عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٢
ای افضل زمانه که در عرصه زمین
افراشته ز رای تو شد رایت کمال
مشنو حکایت دو سه آحاد از آنکه هست
نقصان عقل یکسره در غایت کمال
دانم که نشنوی ز چه رو ز آنکه منزلست
در شأن عقل وافر تو آیت کمال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٨
بر من سپهر کرده نعیم جهان حرام
از رشک گفته هام که سحری بود حلال
آبم نه در سبو و مرا دست نام و ننگ
دامن گرفته از پی نان دادن عیال
زینحالتی که دید عجبتر که تشنه لب
جان میدهیم بر طرف چشمه زلال
آنچشمه چیست حضرت شاهی که در جهان
بحریست همتش که بود موج آن نوال
سلطان نطام دولت و ملت که جود او
گوید جواب پیشتر از گفتن سئوال
منبعد نظم کار مفوض برای اوست
ز ابن یمین بس این که بیان کرد وصف حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵١
چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال
که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال
خدیو کشور دانش نظام ملت و دین
که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال
بجز لطایف انفاس روحپرور تو
نشان نداد کس اندر زمانه سحر حلال
زبان بنطق چو بگشاید از سلامت لفظ
گمان بری که ز کوثر روان شدست زلال
نظر بطلعت میمون او چو بگشائی
چنانکه شرط ادب باشد ای نسیم شمال
بگوی قصه هجران ولی چنان بمگوی
که طبع نازک او را فزاید از تو ملال
چه حاجتست بتطویل شرح هجرانرا
بس است یک سخن مختصر بحسب الحال
سلام من برسان پس بصورت تضمین
بگوی کابن یمین گفت کای ستوده خصال
جز ای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم تا سحر ز خیال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٨
شهریار جهان معزالدین
ای کرم پرور کریم خصال
بر مرادات کرده پیروزی
بسعادت بمستقر جلال
کرد عزم رجوع و دولت گفت
عزمه ضمنت بایمن فال
هرکجا رایتش رود آید
فتح صد منزلش باستقبال
بهر سم سمند او گردون
نعل سیمین کند ز جرم هلال
با کمالست ازو مدارج ملک
که ازو دور باد عین کمال
هر که در سایه عنایت او
یابد از اتفاق بخت مجال
تا ابد آفتاب اقبالش
نکشد زحمت کسوف و وبال
در هوای تصور جاهش
طایر وهم بفکند پر و بال
رتبت جاه و رفعت قدرش
هست برتر ز پایگاه مقال
چه دهم شرح آن چو رور الست
زد برین طبل روزگار دوال
قلب اقبال یافت دشمن او
تا برو کرد بخت نیک اقبال
تیر دلدوزش از کمان چو بجست
سوی اعدا رسالت احوال
از تن دشمنان فشاند خون
همچو شنگرف سوده از غربال
شهریارا توئی که از تو شکست
بگه عشرت و زمان مقال
قدر بخشندگی حاتم طی
نام کوشندگی رستم زال
مرکب عزم تو چو بشکافد
گردن میغ از نسیم شمال
رهنورد قضاش وقت مسیر
میرود همچو مهره بر دنبال
سرفرازا اگر چه ابن یمین
دید محنت بسی زگردش حال
پیکر او چو مویه گشت ضعیف
شخص او شد ز ناله همچون نال
نکند بیش ناله ها ز احداث
گر ز شاهش رسد ندا به منال
تا مه وسال را کند ترکیب
از شب و روز ایزد متعال
باد برسمت حکم تو گذران
روز و شب بر تعاقب مه و سال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۴
با خرد گفتم که ای فرزانه پیر کاردان
کیست آن کو را توان از خسروان گفتن کریم
گفت اکنون شاه ابوبکر علی باشد که هست
خسروی کو را توان ز اهل جهان گفتن کریم
از برای نظم کار ملک و دین پاینده باد
عمر او در کامرانی تا توان گفتن کریم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۶
بحمدالله مرا هستند فرزندان روحانی
که حوراشان بپروردست در آغوش و رضوان هم
سراسر بر جهانگیری چو شاه اختران قادر
عراق آورده زیر حکم اقلیم خراسان هم
دمی با هر که بنشینند بگشایند بر طبعش
ز صورتهای پر معنی در صد باغ و بستان هم
بهر مجلس که بگشاید یکی زیشان در حکمت
دمادم اهل مجلس را کند خندان و گریان هم
ز لطف هر یکی گشته است غرق اندر خوی خخلت
نم سرچشمه زمزم چه زمزم آب حیوان هم
سه چارم نیز میباشند فرزندان جسمانی
ولی من فارغم زیشان و از من نیز ایشان هم
ز فرزندان جسمانی ندارم چشم جمعیت
کزیشان روز و شب هستم دل افکار و پریشان هم
بقای جان فرزندان روحانی من بادا
که من زیشان شدم شهره بایران و بتوران هم
کر ای آن کنند الحق که چون ابن یمین سازم
یکایک را وطن در دل نه در دل بلکه در جان هم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨٨
بمن رسید که بحر علوم در گه موج
گهر فشاند بساحل برای تربیتم
سر افاضل ایام فخر ملت و دین
که اوست بلبل دستانسرای تربیتم
هوای تربیتم کرد و میل خاطر او
بحال بنده بود منتهای تربیتم
ضمیر روشن او شد بچشم سرور عهد
بسان آینه صورت نمای تربیتم
بر آستانه جاه وزیر شاه نشان
بلطف شامل خود داد جای تربیتم
محل تربیتم مینهد ور او نبود
مرا چه قدر بود من کهای تربیتم
همین که صنعت خیاط رسته کرمش
چگونه ساخت بآسان قبای تربیتم
اگر چه عذر کرمهای او نیارم خواست
که کرد بیجهتی ابتدای تربیتم
ولی زابن یمین یک خزانه گوهر نظم
ستانم و دهمش در بهای تربیتم
تهی ز ببل طبعش مباد گلشن فضل
که خوش همی زند الحق نوای تربیتم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩٩
خدیو کشور دانش یمین دولت و دین
توئی ز راه حقیقت خلاصه ایام
ترا جلال و کرامت بدانمثابه رسید
که نافرید چو تو ذوالجلال و الاکرام
مدام باد ترا عیش بر مراد دلت
از آنکه نیست گوارنده تر ز عیش مدام
شنیده ام که رسیدست سهل عارضه ئی
بدان کریم که نسبت بدو برند کرام
همان نفس که خبر یافتم دلم میخواست
که آیمش بعیادت بسر نه با اقدام
ولیکن افضل ایام اگر خبر یابد
که من چگونه اسیرم بدرد بی آرام
گمان برم که گنه را بعذر عفو کند
بر اعتذار سخن کرد بنده تو تمام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٣
دی یکی آمد بنزدم از ندیمان امیر
آنکه در مدحش همیخواهم که فردوسی شوم
گفت مخدومت همیخواند بگفتم این مگوی
او نخواند هرگزم گر آیه الکرسی شوم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٨
سپهر مهر جلالت جلال دولت و دین
توئی که رأی ترا شاه انجم است غلام
کسیکه سر ننهد پیش تو صراحی وار
مدام در دل او باد خون ناب چو جام
بمن رسید بشارت که رأی آن داری
که حال بنده رسانی ز تفرقه بنظام
بدان مبشر فرخنده من چنین گفتم
که عرضه دار بدان مقتدای جمله کرام
که بس عجب نبود کز هزار فرسنگی
نسیم جود تو من بنده را رسد بمشام
علی الخصوص که قرنی زیادتست که من
که بر جناب تو دارم چو آستانه مقام
اساس تربیتم کرده ئی و خوش کاریست
تمام کن که بود نظم کار در اتمام
هلال اگر چه خوش آید بچشم خلق ولی
ز روی حسن کجا میرسد بماه تمام
بکوش ابن یمین را بکام دل برسان
ز لطف خویش که بادت جهان همیشه بکام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١٠
سلطان تاجبخش مرا پیش تخت خواند
بر امتثال حکم بناچار تافتم
تا زر زنم بمدحت او بوته ضمیر
صد ره بتاب آتش اندیشه تافتم
وز بهر ارمغانی او دیبه ثنا
از تار و پود لفظ و معانی ببافتم
چون گشت روشنش که من اندر گه بیان
موی سخن بناوک فکرت شکافتم
در بازوی فصاحت گردنکشان نظم
از قوت طبیعت خود رشته بافتم
تشریف خاص خویشتنم داد و عقل گفت
کز برکت برامکه بود آنچه یافتم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢١
قدوه اهل کرم ای زبده آزادگان
اکرم الاخوان شهاب الدین که بادی دوستکام
از ره چاکر نوازی قصه ئی اصغا نمای
کرده از بیم ملالت در وی ایجازی تمام
بنده با جمعی خواص مجلس روحانیان
خلوتی دارد مصفا از کدورات عوام
موضعی از خرمی زیباتر از باغ ارم
وز ره امن و فراغت غیرت دار السلام
لیک در وی پای بند صحبت اصحاب نیست
این کنایت هیچ دانی از چه باشد از مدام
همتت گر ضامن اسباب جمعیت شود
چون ثریا منخرط کردند در سلک نظام
ورنه ابناء الکرام اندر پی بنت الکروم
چون بنات النعش بگریزند از هم و السلام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٨
ای صبا با صاحب صاحبقران
اصف ثانی جلال ملک و دین
یوسف طاهر نسب کز رای پیر
هست با بخت جوانش همنشین
آنکه بهر بخشش اش می پرورند
کان و دریا گوهر و در ثمین
وانکه بار حملش ار گردون کشد
در زمانه آرام گیرد چون زمین
گر بود فرصت بگو این یک سخن
در بیان وصف حال این حزین
گو بکمتر بنده درگاه خود
پیش ازین بود التفاتت بیش ازین
چون نیامد تا با کنون بر زبان
چاکرت را جز ثنا و آفرین
بازگو تا منقطع بهر چه شد
التفات خاطرت زابن یمین
هر چه خواهی کن که خواهم بودنت
تا بحشر از بندگان کمترین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٠
ای نسیم صبحدم زانجا که لطف طبع تست
گر چه میدانم که هستی سخت سست و ناتوان
یک سحر بگذر ز بهر خاطر ابن یمین
بر جناب خسرو عادل امیر شه نشان
سرور گیتی شهاب دولت و دین بوالفتوح
آنکه زیبد خاک پایش تاج فرق فرقدان
آنکه باز همت او چون کند عزم شکار
کرکس گردون رباید چون کبوتر ز آشیان
چون بدانعالیجناب جنت آسا بگذری
عرضه دار اول زمین بوسم بعزت بعد از آن
گو رهی ز انعام عامت داشتی اسبی پیلتن
گفته ئی بودند او و رخش رستم توأمان
نرم رو بودی چو آب و تیزتک مانند باد
سم چون پولاد او بر خاک ره آتش فشان
گه شدی سوی بلندی چون دعای مستجاب
گه به پستی آمدی همچون قضای آسمان
بر مثال اسب شطرنج از بساط روزگار
طرح کردش چرخ بازیگر بحیلت ناگهان
وینزمان در پیش دارد بنده راهی آنچنانک
کش سر و پائی نمی بیند چو راه کهکشان
خاصه در فصلی که مرغابی ز سرما روز و شب
در هوای بابزن باشد بر آتش پر زنان
آنچنان راهی درینموسم که گفتم وصف آن
با دلی ازغم سبکسار و زمحنت سرگران
ای سوار عرصه مردی و رادی ذات تو
خود بگو آخر پیاده قطع کردن میتوان
تا ز دور چرخ گردان اشهب روز سپید
ادهم شب را بود پیوسته اندر پی دوان
ابلق توسن نهاد آسمان رام تو باد
بخت و دولت در رکاب و فتح و نصرت همعنان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴۵
الا ایصبا خدمتم عرضه دار
بدرگاه دستور با زیب و زین
سرسرکشان کز بلندی قدر
همی بسپرد تارک فرقدین
اگر بگذرد برق تیغش بکوه
بلرزد چو سیماب در کان لجین
ز بیم سخای در افشان کفش
شود زرد رخ همچو بیجاده عین
بگویش که سوی خراسان خرام
که در دین ز حب وطن نیست شین
همان تا نهد خصم بر سر کلاه
ز ایران برانش بخف حنین
اگر خصم گوید که من چون تو ام
خرد صدق را باز داند ز بین
بصورت بود عین چون غین لیک
بود نهصد و سی کم از غین عین
حسن نیست با عدل تو چون منی
بتیغ ستم خسته همچون حسین
بیا کام ابن یمین را برآر
که در ذمت همتت هست دین
تو در نیکنامی بمان جاودان
که آمد بد اندیش را حین حین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴۶
ای باد صبحدم گذری کن ز روی لطف
بهر من شکسته محزون ممتحن
سوی جناب آصف ثانی علاء دین
کز راه رتبت اوست سلیمان این زمن
دستور دین پناه محمد که رأی اوست
در ضبط ملک بر صفت روح در بدن
آنصاحبی که با نفس خلق فایحش
باشد سیاهروی جهان نافه ختن
گر باشدت مجال که گوئی حکایتی
این یکسخن بعرض رسان از زبان من
کای مفتی شرایع احسان روا بود
کابن یمین ز بهر تو ببرید از وطن
کشتی بخشگ راند و خدام آنجناب
غرق بحار جود تو یکسر زمرد و زن
آری اگر رواست تو مخدوم و حاکمی
ور نارواست پس نظری سوی او فکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٧
آصف ثانی علاء ملک و دین کو را خطاب
مینویسد منشی گردون وزیر خافقین
صاحب صاحبقران آنحاکم فرمانروا
کامتثال حکم او باشد فلک را فرض عین
آن سرافرازیکه در راه معالی قدر او
از بلندی زیر پای آورد فرق فرقدین
کار ساز ملک و دین و قهرمان کلک و تیغ
آنکه گشت از کلک و تیغش ملک دین با زیب و زین
گاه بخشش از نهیب دست گوهر بار او
سیم را در حصن کار رخ زرد گردد همچو عین
هیبت او بر فراز کوه اگر تیغی کشد
همچو سیماب از نهیب او شود لرزان لجین
گر چه گویند ابر نیسان با کفش ماند بجود
لیکن این الغیم من کفیه مذ طالا و این
مدتی از وی امید تربیت میداشتم
ور بدو دارم امیدی زو ندارم هیچ شین
گفتم از انعام عامش بر فلک سایم کلاه
بازگشتم خود بسعی چرخ با خف حنین
وعده کرد اما نکرد ایجازو ترک سنت است
ز آنکه باشد وعده اندر ذمه آزاده دین
گر چه رنج انتظارم داد یکچندی و لیک
هم بسعی لطف او حاصل شد احدی الراحتین
عقل را ناید حسن کزنان خوان رافتش
مانده ام محروم چون از آب جان پرور حسین
راستی را نامد آن نقصان که من دیدم ازو
بلکه از عین الکمال آمد بلی حق است عین
گرفتاد ایطا درین ابیات معذورم از آنک
هست چشم عقلم از جور فلک ماوای این
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٨
امیر حیدری ایسالک مسالک حق
توئی مجرد و مفرد بسان روح الامین
چو عقل کل شده دانند حقیقتها
توئیکه علم یقین تو هست عین یقین
کنند صومعه داران عالم علوی
برین روش که تو داری بصد زبان تحسین
سپهر گرم رو شوق را چو تو قطبی
نشان نداد کس از ساکنان روی زمین
مرا چو زاغ کمان چند روز دور از تو
عقاب حادثه دهر داشت گوشه نشین
بخدمت ار نرسیدم تو از بزرگی خویش
مگیر خرده برین بنده ضعیف حزین
که در فضایل ذات تو کم نخواهد شد
ببعد و قرب مکان اعتقاد ابن یمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۶
بنزد زبده ایام قدوه الحکما
سر افاضل عالم غیاث ملت و دین
محیط مرکز علم و سپهر اختر حلم
جهان لطف و کرم پیشوای اهل یقین
که باشد آنکه پس از عرض صد هزار اخلاص
بگوید این دو سه حرف از زبان ابن یمین
که از مجالس قرب تو گه گهم دوری
بجز وساوس شیطان نکرد کس تلقین
کنون کز آینه خاطرم صفای دلت
زدود زنگ توهم بصیقل تمکین
به پیشوائی شوق و برهنمائی عقل
شدم بدولت فرخنده باز با تو قرین
چو دیدمت همه آزادگی چو سرو سهی
بشکر جمله زبانم چو سوسن سیمین
چو گویم از قدم و از وفا و از کرمت
که اینصفات ترا هست و صد هزار چنین
صفای آینه رأی تو کند پیدا
سرایری که در استار غیب هست دفین
هنر پناه کریما توئی که چون تو دگر
نداد دور زمان و ندید چشم زمین
چو شاه رقعه دانش توئی نکو دانی
که در روش که بود چون رخ و که چون فرزین
اگر چه معتقد و مخلصت زیند بسی
ولی نساخت کس از خار و خس گل و نسرین
بقول حاسد و صاحب غرض دریغ بود
گرم ز دست دهی بی تفحص وتبیین
امید واثق و ظن صادقست زین سپسم
چو پیش خاطر تو هست سر غیب مبین
که کارگر نشود بی بیان سعایت خصم
علی الخصوص که لطفت بدین شدست ضمین
سعادت ابدی باد قسم ایامت
همیشه تا متعاقب بود شهور و سنین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵٨
بدرگاه عماد دولت و دین
که هست ابن یمینش بنده از جان
دو سه فصل از مهمات ضروری
کنم معروض اگر داری سر آن
بدان امید کاندر وقت فرصت
کند معلوم رأی شاه ایران
نظام ملک و ملت شاه یحیی
که باد از شرق تا غربش بفرمان
نخستین آنکه بی وجه معاشم
وزین دارم دلی دائم پریشان
امیدم هست کز دیوان خسرو
کفافی گرددم مجری ز دیوان
دوم بر دل ز قرضم هست دردی
که غیر از لطف شاهش نیست درمان
خلاصم گر دهد لطفش ازین درد
کمال شهریاری را چه نقصان
بگویم راست کین قرض از چه دارم
ز دخل اندک و خرج فراوان
سوم تشریف سر تا پای دارم
امید از جود شاهنشاه کیهان
از آن گویا محمد سیرت آمد
منش حسان صفت هستم ثنا خوان
اگر شاهم دهد خلعت چه باشد
محمد داد هم خلعت بحسان
چهارم آنکه گستاخی نمودم
امید عفو میدارم ز سلطان
جهانی در پناه جاه اویند
که بادا در پناه لطف یزدان