عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۹۴ - ملاامام
دلبر ملا امامم جای در محراب کرد
عاشقان را در قفای خویش برد و خواب کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۹۵ - صوفی
دلبر صوفی به ذکر خود مرا دلریش کرد
عاشقان را توبه ها داد و مرید خویش کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۹۷ - محتسب
دوش کردم با نگار محتسب از دور هشت
ذره را بگرفت در دست و برهنه کرد پشت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۵ - شیخ زاده
آن شیخ زاده امرد با من نمی شود یار
با علت مشایخ آخر شود گرفتار
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۰ - خشت ریز
خشت ریز امرد که زو خاک وجودم بیختم
رفتم و نم کردم و در قالب او ریختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۱ - نجار
دلبر نجار با من آیت الکرسی بخواند
بر دکان خویش مارا برد و بر کرسی نشاند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۴ - نان پز
نان پز امرد که باشد نرم مانند خمیر
بر تنورش می توان چسبید همچون خوی گیر
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۵ - زواله تاب
شوخ زواله تاب مرا آب داد و رفت
بر دامنش چو دست زدم تاب داد و رفت
نانی که در تنور فراموش مانده بود
بر عاشقان سوخته در خواب داد و رفت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۱ - زین گر
خانه زین آن بت زینگر عمارت می کند
هر که زین گوید به پشت خود اشارت می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۳ - مهر کن
آن نگار مهرکن دارد سری با اهل درد
خط برآورد و دهان عاشقان را مهر کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۰ - یخ فروش
آن شوخ یخ فروش که از اهل درد شد
در خانه بردم و دل عشاق سرد شد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۲ - نجار
دلبر نجار امشب کار عالم کرد و رفت
تیشه را بگرفت سنج خانه محکم کرد و رفت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۱ - شمع ریز
شمع ریز امرد که جان بخشد تن افسرده را
زنده سازد قالب او شمع های مرده را
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۴ - شماع
زان مه شماع امشب خانه روشن ساختم
قالبش را خانه بردم پر ز روغن ساختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۸ - کیمخت گر
دلبر کیمخت گر باشد جفا آئین او
خانه من آمد و کیمخت شد قرقین او
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۳ - قبضه بند
قبضه بند امرد نیارد هیچ کس را در نظر
عاشقان را بیندش از دور گرداند سپر
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۷ - سنگ زن
سنگ زن امرد ز جنگ سنگ دایم دم زند
عاشقان را بیند از دور و به سنگ کم زند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۹ - مارباز
گفتمش با مارباز امرد که با من یار شو
ز هر چشمی کرد و گفتا در ره خود راست رو
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۷۴ - قفل گر
قفل گر امرد میان ما و او سودا نشد
تا نیامد خانه ام قفل دل او وا نشد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۷۹ - مرده شوی
مرده شوی امرد که یاد از آب حیوان می دهد
زنده را جان می ستاند مرده را جان می دهد