عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
حاسد نمکم بر جگر ریش زند
نیش از ره دوستی به دل بیش زند
گرم است به طعنه در لباس بازی
آری سوزن به دوختن نیش زند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
آن قوم که دل‌بسته صورت باشند
از معنی عرفان خدا ...اشند
دارند سری به صورت بی‌معنی
گویی که شبیه خامه نقاشند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۰
این خلق مجازی نه ز اهل هوشند
گر اهل ردا، وگر مرقّع‌پوشند
آمیزششان به هم ندارد مزه‌ای
با هم چو شراب بی‌نمک می‌جوشند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۹
فرزانه به قید شهر و کو بند بود
پیوسته اسیر زن و فرزند بود
مجنون داند به است صحرا از شهر
دیوانه به کار خود خردمند بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
از سر خدا، نبی سرافراز بود
این نغمه نه در پرده هر ساز بود
هر خرقه به بر، نه محرم راز بود
آیینه نمد پوشد و غمّاز بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۷
عاقل ز جهان فتنه‌آمیز جهد
هرچند صدا رود که مگریز، جهد
از دیدن روزگار هر لحظه دلم
چون خفته ز خواب وحشت‌انگیز جهد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۹
آن قوم که می‌زنند حرف از تجرید
تجرید ز گفتگوی ایشان چه کشید
گردند جنید وقت در کم وقتی
گر ذکر خدا کنند چون فکر مرید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۸
در پرده ز محتسب شراب اولی‌تر
پوشیدن کار ناصواب اولی‌تر
فعل بد خویش را نهان می‌دارم
باشد رخ زشت در نقاب اولی‌تر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۳
بیچاره خرد به سعی باشد مجبور
کز جهل مرکب برهد نفس غیور
آری هرجا خری برآرند از گِل
صاحب خر را دو مرده زورست ضرور
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۴
بر قرص جو خودم بود دست دراز
گو سفله به نان گندم خود می‌ناز
کی از دگری ناز کشد در عالم؟
آن را که همین به بی‌نیازست، نیاز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۶
هرکس که به گلشن وجود آرندش
گر با نیکان بود، نکو دارندش
بی تربیت پیر، چه حاصل ز مرید
خودروست نهالی که نمی‌کارندش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۴
آن را که بود رگی ز غیرت به تنش
باید نبود به جز توکل سخنش
آن کس که زند حرف گدایی، بادا
چون نان گدا خشک، زبان در دهنش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۹
ای عمر گرامی به ریا کرده تلف
دل را خبر از ذکر نه و سبحه به کف
آرایش ظاهر چه کنی آینه‌وار؟
رو باطنت آراسته گردان چو صدف
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۶
بی‌واسطه در مجلس ابنای زمان
روشن نشود چراغ ازین سخت‌دلان
از آهن و سنگ خانه روشن نشود
تا سوخته‌ای پا نگذارد به میان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۳
ای نفس، بس است این همه عصیان‌کردن
چون هیچ پشیمان نشوی از کردن
دنبال ستم ندامتی هست که سیل
خود تیره شود ز خانه ویران‌کردن
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۵
شد شهره شهر باده‌پیمایی من
مستم من و عالمی تماشایی من
با هم ز ملامتم نمی‌پردازند
شد پرده عیب خلق، رسوایی من
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۴
زاهد، تا چند زرق و خودکامی تو؟
داغ است سراپا دلم از خامی تو
کو نامه اعمال که ظاهر گردد
بدنامی عاشق و نکونامی تو
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۲
بی‌برگان را به صد هنر، بی زر و جاه
گردون نشمارد گل‌شان را به گیاه
ننمودن عیب اغنیا از مال است
کجواجی شاخ را بود برگ پناه
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۶
در دهر ز هر انجمنی خلوت به
چون مردم دیده، مرد در عزلت به
با اهل زمان، نداشتن صحبت به
از خلق جهان گرفتن عبرت به
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۵
بد نیز مباش اگر نه خود به گردی
چون نگذازی تن از چه فربه گردی؟
گیرم که گدای شهر نشمارندت
باری مکن آنچه خواجه ده گردی