عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۱۵ - ماده تاریخ
صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۲۰ - دو بیت دیگر
صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۲۱ - دو بیت دیگر
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱ - کتاب نوحه های سینه زنی
رفتی و بردی ز دل تاب و توانم علی
داغ فراق تو زد شعله به جانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
بعد تو امید من قطع شد از زندگی
داد فراقت به باد نام و نشانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
رفتی و از رفتنت باب تو دلگیر شد
مادرت ای نوجوان از غم تو پیر شد
در کف دشمن اسیر پیر زمین گیر شد
دوری روی تو کرد سیر ز جانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
مانده بدل آرزو تا که در این وادیت
پا کنم از روی مهر حجله گه شادیت
به تو بندم حنا در شب دامادیت
داد که یک دم نداد هر امانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
ای گل باغ حسین اکبر نسرین عذار
دیده زینت بود بهتر تو در انتظار
گریه کنم تا بکی در غم تو زار زار
بیتو رود در فک آه و فغانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
سیر نگشته دلم از رخ زیبای تو
باب تو دارد هنوز میل تماشای تو
خیز که تا بنگرم بر قد و بالای تو
آتش قلب کباب تا بنشانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
خانه صبر مرا ساخته زیر و زبر
آنکه تو را ای پسر تیغ ستم زد بسر
تا ز سرت شد عیان معنی شقالقمر
تازه جوانم علی سرو روانم علی
تنگ چو (صامت) شده دل ز جهانم علی
داغ فراق تو زد شعله به جانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
بعد تو امید من قطع شد از زندگی
داد فراقت به باد نام و نشانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
رفتی و از رفتنت باب تو دلگیر شد
مادرت ای نوجوان از غم تو پیر شد
در کف دشمن اسیر پیر زمین گیر شد
دوری روی تو کرد سیر ز جانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
مانده بدل آرزو تا که در این وادیت
پا کنم از روی مهر حجله گه شادیت
به تو بندم حنا در شب دامادیت
داد که یک دم نداد هر امانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
ای گل باغ حسین اکبر نسرین عذار
دیده زینت بود بهتر تو در انتظار
گریه کنم تا بکی در غم تو زار زار
بیتو رود در فک آه و فغانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
سیر نگشته دلم از رخ زیبای تو
باب تو دارد هنوز میل تماشای تو
خیز که تا بنگرم بر قد و بالای تو
آتش قلب کباب تا بنشانم علی
تازه جوانم علی سرو روانم علی
خانه صبر مرا ساخته زیر و زبر
آنکه تو را ای پسر تیغ ستم زد بسر
تا ز سرت شد عیان معنی شقالقمر
تازه جوانم علی سرو روانم علی
تنگ چو (صامت) شده دل ز جهانم علی
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۲ - زبان حال حضرت قاسم(ع)
ای عمو بر سر قاسم زوفا کن گذری
تا به روی تو کنم در دم آخر نظری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
با همه لطف که در حق یتیمان داری
ز چه از حال من زار نگیری خبری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
تا به زانو بگذاری سرم از مهر دمی
تا بری از دلم ای عیسی جانبخش غمی
خوش بود گر بسرم رنجه نمائی قدمی
تا به پای تو نهم از پی دیدار سری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
جانم از تن به سوی خلد شتابی دارد
لب خشکم هوس قطره آبی دارد
روی نعشم گذری کن که شهابی دارد
پیشتر ز آنکه زند طایر جان بال و پری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
ماندهام جان عمو در بر دشمن تنها
شده صدپاره ز شمشیر تنم سر تا پا
حیف باشد ک ز عدوان کشد اینجور و جفا
هر که مانند تو دارد غم والاگهری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
ای عمو داد اجل خرمن عمرم بر باد
نوعروسم چو نماید ز من غمگین باد
گود گر وعده دیدار به محشر افتاد
گشت قاسم به سوی گلشن جنت سفری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
ای عمو خیمه زده ابر بلا بر سر من
توتیا شد ز سم اسب ستم پیکر من
نفسی شو ز پی دادن جان یاور من
همچو صامت بنما در غم من نوحه گری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
تا به روی تو کنم در دم آخر نظری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
با همه لطف که در حق یتیمان داری
ز چه از حال من زار نگیری خبری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
تا به زانو بگذاری سرم از مهر دمی
تا بری از دلم ای عیسی جانبخش غمی
خوش بود گر بسرم رنجه نمائی قدمی
تا به پای تو نهم از پی دیدار سری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
جانم از تن به سوی خلد شتابی دارد
لب خشکم هوس قطره آبی دارد
روی نعشم گذری کن که شهابی دارد
پیشتر ز آنکه زند طایر جان بال و پری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
ماندهام جان عمو در بر دشمن تنها
شده صدپاره ز شمشیر تنم سر تا پا
حیف باشد ک ز عدوان کشد اینجور و جفا
هر که مانند تو دارد غم والاگهری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
ای عمو داد اجل خرمن عمرم بر باد
نوعروسم چو نماید ز من غمگین باد
گود گر وعده دیدار به محشر افتاد
گشت قاسم به سوی گلشن جنت سفری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
ای عمو خیمه زده ابر بلا بر سر من
توتیا شد ز سم اسب ستم پیکر من
نفسی شو ز پی دادن جان یاور من
همچو صامت بنما در غم من نوحه گری
آمده جان عمو جان شیرین به گلو
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۳ - نوحه دیگر
جان بابا تشنگی زد شعله بر جان العطش
ای پدر جان العطش
تشنهکامی کرده حالم را پریشان العطش
ای پدر جان العطش شاه وبان العطش
یک مسلمان نیست تا آبی رساند بر لبم
اندرین تاب و تبم
شد زمین کوفه گویا کافرستان العطش
ای پدرجان العطش شاه خوبان العطش
گر گلوی خشک خود را تر کنم ز آب دهان
در جدال کوفیان
دادا مردی را دهم با تیغ برای العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
ما مگر اندر دیار کوفه مهمان نیستیم
یا مسلمان نیستیم
الامامن زین کوفیان سست پیمان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
کار را بر آل پیغمر ز هر سو کرده تنک
ای سپاه دل چو سنگ
آب کی بسته کسی بر روی مهان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
تشنگی دست و دلم را گر نیندازد ز کار
چون علی با ذوالفقار
سازمان اندر جنگ کاخ کفر ویران العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
در حرم دارد سکینه چشم اندر راه آب
ای شه عالیجناب
چو نکنیم با خواهر بیتاب گریان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
ای پدر بر گو بلیلای ستمکش مادرم
مادر غم پرورم
شد ذبیحت در منی لب تشنه قربان العطش
ای پدرجان العطش شاه خوبان العطش
چشمه چشمه جوی خون از چشمههای جوشنم
گشته جازی از تنم
از دم شمشیر و تیر و تیغ و پیکان العطش
ای پدر جان العطش اه خوبان العطش
ای خلیل کربلا از آتش ظلم یزید
ای شهنشاه شهید
سوخت بر حال دلت گبر و مسلمان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
میکند (صامت) عزاداری برایت روز و شب
ای امام تشنه لب
تا شفیع وی شوی در نزد یزدان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
ای پدر جان العطش
تشنهکامی کرده حالم را پریشان العطش
ای پدر جان العطش شاه وبان العطش
یک مسلمان نیست تا آبی رساند بر لبم
اندرین تاب و تبم
شد زمین کوفه گویا کافرستان العطش
ای پدرجان العطش شاه خوبان العطش
گر گلوی خشک خود را تر کنم ز آب دهان
در جدال کوفیان
دادا مردی را دهم با تیغ برای العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
ما مگر اندر دیار کوفه مهمان نیستیم
یا مسلمان نیستیم
الامامن زین کوفیان سست پیمان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
کار را بر آل پیغمر ز هر سو کرده تنک
ای سپاه دل چو سنگ
آب کی بسته کسی بر روی مهان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
تشنگی دست و دلم را گر نیندازد ز کار
چون علی با ذوالفقار
سازمان اندر جنگ کاخ کفر ویران العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
در حرم دارد سکینه چشم اندر راه آب
ای شه عالیجناب
چو نکنیم با خواهر بیتاب گریان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
ای پدر بر گو بلیلای ستمکش مادرم
مادر غم پرورم
شد ذبیحت در منی لب تشنه قربان العطش
ای پدرجان العطش شاه خوبان العطش
چشمه چشمه جوی خون از چشمههای جوشنم
گشته جازی از تنم
از دم شمشیر و تیر و تیغ و پیکان العطش
ای پدر جان العطش اه خوبان العطش
ای خلیل کربلا از آتش ظلم یزید
ای شهنشاه شهید
سوخت بر حال دلت گبر و مسلمان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
میکند (صامت) عزاداری برایت روز و شب
ای امام تشنه لب
تا شفیع وی شوی در نزد یزدان العطش
ای پدر جان العطش شاه خوبان العطش
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۴ - و برای او همچنین
ای صبا بر گو به خاتون جنان اندر جنان با غم و آه و فغان
کی به جنت سرور و سر خیل خیرات حسان از جفای آسمان
شاه دین بییاور است بیپناه و لشگر است
نور عینت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
قد و بلای جوانان بنیهاشم تمام از جفای اهل شام
شد به دشت کربلای پربلا در خون طپان از جفای آسمان
شاه دین بییاور است بیپناه و لشگر است
نور عینت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
آنکه بهر شست و شو آورد آب سلسبیل از برایش جبرئیل
عاقبت از بهر آبی شست دست خورد ز جان از جفای آسمان
شاهد دین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
ابن سعد نامسلمان در هوای ملک ری دفتر دین کرده طی
بهر قتل عترت پیغمبر آخر زمان از جفای آسمان
شاده دین بییاور است بی معین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
تشنه خون حسین با دست خنجر آمده شمر کافر آمده
کرده جا بر سینه شاهنشه کون و مکان از جفای آسمان
شاده دین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاهد دین بییاور است
دخترت ای اختر تات بنده برج رسول زینب تو یا بتول
میبرد از بیکسی بر کوفی و شامی امان از جفای آسمان
شاهدین بییاور است به معین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
در لب شط فرات از شمر شوم بیادب سبط سلطان عرب
مینماید خواهش یک قطره آب روان از جفای آسمان
شاهدین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاهد دین بییاور است
پیکر پرورده آغوش دوش مصطفی در زمین کربلا
شد سر مهر افسر وی زینت نوک سنان از جفای آسمان
شاهدین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
روز و شب صامت برای نور عینت در نواست
در خیال کربلاست
زد شرر زین ماتم عظمی بوی اندر جهان
از جفای آسمان
شاه دین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
کی به جنت سرور و سر خیل خیرات حسان از جفای آسمان
شاه دین بییاور است بیپناه و لشگر است
نور عینت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
قد و بلای جوانان بنیهاشم تمام از جفای اهل شام
شد به دشت کربلای پربلا در خون طپان از جفای آسمان
شاه دین بییاور است بیپناه و لشگر است
نور عینت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
آنکه بهر شست و شو آورد آب سلسبیل از برایش جبرئیل
عاقبت از بهر آبی شست دست خورد ز جان از جفای آسمان
شاهد دین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
ابن سعد نامسلمان در هوای ملک ری دفتر دین کرده طی
بهر قتل عترت پیغمبر آخر زمان از جفای آسمان
شاده دین بییاور است بی معین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
تشنه خون حسین با دست خنجر آمده شمر کافر آمده
کرده جا بر سینه شاهنشه کون و مکان از جفای آسمان
شاده دین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاهد دین بییاور است
دخترت ای اختر تات بنده برج رسول زینب تو یا بتول
میبرد از بیکسی بر کوفی و شامی امان از جفای آسمان
شاهدین بییاور است به معین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
در لب شط فرات از شمر شوم بیادب سبط سلطان عرب
مینماید خواهش یک قطره آب روان از جفای آسمان
شاهدین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاهد دین بییاور است
پیکر پرورده آغوش دوش مصطفی در زمین کربلا
شد سر مهر افسر وی زینت نوک سنان از جفای آسمان
شاهدین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
روز و شب صامت برای نور عینت در نواست
در خیال کربلاست
زد شرر زین ماتم عظمی بوی اندر جهان
از جفای آسمان
شاه دین بییاور است بیمعین و لشگر است
نور عینیت با گلوی تشنه زیر خنجر است
شاه دین بییاور است
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین
ای اهل حرم علی اصغر
سیر آب شده ز آب آمد
ششماهه نازپرور من
آسوده ز اضطراب آمد
او را ز حرم به آه و افغان
بردم دلب تشنه سوی میدان
افسوس که از جفای عدوان
لب تشنه و دل کباب آمد
چون آَ روان نشد نصیبش
بگرفت عطش ز دل شکیبش
در خدمت مادر غریبش
بیصبر و توان و تاب آمد
از کوفی شوم بیحمایت
رنجیده ز بس که بینهایت
از حرمله تا کند شکایت
گربان به بر رباب آمد
از مند که تنشگی کشیده
امید ز زندگی بریده
جان داده و حنجر دریده
در خیمه به صد شتاب آمد
از چند که به افغان و زاری
کرد از پی آب بیقراری
آخر به گلوی وی بباری
پیکان ز پی جواب آمد
بگرفت خدنک از سر هوش
او را غم آب شد فراموش
با حلق دریده مست مدهوش
اندر سر دست باب آمد
اصغر به گلوی پاره پاره
افتاد به فکر گاهواره
ششماهه شهید شیرخواره
برگشته برای خواب آمد
دردا که سپهر سفله پرور
شد یار یزید شوم ابتر
تا در غم عترت پیمبر
(صامت) که جهان خراب آمد
سیر آب شده ز آب آمد
ششماهه نازپرور من
آسوده ز اضطراب آمد
او را ز حرم به آه و افغان
بردم دلب تشنه سوی میدان
افسوس که از جفای عدوان
لب تشنه و دل کباب آمد
چون آَ روان نشد نصیبش
بگرفت عطش ز دل شکیبش
در خدمت مادر غریبش
بیصبر و توان و تاب آمد
از کوفی شوم بیحمایت
رنجیده ز بس که بینهایت
از حرمله تا کند شکایت
گربان به بر رباب آمد
از مند که تنشگی کشیده
امید ز زندگی بریده
جان داده و حنجر دریده
در خیمه به صد شتاب آمد
از چند که به افغان و زاری
کرد از پی آب بیقراری
آخر به گلوی وی بباری
پیکان ز پی جواب آمد
بگرفت خدنک از سر هوش
او را غم آب شد فراموش
با حلق دریده مست مدهوش
اندر سر دست باب آمد
اصغر به گلوی پاره پاره
افتاد به فکر گاهواره
ششماهه شهید شیرخواره
برگشته برای خواب آمد
دردا که سپهر سفله پرور
شد یار یزید شوم ابتر
تا در غم عترت پیمبر
(صامت) که جهان خراب آمد
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۶ - و برای او همچنین
امروز عاشورا است یا عید قربان است
کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
ملک و ملک گریان ارض و سما لرزان
آدم بیتابی عالم در افغان است
بن سعد کافر بسته چشم از راه بدنامی
بنهاده پا د راه کفر و رسم بدنامی
سیراب از آب فرات از کوفی و شامی
فرزند پیغمبر مظلوم و عطشان است
ازبهر فرمان عبیدالله بد آئین
بستند چشم از احترام عترت یاسین
با خویشتن یکدم نگفت از کوی بیدین
آخر حسین بر ما امروز مهمان است
کردند چون بیکس ز قتل نوجوانانش
شمر لعین آمد برای غارت جانش
یک تن نگفت ای شمر تر کن کام عطشانش
این تشنه مظلوم آخر مسلمان است
چون دید احوال حسین بیمعینش را
زینب طلب کرد از نجف باب غمینش را
گفت ای پدر بین شمر شوم ظلم و کینش را
با تو سن بیداد سرگرم جولان است
بابا بیان هنگامه محشر تماشا کن
از خیمهگاه شاه بیسر سیر یغما کن
یک دم نظر بر زینت آغوش زهرا کن
بیسر حسین تو در خاک غلطانست
بنگر ز سیلی گشته نیلی روی طفلانت
بر گیر از آل زنا داد یتیمانت
کن دست بر تیغ دو سر دستم به دامانت
(صامت) از این ماتم پیوسته گریانست
کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
ملک و ملک گریان ارض و سما لرزان
آدم بیتابی عالم در افغان است
بن سعد کافر بسته چشم از راه بدنامی
بنهاده پا د راه کفر و رسم بدنامی
سیراب از آب فرات از کوفی و شامی
فرزند پیغمبر مظلوم و عطشان است
ازبهر فرمان عبیدالله بد آئین
بستند چشم از احترام عترت یاسین
با خویشتن یکدم نگفت از کوی بیدین
آخر حسین بر ما امروز مهمان است
کردند چون بیکس ز قتل نوجوانانش
شمر لعین آمد برای غارت جانش
یک تن نگفت ای شمر تر کن کام عطشانش
این تشنه مظلوم آخر مسلمان است
چون دید احوال حسین بیمعینش را
زینب طلب کرد از نجف باب غمینش را
گفت ای پدر بین شمر شوم ظلم و کینش را
با تو سن بیداد سرگرم جولان است
بابا بیان هنگامه محشر تماشا کن
از خیمهگاه شاه بیسر سیر یغما کن
یک دم نظر بر زینت آغوش زهرا کن
بیسر حسین تو در خاک غلطانست
بنگر ز سیلی گشته نیلی روی طفلانت
بر گیر از آل زنا داد یتیمانت
کن دست بر تیغ دو سر دستم به دامانت
(صامت) از این ماتم پیوسته گریانست
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۷ - و برای او
چون شد به دشت کربلا آواره زینب
وقت اسیری با دل صد پاره زینب
در قتلگاه آورد رو بیچاره زینب
گفتا سر نعش حسین با شور و غوغا
ای نور عینم بیسر حسینم
ریحانه زهرا و شمس مشرقینم
ای نور عینم بیسر حسینم
بازوی زینالعابدین اندر طنابست
از سوز تب روز و شب اندر اضطرابست
غمخواری بیمار تب دارت ثوابست
(صامت) کند زین غصه مرگ خود تمنا
ای نور عینم بی سر حسینم
ریحانه زهرا و شمش مشرقینم
ای نور عینم بیسر حسینم
وقت اسیری با دل صد پاره زینب
در قتلگاه آورد رو بیچاره زینب
گفتا سر نعش حسین با شور و غوغا
ای نور عینم بیسر حسینم
ریحانه زهرا و شمس مشرقینم
ای نور عینم بیسر حسینم
بازوی زینالعابدین اندر طنابست
از سوز تب روز و شب اندر اضطرابست
غمخواری بیمار تب دارت ثوابست
(صامت) کند زین غصه مرگ خود تمنا
ای نور عینم بی سر حسینم
ریحانه زهرا و شمش مشرقینم
ای نور عینم بیسر حسینم
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۸ - و برای او همچنین
ای خسرو بیسر ای باب گرامم
بردند ز کویت آخر سوی شامم
در شام غریبان دادند مقامم
تلخ است از این جور از بهر تو کامم
صیاد قضا بود عمری به کمینم
تا خود به کدامین درگاه نشینم
اکنون به ییمی افکند اسیرم
کس نیست رساند پیش تو پیامم
بردار سر خویش از بهر نظاره
دوران به سکینه بسته ره چاره
ریزد ز دو چشم اشک چو ستاره
کردند سفر را از جور حرامم
دوران ز غمت خاک آخر بسرم کرد
از سنگ عدالت بیبال و پرم کرد
در وای غربت خوش دربدرم کرد
در گوشه محنت جا داد مدامم
بستی ز چه رو چشم از دختر زارت
ایجان و تن من بادا به نثارت
کردند مرا دور از قرب جوارت
در کنج خرابه دادند مقامم
بگرفته ز بس شمر بر من ز ستم تنگ
شیون شده کارم چون مرغ شباهنگ
لرزد دل دشمن سوزد جگر سنگ
از ناله صبحم از گریه شامم
بر آه و فغانم یک تن ندهد گوش
از جور سنان دل در سینه زند جوش
سیلی زدنم شمر بنموده فراموش
کز آل رسولم وز نسل امامم
در قید یتیمی هر کس که اسیر است
اندر نظر خلق پیوسته حقیر است
با پیک اجل گو زود آی که دیر است
شد زندگی دهر ای باب حرامم
اکنون که نمودند این قوم ز کینه
راست بسر نی ای مهر مدینه
کی گوشه چشمی گاهی بسکینه
ای بدر منیرم ای ماه تمام
ای گروه یکتا ای درج کرامت
ای اختر تابان در برج امامت
ای دادرس خلق در روز قیامت
شویاور (صامت) از هول قیامم
بردند ز کویت آخر سوی شامم
در شام غریبان دادند مقامم
تلخ است از این جور از بهر تو کامم
صیاد قضا بود عمری به کمینم
تا خود به کدامین درگاه نشینم
اکنون به ییمی افکند اسیرم
کس نیست رساند پیش تو پیامم
بردار سر خویش از بهر نظاره
دوران به سکینه بسته ره چاره
ریزد ز دو چشم اشک چو ستاره
کردند سفر را از جور حرامم
دوران ز غمت خاک آخر بسرم کرد
از سنگ عدالت بیبال و پرم کرد
در وای غربت خوش دربدرم کرد
در گوشه محنت جا داد مدامم
بستی ز چه رو چشم از دختر زارت
ایجان و تن من بادا به نثارت
کردند مرا دور از قرب جوارت
در کنج خرابه دادند مقامم
بگرفته ز بس شمر بر من ز ستم تنگ
شیون شده کارم چون مرغ شباهنگ
لرزد دل دشمن سوزد جگر سنگ
از ناله صبحم از گریه شامم
بر آه و فغانم یک تن ندهد گوش
از جور سنان دل در سینه زند جوش
سیلی زدنم شمر بنموده فراموش
کز آل رسولم وز نسل امامم
در قید یتیمی هر کس که اسیر است
اندر نظر خلق پیوسته حقیر است
با پیک اجل گو زود آی که دیر است
شد زندگی دهر ای باب حرامم
اکنون که نمودند این قوم ز کینه
راست بسر نی ای مهر مدینه
کی گوشه چشمی گاهی بسکینه
ای بدر منیرم ای ماه تمام
ای گروه یکتا ای درج کرامت
ای اختر تابان در برج امامت
ای دادرس خلق در روز قیامت
شویاور (صامت) از هول قیامم
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۹ - و برای او همچنین
کوفیان آخر من لب تشنه مهمان شمایم
شهریار ملک یثرب تشنه کام کربلایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
زینت آغوش حیدر زیب دامان بتولم
جانشین مجتبی و خامس آل عبایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
آن حسینم کز شرف جبریل شد گهواره جنبیان
بر دروی بال خود قنداقهام تا عرش یزدان
از ثریا تاثری ای کوفیان در ملک امکان
آدم و جن و بشر را رهنمایم مقتدایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
سایه لطف الهی مظهر ذات غفورم
رحمت یزدان، شه امکان قیسم نار و نورم
حاکم روز قیامت شافع یوم النشورم
ماه مکه زیب زمزم زینت خیف و منایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
نیست در روی زمین فرزند پیغمبر به جز من
مساوارا نیست شاهد و سید و سرور به جز من
خلق عالم را نباشد هادی و رهبر به جز من
شحنه دین شهریار جمله ارض و سمایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
نیست در روی زمین فرزند پیغمبر به جز من
ماسوار نیست شاه و سید و سرور و به جز من
خلق عالم را نباشد هادی و رهبر به جز من
شحنه دین شهریار جمله ارض و سمایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
نیست در روی زمین فرزند پیغمبر به جز من
شحنه دین شهریار جمله ارض و سمایم
خلق عالم را نباشد هادی و رهبر به جز من
شحنه دین شهریار جمله ارض و سمایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
بهر مهمانی طلب کردند در این سر زمینم
پس کمر بستند از نامهربانی بهر کنیم
با چه تقصیر ای سپه اندر لب ماء معینم
بیمعین و تشنه لب خواهید کردنسر جدایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
قامتم را چون کمان کردید از داغ برادر
قاسم داماد من در لجه خون شد شناور
آتش افکندید بر جان و تنم از مرگ اکبر
بس بود داغ علی اصغر نیکو لقایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
یا دهیدم راه تا سوی فرنگستان کنم رو
یا کف آب به اطفالم دهید ای قوم بدخو
یا بجنگم یک به یک آئیدای قوم جفاجو
یک تن تنها غریب و بیکس و بیآشنایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
روز و شب (صامت) به عالم بلبل مرغ عزا شد
بلبل دستان سرای کشتگان کربلا شد
این عزا عین سرور و این فناعین بقا شد
من در این گلشن نوید از جانب باد صبایم
من عزیز مصطفایم چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
زینت آغوش حیدر زیب دامان بتولم
جانشین مجتبی و خامس آل عبایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
آن حسینم کز شرف جبریل شد گهواره جنبان
برد روی بال خود قنداقهام تا عرش یزدان
از ثریا تاثری ای کوفیان در ملک امکان
آدم و جن و بشر را رهنمایم مقتدایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
سایه لطف الهی مظهر ذات غفورم
رحمت یزدان، شه امکان قسیم نار و تورم
حاکم روز قیامت شافع یوم النشورم
ماه مکه زیب زمزم زینت خیف و منایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
بهر مهمانی طلب کردند در این سرزمینم
پسر کمر بستند از نامهربانی بهر کنیم
با چه تقصیر ای سپه اندر لب ماء معینم
بیمعین و تشنهلب خواهید کردن سر جدایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
قامتم را چون کمان کردید از داغ برادر
قاسم داماد من در لج خون شد شناور
آتش افکندید بر جان و تنم از مرگ اکبر
بس بود داغ علی اصغر نیکو لقایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
یا دهیدم راه تا سوی فرنگستان کنم رو
یا کف آبی به اطفالم دهید ای قوم بدخو
یا بجنگم یک به یک آئیدای قوم جفا جو
یک تن تنها غریب و بیکس و بیآشنایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
روز و شب (صامت) به عالم بلبلباغ عزا شد
بلبل دستان سرای کشتگان کربلا شد
این عزا عین سرور و این فنا عین بقا شد
من در این گلشن نوید از جانب باد صبایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
شهریار ملک یثرب تشنه کام کربلایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
زینت آغوش حیدر زیب دامان بتولم
جانشین مجتبی و خامس آل عبایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
آن حسینم کز شرف جبریل شد گهواره جنبیان
بر دروی بال خود قنداقهام تا عرش یزدان
از ثریا تاثری ای کوفیان در ملک امکان
آدم و جن و بشر را رهنمایم مقتدایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
سایه لطف الهی مظهر ذات غفورم
رحمت یزدان، شه امکان قیسم نار و نورم
حاکم روز قیامت شافع یوم النشورم
ماه مکه زیب زمزم زینت خیف و منایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
نیست در روی زمین فرزند پیغمبر به جز من
مساوارا نیست شاهد و سید و سرور به جز من
خلق عالم را نباشد هادی و رهبر به جز من
شحنه دین شهریار جمله ارض و سمایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
نیست در روی زمین فرزند پیغمبر به جز من
ماسوار نیست شاه و سید و سرور و به جز من
خلق عالم را نباشد هادی و رهبر به جز من
شحنه دین شهریار جمله ارض و سمایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
نیست در روی زمین فرزند پیغمبر به جز من
شحنه دین شهریار جمله ارض و سمایم
خلق عالم را نباشد هادی و رهبر به جز من
شحنه دین شهریار جمله ارض و سمایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
بهر مهمانی طلب کردند در این سر زمینم
پس کمر بستند از نامهربانی بهر کنیم
با چه تقصیر ای سپه اندر لب ماء معینم
بیمعین و تشنه لب خواهید کردنسر جدایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
قامتم را چون کمان کردید از داغ برادر
قاسم داماد من در لجه خون شد شناور
آتش افکندید بر جان و تنم از مرگ اکبر
بس بود داغ علی اصغر نیکو لقایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
یا دهیدم راه تا سوی فرنگستان کنم رو
یا کف آب به اطفالم دهید ای قوم بدخو
یا بجنگم یک به یک آئیدای قوم جفاجو
یک تن تنها غریب و بیکس و بیآشنایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
روز و شب (صامت) به عالم بلبل مرغ عزا شد
بلبل دستان سرای کشتگان کربلا شد
این عزا عین سرور و این فناعین بقا شد
من در این گلشن نوید از جانب باد صبایم
من عزیز مصطفایم چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
زینت آغوش حیدر زیب دامان بتولم
جانشین مجتبی و خامس آل عبایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
آن حسینم کز شرف جبریل شد گهواره جنبان
برد روی بال خود قنداقهام تا عرش یزدان
از ثریا تاثری ای کوفیان در ملک امکان
آدم و جن و بشر را رهنمایم مقتدایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
سایه لطف الهی مظهر ذات غفورم
رحمت یزدان، شه امکان قسیم نار و تورم
حاکم روز قیامت شافع یوم النشورم
ماه مکه زیب زمزم زینت خیف و منایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
بهر مهمانی طلب کردند در این سرزمینم
پسر کمر بستند از نامهربانی بهر کنیم
با چه تقصیر ای سپه اندر لب ماء معینم
بیمعین و تشنهلب خواهید کردن سر جدایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
قامتم را چون کمان کردید از داغ برادر
قاسم داماد من در لج خون شد شناور
آتش افکندید بر جان و تنم از مرگ اکبر
بس بود داغ علی اصغر نیکو لقایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
یا دهیدم راه تا سوی فرنگستان کنم رو
یا کف آبی به اطفالم دهید ای قوم بدخو
یا بجنگم یک به یک آئیدای قوم جفا جو
یک تن تنها غریب و بیکس و بیآشنایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
روز و شب (صامت) به عالم بلبلباغ عزا شد
بلبل دستان سرای کشتگان کربلا شد
این عزا عین سرور و این فنا عین بقا شد
من در این گلشن نوید از جانب باد صبایم
من عزیز مصطفایم نور چشم مرتضایم
زاده خیرالنسایم کشته راه خدایم
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۰ - زبان حال صغرا خاتون
رفتی ای جان پدر سوی سفر از بر صغرا
سوختی از شرر دوری خود پیکر صغرا
دارم امید به هر جا روی ایباب گرامی
که خدا کم نکند سایه تو از سر صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صفرا
مشکن از الم خورد فل غمپرور صغرا
دلم از دوری روی تو دگرتاب ندارد
طاقت هجر تو ای ماه جهانتاب ندارد
چشمم از گریه شده خشک دگر آب ندارد
عوض اشک ببین دیده از خون تر صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دل غم پرور صغرا
گوئیا مرحمتی با من بیمار نداری
من تبدار حزین را به وطن از چه گذاری
ببرم سوی سفر همره خود از ره یاری
مشکن از الم خود دل غمپرور صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دلم غمپرور صغرا
ترسم ای شاه حجازی که کنند اهل نفاقت
غرقه در خون جگر سوخته در ملک عراقت
دستم از دامن خود دور مفرما که فراغت
زند از سنگدلی سنگ به بال و پر صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دل غم پرور صغرا
آسمان ساخت برون دامن لطف ز دستم
سنگ بر سینه دل کردرها بهر شکستم
با چه تقصیر ندانم به چنین روز نشستم
ای جمالت به شب تار مه انور صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دل غمپرور صغرا
خوش به احوال عمویم که بود همره راهت
باد روشن همه جاد دیده اکبر ز نگاهت
حق نگهدار تو و یار و انصار و سپاهت
ای پدر جان تو جان علی اصغر صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خورد دل غمپرور صغرا
مینهی در وطن اکنون که مرا یکه و تنها
شو به محشر ز وفا شافع (صامت) بر یکتا
تا که آزادی کنوین کند از تو تمنا
روی امید نهاده است به خاک در صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دل غمپرور صغرا
سوختی از شرر دوری خود پیکر صغرا
دارم امید به هر جا روی ایباب گرامی
که خدا کم نکند سایه تو از سر صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صفرا
مشکن از الم خورد فل غمپرور صغرا
دلم از دوری روی تو دگرتاب ندارد
طاقت هجر تو ای ماه جهانتاب ندارد
چشمم از گریه شده خشک دگر آب ندارد
عوض اشک ببین دیده از خون تر صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دل غم پرور صغرا
گوئیا مرحمتی با من بیمار نداری
من تبدار حزین را به وطن از چه گذاری
ببرم سوی سفر همره خود از ره یاری
مشکن از الم خود دل غمپرور صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دلم غمپرور صغرا
ترسم ای شاه حجازی که کنند اهل نفاقت
غرقه در خون جگر سوخته در ملک عراقت
دستم از دامن خود دور مفرما که فراغت
زند از سنگدلی سنگ به بال و پر صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دل غم پرور صغرا
آسمان ساخت برون دامن لطف ز دستم
سنگ بر سینه دل کردرها بهر شکستم
با چه تقصیر ندانم به چنین روز نشستم
ای جمالت به شب تار مه انور صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دل غمپرور صغرا
خوش به احوال عمویم که بود همره راهت
باد روشن همه جاد دیده اکبر ز نگاهت
حق نگهدار تو و یار و انصار و سپاهت
ای پدر جان تو جان علی اصغر صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خورد دل غمپرور صغرا
مینهی در وطن اکنون که مرا یکه و تنها
شو به محشر ز وفا شافع (صامت) بر یکتا
تا که آزادی کنوین کند از تو تمنا
روی امید نهاده است به خاک در صغرا
مرو ای یاور صغرا به سفر از بر صغرا
مشکن از الم خود دل غمپرور صغرا
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۱ - و برای او
ای نام تو زینت زبانها
احوال تو زیب داستانها
پرورده مهد دوش احمد
پیغمبر آخر زمانها
بنمود خدا ترا به جنت
در مرتبه سید جوانها
برپا شده منبر عزایت
از روز ازل در آسمانها
در معرض ابتلای کونین
شد کار تو فوق امتحانها
از سطح زمین به عرش اعظم
پیوسته ز ماتمت فغانها
جان در ره حق فدا نمودی
تا شد به فدایی تو جانها
گریان به تو وحشیان صحرا
تا حشر چه مرغ آشیانها
دارند جهان ز سیه تنگ
بر ناوک ماتمت نشانها
سیلاب غم تو گشت تا حشر
ویران کن جمله خانمانها
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
هر عهد که با خدا نمودی
یک یک به همه وفا نمودی
امید خود از وطن بریدی
جا در صف نینوا نمودی
یاران و برادران خود را
در راه خدا فدا نمودی
بیگانه شدی ز اهل عالم
خود را به حق آشنا نمودی
عباس برادر جوان را
بیدست به کربلا نمودی
چون قاسم و اکبری تو قامت
در ماتمشان دو تا نمودی
فرزند صغیر خود نشانه
بر ناوک ابتلا نمودی
مظلوم و غریب آخر از زین
اندر سر خاک جا نمودی
آن دین که داشتی به گردن
از گردن خود ادا نمودی
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
چون رفت سر تو بر سر نی
با نغمه چنگ و ناله نی
در ماتم تو به طبل سینه
زد زینب خون جگر پیاپی
در طور سنان خدای را خلق
دیدند عیان ز مظهر وی
بر نیزه سر تو رفت و کردی
معراج خدای را به سر طی
اطفال یتیم تو سرت را
افتاده به آه و ناله از پی
ای زینت گوشواره عرش
در حق تو داشت این گمان کی
کز کرب و بلا بهار عمرت
چون شد ز جفای اشقیاء دی
گردد بدنت به خاک یکسان
زیر سم توسن سبک پی
سازد سر انوار تو منزل
در خاک تنور و مجلس می
اکنون که به چاره دسترس نیتس
گویم ز غم و فغان کنم هی
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
روزی که سرت ز تن بریدند
اهل حرمت فغان کشیدند
در خیمه گهت برای غارت
با هلهله کوفیان دویدند
یک طایفه همچو گرگ خونخوار
اندر سر عابدین دویدند
فوجی ز برای گوشواره
گوش سه زن از ستم دریدند
چون صید به زیر دست صیاد
اطفال ستمکشت رمیدند
هر گوشه ز ترس سیلی شمر
اندر این خارها خزیدند
روزی که ندیده هیچ کافر
در ماریه عترت تو دیدند
هر طعنه کزو نبود بد تر
در کوفه ز کوفیان شنیدند
چون جغد غریب بیپر و بال
در کنج خرابه آرمیدند
ای سبط نبی بنیامیه
آخر به مراد دل رسیدند
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
ای سکه ابتلا به نامت
از کوفه بتر به بلای شامت
در کوفه اگر به کنج مطبخ
خولی ننمود احترامت
در شام پی تلافی آخر
دادند به طشت زر مقاومت
خاکستر و سنگ مردم شام
کردند نثار سر ز بامت
بر نی چومه دو هفته کردند
انگشت نمای خاص و عامت
در بزم شراب آسمان کرد
ز هر غم و ابتلا به جامت
فرزند حرام زاده هند
پوشید نظر ز احتشامت
شدهست و به چوب خیزران کرد
آزرده لبان لعل فامت
شد روز به پیش چشم زینب
چون شام ز رنج صبح و شامت
تا روز جزا دل شکسته
(صامت) شده نوحگر مدامت
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
احوال تو زیب داستانها
پرورده مهد دوش احمد
پیغمبر آخر زمانها
بنمود خدا ترا به جنت
در مرتبه سید جوانها
برپا شده منبر عزایت
از روز ازل در آسمانها
در معرض ابتلای کونین
شد کار تو فوق امتحانها
از سطح زمین به عرش اعظم
پیوسته ز ماتمت فغانها
جان در ره حق فدا نمودی
تا شد به فدایی تو جانها
گریان به تو وحشیان صحرا
تا حشر چه مرغ آشیانها
دارند جهان ز سیه تنگ
بر ناوک ماتمت نشانها
سیلاب غم تو گشت تا حشر
ویران کن جمله خانمانها
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
هر عهد که با خدا نمودی
یک یک به همه وفا نمودی
امید خود از وطن بریدی
جا در صف نینوا نمودی
یاران و برادران خود را
در راه خدا فدا نمودی
بیگانه شدی ز اهل عالم
خود را به حق آشنا نمودی
عباس برادر جوان را
بیدست به کربلا نمودی
چون قاسم و اکبری تو قامت
در ماتمشان دو تا نمودی
فرزند صغیر خود نشانه
بر ناوک ابتلا نمودی
مظلوم و غریب آخر از زین
اندر سر خاک جا نمودی
آن دین که داشتی به گردن
از گردن خود ادا نمودی
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
چون رفت سر تو بر سر نی
با نغمه چنگ و ناله نی
در ماتم تو به طبل سینه
زد زینب خون جگر پیاپی
در طور سنان خدای را خلق
دیدند عیان ز مظهر وی
بر نیزه سر تو رفت و کردی
معراج خدای را به سر طی
اطفال یتیم تو سرت را
افتاده به آه و ناله از پی
ای زینت گوشواره عرش
در حق تو داشت این گمان کی
کز کرب و بلا بهار عمرت
چون شد ز جفای اشقیاء دی
گردد بدنت به خاک یکسان
زیر سم توسن سبک پی
سازد سر انوار تو منزل
در خاک تنور و مجلس می
اکنون که به چاره دسترس نیتس
گویم ز غم و فغان کنم هی
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
روزی که سرت ز تن بریدند
اهل حرمت فغان کشیدند
در خیمه گهت برای غارت
با هلهله کوفیان دویدند
یک طایفه همچو گرگ خونخوار
اندر سر عابدین دویدند
فوجی ز برای گوشواره
گوش سه زن از ستم دریدند
چون صید به زیر دست صیاد
اطفال ستمکشت رمیدند
هر گوشه ز ترس سیلی شمر
اندر این خارها خزیدند
روزی که ندیده هیچ کافر
در ماریه عترت تو دیدند
هر طعنه کزو نبود بد تر
در کوفه ز کوفیان شنیدند
چون جغد غریب بیپر و بال
در کنج خرابه آرمیدند
ای سبط نبی بنیامیه
آخر به مراد دل رسیدند
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
ای سکه ابتلا به نامت
از کوفه بتر به بلای شامت
در کوفه اگر به کنج مطبخ
خولی ننمود احترامت
در شام پی تلافی آخر
دادند به طشت زر مقاومت
خاکستر و سنگ مردم شام
کردند نثار سر ز بامت
بر نی چومه دو هفته کردند
انگشت نمای خاص و عامت
در بزم شراب آسمان کرد
ز هر غم و ابتلا به جامت
فرزند حرام زاده هند
پوشید نظر ز احتشامت
شدهست و به چوب خیزران کرد
آزرده لبان لعل فامت
شد روز به پیش چشم زینب
چون شام ز رنج صبح و شامت
تا روز جزا دل شکسته
(صامت) شده نوحگر مدامت
ای بیکس و آشنا حسینم
لب تشنه و سر جدا حسینم
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۲ - و برای او
مرو ای جان برادر سوی میدان ز بر من
منما تیره چو شب روز بمد نظر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
یادگار پدر و مادر و جد من محزون
مکن از رفتن خود رخت مصیبت ببر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
من بیکس چه کنم بیتو در این وادی پرغم
غیر تو دادرسی نیست مرا در همه عالم
مکن از آتش هجران جگرم خون کمرم خم
نکند در تو اثر آه دل بیاثر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
من خونین جگر آن روز دل از دست بدادم
که در این وادی پرخوف و خطر پای نهادم
بود این آرزو از دور فلک عین مرادم
که خدا خیر کند عاقبت این سفر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والاگهر من
چه کنم گر نکنم بیتو بلند آن و فغان را
چه زنم گر نزم شعله ز داغ تو جهان را
چه دهم گر ندهم بدرقه راه تو جان را
به کجا میروی ای مونس شام و سحر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والاگهر من
خبر از درد دل خواهر بیتاب نداری
داغ خود را به سر داغم از آن روی گذاری
به من از کرب و بلا فوج بلا گشته شکاری
صبر را گوی که تا آید و بیند هنر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
شوق سردادن خود بسته ز خواهر نظر ترا
به کف شمر نهی زینب خونین جگرت را
چکنی بعد خود اطفال ز غم در به در ترا
آب بگذشت برادر ز فراقت ز سر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
منما تیره چو شب روز بمد نظر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
یادگار پدر و مادر و جد من محزون
مکن از رفتن خود رخت مصیبت ببر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
من بیکس چه کنم بیتو در این وادی پرغم
غیر تو دادرسی نیست مرا در همه عالم
مکن از آتش هجران جگرم خون کمرم خم
نکند در تو اثر آه دل بیاثر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
من خونین جگر آن روز دل از دست بدادم
که در این وادی پرخوف و خطر پای نهادم
بود این آرزو از دور فلک عین مرادم
که خدا خیر کند عاقبت این سفر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والاگهر من
چه کنم گر نکنم بیتو بلند آن و فغان را
چه زنم گر نزم شعله ز داغ تو جهان را
چه دهم گر ندهم بدرقه راه تو جان را
به کجا میروی ای مونس شام و سحر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والاگهر من
خبر از درد دل خواهر بیتاب نداری
داغ خود را به سر داغم از آن روی گذاری
به من از کرب و بلا فوج بلا گشته شکاری
صبر را گوی که تا آید و بیند هنر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
شوق سردادن خود بسته ز خواهر نظر ترا
به کف شمر نهی زینب خونین جگرت را
چکنی بعد خود اطفال ز غم در به در ترا
آب بگذشت برادر ز فراقت ز سر من
مرو ای تاج سر من سوی میدان ز بر من
شه والا گهر من
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۳ - و برای او همچنین
چون دید زینب شمر را به میدان
بر سینه شاهنشه شهیدان
بر سر زد و گفتا به آه و افغان
در نزد ابن سعد نامسلمان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
ظالم چگونه میکنی نظاره
کز هر طرف پیاده و سواره
جسم حسین سازند پارهپاره
از خنجر و تیر و سنان و پیکان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
ای بیحیا مگر دلت ز سنگ است
بر عرتت رسول کار تنگ است
کفار را از کرده تو ننگ است
آخر حسین من بود مسلمان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
نبود روا کنند یک سپاهی
چندین جفا در قتل بیگناهی
غیر از حسین نبود مرا پناهی
رحمی نما بر حال این غریبان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
این بیگنه سبط پیمبر تست
کامروز دستگیر لشگر تست
در زیر خنجر در برابر تست
زار و غریب و بیمعین و عطشان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
از تشنگی رفته ز پیکرش تاب
بر وی بده بهر خدا کفی آب
او را به وقت مرگ کن تو سیراب
راضی مشو عطشان حسین دهد جان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
ای کرده راه کفر و کینه را طی
گشته بهار بیکسان ز تو دی
آخر کشیدی بهر گندم ری
خنجر در این صحرا به روی مهمان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
هر چند زینب کرد بیقراری
سیل سرشک از دیده کرد جاری
ننمود او را ابنسعد یاری
گفتا چه (صامت) با دل پریشان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسر عالی نسب حسین است
بر سینه شاهنشه شهیدان
بر سر زد و گفتا به آه و افغان
در نزد ابن سعد نامسلمان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
ظالم چگونه میکنی نظاره
کز هر طرف پیاده و سواره
جسم حسین سازند پارهپاره
از خنجر و تیر و سنان و پیکان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
ای بیحیا مگر دلت ز سنگ است
بر عرتت رسول کار تنگ است
کفار را از کرده تو ننگ است
آخر حسین من بود مسلمان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
نبود روا کنند یک سپاهی
چندین جفا در قتل بیگناهی
غیر از حسین نبود مرا پناهی
رحمی نما بر حال این غریبان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
این بیگنه سبط پیمبر تست
کامروز دستگیر لشگر تست
در زیر خنجر در برابر تست
زار و غریب و بیمعین و عطشان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
از تشنگی رفته ز پیکرش تاب
بر وی بده بهر خدا کفی آب
او را به وقت مرگ کن تو سیراب
راضی مشو عطشان حسین دهد جان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
ای کرده راه کفر و کینه را طی
گشته بهار بیکسان ز تو دی
آخر کشیدی بهر گندم ری
خنجر در این صحرا به روی مهمان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسرو عالی نسب حسین است
هر چند زینب کرد بیقراری
سیل سرشک از دیده کرد جاری
ننمود او را ابنسعد یاری
گفتا چه (صامت) با دل پریشان
ای ابن سعد این تشنه لب حسین است
این خسر عالی نسب حسین است
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۴ - و برای او همچنین
ای کشته غلطان بخوان ای علمدارم
بردی ز دل صبر و سکون ای علمدارم
ای زاده حیدر چه شد زور و بازویت
از چه ز زین گشتی نگون ای علمدارم
جان برادر حال من بیتو درهم شد
از بیکسی شکست پشتم قامتم خم شد
صبر از کفم بر باد رفت و طاقتم کم شد
داد از سپهر وایگون ای علمدارم
جان برادر بعد تو شد حسین بییار
کردند دستت را قلم فرقه اشرار
چون بازوی شیرافکنت اوفتاد از کار
شد کوکب به ختم زبون ای علمدارم
چشم سکینه در حرم ماند اندر راه
از بعد تو دست من از چاره شد کوتاه
غیر از خدا نبود کسی از دلم آگاه
بیتو روم در خیمه چون ای علمدارم
بعد ار تو شد اندر جهان در بدر زینب
در دست دشمن دستگیر خونجگر زینب
با شمر دون شد سویشام همسر زینب
در بود ایمن تاکنون ای علمدارم
بهر شبیخون روز و شب لشگر ماتم
شد سوی (صامت) رهنمون ای علمدارم
تنها نه من گردیدهام با غمت همدم
زد تا قیامت ماتمت شعله در عالم
بهر شبیخون روز و شب لشگر ماتم
شد سوی (صامت) رهنمون ای علمدارم
بردی ز دل صبر و سکون ای علمدارم
ای زاده حیدر چه شد زور و بازویت
از چه ز زین گشتی نگون ای علمدارم
جان برادر حال من بیتو درهم شد
از بیکسی شکست پشتم قامتم خم شد
صبر از کفم بر باد رفت و طاقتم کم شد
داد از سپهر وایگون ای علمدارم
جان برادر بعد تو شد حسین بییار
کردند دستت را قلم فرقه اشرار
چون بازوی شیرافکنت اوفتاد از کار
شد کوکب به ختم زبون ای علمدارم
چشم سکینه در حرم ماند اندر راه
از بعد تو دست من از چاره شد کوتاه
غیر از خدا نبود کسی از دلم آگاه
بیتو روم در خیمه چون ای علمدارم
بعد ار تو شد اندر جهان در بدر زینب
در دست دشمن دستگیر خونجگر زینب
با شمر دون شد سویشام همسر زینب
در بود ایمن تاکنون ای علمدارم
بهر شبیخون روز و شب لشگر ماتم
شد سوی (صامت) رهنمون ای علمدارم
تنها نه من گردیدهام با غمت همدم
زد تا قیامت ماتمت شعله در عالم
بهر شبیخون روز و شب لشگر ماتم
شد سوی (صامت) رهنمون ای علمدارم
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۵ - و برای او
ای داده شرف زینب تو کرببلا را
مظلوم حسینم
فرش در تو کرده خدا عش علی را
مظلوم حسینم
گر قدرت حق جلوه نمیکرد به ذاتت
مظلوم حسینم
کی داشت بشر طاقت این جور و جفا را
مظلوم حسینم
اسباب شفاعت ز عزای تو بپا شد
مظلوم حسینم
آماده نمودند ز مهر تو دوا را
مظلوم حسینم
از حکم بدا منع فدا شد ز زلخیا
ای مظهر یکتا
تا سکه به نام تو زنند اسم فدا را
مظلوم حسینم
ای روشنی چشم و جگر گوشه زهرا
ای سوخته یک جا
در مجمر ماتم جگر شاه و گدا را
مظلوم حسینم
سدره شده از روز ازل منبر جبریل
همواره به تعجیل
تا بهر تو برپا کند اسباب عزا را
مظلوم حسینم
در ذروه قرب احدی بال گشادی
وز دست بدادی
از بهر لفای ابدی ملک فنا را
مظلوم حسینم
جای تو سر سینه سالار امم بود
بالله ستم بود
بر سینهتو جای شود شمر دغا را
مظلوم حسینم
(صامت) ز غمت روز و شب ای کشته صد چاک
از خاک بر افلاک
بنموده روان ز آتش دل آه و نوا را
مظلوم حسینم
مظلوم حسینم
فرش در تو کرده خدا عش علی را
مظلوم حسینم
گر قدرت حق جلوه نمیکرد به ذاتت
مظلوم حسینم
کی داشت بشر طاقت این جور و جفا را
مظلوم حسینم
اسباب شفاعت ز عزای تو بپا شد
مظلوم حسینم
آماده نمودند ز مهر تو دوا را
مظلوم حسینم
از حکم بدا منع فدا شد ز زلخیا
ای مظهر یکتا
تا سکه به نام تو زنند اسم فدا را
مظلوم حسینم
ای روشنی چشم و جگر گوشه زهرا
ای سوخته یک جا
در مجمر ماتم جگر شاه و گدا را
مظلوم حسینم
سدره شده از روز ازل منبر جبریل
همواره به تعجیل
تا بهر تو برپا کند اسباب عزا را
مظلوم حسینم
در ذروه قرب احدی بال گشادی
وز دست بدادی
از بهر لفای ابدی ملک فنا را
مظلوم حسینم
جای تو سر سینه سالار امم بود
بالله ستم بود
بر سینهتو جای شود شمر دغا را
مظلوم حسینم
(صامت) ز غمت روز و شب ای کشته صد چاک
از خاک بر افلاک
بنموده روان ز آتش دل آه و نوا را
مظلوم حسینم
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۶ - و برای او
زد قاصد بزم عزا با قامت خم
از نو به عالم بیرق ماه محرم
لرزید از این ماتم به عالم عرش اعظم
پشت فلک گردد دو تا زین غصه و غم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
از نونهال ماه غم از ره رسیده
رنگ و رخ مهتاب از ماتم پریده
خار غم هجران به چشم ما خلیده
زد شعله محنت به جان خلق عالم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سمابار دیگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
عرش خدا شد از عزا نوسیه پوش
ملک و ملک کردند احت را فراموش
کروبیان گشتند یک جا محو و مدهوش
بر سر زنان گردید حوا همچو آدم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
اندر مدینه کن خبر خیرالنسا را
رو در نجف آگاه کن شیر خدا را
بر گو به فخر انبیا شال عزا را
در گردن اندازد کشد افغان دمادم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دیگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
پیر و جوان یکباره دل از دست داده
مرد و زن اندر بزم ماتم رو نهاده
گویا حسین تشنه لب بیسر فتاده
با خنجر خشک از عطش اندر لب بم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
گردش به کام دشمنان ای چرخ تا کی
کو دادخواهی تا کنم این شکوه با وی
کاندر سر نی کرد جا در مجلس می
آن سر که کردی صد چو عیسی زنده از دم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
آن سر که مهر از شرم رویش در حجابست
کی در خور خاکستر و بزم شرابست
چون بخت (صامت) گوئیا گردون بخوابست
ورنه چرا ویران نشد اوضاع عالم
وقت عزا شد ماتم بپا شده
ارض و سما بار دیگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
از نو به عالم بیرق ماه محرم
لرزید از این ماتم به عالم عرش اعظم
پشت فلک گردد دو تا زین غصه و غم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
از نونهال ماه غم از ره رسیده
رنگ و رخ مهتاب از ماتم پریده
خار غم هجران به چشم ما خلیده
زد شعله محنت به جان خلق عالم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سمابار دیگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
عرش خدا شد از عزا نوسیه پوش
ملک و ملک کردند احت را فراموش
کروبیان گشتند یک جا محو و مدهوش
بر سر زنان گردید حوا همچو آدم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
اندر مدینه کن خبر خیرالنسا را
رو در نجف آگاه کن شیر خدا را
بر گو به فخر انبیا شال عزا را
در گردن اندازد کشد افغان دمادم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دیگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
پیر و جوان یکباره دل از دست داده
مرد و زن اندر بزم ماتم رو نهاده
گویا حسین تشنه لب بیسر فتاده
با خنجر خشک از عطش اندر لب بم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
گردش به کام دشمنان ای چرخ تا کی
کو دادخواهی تا کنم این شکوه با وی
کاندر سر نی کرد جا در مجلس می
آن سر که کردی صد چو عیسی زنده از دم
وقت عزا شد ماتم بپا شد
ارض و سما بار دگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
آن سر که مهر از شرم رویش در حجابست
کی در خور خاکستر و بزم شرابست
چون بخت (صامت) گوئیا گردون بخوابست
ورنه چرا ویران نشد اوضاع عالم
وقت عزا شد ماتم بپا شده
ارض و سما بار دیگر ماتمسرا شد
وقت عزا شد
صامت بروجردی : کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه)
شمارهٔ ۱۷ - و برای او همچنین
چون به صف کرب و با بخت و هب یار شد
آمد و یار پسر احمد مختار شد
آخر کار پسر دختر خیرالانام
با پسر سعد لعین بسته به پیکار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
گریه کنان مادر زار وهب شیر دل
رو به وهب کرد که ای غیرت سر و چگل
هستی اگر طالب برهم زدن آب و گل
خیز که هنگام تجلای رخ یار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرببلا
شمع رخ دوست به پروانه شور میزند
بر جگر پیر و جوان تیر نظر میزند
خیز که معشوق ازل حلقه بدر میزند
موسم افروختن طلعت دلدار شد
چرخ بیابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
گر به تمنای حیات ابدی مایلی
در همه حالی ندهد دست چنین محفلی
قافله افتاده بره خفته تو در منزلی
سبط رسول عربی قافله سالار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
خیز و ره عشق به ارباب هوس تنگ کن
پنجه ز خون در نظر خون خدا رنگ کن
رو به رکاب پسر شیر خدا جنگ کن
چون که حسین بن علی بیکس و بیبار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
رو بفکن بر زبر قصر سعادت کمند
مادر خود را ببر فاطمه کن سر بلند
بر فرس همت خود زین سعادت ببند
وقت جداساختن یار ز اغیار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
جوهر مردانگی امروز نماید ظهور
زن سرپایی به عروس و به نشاط و سرور
گر به جنان طالبی و راغب حور و قصور
جنت تو کرب و بلا تحتها الانهار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب بو بلا
کرد وهب نزد شه تشنه لبان سر قدم
ساخت طلب رخصت میدان از امام امم
زد به یکی حمله صف لشگر عدوان بهم
تیغ کفش برق تن لشگر کفار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زدبر سر کرب و بلا
مورد صفت لشگر کفار به جوش آمدند
پیل دمان را پی کشتن به خروش آمدند
جمله پی قتل سلیمان چون و حوش آمدند
روز به چشم وهب آخر چه شب تار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
عاقبت از اوج شهادت چو هما پر نهاد
حنجر خود را زوفا بردم خنجر نهاد
در ره سودای حسین بن علی سر نهاد
بر سروی خسرو بیبار و مددکار
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
از مدد بخت بلند وهب نوجوان
کرد نظر بر رخ زیبای حسین دادجان
گشت شه تشنه لبان را به زمین چون مکان
شمر روان بر سر آن سرور ابرار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
تا کند از تن سر مهر افسر او را جدا
جا به سر سینه وی کرد سنگ بیحیا
تشنه جدا کرد سر سبط نبی از قفا
(صامت) از این مرحله از چشم گهربار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
آمد و یار پسر احمد مختار شد
آخر کار پسر دختر خیرالانام
با پسر سعد لعین بسته به پیکار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
گریه کنان مادر زار وهب شیر دل
رو به وهب کرد که ای غیرت سر و چگل
هستی اگر طالب برهم زدن آب و گل
خیز که هنگام تجلای رخ یار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرببلا
شمع رخ دوست به پروانه شور میزند
بر جگر پیر و جوان تیر نظر میزند
خیز که معشوق ازل حلقه بدر میزند
موسم افروختن طلعت دلدار شد
چرخ بیابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
گر به تمنای حیات ابدی مایلی
در همه حالی ندهد دست چنین محفلی
قافله افتاده بره خفته تو در منزلی
سبط رسول عربی قافله سالار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
خیز و ره عشق به ارباب هوس تنگ کن
پنجه ز خون در نظر خون خدا رنگ کن
رو به رکاب پسر شیر خدا جنگ کن
چون که حسین بن علی بیکس و بیبار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
رو بفکن بر زبر قصر سعادت کمند
مادر خود را ببر فاطمه کن سر بلند
بر فرس همت خود زین سعادت ببند
وقت جداساختن یار ز اغیار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
جوهر مردانگی امروز نماید ظهور
زن سرپایی به عروس و به نشاط و سرور
گر به جنان طالبی و راغب حور و قصور
جنت تو کرب و بلا تحتها الانهار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب بو بلا
کرد وهب نزد شه تشنه لبان سر قدم
ساخت طلب رخصت میدان از امام امم
زد به یکی حمله صف لشگر عدوان بهم
تیغ کفش برق تن لشگر کفار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زدبر سر کرب و بلا
مورد صفت لشگر کفار به جوش آمدند
پیل دمان را پی کشتن به خروش آمدند
جمله پی قتل سلیمان چون و حوش آمدند
روز به چشم وهب آخر چه شب تار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
عاقبت از اوج شهادت چو هما پر نهاد
حنجر خود را زوفا بردم خنجر نهاد
در ره سودای حسین بن علی سر نهاد
بر سروی خسرو بیبار و مددکار
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
از مدد بخت بلند وهب نوجوان
کرد نظر بر رخ زیبای حسین دادجان
گشت شه تشنه لبان را به زمین چون مکان
شمر روان بر سر آن سرور ابرار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا
تا کند از تن سر مهر افسر او را جدا
جا به سر سینه وی کرد سنگ بیحیا
تشنه جدا کرد سر سبط نبی از قفا
(صامت) از این مرحله از چشم گهربار شد
چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا
ابر بلا خیمه زد بر سر کرب و بلا