عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶۵
نظام دولت و دین آنکه عدل شامل او
زمانه را بخوشی همچو باغ رضوان کرد
عمارت کرم اندر جهان اساس نهاد
بنای بخل بکلی خراب و ویران کرد
مگر بدرگه عالیش آگهی نرسید
از آنچ در حق من پیشوای دیوان کرد
چه کرده بود ز خست علی شمس الدین
بجز نزاع که با اهل فضل در نان کرد
همان مضایقه درنان که با من او کردی
وزیر نایب دیوان بعینه آن کرد
گر آن پسند نبود از علی شمس الدین
پس اقتدا بچنان کار زشت نتوان کرد
اگر تو ابن یمین را وظیفه ئی ندهی
ضرورتش سفری باید از خراسان کرد
زمانه را بخوشی همچو باغ رضوان کرد
عمارت کرم اندر جهان اساس نهاد
بنای بخل بکلی خراب و ویران کرد
مگر بدرگه عالیش آگهی نرسید
از آنچ در حق من پیشوای دیوان کرد
چه کرده بود ز خست علی شمس الدین
بجز نزاع که با اهل فضل در نان کرد
همان مضایقه درنان که با من او کردی
وزیر نایب دیوان بعینه آن کرد
گر آن پسند نبود از علی شمس الدین
پس اقتدا بچنان کار زشت نتوان کرد
اگر تو ابن یمین را وظیفه ئی ندهی
ضرورتش سفری باید از خراسان کرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٧
اقامت در خراسان گشت مشکل
شد اینجا مشرب عشرت مکدر
مرا در رشته دانش نباشد
بجز گوهر فروشی کار دیگر
درین اقلیم صاحب همتانند
که هریک ز آن بزرگان هنرور
بهمت آنچنان باشد که او را
نیرزد نیم نان صد دانه گوهر
مرا گوهر فروشی با چنین قوم
نمیگوئی که چون باشد میسر
ضرورت از خراسان رفت باید
اگر زینسان بدست آید هنر خر
شد اینجا مشرب عشرت مکدر
مرا در رشته دانش نباشد
بجز گوهر فروشی کار دیگر
درین اقلیم صاحب همتانند
که هریک ز آن بزرگان هنرور
بهمت آنچنان باشد که او را
نیرزد نیم نان صد دانه گوهر
مرا گوهر فروشی با چنین قوم
نمیگوئی که چون باشد میسر
ضرورت از خراسان رفت باید
اگر زینسان بدست آید هنر خر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٢
ای پسر همنشین اگر خواهی
همنشینی طلب ز خود بهتر
ز آنکه در نفس همدم از همدم
نقش پیدا شود بخیر و بشر
مثل اخکر که با همه گرمی
سرد گردد بوصل خاکستر
ور چه باشد فسرده طبع انگشت
چون بآتش رسد شود اخگر
گر تو خواهی که نیکنام شوی
دور باش از بدان عزیز پدر
وینسخن را که گفت ابن یمین
در صلاح و فساد آن بنگر
گر پسندیده نایدت مشنو
ور پسند آیدت از آن مگذر
همنشینی طلب ز خود بهتر
ز آنکه در نفس همدم از همدم
نقش پیدا شود بخیر و بشر
مثل اخکر که با همه گرمی
سرد گردد بوصل خاکستر
ور چه باشد فسرده طبع انگشت
چون بآتش رسد شود اخگر
گر تو خواهی که نیکنام شوی
دور باش از بدان عزیز پدر
وینسخن را که گفت ابن یمین
در صلاح و فساد آن بنگر
گر پسندیده نایدت مشنو
ور پسند آیدت از آن مگذر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩۵
ابن یمین دریغ یساری نیافتست
بر قدر همتی که بدو داد کردگار
ور یافتی ز پاشش زر در ره صواب
دشمنش تاج دار شدی دوست تاجدار
زر بهر دشمنان طلب و بهر دوستان
چون بگذری ازین دو نیاید بهیچ کار
آنرا عزیز مصر جهان دان که بهر عرض
از پاک جوهری عرضش آمدست خوار
نرگس فکنده سر چو ززر چشم او پر است
دست کشاده دارد از آن سر کشد چنار
بر قدر همتی که بدو داد کردگار
ور یافتی ز پاشش زر در ره صواب
دشمنش تاج دار شدی دوست تاجدار
زر بهر دشمنان طلب و بهر دوستان
چون بگذری ازین دو نیاید بهیچ کار
آنرا عزیز مصر جهان دان که بهر عرض
از پاک جوهری عرضش آمدست خوار
نرگس فکنده سر چو ززر چشم او پر است
دست کشاده دارد از آن سر کشد چنار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٩
ای نسیم سپیده دم بر خیز
وز سر لطف یک قدم بردار
رو بدرگاه قدوه النقبا
فخر آل محمد مختار
بحر دانش علاء دولت و دین
آن بحق اهل فضل را سردار
اولا بوسه ده جنابش را
پس پیامم یکان یکان بگذار
گو بجان آمدست ابن یمین
از جفای سپهر ناهموار
وز نیاز نهفته بر چشمش
روز روشن شدست چون شب تار
از ره بنده پروری بر خیز
یک دو گام از ره کرم بردار
رو بعالیجناب خسرو عهد
آن ببخشش فزون ز ابر بهار
و آنکه باشد نهال همت او
چون درخت بهشت گوهر بار
وصف حالم بجملگی بر گوی
مکن اهمال در بیان زنهار
گو مثال جهان مطاع فرست
سوی نواب این خجسته دیار
تا بلطف عمیم خود گیرند
بر یکی زین سه کار سهل قرار
یا دهندم سه ماه غله بقرض
هر مهی کمترینش یک خروار
تا من ادراک غله را عوضش
برسانم بقابض انبار
یا بر آئین سایر فقرا
بدهندم وظیفه وادرار
یا اجازت دهند تا بروم
زین وطن کاندر و شدستم خوار
بمقامی که قوت یومی خود
نبود ساختن چنین دشوار
کز یکی ساخته توانی کرد
ای کریم جهان ازین دو سه کار
هم دعا گوی باشمت همه عمر
هم رهینت بمنت بسیار
وز سر لطف یک قدم بردار
رو بدرگاه قدوه النقبا
فخر آل محمد مختار
بحر دانش علاء دولت و دین
آن بحق اهل فضل را سردار
اولا بوسه ده جنابش را
پس پیامم یکان یکان بگذار
گو بجان آمدست ابن یمین
از جفای سپهر ناهموار
وز نیاز نهفته بر چشمش
روز روشن شدست چون شب تار
از ره بنده پروری بر خیز
یک دو گام از ره کرم بردار
رو بعالیجناب خسرو عهد
آن ببخشش فزون ز ابر بهار
و آنکه باشد نهال همت او
چون درخت بهشت گوهر بار
وصف حالم بجملگی بر گوی
مکن اهمال در بیان زنهار
گو مثال جهان مطاع فرست
سوی نواب این خجسته دیار
تا بلطف عمیم خود گیرند
بر یکی زین سه کار سهل قرار
یا دهندم سه ماه غله بقرض
هر مهی کمترینش یک خروار
تا من ادراک غله را عوضش
برسانم بقابض انبار
یا بر آئین سایر فقرا
بدهندم وظیفه وادرار
یا اجازت دهند تا بروم
زین وطن کاندر و شدستم خوار
بمقامی که قوت یومی خود
نبود ساختن چنین دشوار
کز یکی ساخته توانی کرد
ای کریم جهان ازین دو سه کار
هم دعا گوی باشمت همه عمر
هم رهینت بمنت بسیار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۵
زین همدمان فغان که همه مار ماهیند
صورت بسان ماهی و سیرت بسان مار
از بهر سیم خام بماهی طمع مکن
پخته ز بهر مهره نبوسد لبان مار
محبوب اهل دل نشود بد کنش بمال
آخر نه گنج سیم و زر آمد مکان مار
هر کس چو مور کرد بنان پاره شان کشش
بر ساخت پاد زهر ز آب دهان مار
این مار سیرتان بره آیند وقت مرگ
آید بلی بره چو سرآید زمان مار
چون مار هر یکی دو زبانند زهر پاش
با داد و نیمه سر همه را چون زبان مار
صورت بسان ماهی و سیرت بسان مار
از بهر سیم خام بماهی طمع مکن
پخته ز بهر مهره نبوسد لبان مار
محبوب اهل دل نشود بد کنش بمال
آخر نه گنج سیم و زر آمد مکان مار
هر کس چو مور کرد بنان پاره شان کشش
بر ساخت پاد زهر ز آب دهان مار
این مار سیرتان بره آیند وقت مرگ
آید بلی بره چو سرآید زمان مار
چون مار هر یکی دو زبانند زهر پاش
با داد و نیمه سر همه را چون زبان مار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۶
ز حالم نیست آگه کس که چون من
برنجم زین سپهر سخت پیکار
بتلخی میکشد در تنگ و بندم
چو شیرین دید طبعم نیشکر وار
اگر زین پس بر این سیرت بماند
نماند در دیار فضل دیار
دلا زو هم مبین شادی و غم را
که او را اختیاری نیست در کار
مقرر در ازل شد هر دو و اینک
نخواهد گشت اینصورت دگر بار
مرنج از بهر دنیا و مرنجان
مباش آزرده و کس را میازار
که هست و نیست یکسر بر گذار است
هر آنچت نیست آنرا هست پندار
بر ابن یمین گیتی نیرزد
بدان کز بهر او گیرند تیمار
برنجم زین سپهر سخت پیکار
بتلخی میکشد در تنگ و بندم
چو شیرین دید طبعم نیشکر وار
اگر زین پس بر این سیرت بماند
نماند در دیار فضل دیار
دلا زو هم مبین شادی و غم را
که او را اختیاری نیست در کار
مقرر در ازل شد هر دو و اینک
نخواهد گشت اینصورت دگر بار
مرنج از بهر دنیا و مرنجان
مباش آزرده و کس را میازار
که هست و نیست یکسر بر گذار است
هر آنچت نیست آنرا هست پندار
بر ابن یمین گیتی نیرزد
بدان کز بهر او گیرند تیمار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣٧
صاحبا مدتیست تا کردم
خدمتت آنچنانک بد مقدور
هر چه فرموده ئی ز باطل و حق
بوده امر ترا بجان مأمور
نه مرا هست عز و منصب و جاه
نه شراب و کباب و نه منظور
هر که از بهر خدمت مخلوق
گردد از وصل دوستان مهجور
چون ز جنس هنروران باشد
بر سه نوعست حالتش مقصور
راحتش گر فزون بود از رنج
اندکی سعی او بود مشکور
ور بود رنج و راحتش یکسان
این هم از کار نیست چندان دور
ور فزونست رنجش از راحت
هست بیمزد دیو را مزدور
چون من از فرقه سوم گشتم
که بهر عشوه ئی شوم مغرور
عقل داند کزین سلیم دلی
مرد گردد با حممقی مشهور
زین پس ار سر بتابم از خدمت
شاید ار خواجه داردم معذور
خدمتت آنچنانک بد مقدور
هر چه فرموده ئی ز باطل و حق
بوده امر ترا بجان مأمور
نه مرا هست عز و منصب و جاه
نه شراب و کباب و نه منظور
هر که از بهر خدمت مخلوق
گردد از وصل دوستان مهجور
چون ز جنس هنروران باشد
بر سه نوعست حالتش مقصور
راحتش گر فزون بود از رنج
اندکی سعی او بود مشکور
ور بود رنج و راحتش یکسان
این هم از کار نیست چندان دور
ور فزونست رنجش از راحت
هست بیمزد دیو را مزدور
چون من از فرقه سوم گشتم
که بهر عشوه ئی شوم مغرور
عقل داند کزین سلیم دلی
مرد گردد با حممقی مشهور
زین پس ار سر بتابم از خدمت
شاید ار خواجه داردم معذور
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴۶
کسی خوش بر آید در این روزگار
که باشد بدستش یکی از سه کار
نخستین حکومت که آن منصبی است
کز آنجا گشاید بسی کار و بار
دوم کار سرهنگ تندست و تیز
که یکسان بود نزد او مور و مار
دگر کار از آن هر سه خواهند گیست
که خواهنده نندیشد از ننگ و عار
ز هر سو بدست آورد لوت و بوت
بشادی بر آرد زانده دمار
چو ابن یمین زین سه فرقه نبود
نشد لاجرم حاصل او را یسار
ز سستی اصحاب دولت کنون
بسختی بسر میبرد روزگار
سپهرا کفافی نخواهیش داد
ز هی بیحیائی ز خود شرم دار
که باشد بدستش یکی از سه کار
نخستین حکومت که آن منصبی است
کز آنجا گشاید بسی کار و بار
دوم کار سرهنگ تندست و تیز
که یکسان بود نزد او مور و مار
دگر کار از آن هر سه خواهند گیست
که خواهنده نندیشد از ننگ و عار
ز هر سو بدست آورد لوت و بوت
بشادی بر آرد زانده دمار
چو ابن یمین زین سه فرقه نبود
نشد لاجرم حاصل او را یسار
ز سستی اصحاب دولت کنون
بسختی بسر میبرد روزگار
سپهرا کفافی نخواهیش داد
ز هی بیحیائی ز خود شرم دار