عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : مقطعات
شمارهٔ ۴ - بث الشکوی
گیتی است دهان مار و دروی
این خلق گزنده اند دندان
ای وای بجان دردمندی
کو از نمد فناست عریان
واعظ قزوینی : مقطعات
شمارهٔ ۷ - پند
غم همسایه خود خور که از آزادگیست
بر سر سایه خود بید صفت لرزیدن
شاه کامی کندت خانه دل زیر و زبر
خانه غنچه خرابست ز یک خندیدن
هر گز از سنگ جفا کم نشود شورش عشق
ترک شوری ننماید نمک از ساییدن
نشود کیسه وسعت تهی از دست کرم
کی شود پرتو خورشید کم از تابیدن؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵
تا کام دهی، نفس بخود معجب را
گردی شب و روز مشرق و مغرب را
کرد است ترا اسیر، نفس سگ تو
کس دیده که سگ مرس کند صاحب را؟
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۷
بر نقش جهان که راه زد جاهل را
تا چند کنی محو تماشا دل را؟!
گر دیده عبرت بگشایی، کافیست
یک مد نظر این ورق باطل را
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۹
پیری از عمر کرده بیزار مرا
افگنده غم زمانه از کار مرا
در خانه تن خاک نشین باشم چند؟
ای مگر بیا زخاک بردار مرا
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
از فیض هوا، سبز نگردد گل ما
با آب روان، حل نشود مشکل ما
خواهیم زباغ، گر گشاد دل خویش
گل پره شود، برای قفل دل ما
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
یارب! نه سزای تست گر کرده ما
نی لایق درگه تو آورده ما
هر چند فگنده ایم ما پرده ز روی
یارب! تو مدر ز لطف خود پرده ما
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
ای دل رخ از این سرای فانی برتاب
جز در طلب جهان باقی مشتاب
دنیا لفظ است و، آخرت معنی آن
در لفظ مپیچ این همه، معنی دریاب!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
خوش آنکه بغم شکفته باشی همه شب
در خون جگر نهفته باشی همه شب
شرمت باد از خروس ای طایر جان
کو بیدار و تو خفته باشی همه شب
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
آنکو بدلش بیم گنه کمیاب است
گر دعوی دل کند، یقین کذاب است
اندک گنهی خراب سازد دل را
در خانه آیینه نمی سیلاب است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
در رسته عاشقی،که نفعش ضرر است
جنسش نه متاع و، نقدنی سیم و زر است
جنسش، نظر عنایت حضرت دوست
نقدش، زر سرخ لخت های جگر است!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
دامن زن آتش فنا، این نفس است
تیره کن مرآت صفا، این نفس است
تا هست نفس، نمیرهی از غم و رنج
آری، رسن دار فنا این نفس است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
لذت دگر از شباب جستن غلط است
از جوی سراب، آب جستن غلط است
عیش گیتی پر نمک شور و شر است
کیفیت از این شراب جستن غلط است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
این راهزنان که راهروشان نام است
درویشیشان خاص برای عام است
از بهر شکار خلق این طایفه را
هر پاره خرقه، چشمه یی از دام است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
بشنو ز گذشتگان ترا گر گوشی است
میگیر عزای خود بسر گر هوشی است
امروز بدوش تست تابوت کسان
فرداست که تابوت تو هم بر دوشی است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
آیینه روی دلبران، مظهر اوست
چشم سیه خوش نگهان منظر اوست
منظور حقیقت است از حسن مجاز
ابروی بتان طاقنمای در اوست
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
ای آنکه دلت جز به هوس مایل نیست
از رشتن رشته أمل غافل نیست
از بس که در او علاقه ها بسته به هم
دکان علاقه بندی است این، دل نیست
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
ای آنکه تو را جز غلیان همدم نیست
جز حرف نی و شیشه ز بیش و کم نیست
خواهی که بود شیشه غلیانت صاف
گر شیشه دل صاف نباشد غم نیست
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
دنیا، که بجلوه میکند مفتونت
تو بسته بدو دل، او کمر بر خونت
این شاهد غداره چنبر بازیست
کز چنبر چرخ میکند بیرونت
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
عمر تو بفکر دنیی دون گذرد
کی یک نفست بیاد بیچون گذرد؟
از بهر خیال باطلی، چند ای دل؟
از حق مگذر؛ کسی ز حق چون گذرد؟!