عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۶٠
شرف دولت و دین زبده اصحاب کرم
ای بذاتت هنر و فضل تولا کرده
ابر کلک گهر افشان تو مانند صدف
دهن آز پر از لؤلؤ لالا کرده
چشم بد دور ز خط تو که هر نقطه او
سطح کافور پر از عنبر سارا کرده
دی ز یاران که چو بختند مقیم در تو
بتولای تو از غیر تبرا کرده
ورقی چند بمن داد عزیزی و برآن
رأی عالیت اشاره بسوی ما کرده
که ز اشعار خود اینچند ورق بیضا را
دارم امید بتو نامه سودا کرده
کردم اثبات بفرمان تو ابیات برو
ز آنچه زین پیشترک داشتم انشا کرده
بجناب تو فرستادم و عقلم میگفت
کای تو بسیار از این ساده دلیها کرده
مثلت هست چو تاجر که رود از پی سود
بسوی بصره و سرمایه ز خرما کرده
تو فرشته صفتی ز ابن یمین در گذران
کلماتی که بر او دیو وی املا کرده
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۶١
صاحب عادل جلال ملک و دین دستور شرق
ای ز رفعت خاک پایت افسر خورشید و ماه
نفثه المصدور خواهم عرضه کردن پیش تو
گر چه داند رای صاحب حال من بی اشتباه
بر بساط حضرتت چون رخ نهاد ابن یمین
داد بختش همچو فرزین جای در پهلوی شاه
از قضا اسبش چو خر اندر خلاب عجز ماند
ای گرفته قدرتت درماندگانرا در پناه
راه تا مقصد بپای پیل صد فرسنگ هست
چون کند اکنون پیاده در رکابت قطع راه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۶۶
فخر دین و ملک معنی ای ز نور رای تو
رهروان عالم علوی هدایت یافته
عقل اول دست تدبیر ترا در کار ملک
چون ید بیضای موسی با کفایت یافته
مفتی رأی جهان آرای تو در مشکلات
هر جوابی را که گفته صد روایت یافته
صاحبا گویا نئی آگه که هست ابن یمین
هر دم از دوران گردون صد نکایت یافته
بر دل پر درد خویش از حادثات روزگار
دور غم را چون تسلسل بی نهایت یافته
چون زتاب آفتاب حادثات ایمن شدست
آنکه هست از سایه لطفت حمایت یافته
پس چرا باید که باشد با نکو ذاتی تو
بنده بد حالی خود بیحد و غایت یافته
از سرم دست عنایت در حوادث بر مدار
ای ز تو اهل هنر دائم عنایت یافته
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧۶ - القطعه فی المشعله
ای زده صد طعنه شمع روی تو بر مشعله
آتش افتاده ز تاب عارضت در مشعله
تا نمییابد فلک پروانه از شمع رخت
بر نمیافروزد از خورشید خاور مشعله
از فروغ شمع رویت بزم میگیرد صفا
افتد اندر سوز و تاب از رشک در بر مشعله
پرتوی از شمع رویت گر نگشتی آفتاب
کی توانستی که بودی نورگستر مشعله
با رخ چون روز و زلف چون شبت نسبت کنم
گر بتابد از میان دود عنبر مشعله
نسبتی روشن برویت گر ندارد پس چرا
تیره شب دارد رخی ز آنسان منور مشعله
رخ نهد بر خاک پیش لعلت آب زندگی
دل کند از رشک رویت پر ز آذر مشعله
تا خیالت شبروی آسان کند در پیش او
میفروزد آسمان از ماه انور مشعله
گر کنی دور از رخ چون روز روشن پرده را
در شبستان نیز نیفروزند دیگر مشعله
آمد اندر راه عشقت گرم از آنشب تا بروز
بر درت باشد بتا مانند چاکر مشعله
هر شبی ابن یمین بیند رخ چون روز تو
در نظر دارد چراغ از ماه و از خور مشعله
شمع روی تست آن کآتش ز دست جور او
میکند در بارگاه شاه بر سر مشعله
شاه عالم آنکه تا دم میزند در بندگیش
خسرو آسا میرود با افسر زر مشعله
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧٩
الا ای نسیم صبا از ره لطف
گذر کن بخاک در شهریاری
که بوسد ز بهر شرف پای تختش
کجا باشد اندر جهان تاجداری
زمن عرضه کن اینسخن گر توانی
از آن پس که خواهی ازو زینهاری
که گر من برین در بنانی نیرزم
برین آستان پس چه باشم غباری
اجازت دهد تا نهم رو بملکی
که ارزم بنانی در آنملک باری
گواهی نه بر حال من بنده آنکس
که نتوان نهفتن ازو هیچ کاری
که چاکر درین اختیاری ندارد
رسانید کارش بجان اضطراری
رهی در جنابت گلی گر نباشد
نه آخر بگلشن بود نیز خاری
سحاب کرم را چه نقصان در آید
که آبی زند بر لب خاکساری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨٧
ای پیک پی خجسته نسیم سحرگهی
لطفی کن از برای دل خسته رهی
بگذر بدانجناب که از لطف صاحبش
یا بی نشان خلد چو در وی قدم نهی
یعنی جناب حضرت شاهی که می نهد
شیر فلک ز هیبت او سر بر و بهی
فرخنده تاج دولت و دین کاهل فضل را
دوران اوست موسم آسایش و بهی
اول ببوس خاک درش وانگه اینسخن
بر گوی و مگذر از سر ایجاز و کوتهی
گو با وجود جود تو آن کو مراد دل
بر آستان غیر تو جوید ز ابلهی
از دنب لاشه سگ طلب دنبه میکند
و آماس باز می نشناسد ز فربهی
اکنونکه روزگار برآشفت و فتنه گشت
و آفاق شد ز مردی و وز مردمی تهی
مردی بسان رستم دستان تو میکنی
داد کرم چو حاتم طائی تو میدهی
چون در زمانه ز اهل هنر با خبر توئی
بادا ز حال ابن یمین نیزت آگهی
تا خرگه سپهر منور بود بماه
بادت معاشرت همه با ماه خر گهی
رایت بهر طریق که تابد عنان عزم
اقبال در رکاب تو بادا بهمرهی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨٨
ای باد خوش نفس گذری کن ز راه لطف
بر خاک در گهی ز فلک جسته برتری
یعنی جناب حضرت شاهی که زیبدش
بر سروران عرصه آفاق سروری
سلطان نظام دولت و دین آنکه چون خلیل
آورد زیر پا سر بتهای آذری
موسی صفت بمعجز آیات بینات
بر هم شکست قاعده سحر سامری
آن سایه خدای که بگرفت دولتش
عالم بزخم تیغ چو خورشید خاوری
هنگام کارزار گرش برگ نی بدست
باشد کند بقوت بازوش خنجری
تدبیر مملکت چو خضر کرد از آن شدست
یأجوج فتنه بسته سد سکندری
ای باد خوش نفس چو کند بخت فرخت
سوی جناب حضرت میمونش رهبری
اول ببوس خاک همایون جناب او
تقدیم کرده واجب آداب چاکری
وانگاه عرضه دار که ابن یمین کنون
از محنتی که میکشد از چرخ چنبری
شعر از هوای مدح تواش گفته میشود
ورنه کجاستش سر سودای شاعری
حالش فقیر گشته و وقتش قلندرست
بار عیال میکشد و وام بر سری
از تاب آفتاب غم از پا در آمدست
وقتست اگر بسایه لطفش در آوری
خواهی که حال تیره او با صفا شود
محمود را شنو که چه گفتست عنصری
یکروز روزه دار و بمن بخش قوت خویش
تا تو بهشت یابی و چاکر توانگری
مقصود گفتم ار چه که دانم نهفته نیست
بر رای شاه قاعده بند پروری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩٠
از من که میبرد سوی دستور خافقین
رمزی در آن شکایت ایام منطوی
والا علاء دولت و ملت محمد آنک
لطفش شکست رونق اعجاز عیسوی
خورشید چون بسایه رای وی اندرست
دارند اخترانش مسلم بخسروی
کلک ضعیف اوست که محکم میان ببست
تا رسم ملک و قاعده دین کند قوی
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم بپهلوی
پیکان او ز جوشن پولاد بگذرد
چون سوزن فسان زده از لابلا جوی
گوید بدو که ابن یمین را شکایتی است
در بندگیت عرضه کنم بو که بشنوی
آخر روا بود چو منی را که گاه نطق
روح الامین سزد بر سیلی و پیروی
نظمی چو آب ز آتش طبعم روان شده
خواهی قصیده خواه غزل خواه مثنوی
در کام من دمی بصفت سحر سامری
در دست من خطی بخوشی نقش مانوی
در زیر طاق گنبد فیروزه هر که دید
لب برگشاد و گفت چرا بسته چون خوی
اکنون که شد شکفته ز فیض سحاب لطف
صد گونه گل بگلشن اقبالت از نوی
از دور چرخ هست پریشان دلم چنانک
افتاد یکدو جای مرا نا روا روی
خوشگوی بلبلی چو من آخر دریغ نیست
در گوشه قفص شده ناکام منزوی
کیوان مهابتی چو تو برجیس منظری
بهرام صولتی تو و خورشید پرتوی
یکره نظر بابن یمین کن که گفته اند
از هیچ تخم نیک بر بدبند روی
بادا بقای عمر تو تا جاه اخروی
حاصل کنی بواسطه مال دنیوی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩١
اوستاد شعر ابن یمینست امروز
که بشاگردی او گشته عطارد راضی
حال را همچوویی نیست بشیرین سخنی
به ازو نیز نبودست بعهد ماضی
صدق دعویش چه محتاج گواهست آخر
از خرد پرس کزو به نبود کس قاضی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠١
افضل عالم حکیم ای آنکه رای روشنت
در شب تاریک فکرت موی بشکافد همی
فرقه ئی بر گفته ابن حسام آشفته اند
باز جمعی را زبان از اوحدی لافد همی
چون توئی در شعر و نقد شاعری استاد وقت
نیک بنگر تا درین شانه که به بافد همی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٣
ای نفس سپیده دم جان دهمت بخدمتی
گر بجناب حضرت آصف عهد بگذری
بحر سحائب کرم کان مواهب نعم
مهر سپر مهتری اختر برج سروری
خواجه عماد ملک و دین آنکه بکلک درفشان
کرد سپهر فضل پر کوکب دری دری
آنکه ز رای او بجان لمعه نیم ذره را
از پی اقتباس شد مهر سپهر مشتری
چون برسی بحضرتش جان و جهان فدای تو
ز ابن یمین رسالتی گر بجناب او بری
گو شرف قبول تو یافته ام ز مقبلی
ور چه که دور بوده ام از در تو ز مدبری
وین شرف دگر که تو از ره بنده پروری
بر سر جمع برده ئی نام رهی بچاکری
ورد منست ازین طرب شعر تر سخنوری
کآب حیات میچکد از سخنش ز بس تری
بنده غریب شهر تو ای تو غریب در جهان
از تو غریب کی بود رسم غریب پروری
عمر تو باد تا ابد تا ز تو اهل فضل را
تا برسد بسروری مایه بود ببرتری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠۴
بحر جود و کرم جمال الدین
ای برخ فرخ و مبارک پی
نشر صیت سخاوتت بجهان
کرد منسوخ جود حاتم و طی
با جوادی تو عجب نبود
گر نماید بخیل حاتم طی
در بیان علو تو سخنم
بسپرد زیر پای فرق جدی
التماسی همیکنم از تو
بشنو و گوی و الضمان علی
نوبهار حیات من گشتست
بی نم آب رز چو موسم دی
ز آب رز باشدم حیات بلی
و من الماء کل شیء حی
سخن اینست آن همیخواهم
که یکی باشد از قوافی وی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٩
بشنو ای فرزانه حبری کز لغتهای فصیح
دائما چون بحر عمان با صحاح جوهری
چون ز بحر طبع تو هر دم برآید صد حباب
در نظر ناید ترا هرگز صحاح جوهری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١۶
با خرد از سر ضجرت سخنی میگفتم
کای ز نور تو ز ظلمت دل و جانم ناجی
هیچ حضرت بود امروز که صاحب هنری
گردد از گردش گردون بجنابش لاجی
گفت باشد در دستور جهان آصف عهد
آنکه خائب ز درش باز نگردد راجی
در دریای فتوت گهر کان کرم
مردم دیده دولت شرف الدین حاجی
آنکه بر سیخ زر ا ندود شهاب از پی خوانش
نسر طایر بگه بزم کند دراجی
وانکه حکمش بزمین و زمن ار برگذرد
گویدش خیز چرا بسته این افلاجی
ور بزیبق رسد از حلم و وقارش اثری
جرم زیبق کند از طبع برون رجراجی
ای جوانبخت که هردم خرد پیر ترا
گوید اندر خور تاج زر و تخت عاجی
راستی را خرد پیر نکو میگوید
آنجوانی تو که آرایش تخت و تاجی
شاه انجم دهد از زر کواکب باجت
گر تو از مملکتش طالب ساو و باجی
گر نه پروانه ز رای تو برد شمع فلک
کی درین گنبد پیروزه کند وهاجی
روز برتر شدن از ذروه افلاک هنر
گرم رو همچو محمد بشب معراجی
تا ثناگوی توام نیست چو من در ره نظم
خود تو دانی چو تو هم سالک این منهاجی
نشود ابن یمین هر که دم از شعر زند
کی چو منصور بود هر که کند حلاجی
تا کند غمزه جادوی بتان از سر حسن
گاه تاراج دل شیفتگان غناجی
باد تاراج قضا جان حسود تو چنان
که قدر گویدش اندر خور این تاراجی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢٣
جلال دولت و دین آصف سلیمان فر
خدیو کشور اهل هنر امیر علی
فلک چو یاد وزیران کند توئی که بود
یکیش صاحب کافی دگر امیر علی
جهان پیر دگر باره نوجوان گردد
ز ناز آنکه فتادش پسر امیر علی
کمینه بنده عالی جنابش ابن یمین
که دارد از بد و نیکش خبر امیر علی
شبی نشسته بامید روز بهروزی
بر آستانه جمشید فر امیر علی
شکایتی دو سه از روزگار گفت و شنود
کسی بدرگه والا گهر امیر علی
چه گفت گفت که این بنده محکم از کارت
کس دگر نگشاید مگر امیر علی
همین بسست که یکره بحال تو زکرم
کند بعین عنایت نظر امیر علی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٣۵
دلا تفرج فردوس اگر همی طلبی
بیا و نزهت فردوس بین در این طنبی
ببین زپر تو جام پر از عجایب او
بچرخ آنیه گون بر هزار بوالعجبی
چو گفتمش طنبی عقل رهنمایم گفت
که عاقلان شمرند اینسخن ز بی ادبی
دگر مگو طنبی خلد گویش از پی انک
چو اهل خلد درو سال و ماه در طربی
بگوی کین وطن جانفزای همچو بهشت
بیابی آنچه در او آرزوی دل طلبی
همیشه باد مزین بدان وزیر که اوست
پناه ملک چه موروثی و چه مکتسبی
علاء دولت و ملت محمد آنکه ازوست
رواج دولت و دین محمد عربی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴۵
سرا فاضل آفاق رکن ملت و دین
توئی که زبده اسلاف و فخر اخلافی
هر آن رموز کز آن عین عقل قاصر ماند
کند حقایق آن را بیانت کشافی
چگونه گوهر و صفت بسلک نظم آرم
که شرح فضل تو مشکل توان بوصافی
ز دیده همچو صراحی مدام خون بارد
کسی که با تو ندارد مدام دل صافی
کمینه بنده عالیجناب ابن یمین
که هست از ره اخلاص در وفا وافی
ز بندگی تو دور اوفتاده در تب و لرز
چو خاشه بر سر دریای خوی شده طافی
شفای خسته دلان چون ز تست لطف بود
بیک دو جرعه گلابش اگر شوی شافی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٨
صاحبا بنده را بخدمت تو
پیش ازین بیش ازین محل بودی
بعنایت که داشتی با او
پیش آزادگان مثل بودی
از شرف در پناه سایه تو
همچو خورشید در حمل بودی
از تو تحسینش بود و احسان هم
که گهی نیز در عمل بودی
بنده را هم قواعد اخلاص
داند ایزد که بی خلل بودی
آنچه رایت بدان نظر کردی
ورچه بر تارک زحل بودی
رفتمی از پی ارچه رهگذرش
بر سر کوچه اجل بودی
وینزمان همچو عهد پیشین است
حاش لله که بر بدل بودی
چشم آن دارم از مکارم تو
که بصد نوعم ار زلل بودی
نقد من یافتی رواج از تو
ور چه یکبارگی دغل بودی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵٧
قطب سپهر مکرمت ای یافته دلم
از جود تو چو ذره ز خور تاب زندگی
بر من که مرده بودم از احداث روزگار
مهرت گشاد بار دگر باب زندگی
در خشکسال مکرمت ابر سخات زد
بر تاب آتش جگرم آب زندگی
باز آر از آنشراب کهن شربتی بجام
کآنست رکن اعظم اسباب زندگی
گر اهتمام لطف تو نبود گسسته دان
از خیمه وجود من اطناب زندگی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶۵
گذر کن از ره لطف ای نسیم باد شمال
بخاک درگه نوئین شهنشان کرتای
امیر عالم عادل که غیر او نرسید
ز خسروان جهان کس درین سپنج سرای
به بی نظیری عنقا و همت شهباز
بدلفریبی طاوس و فرخی همای
ز رهبری سعادت همانزمان که رسی
بدان خجسته جناب ای نسیم روح افزای
نخست بوسه ده آن آستان عالی را
بس آنکه از در تقریر اشتیاق درای
نیاز ابن یمین عرضه کن بشرط ادب
بگوی کای مه و مهرت خجل ز روی و زرای
تو آفتابی و من ذره هوا دارت
چو آفتاب سوی ذره التفات نمای