عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۶
ای رهنمای ملک معانی، چه گویمت؟
دردین حق مساعد جانی چه گویمت؟
هر زنده دل که نام تو بشنید زنده شد
سلطان شهر زنده دلانی چه گویمت؟
من وصف گفتنت نتوانم بهیچ حال
چون پادشاه ملک عیانی چه گویمت؟
تو میر رهروانی و صد جان طفیل تست
باز سفید صدر جنانی چه گویمت؟
سلطان هر دو کونی وعالم گدای تست
در ملک فقر شاه نشانی چه گویمت؟
خواهم بجان که:وصف تو گویم بصدزبان
چون بینمت که برترازآنی چه گویمت؟
ای شهریار ملک ولایت، ترا سلام
برتر زعقل و فکر و بیانی چه گویمت؟
تو ژنده پیل حضرتی و پادشاه جام
ای جان و دل،چو جان و جهانی چه گویمت؟
قاسم گدای کوی توشد، جان و دل بداد
ای شاه جان، تو امن و امانی چه گویمت؟
دردین حق مساعد جانی چه گویمت؟
هر زنده دل که نام تو بشنید زنده شد
سلطان شهر زنده دلانی چه گویمت؟
من وصف گفتنت نتوانم بهیچ حال
چون پادشاه ملک عیانی چه گویمت؟
تو میر رهروانی و صد جان طفیل تست
باز سفید صدر جنانی چه گویمت؟
سلطان هر دو کونی وعالم گدای تست
در ملک فقر شاه نشانی چه گویمت؟
خواهم بجان که:وصف تو گویم بصدزبان
چون بینمت که برترازآنی چه گویمت؟
ای شهریار ملک ولایت، ترا سلام
برتر زعقل و فکر و بیانی چه گویمت؟
تو ژنده پیل حضرتی و پادشاه جام
ای جان و دل،چو جان و جهانی چه گویمت؟
قاسم گدای کوی توشد، جان و دل بداد
ای شاه جان، تو امن و امانی چه گویمت؟
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۲
نور ولایت تویی، شاه سلام علیک
شمع هدایت تویی، شاه سلام علیک
معدن احسان تویی، مظهر عرفان تویی
کاشف قران تویی، شاه سلام علیک
جام مصفا تویی، شاه، معلا تویی
مقصد اقصا تویی، شاه سلام علیک
صدر ولایت پناه، بنده روی تو ماه
خصم ترا روسیاه، شاه سلام علیک
حضرت حق را ودود، مالک ملک شهود
قامع گبر و جهود، شاه سلام علیک
آیت محکم تویی، اعلم و احکم تویی
جام تویی، جم تویی، شاه سلام علیک
عید تو، نوروز تو، طالع فیروز تو
ماه دل افروز تو، شاه سلام علیک
با همه انبیا، آمده ای در خفا
ظاهر با مصطفی، شاه سلام علیک
«لحمک لحمی » نبی، گفت ترا، ای ولی
سرور مردان علی، شاه سلام علیک
درج در «لافتی »، برج مه «هل اتی »
«انت ولی الوری »، شاه سلام علیک
سر ولایت تویی، حسن و ملاحت تویی
غایت غایت تویی، شاه سلام علیک
باب شبیر و شبر، خسرو والا گهر
مرشد اهل هنر، شاه سلام علیک
حیدر و صفدر تویی، ساقی کوثر تویی
خواجه قنبر تویی، شاه سلام علیک
پشت و پناه امم، در همه عالم علم
از همه رو محترم، شاه سلام علیک
قاسم مسکین تو، بر ره و بر دین تو
بنده تمکین تو، شاه سلام علیک
شمع هدایت تویی، شاه سلام علیک
معدن احسان تویی، مظهر عرفان تویی
کاشف قران تویی، شاه سلام علیک
جام مصفا تویی، شاه، معلا تویی
مقصد اقصا تویی، شاه سلام علیک
صدر ولایت پناه، بنده روی تو ماه
خصم ترا روسیاه، شاه سلام علیک
حضرت حق را ودود، مالک ملک شهود
قامع گبر و جهود، شاه سلام علیک
آیت محکم تویی، اعلم و احکم تویی
جام تویی، جم تویی، شاه سلام علیک
عید تو، نوروز تو، طالع فیروز تو
ماه دل افروز تو، شاه سلام علیک
با همه انبیا، آمده ای در خفا
ظاهر با مصطفی، شاه سلام علیک
«لحمک لحمی » نبی، گفت ترا، ای ولی
سرور مردان علی، شاه سلام علیک
درج در «لافتی »، برج مه «هل اتی »
«انت ولی الوری »، شاه سلام علیک
سر ولایت تویی، حسن و ملاحت تویی
غایت غایت تویی، شاه سلام علیک
باب شبیر و شبر، خسرو والا گهر
مرشد اهل هنر، شاه سلام علیک
حیدر و صفدر تویی، ساقی کوثر تویی
خواجه قنبر تویی، شاه سلام علیک
پشت و پناه امم، در همه عالم علم
از همه رو محترم، شاه سلام علیک
قاسم مسکین تو، بر ره و بر دین تو
بنده تمکین تو، شاه سلام علیک
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۴
سلطان دلنواز چو باز آمد از کرم
وقت سرود ماست، گهی زیر و گاه بم
گر عید عیش نیست پس این زینت از کجاست؟
صحرا و کوهسار علم در پی علم
بلبل به باغ و راغ همین می کند نوا:
آمد زمان شادی و بگذشت روز غم
از لطف یار ما، که وجود است در وجود
همواره می رود عدم اندر پی عدم
چندان که دل نهاد جفا بر سر جفا
آن چاره بر نمود کرم در پی کرم
آن خواجه را که پار گرامی نداشتند
امسال پیش یار عزیزست و محترم
گفتند قاسمی را: کان یار غار کیست؟
هم لطف یار گفت که: «ذوالفضل و النعم »
وقت سرود ماست، گهی زیر و گاه بم
گر عید عیش نیست پس این زینت از کجاست؟
صحرا و کوهسار علم در پی علم
بلبل به باغ و راغ همین می کند نوا:
آمد زمان شادی و بگذشت روز غم
از لطف یار ما، که وجود است در وجود
همواره می رود عدم اندر پی عدم
چندان که دل نهاد جفا بر سر جفا
آن چاره بر نمود کرم در پی کرم
آن خواجه را که پار گرامی نداشتند
امسال پیش یار عزیزست و محترم
گفتند قاسمی را: کان یار غار کیست؟
هم لطف یار گفت که: «ذوالفضل و النعم »
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۵۳۲
همه جا اوست شاه جاویدان
همه جا اوست شاه شاه نشان
همه گویند مر محمد را
همه آمد محمد همه دان
کس نباشد بغیر پیغمبر
نور حق، هم طراوت ملوان
چون یقینست خود تواند دید
نور خود را بدیده اعیان
همه را دیده ایم و دانسته
همه جا اوست در بسیط جهان
همه جا اوست مقصد و مقصود
همه جا اوست غایت امکان
همه جا اوست مقبل و مقبول
همه جا اوست سرور مردان
ظل حقست و جان جانان اوست
این سخن را یقین ببین و بدان
صلوات خدای بر جانش
قاسمی بنده ایست جاویدان
همه جا اوست شاه شاه نشان
همه گویند مر محمد را
همه آمد محمد همه دان
کس نباشد بغیر پیغمبر
نور حق، هم طراوت ملوان
چون یقینست خود تواند دید
نور خود را بدیده اعیان
همه را دیده ایم و دانسته
همه جا اوست در بسیط جهان
همه جا اوست مقصد و مقصود
همه جا اوست غایت امکان
همه جا اوست مقبل و مقبول
همه جا اوست سرور مردان
ظل حقست و جان جانان اوست
این سخن را یقین ببین و بدان
صلوات خدای بر جانش
قاسمی بنده ایست جاویدان
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۵
عید و بر قندان تویی، ای جان جان جان من
صد هزاران جان فدای عید و برقندان من
من در آن حسن جهانگیر تو حیران مانده ام
وز جنون من جهانی مرد و زن حیران من
همچو ذره در سماع آیند پیش آفتاب
گر بکوی عاشقان آیی، که کو مستان من؟
از وصالت جان فنا شد، دل بکام خود رسید
زان کرامتها چه کم؟ ای گنج بی پایان من
نیک مهجورم، مگر وصلت بفریادم رسد
تا حیاتی یابد از تو جان سرگردان من
ای سرور جان من از آتش سودای تو
ای کمال دین من وی رونق ایمان من
پای تا سر قاسمی مستغرق احسان تست
کان احسانها تویی، شاباش، ای سلطان من!
صد هزاران جان فدای عید و برقندان من
من در آن حسن جهانگیر تو حیران مانده ام
وز جنون من جهانی مرد و زن حیران من
همچو ذره در سماع آیند پیش آفتاب
گر بکوی عاشقان آیی، که کو مستان من؟
از وصالت جان فنا شد، دل بکام خود رسید
زان کرامتها چه کم؟ ای گنج بی پایان من
نیک مهجورم، مگر وصلت بفریادم رسد
تا حیاتی یابد از تو جان سرگردان من
ای سرور جان من از آتش سودای تو
ای کمال دین من وی رونق ایمان من
پای تا سر قاسمی مستغرق احسان تست
کان احسانها تویی، شاباش، ای سلطان من!
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۷
ای قطب جامی، شاه انامی
در لطف عامی، نام تو نامی
بس چاره سازی، بس دلنوازی
ما را نظر کن، چون از کرامی
بس سربلندی، بس ارجمندی
گه در تشهد، گه در قیامی
در روز و در شب گویم سلامت
«انت صلاتی،انت سلامی »
جامع و جمعی، ماهی و شمعی
روی تو رومی، زلف تو شامی
جان و جهانی، روح و روانی
جامی بما ده، چون شاه جامی
قاسم ز عالم رو با تو دارد
بدر منیری، صدر انامی
در لطف عامی، نام تو نامی
بس چاره سازی، بس دلنوازی
ما را نظر کن، چون از کرامی
بس سربلندی، بس ارجمندی
گه در تشهد، گه در قیامی
در روز و در شب گویم سلامت
«انت صلاتی،انت سلامی »
جامع و جمعی، ماهی و شمعی
روی تو رومی، زلف تو شامی
جان و جهانی، روح و روانی
جامی بما ده، چون شاه جامی
قاسم ز عالم رو با تو دارد
بدر منیری، صدر انامی
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۱
هله! ای جان گرامی، ز کجایی و چه نامی؟
محیی جان و جهان، ماحی آثار ظلامی
نامه عشق تو دیدم، صفت عشق شنیدم
دل و جانم بفدای تو، زهی نامه نامی!
نامه عشق و مودت، همه علم و همه حکمت
همه اسرار هدایت، سخن حضرت سامی
کس ازین گونه کرامات ندارد بدو عالم
اهل سجده و تسبیح، حریف می و جامی
دل و جان همه عالم، ز تو واله، ز تو حیران
بهمه شیوه لطیفی، بهمه حسن تمامی
همه عالم بتو حیران شده در صورت و معنی
چه شریفی؟ چه لطیفی؟ چه امامی؟ چه همامی؟
تو مگو تزکیه خود بر آن واقف سرمد
اگر از زمره خاصی، اگر از جنس عوامی
منتظم کی شود، ای دوست، طریق تو؟ که هرگز
در ره مذهب و ملت، نه نظامی، نه نظامی
بجمالت متحیر همه دلها، همه جانها
قاسمی کرد فدای تو همه عمر گرامی
محیی جان و جهان، ماحی آثار ظلامی
نامه عشق تو دیدم، صفت عشق شنیدم
دل و جانم بفدای تو، زهی نامه نامی!
نامه عشق و مودت، همه علم و همه حکمت
همه اسرار هدایت، سخن حضرت سامی
کس ازین گونه کرامات ندارد بدو عالم
اهل سجده و تسبیح، حریف می و جامی
دل و جان همه عالم، ز تو واله، ز تو حیران
بهمه شیوه لطیفی، بهمه حسن تمامی
همه عالم بتو حیران شده در صورت و معنی
چه شریفی؟ چه لطیفی؟ چه امامی؟ چه همامی؟
تو مگو تزکیه خود بر آن واقف سرمد
اگر از زمره خاصی، اگر از جنس عوامی
منتظم کی شود، ای دوست، طریق تو؟ که هرگز
در ره مذهب و ملت، نه نظامی، نه نظامی
بجمالت متحیر همه دلها، همه جانها
قاسمی کرد فدای تو همه عمر گرامی
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۵
تو مرهم دل ریشی و راحت جانی
دوای درد دل بیدلان نکو دانی
کمال حسن ترا گر بصد زبان گویم
بحسن و لطف و ملاحت هزار چندانی
در آن زمان که براندازی از جمال نقاب
نصیب جان و خرد حیرتست و حیرانی
بگوش جمله جهان ذکر خویشتن شنوی
بصد هزار زبان مدح خویشتن خوانی
تبسم تو دلم را بسوخت و گریان ساخت
ترا طراوت بادا! که نار خندانی
توان شنید، اگر عاشقی، بگوش روان
میان مجلس رندان خروش سبحانی
هزار جان و دل قاسمی فدای تو باد!
که شمع مجلس انسی و نور اعیانی
دوای درد دل بیدلان نکو دانی
کمال حسن ترا گر بصد زبان گویم
بحسن و لطف و ملاحت هزار چندانی
در آن زمان که براندازی از جمال نقاب
نصیب جان و خرد حیرتست و حیرانی
بگوش جمله جهان ذکر خویشتن شنوی
بصد هزار زبان مدح خویشتن خوانی
تبسم تو دلم را بسوخت و گریان ساخت
ترا طراوت بادا! که نار خندانی
توان شنید، اگر عاشقی، بگوش روان
میان مجلس رندان خروش سبحانی
هزار جان و دل قاسمی فدای تو باد!
که شمع مجلس انسی و نور اعیانی
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۲
هله ای دوست، چه گویم؟ که تو محبوب جهانی
همه سعدی و سعادت، همه لطفی، همه جانی
بتو چشمم شده روشن، بتو کویم شده گلشن
همه فتحی و فتوحی، همه امنی امانی
به چه وصفت کنم، ای جان؟ که تو از وصف برونی
تو بصیر همه بینی و خبیر همه دانی
قدرش را نتوان یافت، که مقدور ضعیفی
قدمش را نشناسی، که اسیر حدثانی
ز جمال تو مطرا، همه اعیان، همه اکوان
ز جبین تو هویدا اثر «سبع مثانی »
بخدا، خاک درت را بدو عالم نفروشم
اگرم پیش بخوانی وگر از پیش برانی
دل قاسم ز شراب تو خرابست، چه گویم؟
هم از آن جودت باده، هم ازان لطف اوانی
همه سعدی و سعادت، همه لطفی، همه جانی
بتو چشمم شده روشن، بتو کویم شده گلشن
همه فتحی و فتوحی، همه امنی امانی
به چه وصفت کنم، ای جان؟ که تو از وصف برونی
تو بصیر همه بینی و خبیر همه دانی
قدرش را نتوان یافت، که مقدور ضعیفی
قدمش را نشناسی، که اسیر حدثانی
ز جمال تو مطرا، همه اعیان، همه اکوان
ز جبین تو هویدا اثر «سبع مثانی »
بخدا، خاک درت را بدو عالم نفروشم
اگرم پیش بخوانی وگر از پیش برانی
دل قاسم ز شراب تو خرابست، چه گویم؟
هم از آن جودت باده، هم ازان لطف اوانی
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۳
هله! ای ماه وفاپیشه، که محبوب جهانی
همه روحی، همه راحت، همه امنی و امانی
بتو مدهوشم و حیران، به چه وصفت کنم، ای جان؟
مگر این وصف که گویم که: شه زنده دلانی
هوس لجه دریاست مرا، تا که برآرم
در دریای شب افروز، ازین بحر معانی
همه عالم بتو گلشن، همه گیتی بتو روشن
گل آدم ز تو گلشن، تو مگر شمع جهانی؟
کرمش را نشناسی، که محیطست بعالم
قدمش را نشناسی، که اسیر حدثانی
حال دل با تو چه گویم؟ که تو دانای ضمیری
تو بصیر همه بینی، تو خبیر همه دانی
قاسمی، سوی خرابات مغان آ، که ببینی
همه جاشان محبت، همه جا عشق و جوانی
همه روحی، همه راحت، همه امنی و امانی
بتو مدهوشم و حیران، به چه وصفت کنم، ای جان؟
مگر این وصف که گویم که: شه زنده دلانی
هوس لجه دریاست مرا، تا که برآرم
در دریای شب افروز، ازین بحر معانی
همه عالم بتو گلشن، همه گیتی بتو روشن
گل آدم ز تو گلشن، تو مگر شمع جهانی؟
کرمش را نشناسی، که محیطست بعالم
قدمش را نشناسی، که اسیر حدثانی
حال دل با تو چه گویم؟ که تو دانای ضمیری
تو بصیر همه بینی، تو خبیر همه دانی
قاسمی، سوی خرابات مغان آ، که ببینی
همه جاشان محبت، همه جا عشق و جوانی
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۲۷
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
قاسم انوار : مثنویات
شمارهٔ ۱
مقتدای ملک امام بشر
شاه انصاریان دین پرور
هم خداخوان و هم خدادان بود
شاه دین،نور چشم اعیان بود
آنکه دیوان ورای کیوان داشت
جیب جان پر ز نقد عرفان داشت
آن ملک فر و آن فلک تمکین
مسند او علای علیین
عرش و کرسی دلست و سینه اوست
قاسمی بنده کمینه اوست
آنکه در صدق مثل صدیقست
منکرش کافرست و زندیقست
همچو صدیق صادقست و امین
همچو عمر عدیل و اهل یقین
همچو عثمان شعار او ز حیاست
چون علی شیرحق،امام هداست
قطب عالم،امام دین و هدا
شاه دین شیخنا و مولانا
چار قطب اند در خراسانات
منبع لطف و معدن حسنات
اولین با یزید بسطامست
در حقیقت علیم و علامست
مست حق بود آن گزیده نژاد
مست رفت از جهان کون و فساد
بعد ازان پادشاه انصاری
از ندیمان حضرت باری
پس ابوالقاسم، آسمان صفا
در همه حالتی ولی،والا
چارمین سعد حق و ملت و دین
آفتاب جهان صدق و یقین
قاسمی بر وفای ایشانست
تا ابد خاک پای ایشانست
صلوات خدا برین هر چار
قاسم از عاشقان این هر چار
شاه انصاریان دین پرور
هم خداخوان و هم خدادان بود
شاه دین،نور چشم اعیان بود
آنکه دیوان ورای کیوان داشت
جیب جان پر ز نقد عرفان داشت
آن ملک فر و آن فلک تمکین
مسند او علای علیین
عرش و کرسی دلست و سینه اوست
قاسمی بنده کمینه اوست
آنکه در صدق مثل صدیقست
منکرش کافرست و زندیقست
همچو صدیق صادقست و امین
همچو عمر عدیل و اهل یقین
همچو عثمان شعار او ز حیاست
چون علی شیرحق،امام هداست
قطب عالم،امام دین و هدا
شاه دین شیخنا و مولانا
چار قطب اند در خراسانات
منبع لطف و معدن حسنات
اولین با یزید بسطامست
در حقیقت علیم و علامست
مست حق بود آن گزیده نژاد
مست رفت از جهان کون و فساد
بعد ازان پادشاه انصاری
از ندیمان حضرت باری
پس ابوالقاسم، آسمان صفا
در همه حالتی ولی،والا
چارمین سعد حق و ملت و دین
آفتاب جهان صدق و یقین
قاسمی بر وفای ایشانست
تا ابد خاک پای ایشانست
صلوات خدا برین هر چار
قاسم از عاشقان این هر چار
قاسم انوار : ملمعات ترکی
شماره ۳: صباحین مبارک السن، چلبی قلاک السن
صباحین مبارک السن، چلبی قلاک السن
سلام ایله جان یردک، چلبی بزی انطمه
چلبی تو شاه، جانی، تو دلستانی
چلبی، حبیب جانی، چلبی بزی انطمه
چلبی، تو شاه و میری، چلبی، تو دستگیری
چلبی، تو دلپذیری، چلبی بزی انطمه
عاشق الرم بیورسن، چلبی، تو دستگیری
حال زاره سورسن، چلبی بزی انطمه
چلبی، شه جهانی، چلبی تو جان جانی
چلبی، نه این، نه آنی، چلبی بزی انطمه
از ده یاقس جانم، بره تو کس قاسم سن
چلبی، دلم جانم سن، چلبی بزی انطمه
سر قاسمی فدایت، دل و جان طفیل رایت
بخدا، بروی ماهت، چلبی بزی انطمه
سلام ایله جان یردک، چلبی بزی انطمه
چلبی تو شاه، جانی، تو دلستانی
چلبی، حبیب جانی، چلبی بزی انطمه
چلبی، تو شاه و میری، چلبی، تو دستگیری
چلبی، تو دلپذیری، چلبی بزی انطمه
عاشق الرم بیورسن، چلبی، تو دستگیری
حال زاره سورسن، چلبی بزی انطمه
چلبی، شه جهانی، چلبی تو جان جانی
چلبی، نه این، نه آنی، چلبی بزی انطمه
از ده یاقس جانم، بره تو کس قاسم سن
چلبی، دلم جانم سن، چلبی بزی انطمه
سر قاسمی فدایت، دل و جان طفیل رایت
بخدا، بروی ماهت، چلبی بزی انطمه
قاسم انوار : مقامات العارفین
بخش ۱ - صد مقام در اصطلاح صوفیه یا رساله عدد مقامات تمهید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸
گل گل شکفتی از می و افروختی مرا
افروختی ز باده چها سوختی مرا
نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال
حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا
باج ظرافت از همه گلرخان بگیر
آتش زدی چمن چمن افروختی مرا
هم جبهه بهارم و هم سجده خزان
این شیوه ها برای چه آموختی مرا
داد از ستم ظریفی بیداد داد داد!
آتش به دیگری زدی و سوختی مرا
من سینه صاف و چرخ ستمگر کجا برم
این ناله ها که در جگر اندوختی مرا
غیری نبود غیر من و تو به جان تو
در مکتبی که درس دل آموختی مرا
درآتش ار گداخته گردم به یاد تو
باور مکن هنوز که واسوختی مرا
از خجلت شکایت و شکرش کجا روم
پیدا نه حاصلی که تو اندوختی مرا
آتش سلم خرند ز خاکسترم هنوز
از شوخیی که روز ازل سوختی مرا
افروختی ز باده چها سوختی مرا
نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال
حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا
باج ظرافت از همه گلرخان بگیر
آتش زدی چمن چمن افروختی مرا
هم جبهه بهارم و هم سجده خزان
این شیوه ها برای چه آموختی مرا
داد از ستم ظریفی بیداد داد داد!
آتش به دیگری زدی و سوختی مرا
من سینه صاف و چرخ ستمگر کجا برم
این ناله ها که در جگر اندوختی مرا
غیری نبود غیر من و تو به جان تو
در مکتبی که درس دل آموختی مرا
درآتش ار گداخته گردم به یاد تو
باور مکن هنوز که واسوختی مرا
از خجلت شکایت و شکرش کجا روم
پیدا نه حاصلی که تو اندوختی مرا
آتش سلم خرند ز خاکسترم هنوز
از شوخیی که روز ازل سوختی مرا
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱
اگر دنیا اگر عقبا علی بن ابیطالب
اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب
فروغ دیده وحدت صفای سینه کثرت
بهشت خاطر دانا علی بن ابیطالب
لوای دولت شاهان صفای جان آگاهان
سر سرها دل دلها علی بن ابیطالب
نبینی تا قیامت خواب ویرانی اگر دانی
چه معماری است در دلها علی بن ابیطالب
به گفتن موجه دریا اگر رطب اللسان گردد
نیارد بر زبان الا علی بن ابیطالب
تعجب نیست گر بی انتظار شب ز ایمایی
کند امروز را فردا علی بن ابیطالب
در آن تنگی که در خاطر نگنجد جز خدا کس را
زند جوش از زبان ما علی بن ابیطالب
به هر ظرفی شرابی کرده لطفش در خور وسعت
امید جاهل و دانا علی بن ابیطالب
در آن وحشت که از یاد خدا دل گم کند خود را
بود ورد من شیدا علی بن ابیطالب
به صد طوفان شکستن در حبابی بار بگشاید
بگوید فاش اگر دریا علی بن ابیطالب
تجمل دستگاهان خرقه پوشان دانش آرایان
دو عالم از شما از ما علی بن ابیطالب
امیدم در بهار آرزو جای ثمر خواهد
ز باغ یثرب و بطحا علی بن ابیطالب
ز لطف بی دریغش در دو عالم مطلب ما را
خدا می داند و مولا علی بن ابیطالب
اسیر از فیض مهر کام بخشش در نمی مانم
ز بر دارم دعای یا علی بن ابیطالب
اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب
فروغ دیده وحدت صفای سینه کثرت
بهشت خاطر دانا علی بن ابیطالب
لوای دولت شاهان صفای جان آگاهان
سر سرها دل دلها علی بن ابیطالب
نبینی تا قیامت خواب ویرانی اگر دانی
چه معماری است در دلها علی بن ابیطالب
به گفتن موجه دریا اگر رطب اللسان گردد
نیارد بر زبان الا علی بن ابیطالب
تعجب نیست گر بی انتظار شب ز ایمایی
کند امروز را فردا علی بن ابیطالب
در آن تنگی که در خاطر نگنجد جز خدا کس را
زند جوش از زبان ما علی بن ابیطالب
به هر ظرفی شرابی کرده لطفش در خور وسعت
امید جاهل و دانا علی بن ابیطالب
در آن وحشت که از یاد خدا دل گم کند خود را
بود ورد من شیدا علی بن ابیطالب
به صد طوفان شکستن در حبابی بار بگشاید
بگوید فاش اگر دریا علی بن ابیطالب
تجمل دستگاهان خرقه پوشان دانش آرایان
دو عالم از شما از ما علی بن ابیطالب
امیدم در بهار آرزو جای ثمر خواهد
ز باغ یثرب و بطحا علی بن ابیطالب
ز لطف بی دریغش در دو عالم مطلب ما را
خدا می داند و مولا علی بن ابیطالب
اسیر از فیض مهر کام بخشش در نمی مانم
ز بر دارم دعای یا علی بن ابیطالب
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲
فلک آیینه اسکندر علی بن ابیطالب
جهان تاریک و روشنگر علی بن ابیطالب
چراغ پاکی مظهر علی بن ابیطالب
فروغ اولین جوهر علی بن ابیطالب
بدایت تکیه گاه او نهایت خاک راه او
امیرالمومنین حیدر علی بن ابیطالب
منجم طفل نادانش مهندس لام الف خوانش
محیط و مرکز و محور علی بن ابیطالب
کواکب قطره ها کز جیب و دامان صدف ریزد
محیط آسمان گوهر علی بن ابیطالب
غبار درگهش بالانشین مسند هستی
ز عرش و لامکان برتر علی بن ابیطالب
ز طوفان بادبان نوح ابر چشم تر می شد
نمی افکند اگر لنگر علی بن ابیطالب
به موسی می نمود اول قدم غوغای این وادی
نمی بودش اگر رهبر علی بن ابیطالب
به دامادیش گر شد بیشتر زان پیشتر هم بود
شریک دین پیغمبر علی بن ابیطالب
دل جان، جان دل، چشم وچراغ خلوت وحدت
ضمیر روح را مضمر علی بن ابیطالب
شد از صبح ازل مهر سکون (و) راحت هستی؟
سپهسالار پیغمبر علی بن ابیطالب
فلک در مجمر خورشید عود (و) نافه گر سوزد
نهد خورشید در مجمر علی بن ابیطالب
گنهکار اسیرم باده لطف تو می خواهم
خمارم ساقی کوثر علی بن ابیطالب
جهان تاریک و روشنگر علی بن ابیطالب
چراغ پاکی مظهر علی بن ابیطالب
فروغ اولین جوهر علی بن ابیطالب
بدایت تکیه گاه او نهایت خاک راه او
امیرالمومنین حیدر علی بن ابیطالب
منجم طفل نادانش مهندس لام الف خوانش
محیط و مرکز و محور علی بن ابیطالب
کواکب قطره ها کز جیب و دامان صدف ریزد
محیط آسمان گوهر علی بن ابیطالب
غبار درگهش بالانشین مسند هستی
ز عرش و لامکان برتر علی بن ابیطالب
ز طوفان بادبان نوح ابر چشم تر می شد
نمی افکند اگر لنگر علی بن ابیطالب
به موسی می نمود اول قدم غوغای این وادی
نمی بودش اگر رهبر علی بن ابیطالب
به دامادیش گر شد بیشتر زان پیشتر هم بود
شریک دین پیغمبر علی بن ابیطالب
دل جان، جان دل، چشم وچراغ خلوت وحدت
ضمیر روح را مضمر علی بن ابیطالب
شد از صبح ازل مهر سکون (و) راحت هستی؟
سپهسالار پیغمبر علی بن ابیطالب
فلک در مجمر خورشید عود (و) نافه گر سوزد
نهد خورشید در مجمر علی بن ابیطالب
گنهکار اسیرم باده لطف تو می خواهم
خمارم ساقی کوثر علی بن ابیطالب
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۱
ای چار رکن عالم خشتی ز بارگاهت
خورشید سرفرازی در سایه کلاهت
هر صبح عید دولت افلاک بهر پابوس
رویند چون غلامان گرد حریم جاهت
گیرد هلال عیدی از نعل برق سیرت
پوشد غبار خلعت از گرد شاهراهت
برق سحاب نصرت تیغ عدو گدازت
ابر بهار دولت دست جهان پناهت
چون ما شکسته موری در ترکتاز باران
پامال گشته گردون از حمله سپاهت
رومی و ترک و هندو صید کمند فتحت
چون آفتاب تابان عالم شکارگاهت
شاها تویی سلیمان من مور ناتوانم
دارم امیدواری از لطف گاهگاهت
در خشکسال طالع مگذار تشنه کامم
تو نوبهار و من خس تو ابر و من گیاهت
شایسته دعایی زیبنده ثنایی
روز بدت نباشد دارد خدا نگاهت
تا روزگار باشد در روزگار باشی
مسعود صبح و شامت فرخنده سال و ماهت
اقبال هم عنانت بخت جوان به کامت
تأیید دستگیرت توفیق خیرخواهت
تا سایه تو باشد پیوسته بر سر ما
بادا همیشه یارب لطف خدا پناهت
خورشید سرفرازی در سایه کلاهت
هر صبح عید دولت افلاک بهر پابوس
رویند چون غلامان گرد حریم جاهت
گیرد هلال عیدی از نعل برق سیرت
پوشد غبار خلعت از گرد شاهراهت
برق سحاب نصرت تیغ عدو گدازت
ابر بهار دولت دست جهان پناهت
چون ما شکسته موری در ترکتاز باران
پامال گشته گردون از حمله سپاهت
رومی و ترک و هندو صید کمند فتحت
چون آفتاب تابان عالم شکارگاهت
شاها تویی سلیمان من مور ناتوانم
دارم امیدواری از لطف گاهگاهت
در خشکسال طالع مگذار تشنه کامم
تو نوبهار و من خس تو ابر و من گیاهت
شایسته دعایی زیبنده ثنایی
روز بدت نباشد دارد خدا نگاهت
تا روزگار باشد در روزگار باشی
مسعود صبح و شامت فرخنده سال و ماهت
اقبال هم عنانت بخت جوان به کامت
تأیید دستگیرت توفیق خیرخواهت
تا سایه تو باشد پیوسته بر سر ما
بادا همیشه یارب لطف خدا پناهت