عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۹
ای تازه به دیدار تو ایمان خرابات
رخساره و خطّت گل و ریحان خرابات
از زمزمه معذورم اگر مست و خرابم
دل می رود از دست به دستان خرابات
شمع و گل و می بر سر هم ریخته هرسو
جایی نتوان یافت به سامان خرابات
دود دل ما سنبل و ریحان مطراست
زخم جگر ما،گل خندان خرابات
در بهمن و دی آفت تاراج خزان نیست
عمری گذراندم به گلستان خرابات
مینای میش شب عوض شمع گذارند
از توبه مزاریست به میدان خرابات
داریم حزین ، این غزل از عارف رومی
او کافر خویش است و مسلمان خرابات
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
روزی که حجت از خلق، خواهند در قیامت
روی تو حجّت ماست، ای قبله گاه حاجت
بر گرد خویش سالک، پیوسته می کند سِیر
کز نقطهٔ بدایت، سر بر زند نهایت
عاشق چو از خرابات بر بست رخت هستی
اوّل قدم درین ره، شد منزل اقامت
نتوان به تیغ، دل را از مهر او بریدن
لایقطع المحبّون من جرحهٔ الملامت
در کوی او کشیدیم، چون کوه پا به دامن
گر تیغ بارد اینجا، ما و سر اطاعت
جور و جفا ببینیم، مهر و وفا ندانیم
غرقیم در محبت، نه شکر و نی شکایت
در کوی نیکنامان، رسوای خاص و عامیم
زاهد بهل ملامت، صوفی برو سلامت
کی می شود به دوران، مه در محاق ماند
محروم کی گذارند، از پرتو عنایت؟
تیغ برهنه باشد، تن در کفن حزین را
چون بگذری ز خاکش، مگذر به رسم عادت
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۷
الهی به قربان سرگشتگانت
سرم خاک پای خراباتیانت
دل غچه تنگ از لب لاله رنگت
گل، آتش به جان ا ازا رخ ارغوانت
قضا تیغی از غمزهٔ جان شکارت
قدر تیری از ابروی شخ کمانت
جبین جهان بر زمین نیازت
سر سروران خاک سرو روانت
به هم بر زدم بی تو دیر و حرم را
ندانم کجایی که جویم نشانت
ز سرگشتگانت، زمین نقش پایی
فلک گرد واماندهٔ کاروانت
شب قدر باشد دل عاشقان را
سواد سر زلف عنبر فشانت
خروش از نهاد هزاران برآرد
خروشی که خیزد ز زاغ کمانت
اگر باده نبود، بده شعله ساقی
چرا نیست پروای لب تشنگانت؟
به برگ گلی، شادگردان دلم را
منم عندلیب کهن آشیانت
به راز فقیران شب زنده دارت
به سوز وگداز دل عاشقانت
به جان حبیبت، به سرّ خلیلت
به جاه شعیبت، به عز شبانت
به زنّار بندان، به تسبیح خوانان
به آیین رهبان، به دیر مغانت
که بر لب چشانی حزین را به مستی
یکی رشحه از جام دردی کشانت
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۰
دل هر قطره ای دریای اسرار تو می باشد
حباب بی سر و پا هم هوادار تو می باشد
کجا پروای آه دلخراش بلبلان داری؟
گل خونین جگر هم، خاطر افگار تو می باشد
کجا مغروری حسن تو و سودای خام من؟
که یوسف هم متاع روز بازار تو می باشد
به این خواری کجا در خلوت آغوش ره یابم؟
که بوی گل پریشانگرد گلزار تو می باشد
خراب افتاده مردم در سواد خاک تا خواهی
بلای جان عالم، چشم بیمار تو می باشد
دم شمشیر نازت، یا رب از ما رو نگرداند
حیات جان، به آب تیغ خونخوار تو می باشد
حزین از ناله ات این رمز فهمیدم، مپوش از من
وفا، بیگانهٔ یار دل آزار تو می باشد
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۷
دل آزاده، باخدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
دل چو خالی شد از خیال خودی
حرم خاص کبریا باشد
می رسد هر نفس نسیم وصال
خنک آن دل، که آشنا باشد
ای رخت قبله گاه مشتاقان
کس مباد از درت جدا باشد
عاشق از دست غمزه ات تا کی
کشته تیغ ابتلا باشد؟
جلوه تا چند در جهات کنی؟
از تو هر گوشه فتنه ها باشد
کفر زلف تو راهزن گردد
نور روی تو رهنما باشد
رخ برافروز تا فرو سوزد
ذره هایی که در هوا باشد
جلوه کن در لباس یکتایی
تا من و ما، تمام لا باشد
می توحید را به ساغرکن
خرقهٔ زهد،گو قبا باشد
هر چه عاشق کند، خدا کرده ست
نکته بر عاشقان خطا باشد
هرکه فانی شود ز خویش حزین
مَن رَانی فَقَد رَا باشد
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۵
درکارگاه غیب چو طرح لباس شد
گل را حریر قسمت و ما را پلاس شد
حربا نکرد روی به محراب آفتاب
در خاک نقش پای تو تا روشناس شد
بر خاک حسرت، از دم شمشیر ناز تو
یک قطره خون چکید و دل بی هراس شد
ما جمله مظهریم جمال تو را ولی
آیینه در میانهٔ ما روشنانس شد
بخشید جان ز باده مرا پیر میفروش
دردش درین سبوی سفالین حواس شد
بخشد به کام جان، اثر آب زندگی
هر دانه ای که با کف افسوس، آس شد
یکسان به خاک گشته رواق خرد، حزین
بنیاد عشق بین که چه عالی اساس شد
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹۷
همه فیض است می پرستی عشق
بی خمار است ذوق مستی عشق
ما کجا دامن وصال کجا؟
دست ما و دراز دستی عشق
عاکفان صوامع قدسیم
طاعت ما، صنم پرستی عشق
صوفی آسا به رقص می آرد
توبه را، های و هوی مستی عشق
شرری پیش آفتاب، حزین
هستی ماست پیش هستی عشق
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۴
به پای خم اگر یکبار طالع بار می دادم
به دست آسمان یک ساغر سرشار می دادم
اگر اسلام را می بود ربطی با سر زلفش
ز زاهد می گرفتم سبحه و زنّار می دادم
نهال طالعم روزی گل عشرت به سر میزد
که در خون ناوکت را غوطه تا سوفار می دادم
خوشا روزی که از بی باکی عشق تو چون جوهر
رگ جان را به تیغ غمزه خونخوار می دادم
حزین ، امشب نمی دانم تسلّی چون کنم دل را
اگر می کرد باور، وعدهٔ دیدار می دادم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰۲
روضه خلد خدایا به نکوکاران ده
دولت وصل، جزای دل مشتاقان ده
تو که از مهر طبیب دل رنجورانی
درد مهجوری ما را به کرم درمان ده
به عصای خرد این راه نشاید طی کرد
گردن شیشه به دست من سرگردان ده
بنشین شب همه شب، گوش بر افسانهٔ من
یا حدیث دل مشتاقان مرا پایان ده
نرگس مست تو را میکده خالی نشود
ساقی اندیشه مکن، جرعه به میخواران ده
بوی زلفش سر تاراج گلستان دارد
ای صبا، مژده به سرو و سمن و ریحان ده
این جواب غزل قاسم انوار که گفت
می به مستان بده و توبه به هشیاران ده
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۷۷
حیران لقایی شدم امروزکه دانی
باقی به بقایی شدم امروز که دانی
یار آمد و جان گشت فدای قدم او
قربان وفایی شدم امروز که دانی
فیض نظر پیر خرابات، بنازم
خاک کف پایی شدم امروز که دانی
زنگ تن، از آیینهٔ جان پاک زدودم
یعنی به صفایی شدم که امروز که دانی
بگرفت مرا از خود و خود را به عوض داد
ممنون عطایی شدم امروز که دانی
از شرک دویی، ترک خودی کرد خلاصم
از خود به خدایی شدم امروز که دانی
کوته نظری حلقهٔ بیرون درم داشت
محرم، به سرایی شدم امروز که دانی
فقر شب هستی، چو گدا دربدرم داشت
آسوده به جایی شدم امروز که دانی
از شیوهٔ آن حسن، خبردار نبودم
مفتون ادایی شدم امروز که دانی
هر پرده که نی راست، حزین از دم نایی ست
بیخود به نوایی شدم امروز که دانی
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴ - ماده تاریخ
احرام روضه شیخ، بستیم و شد میّسر
گردید دیده روشن، از نور باهرِ شیخ
سالی که این سعادت، ما را میّسر آمد
تاریخ این زیارت گردید، زایر شیخ
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۵۲ - تاریخ بنای مسجدی که در بنارس متصل به مقبرهٔ حزین است
جبهه بر خاک نه درین مسجد
کز برای عبادت است اینجا
بهر تاریخ این بنا، هاتف
گفت: درگاه حاجت است اینجا
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۵۳ - در تاریخ فوت پدر دانشمند خود گفته است
علامهٔ دهر، والد والا شان
چون کرد سفر به جنّت جاویدان
در واقعهٔ رحلت او، کلک حزین
تاریخ نوشت جای او باغ جنان
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۵۴ - در تاریخ فوت عالمی عبدالله نام۳
نور دل و دیده، مجلس آرای زمان
ملا عبدالله فاضل عالیشان
در ماه مبارک، سفری شد ز جهان
تاریخ وفات اوست ماه رمضان
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
دانم که به جز خدای قهّاری نیست
بر خاطرم از ظلم کسی باری نیست
ماهیت مخلوق نباشد غالب
مغلوبِ خدا شدن مرا عاری نیست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
باطل کیشان بر اهل حق چیر شدند
روبه بازان سگ صفت، شیر شدند
دجّال وشان، نام مسیحا کردند
کودک طبعان بوالهوس پیر شدند
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
با کعبه چه کار اگر معاشی ندهند؟
مهمانی زنده، مرده لاشی ندهند
زان گشته به کربلا مجاور، زاهد
کاندر سر گور شمر، آشی ندهند
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
در ماتم تو چرا جگر خون نشود؟
زین واقعه چون دیده، جگرگون نشود؟
آید چو ز دشت کربلا یاد، حزین
عاقل به کدام حیله مجنون نشود؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
بر پای بت، از نیاز پیشانی زد
ناقوس فرنگ، در صنم خوانی زد
در حیرتم از دل، که به این سیرت و شان
بی شرم چه سان لاف مسلمانی زد؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
ای دستخوش هزار سودا هشدار
ای غافل از اندیشهٔ عقبا هشدار
آسوده نشسته ای که جانی داری
تیغ اجل است در تقاضا، هشدار