عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
دل، از غم نانی اگرت خون باشد
به ز آنکه بحب جاه مفتون باشد
از بهر سئوال، در بدر گشتن ما
با خانه شمار عاملان چون باشد؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
هر گز نه ترا دل غمین میباشد
نی،تر ز سرشکت آستین میباشد
نی چهره چون کاوه و، نه دردی چون کوه
از حق مگذر، بندگی این میباشد؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
ای آنکه بجمع سیم و زر حرصت خواند
بر خاک کدورتت پی گنج نشاند
مالی که بخاک میکنی دفن امروز
فرداست که خواهد بسر گورت ماند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
نی سفره، نه کاسه، نی طبق میماند
نی مال و، نه ملک و، نه نسق میماند
اسباب جهان، ینست نگه واری بیش
این نقش و کلک ها بشفق میماند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
این مدعیان که راه نشناخته اند
بر دعوی فقر گردن افراخته اند
در برنه مرقعست این طایفه را
بر دعوی خویش محضری ساخته اند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
چون دیده بینشم عطا فرمودند
محتاج به عینکم عبث ننمودند
کم بود دو دیده بهر عبرت ما را
ز آن روی، دو دیده هم بر آن افزودند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
کس جا بدل فتادگان تا نکند
معراج سوی عالم بالا نکند
نخل از رفعت بر آسمان سرنکشد
تا در دل خاک خویش را جا نکند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
گر قبله دل، نه کوی آن شاه بود
کی سجده تو قبول درگاه بود؟
تکبیر نماز اهل عرفان اینجا
تکبیر فنای ما سوی الله بود!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
تا از دم گرمی سخنی سر نشود
دل از ایمان ترا منور نشود
ایمان اخگر، دل سیاه انگشت است
بی دم انگشت هرگز اخگر نشود!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
از کار جهان، بترک و تجرید گذر
از مطلب روزگار نومید گذر
چون سایه دیوار خرابیست جهان
زین سایه دیوار چو خورشید گذر
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
تاکی ز شراب خواب مستی، برخیز!
از بستر نرم تن پرستی، برخیز!
با بانگ بلند، شب خروسان گویند:
ننشسته ز پا شعله هستی، برخیز!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
در مکتب عقل، خود کتاب خود باش
در فکر سئوال حق، جواب خود باش
در پای حساب، تا نمانی فردا
زنهار امروز، سر حساب خود باش
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
ای آنکه ترا خوش غلیانیست تلاش
با فکر نی و شیشه دلت راست معاش
در فکر صفای شیشه غلیان چند؟
در فکر صفای شیشه دل هم باش!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
گر دل نشدی باین دو مصرع شادم
دادی غم روزگار خوش بر بادم
از فکر و خیال شعرم این فایده بس
کآن میکند از هر غم پوچ آزادم
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
خواهی اگر از راحت کونین نشان
دامان دل از گرد علایق به فشان
دولت خواهی، مده ز کف دامن فقر
کز دولت فقر شد هما شاه نشان
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
جانت نشود پاک ز گرد عصیان
تا اشک ندامتت نشوید دامان
اعمال تو هموار نگردد، تا تو
انگشت نسازی از گزیدن سوهان
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
از گنج عطای تو، چه کم دارم من؟
از خاک در تو تخت جم دارم من!
دینار و درم گرم نباشد، چه غم است؟
دارم غم تو، دگر چه غم دارم من؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
شد وعده اگر خلاف در حضرت تو
عذریست مرا که شنود فطرت تو
من دیر نیامدم، که از شوق تو صبح
بر من پیشی گرفت در خدمت تو!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
دردی که بسوی چاره ساز آیی کو؟
سوزی که بصد عجز و نیاز آیی کو؟
رفتی به امید توبه گر راه گناه
عمری که روی این ره و باز آیی کو؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
ای از مرض حرص ترا دل مرده
اندیشه زر ز دیده خوابت برده
نفس تو ز خارخار دنیا شب و روز
هر سوی دود، چون سگ سوزن خورده