید؟
هم از فرط سخایت دان اگر این بنده مخلص
همی زین پایه کوراست خود را بیشتر جوید
هر آنکس کو بمدح تو دهان بگشاد همچون گل
عجب نبود اگر حالی چو نرگس تاج زر جوید
کسی کو چون تو مخدومی بدست آورد در عالم
هم از دون همتی باشد گر از وی ما حضر جوید
کسی کود کرد غواصی بدریائی پر از گوهر
ز کوته دیدگی باشد که خرج مختصر جوید
من از تو نام گیرم زانکه ماه از مهر افزاید
من از تو بوی جویم زانکه گل رنگ از قمر جوید
تو کان جودی و ناچار رسم کان چنین باشد
که چون زر بیشتر بخشد طمع زو بیشتر جوید
نباشد خام طبعی زارزوی عقل نزدیکت
گر از دریا گهر خواهد ور از خورشید زر جوید
بمان در دولت جاوید و سرسبزی بکام دل
همی تا چرخ فیروزه برین عالم گذر جوید
نبیند در هزاران دور اگر چون تو بشر جوید
سپهر مجد و بحر علم و کان جود مجدالدین
که عقل کل زرای روشن تو راهبر جوید
بوقت بزم تو کان از کف رادت امان خواهد
بروزرزم تو نصرت زشمشیرت ظفر جوید
ز بهر مدحت تو تیر گردون کلک پیراید
ز بهر خدمت تو چرخ چون جوزا کمر جوید
زلطفت بلبل دلها همیشه میزند دستان
ز نطقت طوطی جانها همه ساله شکر جوید
بوقت عزم تو گردون برد از طبع تو سرعت
بگاه حزم تو خورشید از رایت نظر جوید
جز از تو کیست در گیتی که او قدر هنر داند
جز از تو کیست در عالم که او اهل هنر جوید
چو من مدحتسرائی کو که دارد چون تو ممدوجی
چو تو گوهرشناسی کو که مثل من گهر جوید
مرا تشریف فرمودی ولیکن دون قدر من
مرا کس اینقدر بخشد ز تو کس اینقدر جوید؟
هم از فرط سخایت دان اگر این بنده مخلص
همی زین پایه کوراست خود را بیشتر جوید
هر آنکس کو بمدح تو دهان بگشاد همچون گل
عجب نبود اگر حالی چو نرگس تاج زر جوید
کسی کو چون تو مخدومی بدست آورد در عالم
هم از دون همتی باشد گر از وی ما حضر جوید
کسی کود کرد غواصی بدریائی پر از گوهر
ز کوته دیدگی باشد که خرج مختصر جوید
من از تو نام گیرم زانکه ماه از مهر افزاید
من از تو بوی جویم زانکه گل رنگ از قمر جوید
تو کان جودی و ناچار رسم کان چنین باشد
که چون زر بیشتر بخشد طمع زو بیشتر جوید
نباشد خام طبعی زارزوی عقل نزدیکت
گر از دریا گهر خواهد ور از خورشید زر جوید
بمان در دولت جاوید و سرسبزی بکام دل
همی تا چرخ فیروزه برین عالم گذر جوید
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۵ - دوری
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۷ - شیخ ابوعامر
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۷۱ - شوق
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۷۶ - خدایگان شریعت
خدایگان شریعت علاء دین رسول
رسول عزم تو از باد تیز تر گذرد
سپهر پیر باین نیلگون قبا که بود
بدرگه تو رهی وار با کمر گذرد
اگر همای جلال تو بال بگشاید
ازین صحیفه سیمین چو تیر برگذرد
ز عشق گرد سمند سپهر جولانت
چو سیل حادثه بر روضه بصر گذرد
ز لفظ عذب تو چندان ملک حکایت کرد
که تا بحشر جهان بر سر شکر گذرد
بهر دیار که خشم تو کار زار کند
زمانه بر سر خونابه جگر گذرد
جهان در آرزوی کسب کیمیای شرف
بخاک ساحت فرخنده ات بسر گذرد
گشاد تیر ترا دهر ناوکی پرداخت
که گر بخواهی ازین نیلگون سپر گذرد
مگر سموم بلا بر گرفت خاک درت
کزین سرای باندیشه مختصر گذرد
مگر که بحر بخاک در تو نزدیکست
که روزگار از و دست پر گهر گذرد
خجسته رای منیر ترا چه کم گردد
که از گناه یکی تیره روی در گذرد
رسول عزم تو از باد تیز تر گذرد
سپهر پیر باین نیلگون قبا که بود
بدرگه تو رهی وار با کمر گذرد
اگر همای جلال تو بال بگشاید
ازین صحیفه سیمین چو تیر برگذرد
ز عشق گرد سمند سپهر جولانت
چو سیل حادثه بر روضه بصر گذرد
ز لفظ عذب تو چندان ملک حکایت کرد
که تا بحشر جهان بر سر شکر گذرد
بهر دیار که خشم تو کار زار کند
زمانه بر سر خونابه جگر گذرد
جهان در آرزوی کسب کیمیای شرف
بخاک ساحت فرخنده ات بسر گذرد
گشاد تیر ترا دهر ناوکی پرداخت
که گر بخواهی ازین نیلگون سپر گذرد
مگر سموم بلا بر گرفت خاک درت
کزین سرای باندیشه مختصر گذرد
مگر که بحر بخاک در تو نزدیکست
که روزگار از و دست پر گهر گذرد
خجسته رای منیر ترا چه کم گردد
که از گناه یکی تیره روی در گذرد
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۸۳ - شهر پر آشوب
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۸۹ - بنده نوازی
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۷ - قهرمان شریعت
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۵ - خلعت خاص
ای بزرگی که دست نعمت تو
هست بر نام نیک سر پوشم
تو پسندی که من درین حضرت
همه کرباس مختصر پوشم
چه بهانه نهم سخای ترا
که ازین گونه جامه در پوشم
غم من جز تو کس نخواهد خورد
گر همه سال آستر پوشم
گفتم از خدمتت چو قوس قزح
حله بالای یکدگر پوشم
کی گمان بودم اینکه همچون ابر
آب نبتی شو دز بر پوشم
آرزو میکند تنم که در او
خلعت خاص تو مگر پوشم
میتوانم بزر خرید ولیک
نه چنان بایدم که در پوشم؟
زشت باشد که من سراسر عمر
پیش تو جامه بزر پوشم
تو بده ورنه زان دیگر کس
بخدا و رسول اگر پوشم
هست بر نام نیک سر پوشم
تو پسندی که من درین حضرت
همه کرباس مختصر پوشم
چه بهانه نهم سخای ترا
که ازین گونه جامه در پوشم
غم من جز تو کس نخواهد خورد
گر همه سال آستر پوشم
گفتم از خدمتت چو قوس قزح
حله بالای یکدگر پوشم
کی گمان بودم اینکه همچون ابر
آب نبتی شو دز بر پوشم
آرزو میکند تنم که در او
خلعت خاص تو مگر پوشم
میتوانم بزر خرید ولیک
نه چنان بایدم که در پوشم؟
زشت باشد که من سراسر عمر
پیش تو جامه بزر پوشم
تو بده ورنه زان دیگر کس
بخدا و رسول اگر پوشم
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۳ - حرمت پدر و مادر
بشنو از من نصیحتی که ترا
کار هر دو جهان شود بنظام
بد نخواهی که باشدت هرگز
بد مکن خاصه با اولوالارحام
حق مادر نگاهدار و بترس
زایزد ذوالجلال و الاکرام
کانکه با مادر و پدر بد کرد
نبود جز همیشه دشمن کام
سنگ را از دوگانه فرزندست
آهن و آبگینه هر دو بنام
این یکی با پدر بحرمت زیست
راست چونانکه پیش خواجه غلام
نزند هیچ با پدر پهلو
نکند هیچ جز زدور سلام
ور بخشمش طپانچه بزند
بشکندش از نهیب هفت اندام
لاجرم از برای خدمت او
چون بحرمت همی نمود قیام
آب کاصل حیات ما آمد
که بدو زنده اند جمله انام
قسم میراث او شد از پدرش
هم ز آب زلال و هم زمدام
گاه بر دست ساقیی باشد
همچو سرو بلند و ماه تمام
کاه همبستر بنات الکرم
گاه همصحبت بنین کرام
گاه بردست شه بود پایش
گاه لب بر لبی نهد می فام
نام در نام مهتران پیوست
تا که گویند در مثل جم و جام
باز آهن که خام طبعی کرد
راه دونان گرفت و خوی لئام
در پدر میکشد زبان هر وقت
با پدر جنگ باشدش مادام
پدر از دست او همی گه گاه
بغریبی فتد ز جای و مقام
زین سبب بچه بزاید ازو
تند و بی آب و تیزو بی آرام
آتشی اندرو زند که ازان
سوخته گردد ارچه باشد خام
هر چه کردست با پدر روزی
از پدر باز بیند او ناکام
تا ازین اعتبار گیرد عقل
تا بدانند این خواص و عوام
کانکه با بر و الدین آمد
هست با عیش خرم و پدرام
وانکه او مادر و پدر آزرد
آتش دوزخش بود فرجام
کار هر دو جهان شود بنظام
بد نخواهی که باشدت هرگز
بد مکن خاصه با اولوالارحام
حق مادر نگاهدار و بترس
زایزد ذوالجلال و الاکرام
کانکه با مادر و پدر بد کرد
نبود جز همیشه دشمن کام
سنگ را از دوگانه فرزندست
آهن و آبگینه هر دو بنام
این یکی با پدر بحرمت زیست
راست چونانکه پیش خواجه غلام
نزند هیچ با پدر پهلو
نکند هیچ جز زدور سلام
ور بخشمش طپانچه بزند
بشکندش از نهیب هفت اندام
لاجرم از برای خدمت او
چون بحرمت همی نمود قیام
آب کاصل حیات ما آمد
که بدو زنده اند جمله انام
قسم میراث او شد از پدرش
هم ز آب زلال و هم زمدام
گاه بر دست ساقیی باشد
همچو سرو بلند و ماه تمام
کاه همبستر بنات الکرم
گاه همصحبت بنین کرام
گاه بردست شه بود پایش
گاه لب بر لبی نهد می فام
نام در نام مهتران پیوست
تا که گویند در مثل جم و جام
باز آهن که خام طبعی کرد
راه دونان گرفت و خوی لئام
در پدر میکشد زبان هر وقت
با پدر جنگ باشدش مادام
پدر از دست او همی گه گاه
بغریبی فتد ز جای و مقام
زین سبب بچه بزاید ازو
تند و بی آب و تیزو بی آرام
آتشی اندرو زند که ازان
سوخته گردد ارچه باشد خام
هر چه کردست با پدر روزی
از پدر باز بیند او ناکام
تا ازین اعتبار گیرد عقل
تا بدانند این خواص و عوام
کانکه با بر و الدین آمد
هست با عیش خرم و پدرام
وانکه او مادر و پدر آزرد
آتش دوزخش بود فرجام
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۵ - قطعه
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۷ - عقل بیدار
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۸ - قسم
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۶ - آل پیغمبر
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۰ - رسم
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۴ - فراق
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - هجای روا
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۰ - کبر و غرور
آن شنیدستی که نمرود از مقام افتخار
می بسودی بر سر گردون کلاه سروری
باز کبر سلطنت گوش دلش را می نماند
کز خلیل الله شنیدی حجت پیغمبری
لاجرم دارای گیتی پشه را نصب کرد
تا دهد هر لحظه با او مصاف داوری
پشه چون بی اعتماد نیزه و عون سپر
یافت از تأیید حق بر کشتن او یاوری
قابض ارواح را فرمان رسید از کردگار
کای همای جان ستان در روضه نیلوفری
خیز تاجان هوس پرورده این خاکسار
از پی آرایش دوزخ سوی مالک بری
هیچ دانی آن به نمرود از چه معنی میرسد
با تو گویم گر مرا از اهل تهمت نشمری
ایزدش هر لحظه میفرمود تعذیبی دگر
تا چرا آورد بیرون رسم کرکس پروری
می بسودی بر سر گردون کلاه سروری
باز کبر سلطنت گوش دلش را می نماند
کز خلیل الله شنیدی حجت پیغمبری
لاجرم دارای گیتی پشه را نصب کرد
تا دهد هر لحظه با او مصاف داوری
پشه چون بی اعتماد نیزه و عون سپر
یافت از تأیید حق بر کشتن او یاوری
قابض ارواح را فرمان رسید از کردگار
کای همای جان ستان در روضه نیلوفری
خیز تاجان هوس پرورده این خاکسار
از پی آرایش دوزخ سوی مالک بری
هیچ دانی آن به نمرود از چه معنی میرسد
با تو گویم گر مرا از اهل تهمت نشمری
ایزدش هر لحظه میفرمود تعذیبی دگر
تا چرا آورد بیرون رسم کرکس پروری
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۲ - پایداری