عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩۴
جهان بگشتم و آفاق سر بسر دیدم
نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم
برین صحیفه مینا بخامه خورشید
نگاشته سخنی خوش بآب زر دیدم
که ای بدولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
کسیکه تاج بسر داشت بامداد پگاه
نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم
ز روزگار و جهانم همین پسند آمد
که زشت و خوب و بد و نیک بر گذر دیدم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩٧
حقا که ملک شاه نیرزد بجملگی
گفتار سرد حاجب و دربان شنیدنم
عنقا صفت بگوشه عزلت روم که نیست
چون مرغ خانگی سرخواری کشیدنم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٢
در پی آنه کار به گردد
در تکاپوی هر طرف جستیم
بطمع تا مگر شویم کسی
پیش هر ناکسی کمر بستیم
عاقبت کار بر مراد نشد
هرزه ناموس خویش بشکستیم
دست و پائی زدیم در نگرفت
پشت پائی زدیم وارستیم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٣
دی یکی آمد بنزدم از ندیمان امیر
آنکه در مدحش همیخواهم که فردوسی شوم
گفت مخدومت همیخواند بگفتم این مگوی
او نخواند هرگزم گر آیه الکرسی شوم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠۵
روزگاریست که بر خاطر ارباب هنر
از جفای فلک سفله ستم میبینم
و آنکسانرا که بمقدار جوی نیست هنر
بیشتر با زر و با سیم و درم میبینم
عاقلانی که شکافند بتاریکی موی
از پی توشه یکروزه دژم میبینم
اقتضای فلک سفله چنین است ولیک
هم ز نا یافتن اهل کرم میبینم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٩
سرگشته بهر دانه چه باشم چو آسیا
آمد بسان قطب گه آرمیدنم
تا چند باشم ایفلک دون ز جور تو
بهر دو نان بخدمت دونان دویدنم
خاک ار خورم بهست زمانی هزار بار
کانرا باب روی بباید خریدنم
گر لحم طیر میخورم از دست سفلگان
چون شحم حنظلست بگاه چشیدنم
خاطر ملول گشت مرا ز انتظار انک
تا کی بود بحضرت سلطان رسیدنم
حقا که ملک شاه نیرزد بجملگی
گفتار سرد حاجب و دربان شنیدنم
عنقا صفت بگوشه عزلت شدم که نیست
چون مرغ خانگی سرخواری کشیدنم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١۴
شرح جوری که من ازدور قمر میبینم
با که گویم که جهان زیر و زبر میبینم
هر کجا مینگرم ناله و غم میبینم
هر کرا مینگرم دیده تر میبینم
هر کجا بدگهری بود کنون همچو نگین
متمکن شده در خانه زر میبینم
اسب تازی شده مجروح بزیر پالان
طوق زرین همه درگردن خر میبینم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١۶
صحبت جمغی که ما را دوستان میزیستند
بر مثال صحبت اصحاب کشتی یافتم
نیکشان سهل انقیاد و نرمخو دیدم نخست
و آخر الامر از طبیعتشان درشتی یافتم
خوب سیرت زیستم با جمله شان و زهر یکی
سر بسر گفتار چون کردار زشتی یافتم
با وجود این برایشان هم نگیرم بهر آنک
دوزخی فعلند و اکثر را بهشتی یافتم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣١
هر بلائی که میشود واقع
درمیان خلایق عالم
چون نکو بنگری طمع باشد
منشأ آن بلا ز بیش و زکم
گر نبودی طمع نیفتادی
از بهشت برین برون آدم
هر که نقش طمع ز لوح ضمیر
بسترد وارهد ز محنت و غم
از طمع دور باش ابن یمین
گر دلی بایدت خوش و خرم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٣
هر دشمنی که با همه کس در ره افتدم
او را برای صاحب خود دوستی کنم
جز دشمنی مردم حاسد که دفع آن
ممکن نباشد ار چه که صد دوستی کنم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣۶
یعلم الله که چون شباب گذشت
ذات خود را مسن نمیخواهم
عاقلان از من وز من گفتند
خویشتن را ز من نمیخواهم
بهوای لطیف خواهم رفت
کین هوای عفن نمیخواهم
میل استبرقست و اکسونم
این پلاس خشن نمیخواهم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵٢
ای عزیز ار نصیحتی کنمت
در بدو نیک آن تفکر کن
گر پسند آیدت ز من بشنو
ور نه نشنوده اش تصور کن
اولا صدر شو باستحقاق
پس بمجلس درون تصدر کن
ردف را از ردیف بازشناس
بعد از آن دعوی تشعر کن
با بزرگان ره تواضع گیر
با فرو مایگان تکبر کن
وسط کارها نگه میدار
نه زبونی و نه تهور کن
نی چو طاوس خود نما میباش
نه بویران وطن چو کنگر کن
یا نه با نیک و بد بساز و برو
شبه را هم طویله در کن
با مسیحا بمصلحت خر را
در طویله کش و هم آخور کن
دمبدم روزگار میگذرد
تو تماشای این تغیر کن
چون تباشیر صبحدم بدمد
عزم تبسی و میل و متقر کن
همچو ابن یمین بساقی گوی
دور بگذشت ساغری پر کن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٣
پریشان باد هر کو خاطری را
ز فعل خویشتن دارد پریشان
اگر بازی ز صیدی برکند پر
پدید آرد قضا در هر پریش آن
گروهی را که ایذا گشت عادت
هزاران لعنت ایزد بر ایشان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٩
چهار چیز دهد آبروی مرد بباد
باختیار مباش ای پسر مباشر آن
یکی دروغ و دوم صحبت عوام الناس
سوم مزاح و چهارم شراب برادمان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٨
سفر نیکست بهر آنکه هر روز
چه خوش باشد بنو جائی رسیدن
مشرف گشتن از دیدار اصحاب
رخ صاحبدلان هر جای دیدن
ولی تلخست آن شربت که هر روز
ز دست دیگری باید چشیدن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨١
قلم را بر تبت فزون دان ز تیغ
بود گر چه کم زو بنیروی تن
قلم کار فرمای گر بایدت
که باشی سر افراز هر انجمن
نبینی که از بهر وجه معاش
بمحتاج اویند هر مرد و زن
فرا بیش یکمرد صاحب قلم
بیایند صد پهلوان تیغ زن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩٠
مرا هفتاد و پنج از عمر بگذشت
ندیدم آدمی از هیچ انسان
نه از تحسین امیری گشت خرم
نه از تهجین وزیری شد هراسان
کرمشان گر چه باشد سخت دشوار
ولی خست بودشان نیک آسان
ستودمشان یکایک را بکرات
نه تحسین یافتم زیشان نه احسان
نمیدانم که دارند این خساست
همه آفاق یا اهل خراسان
هزاران تیز بر پیشینیان نیز
اگر بودند ایشان هم بدینسان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩٢
مرد نا آزموده را زنهار
نه ثنا گوی و نه نکوهش کن
گر برو اعتماد خواهی کرد
اول احوال او پژوهش کن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩۴
منت ایزد را که گردون گر که یکچندی مرا
در جهان میداشت سر گردان بسان خویشتن
از جهان بیرون نرفتم تا ندیدم عاقبت
دشمنانم را بکام دوستان خویشتن
من نه چون دونان برای نان چنین سر گشته ام
بهر آب افتاده ام دور از مکان خویشتن
از مکان خود اگر بیرون فتادم عیب نیست
از هنر بیرون فتد گوهر ز کان خویشتن
بس که در بیدای حیرت عقل سرگردان شود
گر بگویم شمه ئی از داستان خویشتن
ز احتمال بار غم چو کان صفت شد قامتم
گر چه بردم گوی ز اقران در زمان خویشتن
من ز طبع همچو آب خویشتن در آتشم
در قفص از چیست بلبل از زبان خویشتن
خویشتن را هر که بر تیغ زبان من زند
خونش در گردن که دارد قصد جان خویشتن
تا من از خوان قناعت سیر کردم آز را
بسته ام از لقمه دونان دهان خویشتن
منت رضوان نیرزد کوثر و باغ بهشت
ما و آب روی خویش و بوستان خویشتن
بهترست از توتیائی کان بمنت پرورند
چشم ما را گرد و خاک آستان خویشتن
آشکارا کرد پیش از آفرینش رزق تو
آنکه نتوانی نهفت از وی نهان خویشتن
هر کرا بینی بگیتی روزی خود میخورد
گر ز آن تست نانش یا ز آن خویشتن
پس ترا منت ز مهمان داشت باید بهر آنک
میخورد بر خوان احسان تو نان خویشتن
از طمع خواری همی خیزد بترک آن بگیر
تا شوی در ملک عزت کامران خویشتن
ور همی خواهی که یابی نام آزادی چو سرو
راستی کن با همه خلقان بسان خویشتن
بشنو از ابن یمین این پندهای سودمند
ور خلاف این کنی بینی زیان خویشتن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩٩
نبود مهتری بروز و بشب
باده خوشگوار نوشیدن
یا طعام لذیذ را خوردن
یا لباس لطیف پوشیدن
من بگویم که مهتری چه بود
گر بخواهی ز من نیوشیدن
همگنان را ز غم رهانیدن
در رعایات خلق کوشیدن