عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
شاهی خواهی، گدایی از دست مده
آیین برهنه پایی از دست مده
خواهی که به جذبه‌یی کشد یار تو را
سر رشته آشنایی از دست مده
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
گر صاحب تاج و کمری، ورپاجی
با تیر قضا چه چاره جز آماجی
شد موی تو پنبه، قد کمان، این رمزیست
یعنی که: اجل میکندت حلاجی
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
تا کی ز طمع خوار نظرها گردی
از بهر طلب حلقه درها گردی
بهر دو درم که بر یکی تیغ زنی
دلاک صفت بگرد سرها گردی؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
نبود چو حضور قلب و مژگان تری
فیض ز نماز خویش چندان نبری
خاکت بر سر، این چه حضور است که تو
در پیش حق استاده و جای دگری؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
ای آنکه تمام آرزو و هوسی
طفلی، مستی، مخبطی، خود چه کسی؟!
گفتی: که بپیری چو رسم، توبه کنم!
ترسم که جوان روی، بپیری نرسی!!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
گر در طلب معرفت یزدانی
بر دور تسلسل ز چه سرگردانی؟!
محتاج نباشد این معانی به بیان
بر حکمت اوست منطقت برهانی
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
خوش آنکه ندارد غم فرزند و زنی
از خار تعلق بجگر نیش زنی
غم نیست کسی را که تعلق نبود
غربت نکشد آنکه ندارد وطنی
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
آجل خواهی، بفکر عاجل چه روی؟!
منزل جویی، چو خر باین گل چه روی؟!
گر طالب علمی، طلب دنیا چیست؟!
حق میطلبی، از پی باطل چه روی؟!
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۵ - تاریخ ساختمان تالاب رضی آباد
شد در «رضی آباد» بنا این تالاب
تا دل ز غبار غم بشویند احباب
تالار بفیض آن چو دیدم، تاریخ
گفتم که:«بود محیط فیض این گل آب »
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۸ - تاریخ ساختن پنجره رواقی
ساخت بعهد خوش دولت «عباس شاه »
پنجره این رواق، آصف نیکو صفات
عقل چو تاریخ این پنجره پرسید از او
گفت: «بدیدم از این پنجره روی نجات »!
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۹ - تاریخ وفات سالک قزوینی
بلبل گلشن سخن «سالک »
کرد از این دار چون قفس رحلت
از سخن نام خود بکلک زبان
کرد بر صفحه جهان مثبت
گرچه او را نبود فرزندی
معنیی چند بست ازو صورت
گل بیخار بود، از آن خلقی
میفرستند هر دمش رحمت
گفت تاریخ فوت او واعظ
«شده او سالک ره جنت »
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۱۴ - تاریخ انجام سفینه یی
این طرفه «سفینه »یی که در وی
کشتی کشتی قماش معنیست
گیرند بکف، چو اهل فضلش
چون کشتی نوح و، کوه جودیست
هر سوی ز اهل قال، بحثی
هر گوشه ز اهل حال، بزمیست
هر صفحه، ز قوت روح، خوانی
کزوی صد عمر میتوان زیست
هر سطر ز معنی روانبخش
جویی، از آب زندگانیست
الفاظ ز نکته های سیراب
هر یک صدفی پر از لآلیست
در پوست، چو گل نگنجد از شوق
پر بسکه زرنگ و معنیست
خود یک گل و، باغ و بوستانها
در هر ورقش، ولیک مخفیست
هر صفحه، ز شوخی معانی
چون پرده چشم مست لیلیست
تاریخ ملوک ملک فضل است
یا نسخه جمع و خرج گیتیست
گفتم تاریخ این سفینه:
«هی هی چه سفینه؟ بحر معنی است »!
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۲۵ - در تاریخ در تازه مسجدی
از حکم شه، این در چو به مسجد واشد
هر سو پی تاریخ، دلم جویا شد
ناگاه سروشی آمد از عالم غیب
«ای بنده بیا که باب رحمت واشد»!
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۲۷ - درتاریخ ساختمان طاقی
کرد، دل تاریخ اتمامش ز من روزی سئوال
گفتمش:«این طاق باطاق فلک، همدوش شد»
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۳۲ - تاریخ درگذشت ملابوذر فرزند مولانا خلیل الله قزوینی
«بوذر» آن نو گل بستان کمال
کرد از این عالم فانی چو سفر
نو گلی رفت که چون لاله گذاشت
داغها گلشن خود را بجگر
کرد از این اجر مصیبت فارغ
ذمه خویشتن از حق پدر
چید اگر دست اجل خوش ثمری
باش یارب تو نگهدار شجر
عقل تاریخ وفاتش پرسید
گفتمش:«حیف ز ملابوذر!»
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۳۴ - در سوگ و تاریخ مرگ میرباقر
چراغ دلم «میرباقر» که داشت
زسیماش نور سیادت ظهور
بعشرت سرای بقا بار بست
از این محنت آباد دار غرور
شد از رفتن او، ز جانها قرار
شد از غیبت او ز دلها حضور
ز زهر غمش، عالمی تلخکام
ز درد فراقش، جهانی بشور
بمحنت سرایی که اینش بقاست
چرا دل نهد مرد صاحب شعور؟!
ز بس شادیش با غم آمیخته است
نداند کسی ماتمش را ز سور!
چو تیر از کمانخانه چرخ پیر
بود راستان را بسرعت عبور
جهان را خدنگی بترکش نماند
کمان فلک را، همانست زور
چو تاریخ فوتش، من دردمند
طلب کردم، از خاطر نا صبور
بخاک از دعا روی اخلاص سود
بگفتا که:«قبرش بود پر ز نور»!
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۲ - در سوگ تاریخ و تاریخ مرگ یاری عزیز
شد یار عزیزی از کفم ناگه، حیف!
در راه طریقت، زچنین همره، حیف!
تاریخ وفات آن جوان می جستم
پیر خردم گفت که:«حیف و ده حیف »!
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۳ - در سوگ و تاریخ مرگ صائب
شد صایب از این جهان ویران صدحیف
ز آن در ثمین بحر عرفان صدحیف
گفتند بناله بلبلان تاریخش:
«ای حیف از آن هزاردستان صدحیف »
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۸ - تاریخ بنای خانه یی
این خانه که باد منزل عیش مدام
هر شیشه اش از باده عشرت یک جام
هر سو نگری کتاب یا آیینه است
القصه که «در صورت و معنی » است تمام
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۵۵ - تاریخ انجام ساختمان خانه یی
نگردد یارب این فرخنده منزل، خالی از مهمان
ز روی چون گل یاران بود پیوسته گلریزان
نباشد بر در و دیوار آن، آیینه ها هر سو
که هر یک هست چشم انتظاری بر ره مهمان
ز بس افتاده است ایوان این زیبا بنا، دلکش
بچشم دلبران ماند، که باشد طره اش مژگان
از آن چون خانه آیینه لبریز صفا باشد
که روشن شد چراغش از صفای مقدم یاران
در آن از باد دست افشانی رقص نشاط دل
عجب نبود، فتاده موج اگر بر شیشه الوان
بروی یکدگر غلتید در باغش گل و سنبل
تو گویی این چمن خورده است، آب گوهر غلتان
عزیزان چون ز من جستند تاریخ بنای آن
بگفتم:«باد این زیبا عمارت مجمع نیکان »!