عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵۵
هر که مدح اندرو اثر نکند
فکرت هجو او مکن زنهار
اثر مدح با تو گویم چیست
یادگار منش بخاطر دار
آنکه چون در شاهوار خرید
بدهد در بهاش زر عیار
هر که را سیرت اینچنین نبود
آدمی جز بصورتش مشمار
اینچنین ناسپاس نادانرا
خواه افسر فرست و خواه افسار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵۶
نزد اهل زمانه از که و مه
گر عبیدند جمله گر احرار
هست عقل معاش آن بکمال
که زید در جمله منافق وار
و آنکه امساک غالبست برو
اوست اکفی اکفاه در همه کار
زین دو فرقه چو نیست ابن یمین
زان بر خواجگان دنیی دار
هست عقل معاش او اندک
هست اتلاف مال او بسیار
من و اتلاف مال و بیعقلی
وین فضیحت کزوست فخر تبار
و آن گروه و تجمل دنیا
و آن رویت که اوست مایه عار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵٨
نا کسانیکه درین دور حریفان تواند
هر یکی را چو صراحی سوی جامست نظر
خرده ئی گر ز تو بینند چه هشیار و چه مست
سرزنش را ببزرگانش رسانند خبر
در خمار ار شودت جان و جهان جمله بباد
نکند بر تو یکی با قدحی باده گذر
رو مسیحا نفسا زین خرکان روی بتاب
هم طویله نسزد عیسی مریم با خر
ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح
خر خری لایق تو نیست خرا مبار مخر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٠
ای باد صبحدم گذری کن ز راه لطف
بر حضرتی چو کعبه اسلامیان عزیز
یعنی جناب سرور گردنکشان عهد
آنکو بنزد خلق جهان چون روان عزیز
خاک درش ببوس بتعظیم و پس بگوی
گر باشدت مجال سخن پیش آن عزیز
کابن یمین فروخت بوجه معاش خویش
املاک و هر چه بودش در خان و مان عزیز
اکنون نه ملک ماند و نه یکجو بهای ملک
وین خوش که برقرا بماندست نان عزیز
نانی در ایندیار بخواری همی خورد
ای کرده کردگار ترا در جهان عزیز
لطفی کن و جواز دهش تا از اینمقام
جائی رود که نان نبود همچو جان عزیز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٣
بگوش هوش بشنو نکته ئی خوب
و گر داری خرد دستور خود ساز
همیشه تا توانی ای برادر
مشو با هشت کس همراز و دمساز
حسود و بیوفا نادان و کاذب
بخیل و ناکس و بدخوی و غماز
با مردم نادان منشین ور بنشینی
زنهار بدو تا بتوان هیچ میاموز
زیرا که بیاموزد و در دشمنی آرد
کاری چو شب تیره برویت بهمین روز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٧
آنکه کارش ز ابتدا تا انتها
یاوگی و هرزه گوئی بود و بس
وانکه از عهد شبابش تا بشیب
میل سوی فتنه جوئی بود و بس
در جهان زد آتشی از طلم و زان
حاصلش بی آبروئی بود و بس
خواست تا گردد وزیر اما نشد
ز آنکه کارش زشتخوئی بود و بس
گر باستحقاق بودی کارها
کار آن دون مرده شوئی بود و بس
با عقل کار دیده بخلوت حکایتی
میکردم از شکایت گردون پر فسوس
گفتم ز جور اوست که اصحاب فضل را
عمر عزیز میرود اندر سر یئوس
از قرص آفتاب نهد خوان جاهلان
و ارباب علم را ندهد ذره ئی سبوس
زالیست سالخورده بدستان گشاده دست
و او بر مثال رستم و دانا چو اشکبوس
دانا فرود وار درین سر گرفته حصن
بیجرم و چرخ در طلبش کینه ور چو طوس
گفت از برای عزت ارباب جهل نیست
کاورنگشان نهد فلک از عاج و آبنوس
بر پای باز بند نه بهر مذلتست
تاج از پی شرف نبود بر سر خروس
مردان که از علائق دنیا مجردند
هرگز نظر کنند بزینت چو نو عروس
این فخر بس که چهره دانا گه جدال
باشد چو لعل و گونه نادان چو سندروس
عقلم چو پای بر سر افلاک مینهد
گو جاهلش مکن بهمه عمر دستبوس
چون همت تو نوبت شاهی همیزند
گو از درت مرو بفلک بر غریو کوس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٨
بلبل گلشن قدسم شده از جور فلک
بیگنه بسته زندان و گرفتار قفس
آمده روضه فردوس برین مانده بجای
گل سیراب و سمن ساخته از خار و ز خس
نه چو بلبل منم آن سدره نشیمن شهباز
کز هوای ملکوت آمدم اینجا بهوس
باز خواهم بسوی مسکن عقبی رفتن
چکنم گلخن دنیا پس ازینم بس و بس
گر پیاپی شود احداث فلک بر سر من
تا بحدی که مرا روز بود بیم عسس
نیست اندیشه ز ارعاد و ز ارعاب ویم
کاروانی بود آمیخته بر بانگ جرس
از کمان فلک ار تیر حوادث بارد
التجای دل من غیر خدا نیست بکس
نکنم رغبت دنیا که متاعیست قلیل
شاهبازان بگه صید نگیرند مگس
چه دهد ابن یمین دل بجهانی که ازو
رفت اگر باز نیاید بتن این رفته نفس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٠
خواهی که خوار می نشوی ایعزیز من
هرگز به دم کسی نزنی پیش کس نفس
زیرا که با تو کس نکند ماجرا از آنک
بهر چه یاد می نکنی پیش من ز کس
و آنکس که شهره گشت ببد گفت دیگران
کس را بصحبتش نبود در جهان هوس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧۵
صاحبا چون یمین دولت و دین
کرد خالی ز مرغ روح قفس
زو یتیم و یتیمه ئی دیدم
در سرای سپنج مانده و بس
چون برفت او ز هر طرف برخاست
خاطبانرا بر آن یتیمه هوس
خاطبان کفو آن یتیمه نیند
تو بفریاد این یتیم برس
زانکه تا این یتیم زنده بود
ننماید یتیمه روی بکس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧۶
گر کسی از روزگار اکنون شکایت میکند
بنده باری زو ندارد غیر شکر بیقیاس
دوستان جمعند و جمع دشمنان در تفرقه
هست صحت حاصل و وجه معاشی بی هراس
من نمیدانم کزین خوشتر چه باشد روزگار
گر تو نپسندی مرین را اینت مردی نا سپاس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٨
کسی که چشم کرم دارد از اکابر عصر
نظر بحالت او میکنم ز روی قیاس
بعینه مثل آن حریص محروم است
که باز می نشناسد ز فربهی آماس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٢
از حسد نا اهلم ار گوید بدی
زان بود کز من بدل دردیستش
حاسدان هستند و ما را باک نیست
بیهنر آنکس که حاسد نیستش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨۵
بستم احرام آستانه شاه
بامید سخاوت عامش
ز آنکه مشهور بود در عالم
صیت انعام و ذکر اکرامش
خود نهادند پیش من کاری
که بود نام بد سرانجامش
من گرفتم ز فقر بپذیرم
آنچه در ننگ افکند نامش
همت شه رضا چگونه دهد
که ز توزیع باشد انعامش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨۶
بس کس که یافت خست و امساک پیشه کرد
بر نفس ناستوده و اهل و عیال خویش
عذرش بر آن دنائت و خست همین بود
دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش
عمری بفقر میگذراند ز بیم فقر
مسکین نگر چه بیخبر آمد ز حال خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩۴
دوری در آمدست که راضی نمیشود
کمتر کسی که صدر معظم نویسمش
آخر وزیر را چه نویسم که هر فقیر
دارد طمع که صاحب اعظم نویسمش
منصب بدان رسیده که اکنون گدای کوی
نپسند دار ز شاه جهان کم نویسمش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩۵
در مجلسی که همدم آزادگان شوی
صافی و دلگشای بکردار باده باش
مهمان خویش را بنواز و بجای نیک
بنشان و بهر خدمت او ایستاده باش
صد بند اگر زمانه بکارت در افکند
ضجرت مکن بخدمت و ابرو گشاده باش
مانند خوشه گر هوس سرکشیت هست
چون دانه از طریق تواضع فتاده باش
خواهی که شاه خطه آزادگان شوی
ز اسب مراد خویش برغبت پیاده باش
ور بایدت چو ابن یمین کنج عافیت
زنهار دور از طلب نا نهاده باش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٧
شب دراز بتاریکی ار نشینم به
که از چراغ لئیمان بمن رسد تابش
جگر ز آتش حرمان کباب اولی تر
که از سقایه دونان کنند سیرابش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠١
قطع کن ای ابن یمین وصل آنک
هیچ بجز بوالعجبی نیستش
اهل ادب را نکند التفات
آنک بجز بی ادبی نیستش
آن چه بزرگیست که یکجو کرم
در نسب و در حسبی نیستش
هستی او را عدم انگار از آنک
آنچه ازو میطلبی نیستش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٠
ایدل ز غم منال که از گردش زمان
تنها تو نیستی بجفای زمانه خاص
خاصیتی است مردم این روزگار را
نتوان بهیچ روی شدن منکر خواص
گرفی المثل هزار نکوئی کنی بخلق
زیشان بجز بدی نتوان یافتن قصاص
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١١
دل بجان آمد از مضیق جهان
وین بتر کم امید نیست خلاص
از گزند سپهر ناهموار
چون گزیدم ولات حین مناص
بخت را گفتم ای رمیده ز من
با زمانه مزن دم اخلاص
که ندارد معاویه در مکر
حاجت یاری سلاله عاص
ساز او با نوا و دستانست
تو بدستان او مشو رقاص
ای بسا کاوفتد بکام نهنگ
گر چه بهر صدف رود غواص
تا صروف زمانه صرافست
سیم کس را نمیخرد برصاص
پیش این سفله طبع دون پرور
نیست فرق از عوام تا بخواص
شاخ کسنی بذوق نیشکرست
سیب شیرین ترش تر از اجاص
گر لبی نان ز خوان او شکنی
بشکند سر همان دمت بقصاص
گر کند منشی فلک جوری
جز بابن یمین نباشد خاص
شاید آری که در زبانها هست
ذکر القاص لایحب القاص