عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۸ - در خواب دیدن زلیخا، یوسف را
شبی خوش همچو صبح زندگانی
نشاط‌افزا چو ایام جوانی
ز جنبش مرغ و ماهی آرمیده
حوادث پای در دامن کشیده
درین بستان‌سرای پر نظاره
نمانده باز جز چشم ستاره
سگان را طوق گشته حلقهٔ دم
در آن حلقه ره فریادشان گم
ستاده از دهل کوبی دهل‌کوب
هجوم خواب دستش بسته بر چوب
نکرده موذن از گلبانگ یا حی
فراش غفلت شب‌مردگان طی
زلیخا آن به لب‌ها شکر ناب
شده بر نرگسش شیرین، شکرخواب
سرش سوده به بالین جعد سنبل
تنش داده به بستر خرمن گل
ز بالین سنبلش در هم شکسته
به گل تار حریرش نقش بسته
به خوابش چشم صورت‌بین غنوده
ولی چشم دگر از دل گشوده
درآمد ناگه‌اش از در جوانی
چه می‌گویم جوانی نی، که جانی
همایون پیکری از عالم نور
به باغ خلد کرده غارت حور
کشیده‌قامتی چون تازه‌شمشاد
به آزادی، غلام‌اش سرو آزاد
زلیخا چون به رویش دیده بگشاد
به یک دیدارش افتاد آنچه افتاد
جمای دید از حد بشر دور
ندیده از پری، نشنیده از حور
ز حسن صورت و لطف شمایل
اسیرش شد به یک‌دل نی، به صد دل
ز رویش آتشی در سینه افروخت
وز آن آتش متاع صبر و دین سوخت
بنامیزد! چه زیبا صورتی بود
که صورت کاست واندر معنی افزود
از آن معنی اگر آگاه بودی،
یکی از واصلان راه بودی
ولی چون بود در صورت گرفتار
نشد در اول از معنی خبردار
همه دربند پنداریم مانده
به صورت‌ها گرفتاریم مانده
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۹ - بیدار شدن زلیخا از خواب و نهفتن اندوه خود از پرستاران
سحر چون زاغ شب پرواز برداشت
خروس صبحگاه آواز برداشت
سمن از آب شبنم روی خود شست
بنفشه جعد عنبر بوی خود شست
زلیخا همچنان در خواب نوشین
دلش را روی در مهراب دوشین
نبود آن خواب خوش، بیهوشی‌ای بود
ز سودای شب‌اش مدهوشی‌ای بود
کنیزان روی بر پایش نهادند
پرستاران به دستش بوسه دادند
نقاب از لالهٔ سیراب بگشاد
خمارآلوده چشم از خواب بگشاد
گریبان، مطلع خورشید و مه کرد
ز مطلع سرزده، هر سو نگه کرد
ندید از گلرخ دوشین نشانی
چو غنچه شد فرو در خود زمانی
بر آن شد کز غم آن سرو چالاک
گریبان همچو گل بر تن زند چاک
ولی شرم از کسان بگرفت دستش
به دامان صبوری پای بست‌اش
فرو می‌خورد چون غنچه به دل خون
نمی‌داد از درون یک شمه بیرون
دهانش با رفیقان در شکرخند
دلش چون نیشکر در صد گره، بند
زبانش با حریفان در فسانه
به دل از داغ عشق‌اش صد زبانه
نظر بر صورت اغیار می‌داشت
ولی پیوسته دل با یار می‌داشت
دلی کز عشق در دام نهنگ است
ز جست و جوی کام‌اش، پای لنگ است
برون از یار خود کامی ندارد
درونش با کس آرامی ندارد
اگر گوید سخن، با یار گوید
وگر جوید مراد، از یار جوید
هزاران بار جانش بر لب آمد
که تا آن روز محنت را شب آمد
شب آمد سازگار عشقبازان
شب آمد رازدار عشقبازان
چو شب شد روی در دیوار غم کرد
به زاری پشت خود چون چنگ خم کرد
ز ناله نغمهٔ جانکاه برداشت
به زیر و بم فغان و آه برداشت
که: «ای پاکیزه گوهر! از چه کانی؟
که از تو دارم این گوهرفشانی
دلم بردی و نام خود نگفتی
نشانی از مقام خود نگفتی
نمی‌دانم که نامت از که پرسم
کجا آیم مقامت از که پرسم
اگر شاهی، تو را آخر چه نام است؟
وگر ماهی، تو را منزل کدام است؟
مبادا هیچ کس چون من گرفتار!
که نی دل دارم اندر بر نه دلدار
کنون دارم من در خواب مانده
دلی از آتشت در تاب مانده
گلی بودم ز گلزار جوانی
تر و تازه چو آب زندگانی
به یک عشوه مرا بر باد دادی
هزارم خار در بستر نهادی»
همه شب تا سحرگه کارش این بود
شکایت با خیال یارش این بود
چو شب بگذشت، دفع هر گمان را
بشست از گریه چشم خون‌فشان را
به بالین رونق از گلبرگ تر داد
به بستر جان ز سرو سیمبر داد
شب و روزش بدین آیین گذشتی
سر مویی ازین آیین نگشتی
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۳۰ - فرستادن زلیخا، یوسف را به باغ
چمن پیرای باغ این حکایت
چنین کرد از کهن پیران روایت
زلیخا داشت باغی و چه باغی!
کز آن بر دل ارم را بود داغی
به گردش ز آب و گل، سوری کشیده
گل سوری ز اطرافش دمیده
نشسته گل ز غنچه در عماری
به فرقش نارون در چترداری
قد رعنا کشیده نخل خرما
گرفته باغ را زو کار، بالا
بسان دایگان پستان انجیر
پی طفلان باغ از شیره پر شیر
بر آن هر مرغک انجیرخواره
دهان برده چو طفل شیرخواره
فروغ خور به صحنش نیم‌روزان
ز زنگاری مشبک‌ها فروزان
به هم آمیخته خورشید و سایه
ز مشک و زر زمین را داده مایه
گل سرخش چو خوبان نازپرورد
به رنگ عاشقان روی گل زرد
صبا جعد بنفشه تاب داده
گره از طرهٔ سنبل گشاده
سمن با لاله و ریحان هم آغوش
زمین از سبزهٔ تر پرنیان‌پوش
به هم بسته در آن نزهتگه حور
دو حوض از مرمر صافی چو بلور
میان‌شان چون دودیده فرقی اندک
به عینه هر یکی چون آن دگر یک
نه از تیشه در آن، زخم تراشی
نه از زخم تراش آن را خراشی
تصور کرده با خود هر که دیده
که بی‌بندست و پیوند، آفریده
زلیخا بهر تسکین دل تنگ
چو کردی جانب آن روضه آهنگ
یکی بودی لبالب کرده از شیر
یکی از شهد گشتی چاشنی گیر
پرستاران آن ماه فلک مهد
از آن یک شیر نوشیدی وز این شهد
میان آن دو حوض افراخت تختی
برای همچو یوسف نیک‌بختی
به ترک صحبتش گفتن رضا داد
به خدمت سوی آن باغش فرستاد
صد از زیبا کنیزان سمن‌بر
همه دوشیزه و پاکیزه گوهر،
چو سرو ناز قائم ساخت آنجا
پی خدمت ملازم ساخت آنجا
بدو گفت: «ای سر من پایمالت
تمتع زین بتان کردم حلالت»
کنیزان را وصیت کرد بسیار
که: «ای نوشین لبان، زنهار زنهار!
به جان در خدمت یوسف بکوشید!
اگر زهر آید از دستش، بنوشید!
ولی از هر که گردد بهره‌بردار
مرا باید کند اول خبردار
همی زد گوییا چون ناشکیبی
به لوح آرزو نقش فریبی
که را افتد پسند وی از آن خیل
به وقت خواب سوی او کند میل
نشاند خویش را پنهان به جایش
خورد بر از نهال دلربایش
چو یوسف را فراز تخت بنشاند
نثار جان و دل در پایش افشاند
دل و جان پیش یار خویش بگذاشت
به تن راه دیار خویش برداشت
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۵ - در خاتمهٔ کتاب
بحمدالله که بر رغم زمانه
به پایان آمد این دلکش فسانه
ورق‌ها از پریشانی رهیدند
به دامن پای جمعیت کشیدند
چو گل هر دم رواجی تازه‌شان باد!
ز پیوند بقا شیرازه‌شان باد!
کتابی بین به کلک صدق مرقوم
به نام عاشق و معشوق مرسوم
ز نامش طوطی آسای‌ام شکرخا
چو بردم نام یوسف با زلیخا
بود هر داستان زو بوستانی
به هر بستان ز گل‌رویان نشانی
هزاران تازه گل در وی شکفته
دوصد نرگس به خواب ناز خفته
به هر سو جدول از هر چشمه ساری
پر از آب لطافت جویباری
نظر در آبش از دل غم بشوید
غبار از خاطر درهم بشوید
ز جانش سر زند سر وفایی
ز جیب آرد برون دست دعایی
ز موج بهر الطاف الهی
کند این تشنه لب را قطره‌خواهی
چو آرد تازه گل‌ها را در آغوش
نگردد باغبان بر وی فراموش
سخن را از دعا دادی تمامی
به آمرزش زبان بگشای جامی!
جامی : لیلی و مجنون
بخش ۲۱ - وصف خزان و مرگ لیلی
لیلی چو ز باغ مرگ مجنون
چون لاله نشست غرقه در خون،
شد عرصهٔ دهر بر دلش تنگ
زد ساغر عیش خویش بر سنگ
افتاد در آن کشاکش درد
از راحت خواب و لذت خورد
تابنده مهش ز تاب خود رفت
نورسته گلشن ز آب خود رفت
بی‌وسمه گذاشت، ابروان را
بی‌شانه، کمند گیسوان را
تب، کرد به قصد جانش آهنگ
نگذاشت به رخ ز صحت‌اش رنگ
آمد به کمانی از خدنگی
زد سرخ گلش به زردرنگی
تبخاله نهاد بر لبش خال
شد بر ساقش گشاده خلخال
چون از نفس خزان، درختان
گشتند به باد داده رختان
از خلعت سبز عور ماندند
وز برگ بهار دور ماندند
گلزار ز هر گل و گیاهی
شد رنگرزانه کارگاهی
طاووس درخت پر بینداخت
سلطان چمن سپر بینداخت
بستان ز هوای سرد بفسرد
تب‌لرزه ز رخ طراوتش برد
شد هر شاخی ز برگ و بر، پاک
بر دوش درخت مار ضحاک
از خون خوردن، انار خندان
آلوده به خون نمود دندان
به گشت چو عاشقی رخش زرد
از درد نشسته بر رخش گرد
بادام به عبرت ایستاده
صد چشم به هر طرف نهاده
باغی تهی از گل و شکوفه
بغداد شده بدل به کوفه
و آن غیرت گلرخان بغداد
یعنی لیلی گل چمن‌زاد
افتاده به خارخار مردن
تن بنهاده به جان سپردن
گریان شد کای ستوده مادر!
پاکیزه فراش پاک‌چادر!
یک لحظه به مهر باش مایل!
کن دست به گردنم حمایل!
روی شفقت بنه به رویم!
بگشا نظر کرم به سویم!
زین پیش به گفتگوی مردم،
بر من نمد تو را ترحم
نگذاشتی‌ام به دوست پیوند
تا فرقت وی به مرگم افکند
از خلعت عصمت‌ام کفن کن!
رنگش ز سرشک لعل من کن!
ز آن رنگ ببخش رو سفیدی‌م!
کنست علامت شهیدی‌م
روی سفرم به خاک او کن!
جایم به مزار پاک او کن!
بشکاف زمین زیر پایش!
زن حفره به قبر دلگشایش!
نه بر کف پای او سرم را!
ساز از کف پایش افسرم را!
تا حشر که در وفاش خیزم،
آسوده ز خاک پاش خیزم
رو سوی دیار یار دیرین
افشاند به خنده جان شیرین
او خفته به هودج عروسی
مادر به رهش به خاک‌بوسی
بردندش از آن قبیله بیرون
یکسر به حظیره‌گاه مجنون
خاکش به جوار دوست کندند
در خاک چو گوهرش فکندند
شد روضهٔ آن دو کشتهٔ غم
سر منزل عاشقان عالم
ایشان بستند رخت ازین حی
ما نیز روانه‌ایم از پی
گردون که به عشوه جان‌ستانی‌ست
زه کرده به قصد ما کمانی‌ست
زآن پیش کزین کمان کین توز
بر سینه خوریم تیر دلدوز،
آن به که به گوشه‌ای نشینیم
زین مزرعه خوشه‌ای بچینیم
نور ازل و ابد طلب کن!
آن را چو بیافتی، طرب کن!
آن نور نهفته در گل توست
تابنده ز مشرق دل توست
خوش آنکه شوی ز پای تا فرق
چون ذره در آفتاب خود غرق
هرچند نشان ز خویش جویی
کم یابی اگر چه بیش جویی
دلگرم شوی به آفتابی
خود را همه آفتاب یابی
بی‌برگی تو همه شود برگ
ایمن گردی ز آفت مرگ
جایی دل تو مقام گیرد
کآنجا جز مرگ کس نمیرد
جامی! به کسی مگیر پیوند!
کآخر دل از آن ببایدت کند
بیگانه شو از برون‌سرایی!
با جوهر خود کن آشنایی!
ز آیینه خویش زنگ بزدای!
راهی به حریم وصل بگشای!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ خداى شما خدائیست یکتا یگانه، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدا جز او الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ فراخ بخشایش مهربان، إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آفرینش آسمانها و زمین وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و در شد آمد شب و روز، وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ و کشتى که میرود در دریا بِما یَنْفَعُ النَّاسَ بآنچه مردمان را بکار آید و ایشان را در جهان ایشان سود دارد وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ و در آنچه اللَّه مى‏فرو فرستد از آسمان از آب، فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها تا زنده میگرداند بآن آب زمین را پس از مردگى آن، وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ و در آنچه بپراکند در زمین از هر جنبنده که هست، وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ و در گردانیدن بادها از هر سوى، وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و در میغ بداشته و روانیده میان آسمان و زمین، لَآیاتٍ نشانهاست روشن پیدا، در آنچه گفتیم لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ آن گروهى را که خرد دارند در یابند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ... الآیة... ابو صالح روایت کرد از ابن عباس، که این آیت و سورة الاخلاص بیکبار فرو آمدند.
آن گه که مشرکان قریش از مصطفى درخواستند. تا خداى را عز و جل صفت کند و نسبت وى گوید. گفتند یا محمد انسب لنا ربک، فانزل اللَّه عز و جل سورة الاخلاص و هذه الآیة.
کافران را عجب آمد چون این شنیدند که ایشان سیصد و شصت بت در کعبه نهاده بودند و ایشان را معبودان خود ساخته، گفتند این سیصد و شصت معبود کار این یک شهر راست مى‏نتوانند داشت، چگونه است اینک محمد میگوید که معبود همه جهان و جهانیان خود یکى است، پس گفتند نهمار دروغى که اینست! و شگفت کارى! رب العالمین جاى دیگر جواب ایشان داد و گفت پیغامبر من این نه آیین نو است که تو آوردى یا خود تو گفتى که خدا یکى است، که پیغامبران گذشته همین گفتند، و باین آمدند و رفتند، و پیغام گزاردند، که معبود جهانیان یکى است یگانه و یکتا. و ذلک فى قوله تعالى وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ اهل تفسیر در اشتقاق اسم اله و در تفسیر آن وجوه فراوان گفته‏اند، و ما از آن دو وجه اختیار کرده‏ایم: یکى آنست که الآله من یوله الیه فى الحوائج، اى یفزع الیه فى النوائب.
آله آنست که بندگان و رهیکان نیازها بدو بردارند، و حاجتها از وى خواهند، و در بلاها و شدتها پشت با وى دهند و در وى گریزند، و اللَّه بفضل خود شغل همه کفایت کند و کار همه راست گذارد، و دعاء همه بنیوشد. قال بعضهم لو رجعت الیه فى اول الشدائد لا مدّک اللَّه بفنون الفوائد، لکنک رجعت الى اشکالک فزدت فى اشغالک اگر بنده هم از اول که وى را نکبت رسد بهمگى بوى باز گردد و داروى درد خویش از جاى خود طلب کند، بمراد رسد و شفا یابد. لکن بامثال و اشکال خویش گراید، و از منبع عجز قوت طلبد، لا جرم در شغل خود بیفزاید، و دردش مضاعف شود.
حکایت کنند که یکى کنیزکى داشت و بفروخت دلش در بند وى بماند، پشیمان شد شرم داشت که سرّ خود بر خلق گشاید، حاجت خود بر کف خویش نبشت و بر آسمان داشت گفت بار خدایا! کریما! فریاد رسا! تو خود دانى که در دلم چیست! هنوز این سخن تمام ناگفته که مشترى کنیزک با کنیزک هر دو بدر سراى آمده و میگوید رأیت فى منامى ان البایع ولىّ من اولیاءنا تعلق قلبه بها، فان رددتها علیه بلا ثمن ادخلناک الجنة، قال و انى آثرت الجنة علیها.
قول دیگر آنست که آله از لاه گرفته‏اند، عرب گوید لاهت الشمس اذا علت، آفتاب را الاهه گویند از آنک بالا گیرد و به قال الشاعر: و اعجلنا الالاهة أن تغیبا پس معنى آله آن باشد که او خداوندى است بر مکان عالى، و قدر او متعالى، و فراوانى از آیات و اخبار که اشارت بعلو و فوقیت اللَّه دارد برین قول دلیل است، و معطل اینجا لعمرى که خوار و ذلیل است.
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» مصطفى علیه السلام گفت «لا اله الّا اللَّه» کلید بهشت است، و بنده هر گه که این کلمه بگوید درهاى بهشت در درون وى گشایند، تا هر لختى نو کرامتى و دیگر راحتى بجان وى میرسد. مصطفى ازینجا گفت: «من احبّ ان یرتفع فى ریاض الجنة فلیکثر ذکر اللَّه»
گفت هر که خواهد تا امروز نقدى بهشت خداوند عز و جل بچشم دل به بیند و فردا بچشم سر، و در مرغزار آن بخرامد و بدیدار آن برآساید، ایدون باید که ذکر خداوند بر زبان خویش بسیار راند. و معلوم است که سر همه ذکرها کلمه لا اله الا اللَّه است، و مصطفى ع کسى را دید که میگفت‏
«اشهد ان لا اله الا اللَّه» فقال «خرج من النار»
گفت از آتش رستگارى یافت، و هر که از آتش برست لا بد به بهشت پیوست، چون رسیدن به بهشت و رستن از آتش در کلمه «لا اله الا اللَّه» بست، پس این کلمه چون عوضى است آن را، و بهشت را چون بهایى، مصطفى ع ازینجا گفت: «ثمن الجنة لا اله الا اللَّه»
و از فضائل این کلمت یکى آنست که مصطفى ع گفت «ما شی‏ء الا بینه و بین اللَّه حجاب الّا قول لا اله الا اللَّه کما ان شفتیک لا یحجبها شی‏ء کذلک لا یحجبها شی‏ء حتى تنتهى الى ربها، فیقول لها اسکنى فتقول یا رب کیف اسکن، و لم تغفر لقائلى؟ فیقول و عزتى و جلالى ما اجریتک على لسان عبدى و انا ارید ان اعذّبه»
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه «ان ربى یقول نورى هداى، و لا اله الا هو کلمتى، و انا هو، فمن قالها ادخلته حصنى، و من ادخلته حصنى فقد امن». و روى موقوفا على انس، و زاد فیه و «القرآن کلامى» و منى خرج.
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسمان رقیقان، احدهما ارق من الآخر، این هر دو نام بخشایش و مهربانى و رحمت راست، و رحمن بلیغ‏تر است و تمامتر، که همه انواع رحمت در ضمن آنست، چون رأفت و شفقت و حنان و لطف و عطف. ازینجاست که نام خاص خداوند است و مطلق او را سزاست، و کس را درین نام با وى انبازى نیست، ابن عباس گفت در تفسیر هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا لیس احد یسمّى الرحمن غیره جل و علا، و خبر درست است از مصطفى حکایت از خداوند که گفت «انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمى.»
این خبر دلیل است که فعل خداوند عز و جل از نام وى مشتق است، نه اسم از فعل مشتق، چنانک خالق و باعث و امثال آن، اسم بر فعل سابق است نه فعل بر اسم، خالق نام شد که بیافرید خلق را، بلکه گویند از آن بیافرید که خالق بود، و مخلوق را خلاف اینست که اسم وى از فعل مشتق است. تا رحمت نکند او را رحیم نگویند، عن اسماء بنت یزید عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال فى هاتین الآیتین. اسم اللَّه الاعظم و الهکم اله واحد لا اله الّا هو الرّحمن الرّحیم، الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة... ابن عباس گفت چون این آیت از آسمان فرود آمد که وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ کافران گفتند ان محمدا یقول و الهکم اله واحد فلیأتنا بآیة ان کان من الصادقین. محمد میگوید خدا یکى است اگر چنانست که میگوید تا نشانى نماید ما را و حجتى آرد که بر راستى وى دلالت کند، پسر رب العالمین این آیت فرو فرستاد که «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»
هر چه درین آیت گفت همه نشانهاى کردگارى و یکتایى خداوندست عز و جل، در هر چیزى نشانیست و در هر نشانى از لطف وى برهانیست، در کرد وى قدرت پیدا، و در نظام آن حکمت پیدا، و در لطافت آن علم پیدا، و در قوام آن کمال و کفایت پیدا. اول در آسمان نگر که چون برداشت، و بى ستون بر هواء قدرت بداشت رفع سمکها فسوّیها، سمکى بدان بزرگى بر هواء بدان نازکى، ازین عجبتر هوایى بدان لطیفى چون بردارد بارى بدان کثیفى، ازین طرفه‏تر آن میغ گرانست که معلق بر باد بزانست، میغ بى چشم میگرید، باد بى‏پر میپرد رعد بى‏جان مى‏نالد، اینست لطافت و حکمت، اینست زیبایى صنعت و کمال قدرت، آسمانى بباران گریان، بر وى چرخ گردان، باد از وى خیزان، هزاران چراغ در وى درخشان، همه بر پى یکدیگر پویان، و بى زبان خالق را تسبیح گویان «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، گاه پوشیده بخلالى از میغ، گاه سبز و درخشان چون روى تیغ، دو چراغ دیگر در وى فروزان، یکى سوزان یکى گدازان، عمر نوردان و هنگام سازان، گیتى را شمار، و روزگار را طومار، یکى شب آراى، یکى روز افروز، یکى شتابنده چون هزیمتى، یکى گران رو چون نو آموز. دیگر آیت، زمین است که هر کس را در آن وطن، و هر چیز را در آن سکن، زنده را مادر، و مرده را چادر، بار زنده میکشد، و عوراء مرده مى‏پوشد، شادروانى از گرد کرده، و بر روى آب بداشته، هر دو دشمن یکدیگر آن گه هر دو دل بر هم نهاده، و تن فراهم داده، نه گرد را از آب زیانى، نه آب را از گرد نقصانى.
زمین بر روى آب همچون کشتى بر روى دریا، و کشتى را از حشو ناگزیرست تا گران گردد و موج که زیر آن خیزد آن را به نگرداند، همچنین کوه‏هاى بلند در زمین او کند چنانک گفت «وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ» تا زمین بوى گران شد، و بر آب آرام گرفت هر که در عالم بنا کرد از آب نگه داشت، بنا را بآرامش پیوند کرد، که جنبش بنا اساس را منتقض گرداند، و آب چون بر پى رود بنا را تباه کند، صانع قدیم حکیم پس عالم بر آب نهاد، و سقف وى گردان آفرید، تا بدانى که صنع وى بصنع کس نماند. آیت دیگر تاریکى شب است و روشنایى روز، این تاریکى از آن روشنایى پدید کرد، و آن روشنایى ازین تاریکى برآورد، و هر دو بر پى یکدیگر داشت. چنانک گفت «جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً» آن گه شب تاریک را بماه منور کرد، و روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر تا آنچه در شب بر بنده فائت شود بروز بجاى آرد، و آنچه در روز فائت شود بشب بجاى آرد، و خداى را عز و جل در آن بستاید و از وى آزادى کند، اینست که اللَّه گفت: «لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً».
آیت دیگر کشتى است بر روى دریا وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ، دریا از بهر آدمى نرم شده و منفعت خلق را رام کرده، تا کشتى بروى آسان رود، و بآب فرو نشود، و ملاح هدایت یافته تا باد راست از کژ بشناخته، و ستاره را آفریده تا وى را راهبر و دلیل شده. اگر نه رحمت خداوند بودى و مهربانى وى بر بندگان و ساختن کار و اسباب معیشت، لختى چون فراهم نهاده و در هم بسته در آن موجهاى چون کوه کوه چون برفتى؟ یا خود چون بماندى؟ لکن برحمت خود آن دریاها مسخّر کرد و بساخت آدمیان را، و زیر کشتى روان ساخت تا بفرمان خالق هر جا که آدمى بخواهد کشتى میرود و منفعت میگیرد، اینست که رب العزة منت نهاد بر بندگان و گفت اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ.
آیت دیگر بارانست، که از آسمان فرود آید تا زمین مرده بدان زنده شود و نبات بر آرد، چنانک اللَّه گفت: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قطره‏هاى باران در میغ تعبیه کند، و آن میغ گران بار بر هواء قدرت بدارد، آن گه بادى گرم فرستد تا میغ از هم برگشاید، و قطرات از آن بریزد، چنانک اللَّه گفت وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً و با هر قطره فریشته، تا چنانک فرمان بود بجاى خود مى‏رساند، چون باران بزمین رسد آن زمین مرده زنده شود، بجنبد و شکافته گردد، و از آن انواع نبات و اصناف درختان برآید، نبات رنگارنگ و درختان گوناگون، رنگهاى نیکو، و طعمهاى شیرین و بویهاى خوش، بار لختى حلوا، بار لختى روغن، بار لختى دارو، و لختى ترش، لختى شیرین، لختى خوردن را، لختى پیرایه را، لختى هم میوه و هم روغن، لختى هم میوه و هم جامه، لختى غذاء آدمیان، لختى غذاء ستوران، لختى غذاء مرغان، عاقل چون در نگرد داند که این ساخته را سازنده‏ایست و آراسته را آراینده، و رسته را رویاننده، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و او را به یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد، نه نشان دهنده را زبان و لقد قالوا.
و فى کل شی‏ء له آیة
تدلّ على انه واحد
در صنع آله بى عدد برهانست
در برگ گلى هزارگون دستانست‏
آیت دیگر جانورانند ازین چهارپایان و مرغان و حشرات زمین و ددان بیابان یقول تعالى و تقدس وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ هر یکى برنگى و شکلى دیگر، بر صفتى و صورتى دیگر، هر یکى را الهام داده که غذاء خویش چون بدست آرد، و بچه خویش را چون نگه دارد، و آشیان خویش چون کند، و جفت خویش چون شناسد، و از دشمن چون پرهیزد، و آفریدگار خود را چون ستاید، اگر وى را عقل و زبان بودى از فضل و عنایت آفریدگار خویش چندان شکر کردى که آدمى در تعجب بمانید، هر چند که سر تا پاى وى بزبان حال این شکر میکند و تسبیح میگوید وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ پس باید که این جانوران را بچشم حقارت ننگرى، و آن را خوار ندارى، و بدانى که خداى را عز و جل در آفرینش آن حکمتهاست و تعبیه‏ها که آدمى از دریافت آن عاجز آید.
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس‏
آیت دیگر فرو گشادن بادهاست و گردانیدن آن از هر سوى، چنانک گفت عز و علا وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ بلفظ جمع قراءت مدنى و شامى و بصرى و عاصم است و بلفظ واحد قراءت باقى. و جمع اشارت بباد رحمت است که راحت خلق را فرو گشاید، چنانک گفت وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ و قال تعالى: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ. و بلفظ واحد اشارت بباد عذابست، که عقوبت قومى را فرو گشایند چنانک جاى دیگر گفت وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ. جاى دیگر گفت فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ. عبد اللَّه عمر گفت بادها هشت اند چهار رحمت را و چهار عذاب را، اما آنچه رحمت است ناشرات، و مبشرات، و لواقح، و ذاریات، و آنچه عذاب است صرصر و عقیم اند در برّ، و عاصف و قاصف در بحر، و مصطفى ع هر گه که باد برآمدى گفتى: اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا قال مجاهد هاجت الریح على عهد ابن عباس، فجعل بعضهم یسب الریح، فقال لا تسبوا الریح و لکن قولوا اللهم اجعلها رحمة و لا تجعلها عذابا
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم الریح من روح اللَّه تاتى بالرحمة، و تأتى بالعذاب، فلا تسبوها و اسئلوا اللَّه خیرها، و استعیذوا باللّه من شرها
و روى انه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال و الریح مسجّن فى الارض الثانیة فلمّا اراد اللَّه ان یهلک عادا. قال یعنى الخازن اى رب! أ ارسل علیهم من الریح قدر منخر الثور، فقال الجبار عز و جل اذا تکفأ الارض و من علیها، و لکن ارسل علیهم من الریح قدر خاتم، فهى التی قال اللَّه عز و جل ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ.
و امیر المؤمنین على گفت علیه السّلام بادها چهاراند شمال و جنوب و صبا و دبور، گفتا و حدّ شمال از حد قطب است تا بمغرب آفتاب در روز استواء، یعنى آن روز که با شب یکسان باشد، و حد دبور ازین مغرب است که گفتم تا بمطلع سهیل، و حد جنوب از مطلع سهیل است تا بمشرق استواء، و حدّ صبا ازین مشرق است تا بحد قطب. رب العالمین جل جلاله نصرت مصطفى ع در باد صبا بست، و هلاک عاد در باد دبور، و تلقیح اشجار و برکات نبات در جنوب و در شمال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور
و قال العوام بن حوشب تخرج الجنوب من الجنة فتمرّ على جهنم. فغمّها منها و برکاتها من الجنة و تخرج الشمال من جهنم فتمرّ على الجنة فروحها من الجنة و شرها من النار.
آیت دیگر میغ است با بار گران در هواء لطیف روان چنانک گفت وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ گهى از دریا برخیزد این میغ و آب برگیرد، و گاه بر سبیل بخار از کوه‏ها پدید آید، و گاه از نفس هوا پدید آید، و قطره‏هاى باران در آن تعبیه، و بخطى مستقیم، بر هر یکى نوشته، و تقدیر کرده که کجا فرو آید، و کدام حیوان تشنه است تا از آن آب خورد، و کدام نبات خشک است تا تر شود، و کدام میوه بر سر درخت خشک میشود تا آب به بیخ آن رسد و بباطن وى در شود، از راه عروق که هر یکى بباریکى چون موسى است، تا آب بآن میوه رسید و تر و تازه گردد. و باشد که قطره از آن بدریا افتد و رب العزة در قعر دریا حیوانى آفریده که صدف پوست ویست، وى را الهام دهد تا وقت باران بکناره دریا آید، و پیوست از هم باز کند و آن قطره باران در در وى افتد. پس پوست فراهم کند و بقعر دریا باز شود، و آن قطره در درون خویش میدارد چنانک نطفه در رحم و آن را مى‏پرورد و از قوت آن جوهر صدف که بر صفت مروارید آفریده است بوى سرایت میکند، مدتى دراز تا مروارید شود. پاکا خداوندا! که از قطرات باران که در آن میغ تعبیه است چندین نعمت بر خلق ریزد و چندین کرم و رحمت نماید! تا بدانى که وى خداوند قادر بر کمال است، و بر بندگان با فضل و افضال است! و به قال عکرمة رحمه اللَّه «ما انزل اللَّه عز و جل من السماء قطرة الّا انبتت بها فى الارض عشبة. و فى البحر لؤلؤة. و صحّ فى الخبر
ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما رجل بفلاة اذ سمع رعدا فى سحاب، فسمع فیه کلاما، اسق حدیقة فلان باسمه، فجاء ذلک السحاب الى جرّة فافرغ فیها من الماء، ثم جاء الى ذناب شرج. فانتهى الى شرجة، فاستوعب الماء، و مشى الرجل مع السحابة حتى انتهى الى رجل قائم فى حدیقة یسقیها. فقال یا عبد اللَّه ما اسمک؟ قال و لم تسئل؟ قال انى سمعت فى سحاب هذا ماؤه اسق حدیقة فلان باسمک فما تصنع فیها اذا صرمتها؟ قال امّا اذا قلت ذلک فانّى أجعلها ثلاثة اثلاث، اجعل ثلثا لى و لاهلى، و اردّ ثلثا فیها، و اجعل ثلثا فى المساکین و السائلین و ابن السبیل.» ثم قال تعالى: لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ گفت در آنچه نمودیم از صنایع حکمت، و لطائف نعمت، و عجائب قدرت، و شواهد فطرت نشانهاست بر کردگارى و یکتایى خداوند، و دلیلها بر توانایى و دانایى او گروهى را که خرد دارند و حق دریابند و با مولى گرایند و دل با وى راست دارند و نظر وى پیش چشم خویش دارند.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آفرینش آسمانها و زمین، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و آمد و شد شب و روز، لَآیاتٍ نشانهایى است، لِأُولِی الْأَلْبابِ (۱۹۰) خردمندان و زیرکان را.
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ. ایشان که یاد میکنند خداى را، قِیاماً ایستادگان، وَ قُعُوداً نشستگان، وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ و بر پهلوهاى خویش خفتگان، وَ یَتَفَکَّرُونَ و مى‏اندیشند، فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آفرینش آسمان و زمین که مینگرند در آن، رَبَّنا خداوند ما، ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا این بگزاف و باطل نیافریدى، سُبْحانَکَ پاکى و بى‏عیبى ترا، فَقِنا پس بازدار از ما، عَذابَ النَّارِ (۱۹۱) عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ تو هر که را در آتش کردى، فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وى را رسوا کردى، وَ ما لِلظَّالِمِینَ و نیست ستمکاران را، مِنْ أَنْصارٍ (۱۹۲) از یارانى هیچ کس.
رَبَّنا خداوند ما، إِنَّنا سَمِعْنا ما شنیدیم، مُنادِیاً آواز دهنده‏اى یُنادِی لِلْإِیمانِ که آواز میداد استوار گرفتن و گرویدن را، أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ‏
که استوار گیرید و بگروید، فَآمَنَّا استوار گرفتیم و بگرویدیم، رَبَّنا خداوند ما، فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا پس بیامرز ما را گناهان ما، وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا و ناپیدا کن از ما بدیهاى ما، وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ (۱۹۳) و بمیران ما را با نیکان، رَبَّنا خداوند ما، وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا ما را ده آنچه ما را وعده داده‏اى، عَلى‏ رُسُلِکَ بر زبانهاى فرستادگان خویش، وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ و ما را رسوا مکن روز رستاخیز، إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ (۱۹۴) بدرستى که تو وعده خویش بنگردانى، و خلاف نکنى.
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ پاسخ نیکو کرد خداى ایشان را، أَنِّی لا أُضِیعُ که من ضایع نگذارم، عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ کردار هیچ کارگرى از شما، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏، از مردى یا از زنى، بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ همه از یکدیگراید، فَالَّذِینَ هاجَرُوا ایشان که هجرت کردند از خان و مان خود ببریدند، وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ و بیرون کردند ایشان را از سرایهاى ایشان، وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی و رنجانیدند ایشان را در راه دین من، وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا و جنگ کردند تا ایشان را بکشتند، لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ تا پیدا کنم ازیشان بدیهاى ایشان، وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرم ایشان را در بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویها، ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بپاداشى از نزدیک خداى، وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (۱۹۵) و خداى آنست که بنزدیک اوست نیکویى ثواب.
لا یَغُرَّنَّکَ ترا مفرهیباد، تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا گشتن و گردیدن ایشان که کافر شدند، فِی الْبِلادِ (۱۹۶) در شهرها، مَتاعٌ قَلِیلٌ آن برخوردارى اندکست، ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ پس بازگشتنگاه ایشان دوزخ است، وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۹۷) و بد آرامگاهها که آنست.
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لکن ایشان که بپرهیزیدند از شرک آوردن با خداى خویش، لَهُمْ جَنَّاتٌ ایشان راست بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ نزلى از نزدیک خداى، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ و آنچه نزدیک خداى است، خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ (۱۹۸) به است نیکان را.
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ و از اهل تورات، لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ کس است که استوار میگیرد و میگرود بخداى، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ و آنچه فرو فرستاده آمد بشما از قرآن، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ و آنچه فرو فرستاده آمد بایشان از تورات خاشِعِینَ لِلَّهِ فرو داشتان‏اند خداى را، لا یَشْتَرُونَ نمى‏خرند، بِآیاتِ اللَّهِ بسخنان خداى، ثَمَناً قَلِیلًا بهاى اندک، أُولئِکَ ایشانند، لَهُمْ أَجْرُهُمْ که ایشان راست مزد ایشان، عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۹۹) خداى سبک شمار است زود توان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اصْبِرُوا شکیبایى کنید، وَ صابِرُوا و با کاوید (۱) وَ رابِطُوا و بحرب و حجت دین بپاى دارید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خداى، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۲۰۰) تا جاوید پیروز آئید.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست ستمکارتر بر خود مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ نهد بر خداى أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ یا گوید که پیغام کردند بمن وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْ‏ءٌ و بوى هیچ پیغام نکرده‏اند وَ مَنْ قالَ و از آن کس که گوید: سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ من قرآن فرو فرستم هم چنان که اللَّه فرو فرستاد وَ لَوْ تَرى‏ و اگر تو بینى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ آن گه که‏ ستمکاران خویشتن در سکرات مرگ باشند وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ و فریشتگان دستها گسترده بایشان بزخم أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ گویند ایشان را که بیرون دهید جانهاى خویش. الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ امروز آن روز است که پاداش دهند شما را عَذابَ الْهُونِ عذاب خوارى بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ بآنچه میگفتید بر خداى غَیْرَ الْحَقِّ از ناسزا و ناراست وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (۹۳) و از سخنان وى مى‏گردن کشیدید.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ بما که آمدید تنها و یگانه آمدید کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و چنان که شما را اوّل آفریدیم چنان آمدید وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ و به پس باز گذاشتید آنچه شما را داده بودیم از خول و خدم و حشم وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ و نمى‏بینیم با شما شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ آن شفیعان که مى گفتید بدروغ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ که ایشان در شما بخداوندى انبازان‏اند لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ آن تواصل و تعاطف پیوند و مهر که میان شما بود ببرید و پاره گشت وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۹۴) آنچه میگفتید بدروغ که درین روز شما را فریادرس‏اند و یار.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اللَّه است که شکافنده تخم است وَ النَّوى‏ و شکافنده سفال است تا از وى درخت بیرون آید یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ مى‏بیرون آرد زنده از مرده و بیرون آرنده مرده است از زنده ذلِکُمُ اللَّهُ آن خداوند شما است اللَّه، که آن میکند فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۹۵) از وى شما را چون مى‏برگردانند! فالِقُ الْإِصْباحِ شکافنده روز است از شب وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً و کننده شب جاى آرام وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً و خورشید و ماه را شمارى ساخت ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۹۶) آن باز انداخته و ساخته اوست که توانایى است دانا.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ او آنست که شما را ستارگان آفرید لِتَهْتَدُوا بِها تا شما راه برید بآن فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکى دریا و بیابان قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و هویدا کردیم لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۹۷) ایشان را که میدانند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ و او آنست که بیافرید شما را مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ از یک تن یگانه فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ آن گه گاه مستودع باشید در صلب پدر بودیعت نهاده، گاه در رحم مادر آرام گرفته قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ باز گشادیم سخنان خویش و آشکارا کردیم لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (۹۸) قومى را که مى‏دریاوند.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً او آنست که فرو فرستاد از آسمان آبى فَأَخْرَجْنا بِهِ تا بیرون آوردیم بآن نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رستها از خاک از هر چیز فَأَخْرَجْنا مِنْهُ بیرون آوردیم از آن خاک خَضِراً نباتى سبز نُخْرِجُ مِنْهُ مى بیرون آریم از آن خوشه سبز حَبًّا مُتَراکِباً تخمى بر هم نشسته و در هم رسته وَ مِنَ النَّخْلِ و از خرما بن مِنْ طَلْعِها از مزغ آن قِنْوانٌ شاخهاى سر در آورده دانِیَةٌ نزدیک بدست چیننده وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ ورزان از انگورها وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ و زیتون و انار مُشْتَبِهاً چون هم در رنگ و لون وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ‏ و نه چون هم بطعم و ذوق انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ درنگرید بمیوه آن إِذا أَثْمَرَ آن گه که میوه آرد وَ یَنْعِهِ و بپختن و فرا رسیدن آن. إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ در آن نشانهاى پیدا است که کردگار یکتا است لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ گروهى را که میگروند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً این آیه به مدینه فرو آمد در شأن مسیلمة بن حبیب الکذّاب ابو المنذر الحنفى. کافران او را رحمن تهامه مى‏خواندند. دو کس فرستاد از مردمان خویش برسول خدا (ص). رسول ایشان را گفت: «ا تشهد أن مسیلمة نبى»؟ فقالا: نعم. فقال (ص): «لو لا ان الرّسل لا تقتل لضربت اعناقکما».
دو کذّاب خاستند بروزگار رسول خدا، و دعوى پیغامبرى کردند: یکى کذّاب یمامه، مسیلمه، و دیگر کذّاب صنعا، اسود العبسى. رسول خدا گفت: در خواب مرا چنان نمودند که دو سوار زرین در دست من بودى، و من در آن غمگین و اندوهگن گشته. وحى آمدى بمن که باد در آن دم. باد در آن دمیدمى، و هر دو از من بپریدندى. پس من تأویل نهادم که: آن هر دو دست او رنجن زرین آن دو کذّاب اند که من در میان ایشان بودم، و در روزگار ایشان: یکى کذاب یمامه، و دیگر کذاب صنعا. قتاده گفت: این آیت در شأن هر دو کذاب فروآمد.
وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این یکى عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح القرشى است از بنى عامر بن لوى هام شیره عثمان عفان، لختى از قرآن و وحى بنوشت با ملاء رسول خدا (ص)، و گاه گاه از خواتیم آیت که نامهاى خداوند است عز و جل، چیز چیز تبدیل میکرد. «عَزِیزٌ حَکِیمٌ» «علیم حکیم» مینوشت، و آنچه باین ماند، و رسول خدا (ص) آن را میدید و خاموش میبود، و تغییر نمیکرد.
عبد اللَّه بسکوت رسول (ص) بشک افتاد در ایمان خویش، که اگر راست میگوید که وحى است چرا تغییر نمى‏فرماید چون مى‏بیند که من تبدیل میکنم؟ و ذلک انّه کان (ص) امیّا لا یکتب. پس مرتد شد، و به مکه بازگشت و گفت: «سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ».
من قرآن فرو فرستم یعنى گویم، چنان که اللَّه فرو فرستاد.
و گفته‏اند که چون این آیت آمد که: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ رسول خدا املا میکرد، و وى مینوشت. چون اینجا رسید که: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ عبد اللَّه تعجّب کرد از تفضیل خلقت آدمى بر آن ترتیب و بر آن نظم، و از سر آن تعجب گفت: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». رسول خدا (ص) گفت:«اکتبها فهذا نزلت».
عبد اللَّه آن ساعت بشک افتاد، گفت: لئن کان محمّد صادقا، لقد اوحى الىّ کما اوحى الیه، و لئن کان کاذبا لقد قلت کما قال، و از آن پس کافر گشت و بمکّه باز شد. رسول خدا (ص) وى را گفت: «لا تقبله الارض»، فقال ابو طلحة: اتیت الارض التی مات فیها، فوجدته منبوذا، فقلت: ما شأن هذا؟ فقالوا: دفناه فلم تقبله الارض.
عکرمه گفت: این آیت در شأن النضر بن الحارث آمد که معارضه قرآن میکرد. در معارضه سوره و النازعات گفت: «و الطّاحنات طحنا، و العاجنات عجنا، فالخابزات خبزا، فاللّاقمات لقما. چون این معارضه با رسول خدا (ص) رسید، از غثاثت و رکاکت این سخن همه بخندیدند. یکى از صحابه گفت: هلّا اتمّ السورة؟ چرا سورة تمام نکرد؟ گفتند: تمامى در چیست؟ گفت: فالخازیات خزیا. فأضحک الحاضرین و السامعین. و این نضر حارث همانست که میگفت: «لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا» اگر خواهیم ما نیز قرآن همچنین فرو نهیم و بگوئیم، و گفت. و معارضه وى این بود که رفت.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ این کلمتى است از کلمات تعظیم و تعجیب، نه در موضع شک. میگوید: اگر تو بینى اى محمّد آن گه که این کافران و مشرکان در سکرات و شدائد و اهوال مرگ باشند، وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ ملائکه اینجا ملک الموت است و اعوان وى، و آن فریشتگان دست بعذاب بایشان فرا داشته، چنان که جاى دیگر گفت: «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ». «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ» اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لهم اخرجوا انفسکم اى ارواحکم. ایشان را گویند بتعنیف و کره: بیرون دهید جانهاى خویش. مصطفى (ص) گفت: آن مرگ که آسان‏تر بود همچون خسک است که در پشم شتر آویزد، چه ممکن بود که آن بآسانى از وى بیرون آید.
عمر خطاب از کعب احبار پرسید که: تو جان کندن چگونه دانى؟ گفت: چنان که شاخى پر خار در درون کسى کنند، و هر خارى در رگى آویزد، و مردى قوى آن خار میکشد. و در خبر است که بوقت وفاة موسى (ع) رب العزة او را گفت: خویشتن را در مرگ چون یافتى؟ گفت: چون مرغ زنده که بریان کنند، نه قوت دارد که بپرد، نه بمیرد تا برهد. أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ روا باشد که این سخن در قیامت با ایشان گویند بر سبیل توبیخ، یعنى: خلّصوا انفسکم من العذاب، اى: لستم تقدرون على الخلاص.
الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ اى العذاب الذى یقع به الهوان الشدید. «بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ» من انّه اوحى الیکم و لم یوح. «وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ» اى تتکبّرون على الایمان بالقرآن. و قیل: عن فریضة اللَّه و القیام بها.
قال النبىّ (ص): «من سجد اللَّه سجدة فقد برى‏ء من الکبر».
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ جمع فرید است، کقرین و قرآنى، و ردیف و ردافى.
یقال فرد الرّجل یفرد فرودا فهو فارد، اذا تفرّد، و رجل افرد و امراة فرداء، اذا لم یکن لها اخ. وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا این در قیامت با کافران گویند که شما بآخرت تنها آمدید بى مال و بى‏جفت و بى‏فرزند، یگانه بى هیچ کس، حفاة عراة غرلا، برهنه بى‏هیچ چیز. کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ هم بر آن خلقت اول که در دنیا آمدید، یعنى که بعث شما همچون خلق شما، و نشأة ثانیه همچون نشأة اولى.
روى عن ابو هریرة قال: قال النبى (ص): «تنشق الارض عنکم، فأنا اول من تنشق عنه الارض، فتنسلون سراعا الى ربکم على سنّ الثّلاثین مهطعین الى الدّاعى، فتوقفون فى موقف واحد سبعین عاما حفاة عراة غرلا بهما، لا ینظر الیکم، و لا یقضى بینکم.
فیبکى الخلائق حتّى ینقطع الدم و یلحمهم العرق.
و روى ان عائشة قرأت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»، فقالت: یا رسول اللَّه واسوأتاه! ان الرجال و النساء یحشرون جمیعا، ینظر بعضهم الى سوأة بعض! فقال رسول اللَّه (ص): «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»، لا ینظر الرجال الى الرجال، و لا النساء الى النساء، شغل بعضهم عن بعض.
وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ اى ملکناکم و أعطیناکم من العبید و المال و المواشى، وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ اى فى خلقکم شرکاء. این جواب نضر حارث است و مشرکان عرب، که میگفتند: «هؤلاء شفعاءنا عند اللَّه». رب العزّة گفت: نمى‏بینم با شما آن شفیعان که بدروغ میگفتند که آن ما را انبازان‏اند در آفرینش شما. لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ نافع و کسایى و حفص از عاصم «بینکم» بنصب خوانند، و هو نصب على الظّرف باقى برفع خوانند، یعنى تقطّع وصلکم الّذى کنتم تتواصلون به فى الدّنیا. میگوید: پاره گشت و ببرید میان شما. همانست که که جاى دیگر گفت: «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ». «وَ ضَلَّ عَنْکُمْ» اى: فى الآخرة، «ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ» فى الدنیا بأنّه مع اللَّه شریک.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اى: شاقّه. فلقت الشی‏ء اى: شققته، و کلمنى من فلق فیه اى من شقه. و گفته‏اند: فلق نامى است همه خلق را، لأن الخلق کلّه عن انفلاق یکون. و از على بن ابى طالب (ع) آرند که سوگند وى بیشتر این بود: «لا و الذى فلق الحبة و برأ النسمة».
مقاتل گفت: «إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ» اى البرّ و الشعیر و الذرة و الحبوب کلها. «وَ النَّوى‏» یعنى کل ثمرة لها نوى کالخوخ و المشمش و الغبیراء و الاجّاص و ما کان من الثمار لها نوى، و فوقه ثمرة، و هذا یأتى على کل ما اخرجت الارض.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ مى‏بیرون آرد آدمى زنده و چهار پاى زنده از نطفه مرده، و همچنین مرغ زنده از خایه مرده. وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ و بیرون آرنده مرده از زنده، یعنى نطفه مرده از حیوان زنده و خایه مرده از مرغ زنده. و یقال: «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ» یعنى السنبلة من الحبة، «وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ» یعنى الحب من السنبلة. مى‏بیرون آرد خوشه تازه از دانه خشک، و بیرون آرد دانه خشک از خوشه تازه و نبات تازه. و قیل: یخرج المؤمن من الکافر، و الکافر من المؤمن. «ذلِکُمُ اللَّهُ» الّذى فعل هذه الاشیاء التی تشاهدونها ربکم، «فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ» فمن این تصرفون عن الحق بعد هذا البیان؟! فالِقُ الْإِصْباحِ قراءت حسن بصرى است، فالِقُ الْإِصْباحِ یعنى که شکافنده روز است از شب. اصباح مصدر است مراد بآن اسم، چنان که حسن خوانده، و عرب گاه گاه مصدر اسم سازند، چنان که در صدر سورة الزمر است تنزیل یعنى منزّل. و جاعل اللیل سکنا کوفى «وَ جَعَلَ اللَّیْلَ» خواند بر فعل ماضى، یعنى: جعل اللیل سکنا لخلقه. شب آرامگاه خلق ساخت، تا در آن بیاسایند از رنجها و تعبها که بروز کشیده‏اند، و یقال: کلّ ما سکنت الیه من بیت و أهل و وطن، فهو سکن. و کان من دعاء النبى (ص): «اللهم فالق الاصباح و جاعل اللیل سکنا، اقض عنى الدّین، و متّعنى بسمعى و بصرى، و قوتى فى سبیلک».
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً اى: جعل الشمس و القمر حسبانا. حسبانا خواهى نعت نه، خواهى بنزع صفت، چنان که آنجا گفت: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ».
اینجا «با» بیوکند، و معنى همانست. میگوید: خورشید و ماه را شمارى ساخت. آن را دو معنى گفته‏اند: یکى آنکه خود بشمار مى‏روند، و دیگر آنکه شما را عیارند و قانون.
و حسبان مصدر است همچون رجحان و نقصان، و روا باشد که جمع حساب بود همچون شهاب و شهبان و رکاب و رکبان. یقول: و جعل الشمس و القمر بحساب لا یجاوزانه فیما یدوران فى حساب حتى ینتهیا الى اقصى منازلهما لتعلموا عدد السنین و الحساب. «ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» العزیز فى ملکه بصنع ما اراد، العلیم بما قدر من خلقه.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ستارگان آسمان قسمى سیارات‏اند و قسمى ثوابت. سیّارات بر روى فلک سیر میکنند، و ثوابت همچون قندیلها از فلک درآویخته. میگوید: این ستاره‏ها بدان آفریدم تا بآن نماز خویش را قبله سازید، و رفتن خویش را راه شناسید، و انقضاء فصول سال دانید. قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ اى قد بیّنّا الآیات بذلک، و وقفنا العباد علیها، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ یعلمون ما اراد اللَّه بذلک من الدلالة على توحیده، و أن اللَّه واحد لا شریک له.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ معنى انشاء آفریدن است بابتدا، بى سببى که آن را واجب کند، و بى‏مثالى و بى‏عیارى که بوى استعانت کند، و این جز وصف کردگار قدیم و تواناى حکیم نیست، که همه را بغیرى حاجت است تا بوى استعانت کند. او را جل جلاله بکس نیاز نیست، و حاجت باستعانت نیست. «مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» یعنى خلقکم من آدم وحده، فانّ حواء ایضا خلقت من ضلع من اضلاعه، فصار جمیع الناس منه. میگوید: شما را همه از یک تن یگانه آفریدم، و آن یک تن آدم است، که جفت وى حواء هم از آدم است، که از استخوان پهلوى وى آفریده. پس هر چه مردم است، همه از او آفریده. آن گه گفت: «فَمُسْتَقَرٌّ» قراءت ابن کثیر و ابو عمرو بکسر قاف است یعنى: فمنکم مستقرّ و منکم مستودع. میگوید: گاه مستقر بید در رحم مادر، آنجا آرام گرفته، و گاه مستودع بید در صلب پدر، آنجا بودیعت نهاده. قراءت باقى قراء بفتح قاف است یعنى: فلکم مستقر و لکم مستودع، میگوید: شما را از یک تن بیافرید، و آن گه شما را آرامگاهى است ودیعت جاى. گاهى درین ودیعت جاى نهاده، و گاهى در آن آرامگاه آرمیده. ودیعت گاه دنیا است، آدمى در آن آرمیده تا ابد: «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ». حسن بصرى را از این آیت پرسیدند.
جواب داد که: المستقرّ من مات، و المستودع انتم، آن گه گفت: یا ابن آدم انت ودیعة فى اهلک، و یوشک ان تلحق بصاحبک، و أنشد قول لبید:
و لا المال و الاهلون الا ودائع
و لا بدّ یوما ان تردّ الودائع
از ابن عباس روایت کردند که گفت: مستقر ما قد خلق، و مستودع عند اللَّه ما لم یخلق بعد. مستقر آنست که وى را آفریدند، و در دنیا آمد، و دنیا او را آرامگاه است، چنان که گفت: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ»، و مستودع آنست که در علم خدا است که خواهد بود، و او را خواهد آفرید. سعید جبیر گفت: ابن عباس پرسید که زن خواستى یا ابن جبیر؟ گفتم: لا، و ما ارید ذلک یومى هذا. گفتم: نخواستم، و درین روز که منم سر آن ندارم که زن خواهم. گفتا: آن گه دست بر پشت من زد، و گفت: اما انه مع ذاک ما کان من مستودع فى ظهرک فسیخرج. «قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ» بیّنّاها و فصلنا بعضها من بعض، «لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ» عن اللَّه ما بیّن لهم.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً رب العزة جل جلاله خبر میدهد از صنع‏ خویش، و بندگان را دلالت میکند بر وحدانیت خویش، و بر رهیگان منت مینهد برین نعمتهاى ریزان و نواختهاى بیکران. میگوید: او آن خداوند است که از آسمان آبى فرو فرستاد، یعنى باران که در آن آب هم حیات است و هم برکت و هم طهارت و هم رحمت. حیات آنست که گفت: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ، برکت آنست که گفت: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً، و طهارت را گفت: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، و رحمت را گفت: یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ.
فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ این را دو معنى گفته‏اند: یکى فأخرجنا به رزق کل شى‏ء. جاى دیگر میگوید: وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ روزى شما در آسمانست یعنى در آن باران که از آسمان آید، و بآن نبات زمین برآید، و خلق از آن روزى خورند. معنى دیگر آنست که: فأخرجنا بالماء نبات کل صنف من النبات.
بیرون آوردیم بآن آب نباتى از زمین از هر صنفى و لونى از انواع حبوب و صنوف اشجار و الوان ثمار. آن گه تفصیل داد، گفت: «فَأَخْرَجْنا مِنْهُ» یعنى: من الماء، و قیل: من النبات، «خَضِراً» یعنى: اخضر. یقال: اخضرّ فهو اخضر و خضر، کما یقال: اعور، فهو اعور و عور. میگوید: بیرون آوردیم از آن آب و از آن نبات، برگ سبز و خوشه سبز. حَبًّا مُتَراکِباً رکب بعضه بعضا فى سنبله. تخمى بر هم نشسته، و دانه‏اى درهم رسته، و آن گندم است و جو و گاورس و کنجید و بزرکتان و امثال آن. بعضى از آن آرد آید طعمه آدمى را، و تخم بود نبات زمین را، و بعضى از آن روغن آید هم طعام را و هم روشنایى را، و تخم بود نبات را و افزودن را. همانست که رب العزة گفت جایها در قرآن: أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ، فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ، وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ. ثم قال: وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ یعنى و أخرجنا من الماء، بیرون آوردیم بآن آب از درخت خرما، «مِنْ طَلْعِها» یعنى: اوّل ما یطلع منها. طلع آنست که از مزغ درخت آغاز کند، و بیرون آید، و قنوان آن شاخها است که از طلع برآمده، و سر در زیر آورده، و میوه از آن رسته، و در هم نشسته، «دانیة» صفت قنوان است، یعنى که: بزمین نزدیک است و بدست چننده آسان. زجاج گفت: منها دانیة و منها بعیدة، فاجتزء بذکر القریبة عن ذکر البعیدة، لدلالة الکلام علیه، کقوله تعالى و تقدس: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ، و لم یقل: تقیکم البرد، لأن فى الکلام دلیلا على انها تقى البرد، لأن ما ستر من الحر، ستر من البرد. و «جَنَّاتٍ» اى: اخرجنا بالماء جنات، و هى البساتین. و سمّى البستان جنة، و کل نبت متکاثف یستر بعضه بعضا فهو جنة، مشتق من جننت الشی‏ء، اذا سترته. میگوید: بیرون آریم بآن آب بستانها و رزانى از این انگورها و زیتون و انار. این دو درخت را از میان میوه‏ها جدا کرد از بهر آنکه از درختان این دو درخت لطیف‏تر است و طرفه‏تر. این دو درخت است از میوه‏دارها که شاخهاى آن از برگ هموار پر بود. یکى از خار مى‏بیاید، یکى از سنگ. آنکه از سنگ بیرون آید مى‏روغن دهد، و آنکه از خار مى‏بیرون آید از چوب تلخ مى‏نوش دهد، مشتبها فى الالوان و غیر متشابه فى الطعوم، مشتبها فى الطعوم و غیر متشابه فى الالوان. دو انار هام رنگ یکى ترش و یکى شیرین، برنگ و دانه و پوست چون هم، یکى چنان و یکى چنین.
«انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ» این نظر استدلال و عبرتست. میگوید: بنظر عبرت درین میوه‏ها نگرید که اول چون منعقد گردد! و بآخر چون فرا رسد! قراءت حمزه و کسایى «الى ثمره» بضمّتین، و هو جمع الجمع، یقال: ثمرة، و جمع الثمرة ثمار و جمع الثمار ثمر، و مثله اکمة و آکام و اکم. باقى قراء بفتحتین خوانند «الى ثمره»، و هو جمع الثمرة، مثل قصبة و قصب. و معنى «ینع» پختن است و فرا رسیدن. یقال: ینع الثمر یینع ینعا و ینوعا، و أینع یونع ایناعا. و روا باشد که «ینع» جمع یانع نهند مثل تاجر و تجر، و یانع میوه پخته فرا رسیده بود، و در شواذ خوانده‏اند: «و یانعه».
إِنَّ فِی ذلِکُمْ یعنى فى هذا الذى ذکر من صنیعه و عجائبه لعبرة لقوم یصدّقون بأن اللَّه خالق کلّ شى‏ء. این آیت دلیلى ظاهر است بر منکران بعث و نشور، میگوید: آن خداوند که از عجائب قدرت و بدائع فطرت و لطائف حکمت این چنین صنع نماید، که از یک آب و یک خاک و یک هوا چندین درختان رنگارنگ و میوه‏هاى گوناگون با رنگ با طعم با بوى بیرون آرد، و قدرت خود در آن بنماید، قادر است که فرداى قیامت خلق را از خاک برانگیزد، و مرده را زنده گرداند. اینست که رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‏.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ خداوند شما اللَّه است الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که بیافرید آسمانها و زمینها را فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ پس مستوى شد بر عرش یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ در میکشد شب تاریک را در سر روز روشن یَطْلُبُهُ حَثِیثاً تا آن را مى‏جوید بشتاب وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ و آفتاب و ماه و ستارگان مُسَخَّراتٍ نرم کرده و روان بِأَمْرِهِ بفرمان خداى أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ آگاه باشید که او راست آفریده و فرمان در آفریده تَبارَکَ اللَّهُ برتر و بزرگوارتر، پاک‏تر و با بابرکت‏تر کسى اللَّه است رَبُّ الْعالَمِینَ (۵۴) خداوند جهانیان.
ادْعُوا رَبَّکُمْ خداوند خویش را خوانید تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً بزاریدن آشکارا و پنهان إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۵۵) او دوست ندارد اندازه در گذارندگان را.
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ و به تباهکارى مروید در زمین بَعْدَ إِصْلاحِها پس آنکه اللَّه آن را بر صلاح نهاد بسزا و در خور وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً و خداى خویش را خوانید و پرستید ببیم و اومید إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶) که بخشایش خداى نزدیک است از نیکوکاران.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ اللَّه او است که مى‏گشاید بادها را در هواى جهان بُشْراً بشارت دهان بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ پیش باران فا حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ تا آن باد برگیرد سَحاباً ثِقالًا میغهاى گران سُقْناهُ میرانیم ما آن را لِبَلَدٍ مَیِّتٍ بسوى زمینى یا مردم و جانور از تشنگى مرده فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ تا فرو فرستیم بآن میغ در زمین آب فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ تا بیرون آریم با آن از هر میوه‏ها میغ در زمین آب فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ تا بیرون آریم با آن از هر میوه‏ها کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ چنین هن بیرون آریم فردا از خاک مردگان را ببانگى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۵۷). این باز نمودیم تا با این آن دریابید و بدیدار این آن را در یاد آرید.
وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ و زمین پاک، تربت خوش خاک یَخْرُجُ نَباتُهُ بیرون آید از آن نبات بِإِذْنِ رَبِّهِ بخواست خداى چنان که خواهد وَ الَّذِی خَبُثَ و آن زمین باز که خاک آن ناپاک است و ناخوش لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً پس بیرون نیاید نبات آن مگر اندکى دژورد کَذلِکَ همچنین نُصَرِّفُ الْآیاتِ از روى برویى میگردانیم و از راه براه سخنان خود و باز نمودهاى خود لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (۵۸) گروهى را که سپاسدارى کنند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مقدار ستة ایام. خلاف است میان علما که این شش روز روزگار کوتاه است چنان که در عهد ما است، یا روزگار دراز که اللَّه میگوید: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. حسن گفت: روزگار کوتاه است، و نقله اخبار و بیشترین مفسران بر آنند که روزگار دراز است، روزى هزار سال.
و نیز خلاف است که ابتداء آفرینش خلق کدام روز بود؟ محمد بن اسحاق صاحب المغازى گفت: اهل تورات گفتند: ابتداء آفرینش روز یکشنبه بود تا بآخر روز آدینه، و روز شنبه روز فراغ بود، و روز استواء اللَّه بر عرش. ازین جهت شنبه را تعظیم نهادند، و عید ساختند، و اهل انجیل گفتند: ابتداء آفرینش روز دوشنبه بود، و روز یکشنبه روز فراغ بود و استواء اللَّه بر عرش، و آن را بزرگ داشتند، اما مذهب اهل اسلام و سنت و اصحاب حدیث آنست که ابتداء خلق روز شنبه بود، تا بآخر پنج شنبه، قالوا: و کان السابع یوم الجمعة الذى استوى اللَّه فیه عرشه، و فرغ من خلقه، و عظّمه، و شرّفه و جعله عیدا للمسلمین، و فیه دلالة على تشریف یوم الجمعة، و بعضى اصحاب سنت گفته‏اند: خلق روز یکشنبه بود، قالوا: لا یبطل شرف الجمعة لان اللَّه عز و جل فیها خلق آدم، و أسجد له الملائکة و أدخله الجنة.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ میگوید: خداوند شما اوست که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن بشش روز بیافرید. زمین و هر چه در آن بچهار روز بیافرید، و آسمانها بدو روز، و بیان این در خبر ابن عباس است که گفت: خلقت الارض و ما فیها من شى‏ء فى اربعة ایام، و خلقت السّماء فى یومین، و این آن گه بود که سائلى از وى پرسید که بر من مشکل شده است آنچه رب العزة گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
آن سائل گفت: این دلیل است که نخست آسمان آفرید، و پس زمین، و جاى دیگر گفت: خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً الى قوله: ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ، و این دلیل است که نخست زمین آفرید. ابن عباس جواب داد آن سائل را که: خلق الارض فى یومین ثم استوى الى السماء فسوّیهن فى یومین آخرین، ثم نزل الى الارض فدحیها.
و دحیها ان اخرج منها الماء و المرعى، و شق فیها الانهار، و جعل السبل، و خلق الجبال و الرمال و الآکام و ما بینهما فى یومین آخرین، فذلک قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. بشش روز گفت، و اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن مراد بآن تعلیم بندگان است برفق و تثبت در کارها. قال سعید بن جبیر: قدر اللَّه تعالى خلق السماوات و الارض فى لمحة او لحظة، و انما خلقهن فى ستة ایام تعلیما لخلقه الرفق و التثبت فى الامور، قال: و علّمنا بالستة الحساب الذى لا سبیل الى معرفة شی‏ء من امر الدنیا و الدین الا به، کما قال: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ». ثم ان اصل جمیع الحساب من ستة، و منها یتفرع سائر العدد بالغا ما بلغ. و قیل: خلق هذه الاشیاء فکان خلقه سبحانه لشی‏ء منها فى کل یوم من الایام الستة کلمح بالبصر، و فى بعض التفاسیر انه جل جلاله قال للسماوات و الارض: کونى فى ستة ایام، فکانت فى المدة التی امرها ان تکون فیها.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وجدت فى تفسیر ابى بکر النقاش، یروى: ان اللَّه عز و جل کان عرشه على الماء قبل ان یخلق شیئا غیر ما خلق قبل الماء، فلما اراد ان یخلق السماء اخرج من الماء دخانا، فارتفع فوق الماء فسما علیه، فسمّاه سماء، ثم ایبس الماء فجعله ارضا واحدة، ثم فتقها فجعلها سبع ارضین فى یومین فى الاحد و الاثنین، فخلق الارض على حوت، و خلق الجبال فیها و اقوات اهلها و شجرها و ما ینبغى لها فى یومین یوم الثلاثاء و الاربعاء. ثم استوى الى السماء و هى دخان فجعلها سبع سماوات فى یومین یوم الخمیس و الجمعة. و انما سمّى یوم الجمعة لانه جمع فیه خلق السماوات و الارض. فلمّا فرغ من خلق ما احب استوى على العرش، فذلک قوله: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ استواء در لغت عرب که بر پى آن على آید استقرار است، چنان که اللَّه گفت: إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، و اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ، لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ، فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ. و بیشتر در جلوس گویند، و در قیام روا دارند، چنان که: استوى رسول اللَّه (ص) على المنبر. و «استواء» در لغت که بر پى آن «الى» آید صعود است و عمد، چون اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ در سورة البقرة و در حم یعنى عمد و صعد، اما استواء بمعنى استیلاء و غلبه از ترهات جهمیان است، و این کفر است از دو وجه: یکى آنکه استیلاء و غلبه پس از عجز و ضعف گویند، و این استواء بر عرش فعلى است که رب العالمین خود را اثبات کرد بوقتى مخصوص، یعنى پس از آفرینش آسمان و زمین. آن کس که استواء بر استیلاء نهد صریح بگفت که پس از خلق آسمان و زمین بر عرش مستولى شد، و غلبه کرد، یعنى که پیش از آفرینش آسمان و زمین مستولى نبود، و عاجز بود، و این کفر محض است.
و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکى یا در شهرى، پس بآخر چون یکى بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولى فلان على بلد کذا، و معلوم است که خداى را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسى که «استولى» میگوید خداى را منازعى پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین اللَّه بر وى غلبه کرد، بر عرش مستولى شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالى اللَّه عن قول الجهمیة الضّلّال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کرده‏اند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودى نگفتى که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودى نگفتى که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.
و عرش در لغت عرب سریر است، و مذهب اهل سنت و جماعت اینست، و مصطفى (ص) عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت، و آن را حاملان‏اند از فریشتگان، و بالاى هفت آسمان است، و در آن خبرهاى درست است در صحاح آورده، و ائمه دین آن را پذیرفته، و بر ظاهر برفته، و گردن نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید نشده، که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست، و جز اذعان و تسلیم روى نیست.
روى جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده، قال: جاء اعرابى الى النبى (ص)، فقال: یا رسول اللَّه جهدت الانفس، و جاع العیال، و هلکت الاموال، فاستسق لنا ربک، فانّا نستشفع باللّه علیک، و نستشفع بک على اللَّه. فقال النبى (ص): «سبحان اللَّه سبحان اللَّه»! فما زال یسبح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه، ثم قال: «ویحک ا تدرى اللَّه ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به على احد من خلقه، انّه لفوق سماواته على عرشه، و أن سماواته على ارضیه کهکذا مثل القبة و أنّه لیئطّ به اطیط الرجل بالراکب»، و قال (ص): «ان فى الجنة مائة درجة اعدّ اللَّه للمجاهدین فى سبیله. بین کل درجتین کما بین السماء و الارض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فانه وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة».
این دو خبر دلیل‏اند که عرش بالاى هفت آسمان است، و بالاى بهشت است و آن را حاملان است.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه اذا قضى امرا سبّحت حملة العرش، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم حتى یبلغ التسبیح اهل السماء الدنیا، ثم یقول الذین یلون حملة العرش: ما ذا قال ربکم؟ قال: فیستخبر اهل السماوات بعضهم بعضا، حتى یبلغ الخبر اهل سماء الدنیا، فتخطف الجن، فتلقونه الى اولیائهم، و یرمون بالشهاب، فما جاءوا به على وجهه فهو الحق و لکنهم یقرفون فیه و یریدون».
و قال (ص): «اذن لى ان احدّث عن ملک من الملائکة من حملة العرش انّ ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة سنة»، او قال: سبعین سنة خفقان الطیر.
و فوق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت: «لما خلق اللَّه الخلق کتب فى کتابه فهو عنده فوق العرش: أن رحمتى سبقت غضبى»، و تحت عرش آنست که بو ذر گفت: سألت النبى (ص) عن قوله: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها، قال: «مستقرها تحت العرش»
و ساق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت ابى کعب را: «لیهنّئک العلم ابا المنذر! انّ لها یعنى لآیة الکرسى لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش».
و روى عن على (ع) قال: «اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین، و النبى (ص)، حلة حبرة، و هو عن یمین العرش».
و قال ابن عباس: العرش لا یقدّر قدره احد.
یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یعنى: یغشى ظلمة اللیل ضوء النهار. این هم چنان است که گفت: «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ». یَطْلُبُهُ حَثِیثاً اى سریعا. این مثلى است، یعنى در بر یکدیگر میروند چون شتابنده در پى گریزنده، و آخر یکدیگر را درمى‏یابند، دریافتن دیدار، نه دریافتن آمیغ. یغشى مشدد قراءت حمزه و کسایى است و بو بکر از عاصم.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ یعنى: و خلق الشمس و القمر و النجوم.
و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامى. بر حثیثا عمل خلق تمام کرد، آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ هر سه بر رفع‏اند، و مسخرات رفع است بر خبر، و معنى مسخرات اى: مذلّلات جاریات مجاریهن. و قیل: مسخرات للخلق، کقوله: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. بِأَمْرِهِ اى کل ذلک کان بأمره، اى: بارادته. و گفته‏اند: امر آنست که آن را گفت: کونى مسخرة، فتسخرت بأمره. و گفته‏اند که: آفتاب و ماه و ستارگان در گردونى بسته است، و فریشتگان آن را در فلک میکشند. و گفته‏اند: برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضى ازین ستارگان روان‏اند، و آفرینش آن مصالح بندگان راست، که حقیقت و علم آن بنزدیک اللَّه است، و بعضى ثوابت‏اند که آفرینش آن راهنمونى خلق راست در بر و بحر، چنان که گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ. و بعضى آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست، چنان که گفت: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ، وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ. و بعضى شهب‏اند که آفرینش آن رجم شیاطین راست، چنان که گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ، و بر جمله اللَّه داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته، و تدبیر کار عالم که در آن نهاده: ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست. امر دیگر است و خلق دیگر، و رب العزة قرآن را امر گفت: ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ و هو القرآن. پس بآنچه گفت: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست. سفیان بن عیینه گفت درین آیت: ما یقول هذه الدویبة، یعنى بشر المریسى، فکلامه بالخلق فى القرآن؟ او ما یقرأ: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؟ فالخلق غیر الامر، و الامر، و الامر غیر الخلق. میگوید: آگاه شید و بدانید که خداى را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان، و وى را فرمان بر بندگان روان، چنان که خواهد بایشان فرمان دهد، نه کس او را منازع، نه دیگرى بر وى غالب.
قال رسول اللَّه (ص): «من لم یحمد اللَّه على عمل صالح، و حمد نفسه قلّ شکره، و حبط عمله، و من زعم أن اللَّه جعل للعباد من الامر شیئا فقد کفر بما انزل اللَّه على أنبیائه، لقوله: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ. تَبارَکَ اللَّهُ اى تعظم و ارتفع على کل شى‏ء، و تعالى بالوحدانیة، و عظم بدوام البقاء.
و العالمون، الخلق اجمعون. و قیل: معناه أن ذکر رب العالمین برکة علیکم و على من ذکره منکم.
قتاده گفت: چون از قدرت و عظمت و جلال خود خبر داد، خلق را در آموخت که او را چون خوانند، گفت: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً اى تذللا علانیة. یقول: اذا دعوتموه فتذلّلوا له. میگوید: چون او را خوانید خود را بیفکنید، و بزارى او را خوانید بآشکارا و نهان. و خفیة بکسر خا قراءت بو بکر است از عاصم، اى: سرا و سکونا، و منصوب است بر حال یا بر مفعول له.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ گفته‏اند: اعتداء در دعا آنست که خود را در درجه انبیاء و مرسلین خواهد، و گفته‏اند: آنست که بر مؤمنان دعاء بد کند: اللهم العنه، اللهم اهلکه، اللهم أخره، و گفته‏اند: بر داشتن آواز بلند است در دعاء، و فى ذلک ما
روى ابو موسى الاشعرى، قال: کان النبى (ص) فى غزاة، فأشرفوا على واد، فجعل الناس یکبّرون، و یهلّلون، و یرفعون اصواتهم، فقال (ص): «ایها النّاس اربعوا على انفسکم، انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، انکم تدعون سمیعا قریبا، انه معکم».
و قیل: هو السجع فى الدعاء، و قال رسول اللَّه (ص): «یکون فى آخر الزمان اقوام یعتدون فى الدعاء و الطهور».
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بالشرک و المعاصى و سفک الدماء، بَعْدَ إِصْلاحِها ببعث الرسل و بیان الشرائع و منع النّاس عن المعصیة و الظلم. لو لا الأنبیاء و الشرائع لأکل الناس بعضهم بعضا، و کل ارض قبل ان یبعث الیها نبى فاسدة، حتى تبعث الرسل الیها، فتصلح الارض بالطاعة. میگوید: در زمین همه تباهى و ناراستى و ناشایست بود، تا رب العزة پیغامبران را فرستاد، و خلق را از شرک و معاصى و ظلم باز داشتند، و بر اسلام و طاعت و صلاح داشتند. رب العزة میگوید: پس از آنکه بفرستادن پیغامبران آن فسادها بصلاح باز آوریم، دیگر باره تباهکارى مکنید، و به بد مردى در زمین مروید؟
قال الضحاک یقول: لا تغوّروا الماء المعین، و لا تقطعوا شجرة مثمرة ضرارا، و لا تفسدوا طریقا معلوما، و لا تفرضوا الدّرهم و الدینار بالمفراض و لا تکسروه. و قال عطیة: لا تعصوا فى الارض فیمسک اللَّه المطر، و یهلک الحرث لمعاصیکم.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اى خوفا من عقابه و طمعا فى ثوابه، و قیل: خوفا من الرّد عدلا، و طمعا فى الاجابة فضلا. و نصبهما على الحال او على المفعول له، و نظیره قوله: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى: ثواب اللَّه، و قیل: هى المطر. قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ یعنى: الذین یدعونه خوفا و طمعا. در قریب تأنیث نیست، از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب. قال ابو عمرو بن العلاء: القریب فى اللغة على ضربین: قریب قرب، و قریب قرابة. تقول العرب: هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنى المسافة و المکان.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً درین حرف چهار قراءت است: بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است، یعنى: انها تبشر بالمطر. یدل علیه قوله: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ»، و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر، و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایى و معنى آنست که: لها نشر، اى رائحة طیبة، یعنى آن بادها نرم است، و آن را بوى خوش است، در هوا فرو گشاده، و در پیش باران داشته. و روا باشد که نشر از انتشار بود، یعنى آن بادهاى متفرق که از هر سویى درآید، و میغ فراهم آرد، تا از آن باران آید، کقوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً. عن ابى بکر بن عیاش قال: لا تقطر من السماء قطرة حتى تعمل فیها اربع ریاح، فالصبا تهیج السحاب، و الشمال تجمعه، و الجنوب تدرّه، و الدبور تفرقه.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ الریاح سَحاباً اى رفعته. یقال: اقلّ الشی‏ء، اذا رفعه، و استقل به، اذا اتى به سَحاباً ثِقالًا اى حملت الرّیح سحابا ثقالا بالماء، فاذا فرغت الماء فصبّته کانت خفافا، و ذلک أن اللَّه عز و جل یرسل الریاح فتنشئ السحاب، فتثیره، و ینزل الماء من السماء الى السحاب فیقسمه کیف یشاء، فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله اللَّه من السماء، فیسکنه السحاب، لقوله عزّ و جلّ: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً. و سحاب درین آیت جمع است، و سمّى السحاب سحابا لانه یمرّ منسحبا.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ اى الى بلد لیس فیه نبات، و قیل لبلد میت، اى: یابس.
نافع و حمزه و کسایى و حفص میّت بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد فَأَنْزَلْنا بِهِ یعنى بذلک السحاب الْماءَ على الارض المیتة، فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ انواع حمل الاشجار. کَذلِکَ اى کما احیینا هذا البلد باخراج الثمرات و حیاة الارض خروج نباتها، نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ من الاجداث. لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ فتعتبرون بالبعث فتعرفون قدرة اللَّه بما نصرّف لکم من الآیات و نضرب لکم من الامثال.
روى عن ابى هریرة و ابن عباس: اذا مات الناس کلهم فى النفخة الاولى امطر علیهم اربعین عاما کمنى الرجال، من ماء تحت العرش، و یدعى ماء الحیوان، فینبتون فى قبورهم بذلک المطر، کما ینبتون فى بطون امهاتهم، و کما ینبت الزرع من الماء، حتى اذا استکملت اجسادهم نفخ فیهم الروح، ثم یلقى علیهم نومة، فینامون فى قبورهم، فاذا نفخ فى الصور الثانیة عاشوا و هم یجدون طعم النوم فى رؤسهم و أعینهم، کما یجد النائم اذا استیقظ من نومه، فعند ذلک یقولون: یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟ فینادیهم المنادى: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. آن گه مثل زد رب العزة مؤمنان را و کافران را، گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ میگوید: خاک خوش و تربت پاک که در آن آمیغ نمک و سنگ و ناخوش نبود، یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ بیرون آید نبات آن باذن خدا، چنان که خدا خواهد. از مقادیر و مواقیت و از الوان و طعوم نباتى نیکو، و طعامى خوش، و ریعى تمام، چنان که مردم را بکار آید، و بآن منتفع شوند. این مثل مؤمن است که در قرآن بشنود، و اثر ایمان و قرآن و اعتقاد داشتن بآن بر وى پیدا بود، و نفع آن بوى رسد. وَ الَّذِی خَبُثَ من البلدان، یعنى الارض السبخة اصابها المطر، فلم تنبت الا نکدا. و زمین شور ناخوش اگر چه باران بدان رسد نبات از آن بیرون نیاید مگر اندکى ضعیف بى‏حاصل بى‏ریع، که هم بر جاى بخوشد، و کس بآن منتفع نشود. این مثل کافر است که ایمان و قرآن بشنود، اما در وى اثر نکند، و بدان منتفع نگردد، و گفته‏اند: این مثل آدم و ذریت وى است، فمنهم طیب مؤمن و منهم خبیث کافر.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ شکر درین آیت نامى است ایمان و تصدیق را، یشکرون یعنى یؤمنون، کقوله تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اللَّهُ یَعْلَمُ» خداى مى‏داند، «ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏» آنچ در شکم هر ماده‏اى، «وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ» و هر چه رحم‏ها کاهد، «وَ ما تَزْدادُ» و آنچ رحمها افزاید، «وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (۸)» و آن همه هر یک بنزدیک او باندازه‏اى.
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» داناى نهان و آشکارا، «الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ (۹)» آن بزرگ پاک بى عیب برتر.
«سَواءٌ مِنْکُمْ» یکسانست از شما، «مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ» آن کس که نهان دارد سخن خویش، «وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» یا آشکارا و ببانگ، «وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ» و یکسانست از شما آن کس که پوشیده است در زیر جامه شب و نهان گشته در شب تاریک، «وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (۱۰)» و آن کس که آشکارا رواست بروز.
«لَهُ مُعَقِّباتٌ» خداى را فریشتگانى‏اند، «مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ» پیش بنده و پس او، «یَحْفَظُونَهُ» میکوشند بنده را «مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» بفرمان اللَّه، «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ» تغییر نکند و بنگرداند آنچه قومى دارند و در آن باشند از نیکویى حال، «حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» تا ایشان تغییر کنند و بگردانند آنچه بر دست دارند از نیکویى افعال، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» و چون خدا بقومى بدى خواهد، «فَلا مَرَدَّ لَهُ» بازداشت و باز پس برد نیست آن را، «وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (۱۱)» و ایشان را جز ازو خداوندگارى و کارسازى نیست.
«هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ» اللَّه اوست که مینماید شما را درخش «خَوْفاً وَ طَمَعاً» بیم و امید را، «وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (۱۲)» و مى‏سازد میغهاى گرانبار پر آب.
«وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» و تسبیح میکند و خداى را مى‏ستاید رعد بحمد او، «وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ» و فریشتگان هم مى‏ستایند او را از بیم او، «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ» و مى‏گشاید در هوا گاه گاه درخش با آواز و آتش سوزان، «فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ» میرساند چیزى از آن بآنکس که خواهد، «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» و ایشان که پیکار مى‏کنند با خداى تعالى، «وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ (۱۳)» و اللَّه تعالى سخت مکر است و زود کار.
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» اوست که او را خداى خوانند و سزد، «وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» و ایشان که خداى میخوانند ایشان را فرود از اللَّه، «لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ» ایشان را بکار نیایند و پاسخ نکنند هیچیز، «إِلَّا کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ» مگر چون کسى که دست زند بآب «لِیَبْلُغَ فاهُ» تا بدهن او رسد، «وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ» و آب بدست نمودن یا بقبضه گرفتن بدهن نرسد، «وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ» و نیست این باز خواند کافران، «إِلَّا فِی ضَلالٍ (۱۴)» مگر در ضایعى و بیهودگى و گمراهى.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خداى را سجود میکند، «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هر که در آسمان و زمین است، «طَوْعاً وَ کَرْهاً» بخوش کامگى و فرمانبردارى و بناکامى، «وَ ظِلالُهُمْ» و سایه‏هاى ایشان، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۱۵)» بامداد سوى غرب و شبانگاه سوى شرق.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» گوى کیست خداوند هفت آسمان و هفت زمین، «قُلِ اللَّهُ» هم تو گوى اللَّه تعالى است، «قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» بگو شما پس فرود ازو خدایان گرفتید، «لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ» که نتوانند و ندارند تنهاى خویش را، «نَفْعاً وَ لا ضَرًّا» نه سودى و نه گزندى، «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ» بگو یکسان بود نابینا و بینا، «أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» یا هرگز یکسان بود تاریکى و روشنایى، «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ» یا خداى را انباز خواندند و نهادند، «خَلَقُوا کَخَلْقِهِ» که چنانک اللَّه تعالى آفرید ایشان آفریدند، «فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ» تا آفرینش اللَّه و آفرینش انبازان وى بهم مانست، «قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» بگوى اللَّه تعالى است آفریدگار هر چیزى از آفریده، «وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۱۶)» و اوست آن یکتاى باز شکننده هر کام.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» مفسران گفتند مراد باین شى‏ء بارانست، فانّه اصل جمیع الاشیاء و به نبات کلّ شى‏ء فالمعنى: و ان من شى‏ء من ارزاق الخلق الّا عندنا خزائنه، جعل خزائن الماء خزائن الثمار و الاشجار و الحبوب لمّا کانت منه. مى‏گوید خزینهاى آب و باران که اصل همه چیزها است و مایه همه نبات و اثمار بنزدیک ماست یعنى در حکم و فرمان ماست و مقدور ماست و روزى خلق همه در ید ماست و کار همه بتدبیر و تقدیر ماست، متولّى و حافظ ایشان مائیم. و گفته‏اند لفظ خزائن مستعار است و معنى آنست که: الخیر کلّه بید اللَّه، آن گه گفت: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» اى معلوم عند اللَّه حدّه و مبلغه، گفته‏اند که این آب آسمانست که از آسمان بفرمان حق در میغ آید، آن گه از میغ بزمین آید، قطرات آن بر شمرده و هنگام آن دانسته، و چند که عدد فرزند آدم و عدد فرزند ابلیس، با باران از آسمان بزیر آیند دانند که هر قطره‏اى کجا بزمین آید و از آن چه روید، و قیل «ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» لا ینقصه و لا یزیده غیر انّه یصرفه الى من شاء حیث شاء کما شاء. مى‏گوید باران را در همه سال حدّى و مبلغى معلوم است، اندازه آن دانسته و مقدار آن نام زد کرده که در آن نیفزایند و از آن نکاهند.
ابن مسعود ازینجا گفت: لیس ارض بامطر من ارض و لا عام بامطر من عام و لکن اللَّه یقسمه و یقدّره فى الارض کیف شاء عاما ها هنا و عاما ها هنا ثمّ قرأ هذه الآیة. و عن الحکم بن عیینه فى هذه الآیة قال: ما من عام باکثر مطرا من عام و لا اقل و لکنّه یمطر قوم و یحرم آخرون و ربّما کان فى البحر. قال وهب: ثلاثة ما اظنّ یعلمها الّا اللَّه: الرّعد و البرق و الغیث، ما ادرى من این هى و ما هى، فقیل له «أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» قال و لا ادرى امطر من السّماء على السّحاب ام خلق فى السّحاب. و عن جعفر بن محمد (ع) عن ابیه عن جدّه انّه قال فى العرش تمثال جمیع ما خلق اللَّه فى البرّ و البحر و هو تأویل قوله: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» قرأ حمزة: «و ارسلنا الریح» على انّه للجنس کالانسان و واحدة اللّواقح لاقحة اى حاملة، یقال لقحت النّاقة فهى لاقح و لاقحة اذا حملت و انّما صفت الرّیاح بذلک لانّها تحمل السّحاب و الماء و لانّ الخیر فیها فکانها حاملة له، اى و ارسلنا الرّیاح حوامل للماء و الخیر. و قیل لواقح فى معنى ملاقح جمع ملقحة و هى الّتى تلقح الشجر و السّحاب کما یلقح الفحل النّاقة.
قال ابو بکر بن عیّاش: لا تقطر قطرة من السّحاب الّا بعد ان تعمل الرّیاح الاربع فیه: فالصبا تهیّجه، و الدّبور تلقّحه، و الجنوب تدرّه، و الشمال تقذفه. و عن عبید بن عمیر قال: یبعث اللَّه المبشرة فتقم الارض قمّا ثمّ یبعث اللَّه المثیرة فتثیر السّحاب ثمّ یبعث اللَّه المؤلّفة فتؤلّف السّحاب ثمّ یبعث اللَّه اللّواقح فتلقح الشّجر ثمّ تلا: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ». و عن ابى هریرة قال الرّیح الجنوب من الجنّة و هى الرّیاح اللّواقح الّتى ذکرها اللَّه فى کتابه و فیها منافع للنّاس. و قال ابن مسعود: تحمل الرّیاح الماء فتلقح السّحاب و تمرّ به فتدره کما تدرّ الملقحة ثمّ تمطر. و قال ابن عباس تلقح الرّیاح الشّجر و السحاب.
«فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، «ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» اى جعلناه لکم سقیا و فیه حیاتکم. قیل ما تناله الایدى و الدّلاء فهو السّقى و ما لا تناله الایدى و الدلاء فهو الاسقاء «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» اى بمانعین ممّن اسقیه لان ذلک بیدى اسقیه من اشاء و امنعه من اشاء. و قیل و ما انتم له بخازنین حافظین فى الارض لولا حفظ اللَّه ایّاه لکم. و قیل لیست خزائنه بایدیکم. و قیل هذا دلیل على انّ الماء لا یملک الّا محذورا.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» نحیى بالایجاد و نمیت بالافناء، «وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ» اذا مات الخلائق کلّها و لا یبقى حىّ سوانا فنرث الارض و من علیها.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» الى این صاروا و ما ذا لقوا، «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ» کم یعیشون و متى یموتون و کیف یبلون و کیف یحشرون. میگوید ما دانسته‏ایم گذشتگان پیشینیان از جهانیان و جهانداران که کار و حال ایشان بچه رسید و سرانجام‏شان چه بود و چه دیدند و بچه رسیدند، و دانسته‏ایم پسینیان شما یعنى ایشان که زادند و ایشان که خواهند زاد تا بقیامت که هنوز در پشت پدران‏اند دانسته‏ایم که چند زیند و کى میرند و در گور چند باشند و در قیامت چه بینند و بچه رسند. معنى دیگر «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» فى الطاعات و الخیرات «الْمُسْتَأْخِرِینَ» عنها. مى‏گوید ایشان که بطاعات و خیرات مى‏شتابند و بنیک مردى و نیک عهدى در پیش افتاده‏اند و ایشان که از طاعات و نیکى واپس مانده‏اند همه مى‏دانیم و هر کس را بسزاى خود جزا دهیم. ابن عباس گفت این آیت در صفوف نماز گران آمده است، قومى نیک مردان صحابه بصف اوّل مى‏شتافتند دو معنى را: یکى آنک رسول خدا (ص) بر آن تحریض مى‏کرد و وعده ثواب نیکو مى‏داد. و دیگر آنک در آخر صفوف بودندى که زنان ایستاده بودندى و نمى‏خواستند که زنان را بینند، مستقدمان ایشانند، و مستأخران قومى بودند که هم در صف آخر ایستادندى و آن گه نظاره آن زنان مى‏کردند بوقت رکوع یا بعد از سلام. و فى الخبر انّ بعض المنافقین کان یصلّى فى آخر صفوف الرّجال فاذا رکع و سجد رمق النّساء خلفه بلحظه فنزلت هذه الآیة...
معنى آنست که ما مستقدمان در صف اوّل مى‏دانیم نیّت ایشان و همّت ایشان و فردا ایشان را بآن ثواب دهیم و مستأخران در صف آخر مى‏دانیم آن ریبة که در دل ایشان است یعنى منافقان و فردا ایشان را جزاى کردار خود دهیم و لهذا المعنى‏
قال النبى (ص): «خیر صفوف الرجال اولها و شرها آخرها و شر صفوف النساء اولها و خیرها آخرها».
«وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ» اى یجمع الاوّل و الآخر یوم القیامة فیریهم اعمالهم و یجزیهم بها، «إِنَّهُ حَکِیمٌ» فى تدبیر خلقه فى احیائهم و اماتتهم، «عَلِیمٌ» بهم و باعمالهم.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» یعنى آدم، «مِنْ صَلْصالٍ» قال ابن عباس: هو الطّین الیابس. و قال قتاده: ییبس فیصیر له صلصلة و الصّلصلة الصّوت. قال ابو عبیدة: یقال للطّین الیابس صلصال ما لم تأخذه النّار فاذا اخذته النّار فهو فخار، «مِنْ حَمَإٍ» جمع حمأة و هى الطّین بطول جریان الماء علیه فینتن و یسودّ، «مَسْنُونٍ» اى مصبوب لییبس و السّن الصبّ. و قیل مسنون اى متغیّر من حال الحمأة الى حال الصّلصلة. و قیل متغیّر الرّائحة منتن. و قیل المسنون المصوّر اخذ من سنة الوجه و هى صورته و معنى الآیة: خلقنا آدم من طین یابس ذلک الطّین من حماء مصبوب فصار صلصالا.
«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ» قال الحسن و قتاده و مقاتل: هو ابلیس. و قال ابن عباس: آدم ابو البشر و الجان ابو الجنّ و ابلیس ابو الشیاطین و هم لا یموتون الّا مع ابیهم و الجنّ یموتون و منهم کافر و منهم مؤمن، «مِنْ قَبْلُ» اى من قبل آدم، «مِنْ نارِ السَّمُومِ» السّموم الحارّة المحرقة و سمّیت الرّیح الحارّة سموما لدخولها فى المسامّ. و قال الکلبى: هى نار لا دخان لها و الصّواعق تکون فیها و هى بین السّماء و بین الحجاب فاذا احدث اللَّه امرا خرقت الحجاب فهدّت الى ما امرت فالهدّة الّتى تسمعون خرق ذلک الحجاب. و عن ابن عباس قال: کان ابلیس من حىّ من احیاء الملائکة یقال لهم الجنّ خلقوا من نار السّموم من بین الملائکة و خلقت الجنّ الّذین ذکروا فى القرآن: «مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ». و قال ابن مسعود: هذه السّموم جزء من سبعین جزءا من السّموم الّتى خلق منها الجان و تلا: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ».
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ» اى ساخلق، «بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، فَإِذا سَوَّیْتُهُ» عدّلت صورته و اتممت خلقه، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» فصار بشرا حیّا، «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ». بدانک نفخ بر خداى عزّ و جل رواست، فعلیست از افعال او جلّ جلاله، او را هم فعلست و هم قول، در فعل یکتاست و در قول بى همتا، اگر کند یا گوید بر صفت کمال است و از وى سزا، و اگر نکند یا نگوید برفعت کمالست و از عیب جدا، نفخ اضافت با خود کرد و آدم را بآن مشرّف کرد، حیاة آدم بآن حاصل آمد و از ذات بارى جلّ جلاله در ذات آدم جزئى نه همچنانک نفخ عیسى (ع) در مرغ روان گشت و از ذات عیسى در مرغ جزئى نه، اهل تأویل گفتند «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اجریت فیه من روحى المخلوقة.
و این نه در اخبار صحاح است و نه در آثار صحابه و سلف و نه گفت مفسران ثقات، تأویل بگذار که تأویل راه بى راهانست و مایه طغیانست، اقرار و تسلیم گوش دار و ظاهر دست بمدار که راه مؤمنانست و اعتقاد سنیان است و نجات در آنست، یقول اللَّه عزّ و جلّ: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا»، و قال الشافعی (رض): الظاهر املک، قوله: «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» یعنى سجود تحیّة و تکرمة، لا سجود صلاة و عادة.
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» الاستثناء صحیح و هو من قوم من الملائکة یقال لهم الجن کما ذکرنا. و قال الحسن الاستثناء منقطع و لم یکن هو من الملائکة و لا طرفة عین. و عن ابن عباس قال: لما خلق اللَّه عزّ و جلّ الملائکة قال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا لا نفعل فارسل علیهم نارا فاحرقتهم، ثمّ خلق ملائکة فقال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا سمعنا و اطعنا الّا ابلیس کان من الکافرین الاوّلین، «أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» امتنع من ان یکون معهم.
«قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» موضع آن نصب باسقاط فى، و المعنى مالک فى ان لا تکون مع السّاجدین، ثمّ اظهر العداوة الّتى کان یکتمها فقال: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ».
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» من السّماء و قیل من الجنّة، و قیل من صورة الملائکة، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» ملعون مطرود. و قیل معنى رجیم اى ان حاولت الرّجوع الى السّماء رجمت بالشّهاب کما یرجم الشّیاطین.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ» اى لعنة اللَّه و غضبه، «إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ» اى الى یوم مجازاة العباد.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی» اى ربّ فاذا اخرجتنى من السّماوات، فاخرنى الى یوم تبعث خلقک من قبورهم، یرید ان ینجو من الموت.
«قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» اى ممّن اخر هلاکه.
«إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» و هو النفخة الاولى حین یموت الخلق کلّهم.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی» اى بسبب اغوائک ایّاى، «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ» لاولاد آدم، الباطل حتى یقعوا فیه، اى ادعوهم بالوسوسة الى المعاصى، «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ»و لاضلنّهم و احملهم على عصیانک.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» قرأ اهل المدینة و الکوفة و الشّام: بفتح اللام، یعنى الّا من اخلصته لطاعتک و طهرته من الشوائب بتوفیقک فانّه لا سلطان لى علیه. و قرأ الباقون: المخلصین بکسر اللام، یعنى الّا من اخلص لک التوحید و الطاعة، و اکثر هذه الآیات سبق تفسیرها و ما یتعلّق بها.
«قالَ هذا صِراطٌ» هذا اشارتست باخلاص بنده و طاعتدارى وى میگوید: اخلاص بنده و طریق عبودیّت صراط مستقیم است، «عَلَیَّ» ان بیّنه و اظهره، پیدا کردن و روشن داشتن آن و راه نمودن بآن بر من یعنى که هیچ کس راه راست نیافت مگر بتوفیق و ارشاد من و هیچ کس بطریق عبودیّت و اخلاص نرفت مگر بهدایت و ارادت من. و قیل: معناه الحقّ طریقه علىّ و مرجعه الىّ.
و روا باشد که این سخن بر سبیل تهدید رانى چنانک کسى را بیم دهى، گویى: علىّ طریقت آرى! راه گذر تو بر منست، تو هر چه خواهى میکن.
ربّ العزّه ابلیس را گفت: طریقهم علىّ و مرجعهم الىّ فاجازى کلا باعمالهم بازگشت همگان با من و راه گذر همگان بر من، هر کس را بکردار خود جزا دهم چنانک سزاى اوست، و گفته‏اند این تهدید على الخصوص ابلیس راست، یقول تعالى: «افعل ما شئت فطریقک على».
و قرأ یعقوب: «صِراطٌ عَلَیَّ» بکسر اللام و رفع الیاء، اى صراط عال.
باین قراءت معنى آنست که این راهیست بلند، بزرگوار، هموار.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» اى لیس لک قوّة على قلوب المخلصین من عبادى، ترا بر دلهاى مخلصان بندگان من توانى و دست رسى نیست. و روا باشد که باوّل آیت تعلّق دارد، معنى آنست که عهدیست و پیمانى محکم ایشان را بر من که ترا بر ایشان قوّتى و دست رسى نیست. «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ» اى لیس لک سلطان على قلوب المؤمنین انّ سلطانک على قلوب الغاوین الضّالّین الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ» اللَّه گفت دو چیز به خدایى مگیرید، «إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» که او که خدایست یکتاست، «فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ (۵۱)» از من بترسید.
«وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» او راست هر چه در آسمانها و زمینها، «وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً» و طاعت داشت وى همیشه واجب و خلق را بهمه حال لازم، «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ (۵۲)» جز از خدا از کسى مى‏ترسید؟
«وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ» و هر چه بشما آید و شما را نیک بود از نیک جهانى، «فَمِنَ اللَّهِ» آن از خداست، «ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ» پس آن گه که بشما رسد گزند، «فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ (۵۳)» درو مى‏زارید و مى‏نالید.
«ثُمَّ إِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ» پس آن گه که باز برد آن گزند از شما، «إِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (۵۴)» گروهى از شما با خداى تعالى انباز مى‏گیرند و سبب در میان مى‏آرند.
«لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ» تا بآنچ ما ایشان را دادیم کافر مى‏شوند، «فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۵۵)» گوى ایشان را که روزگار بسر مى‏آرید و کام خود مى‏رانید تا آگاه شوید.
«وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً» و بنادانى خداى تعالى را بهره‏اى مى نهند، «مِمَّا رَزَقْناهُمْ» از آنچ روزى دادیم ایشان را، «تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ» بخداى که ناچاره پرسند شما را، «عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (۵۶)» از آن دروغ که مى‏سازید و مى‏گوئید.
«وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ» و خداى تعالى را دختران مى‏گویند، «سُبْحانَهُ» پاکى و بى عیبى او را، «وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ (۵۷)» و ایشان را آنچ ایشان آرزوى کنند.
«وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏» و چون یکى را از ایشان خبر شنوانند بدختر، «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» روى او را بینى سیاه گشته، «وَ هُوَ کَظِیمٌ (۵۸)» و او اندوه مى‏خورد در خویشتن.
«یَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ» از دیدار مردمان مى‏باز شود، «مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ» از رنج و خجل آن خبر که وى را دادند، «أَ یُمْسِکُهُ عَلى‏ هُونٍ» که بخوارى بپرورد این دختر را، «أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ» یا در زیر خاک کند او را، «أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۵۹)» چون بد است این حکم که مى‏کنند و کژ این سخن که مى‏گویند.
«لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» ایشانراست که ناگرویدگانند برستاخیز، «مَثَلُ السَّوْءِ» صفت بد، «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏» و خدایراست صفت برترى، یگانگى و بى همتایى، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۶۰)» و اوست آن تواناى دانا.
«وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ» و اگر مى‏بگیرد خداى مردمان را بستم کارى ایشان، «ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّةٍ» تا اکنون بر زمین هیچ جنبنده نگذاشتى، «وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» لکن ایشان را با پس میدارد تا بهنگامى نام زد، «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ» و آن گه که هنگام ایشان آید، «لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۶۱)» نه یک ساعت باپستر ایستند و نه فرا پیشتر.
«وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما یَکْرَهُونَ» و خداى را چیزى همى‏گویند که خویشتن را نپسندند، «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ» و زبانهاى ایشان دروغ سازد و گوید، «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى‏» که ایشانراست نیکویى و صفت بهترى، «لا» نه چنانست، «جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ» واجب آمد ایشان را آتش، «وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (۶۲)» و ایشان در آتش فروگذاشتگانند و پیش فرستادگان.
«تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ» بخداى که فرستادیم بگروهان پیش از تو، «فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ» بر آراست ایشان را دیو کردارهاى بد ایشان، «فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ» امروز آن دیو یار ایشانست، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۶۳)» و ایشانراست عذابى دردنماى.
«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ» و فرو نفرستادیم بر تو این نامه، «إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ» مگر تا پیدا کنى ایشان را، «الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ» آن چیز که مختلفند در آن، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۶۴)» و راه نمونى و مهربانى گرویدگان را.
«وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» تا زنده کرد بآن زمین را پس مرگ آن، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (۶۵)» در آن نشانیست آشکارا ایشان را که بشنوند.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» و شما را در چهار پایان عبرتیست آشکارا، «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ» مى‏آشامانیم شما را از آنچ در شکمهاى ایشانست، «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ» از میان سرگین و خون، «لَبَناً خالِصاً» شیرى رسته پاک،«سائِغاً لِلشَّارِبِینَ (۶۶)» گوارنده آشامندگان را.
«وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ» و از میوه‏هاى خرماستان و از انگورها، «تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً» از آن مى میکنید، «وَ رِزْقاً حَسَناً» و روزى نیکو مى سازید، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۶۷)» در آن نشانى آشکار است ایشان را که دریابند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» قال ابو بکر الورّاق: النّحلة لمّا اتّبعت الامر و سلکت سبلها حتّى ما امرت جعل لعابها شفاء للنّاس، کذلک المؤمن اذا اتّبع الامر و حفظ السرّ و اقبل على ربّه جعل رؤیته و کلامه و مجالسته شفاء للخلق فمن نظر الیه اعتبر و من سمع کلامه اتّعظ و من جالسه سعد زنبور عسل جانوریست احکام شریعت بروى روان نه و سزاى خطاب و تکلیف نه و آراسته عقل و تمییز نه، امّا از روى الهام و تسخیر بوى فرمانى رسید منقاد فرمان گشت، طاعت دار و فرمان بردار، متواضع وار پیش آمد تا ربّ العالمین لعاب وى شفاء خلق ساخت، بنده مؤمن را در این اشارتى و بشارتیست، اشارتى پیدا و بشارتى بسزا، مى‏گوید مؤمن که اتّباع فرمان کند و سرّ خود از مواضع نهى بپرهیزد و دل را با مشاهده حق پردازد و بتواضع پیش فرمان باز شده و نظر حق پیش چشم خویش داشته و باطن خود را از ملاحظت اغیار پاک کرده، ربّ العالمین این چنین بنده را سبب نجات و سعادت خلق گرداند، دیدار وى شفاء دردمندان و سخن وى پند مؤمنان و مجالست وى زیادت درجه عابدان. اینست که مصطفى (ص) گفت: «الانبیاء قادة و الفقهاء سادة و مجالستهم زیادة»
و قال (ص): مثل المؤمن مثل النّحلة تأکل طیّبا و تضع طیّبا.
قال بعض العلماء یشبه عمل المؤمن عمل النّحل من وجوه: احدها انّ النّحل یتنزّه عن الانجاس و القذرات کذلک المؤمن یتورّع عن المعاصى و الحرام الثّانی انّ جمیع الطّیر اذا جنّ علیها اللّیل تأوى الى او کارها و تستریح بالنّوم عن السّعى و النّحل یعمل باللّیل اکثر ممّا یعمل بالنّهار، کذلک النّاس اذا جنّ علیهم اللّیل‏ اضطجعوا على فرش الغفلة و المؤمن ینصب قدمیه و یقوم من محرابه بین یدى مولاه یشکو الیه بلواه. الثّالث انّ النّحل لا یعمل بهواه بل یتّبع امیره و لا یخرج عن طاعته، کذلک المؤمن لا یعمل بهواه بل یقتدى بائمة الدّین و آثار السّلف.
الرّابع انّ النّحل یخاف من اذى اجناس الطّیر و یکف اذاه عنها، کذلک المؤمن یصل الیه اذى الخلق و لا یصل اذاه الى الخلق. الخامس انّ النّحل لا یتمکّن من عمله حتّى یسدّ على نفسه باب البیت، کذلک المؤمن لا یجد حلاوة الطّاعة الّا فى الخلوة حیث لا یراه الّا اللَّه عزّ و جل.
سفیان ثورى گفت: راهبى دیدم در دیرى نشسته، کسى از وى پرسید که روزگارت چونست و حالت چیست؟ گفت روزگار خود در نماز مستغرق دارم، یک ساعت نخواهم که بمن در گذرد که نه در نماز باشم، آن گه گفت نپندارم که کسى ذکر بهشت و دوزخ بسمع وى رسد وانگه اوقات خود و روزگار خود نه همه بنماز بسر آرد که نماز سبب سعادت است و پیرایه شهادت است و مظنّه مشاهدت است، آن مرد گفت راهب را که از امل مى‏پرسم، امل تو در دنیا تا کجاست و چند است؟
راهب گفت هرگز گامى برنداشته‏ام و ننهاده که نه گمان برده‏ام که میان هر دو مرگ در رسد. راهب گفت آن مرد را که تو نیز حال خود با من بگوى و از بهینه اعمال خود مرا خبر ده، گفت من سر بر خاک نهم در سجود و همى‏گریم تا آن گه که از آب چشم من گیاه از زمین برآید، راهب گفت: ان تضحک و انت معترف بخطیئتک خیر لک من ان تبکى و انت مدلّ بعملک راهب در وى چنان دید که با آن گریستن عجبست و ادلال، گفت اى جوانمرد خنده و شادى و اعتراف بگناه «۲» اولیتر از گریه و زارى و آن را بنزدیک اللَّه تعالى کارى دانى و عملى پندارى و خود را بر اللَّه تعالى حقّى بینى، آن گه راهب در پند بیفزود گفت: اتّق اللَّه و ازهد فى الدّنیا و لا تنافس اهلها فیها فکن فیها کالنّحلة ان أکلت أکلت طیّبا و ان وضعت وضعت طیّبا و ان وقعت على عود لم تکسره. در دنیا چون نحل عسل باش که جز پاک نخورد و جز پاک ننهد و بى رنج و بى آزار رود، و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراما.
و یقال انّ اللَّه سبحانه اجرى سنّته ان یخفى کلّ شى‏ء عزیز فى شى‏ء حقیر، جعل الأبریسم فى الدّود و هو اصغر الحیوانات و اضعفها و العسل فى النّحل و هو اضعف الطّیور و جعل الدّرّ فى الصّدف و هو اوحش حیوان من حیوانات البحر، و کذلک اودع الذّهب و الفضّة الحجر و الفیروزج الحجر، کذلک اودع المعرفة به و المحبّة له فى قلوب المؤمنین و فیهم من یعصى و فیهم من یخطى. سنّت خداوند است جلّ جلاله که هر آنچ عزیزتر و شریف تر پنهان کند در بى قدرى محقّر: عسل با حلاوت در نحل حقیر نهاده، ابریشم با لطافت در آن کرمک ضعیف پنهان کرده، درّ شب افروز در صدف وحش تعبیه کرده، مشک با قیمت از ناف آهوى دشتى پدید آورده، از روى اشارت مى‏گوید: اى محمّد ما آن روز که امّت ترا ستودیم و گفتیم: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ» آن دراز عمران بسیار طاعت را مى‏دیدیم، آن روز که نحل ضعیف را عسل دادیم آن بازان با قوّت مى‏دیدیم، آن روز که آن کرمک را ابریشم دادیم آن ماران با هیبت مى‏دیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم آن شیران با صولت مى‏دیدیم، آن روز که صدف را مروارید دادیم آن نهنگان با عظمت مى‏دیدیم، آن روز که عندلیب را آواز خوش دادیم طاووسان با زینت را مى‏دیدیم، آن روز که این مشتى خاک را ثنا گفتیم ملائکه صف زده را در راه خدمت مى‏دیدیم.
زان پیش که خواستى منت خواسته‏ام
عالم ز براى تو بیاراسته‏ام‏
در شهر مرا هزار عاشق بیش اند
تو شاد بزى که من ترا خاسته‏ام‏
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ» بر لسان اهل معرفت و بر ذوق جوانمردان طریقت ارذل العمر آنست که بنده را در عنفوان شباب وقتى خوش بود و ارادتى تمام و روزگارى مساعد و صحبتى نیکو، چون روزگارى در استقامت برین صفت برود آن گه ناگاه او را فترتى افتد و آن عقد ارادت فسخ کند و روى در دنیا آرد و از حطام دنیا جمع کند، سالکان راه حقیقت آن را ارذل العمر دانند و در طریقت خویش آن را ردّت شمرند. ابو بکر صدّیق از اینجا گفته: طوبى لمن مات فى النأنأة خنک مر آن بنده‏اى که در ابتداء ارادت با تازگى دل و صفاى وقت و روزگار مساعد از دنیا برود که در درنگ روزگار تغییر احوال مى‏افتد و در صفا کدر مى‏آمیزد: و اىّ نعیم لا یکدّره الدّهر، و انشدوا فى معناه:
کان لى مشرب یصفوا برؤیتکم
فکدّرته ید الایّام حین صفا
بو محمد جریرى وقتى مجلس میداشت، یکى برخاست گفت اى شیخ دلى داشتم تازه و روشن و وقتى صافى و روزگارى با نظام، آه که بر من بشورید و آن وقت از من برفت، حیلت چیست؟ جریرى گفت: اى جوانمرد بنشین که ما همه درین ماتم نشسته‏ایم، آن گه این ابیات بر خواند:
تشاغلتم عنا بصحبة غیرنا
و اظهرتم الهجران ما هکذا کنّا
و اقسمتم ان لا تحولوا عن الهوى
بلى و حیاة الحبّ حلتم و ما حلنا
لیالى بتنا نجتنى من ثمارکم
فقلبى الى تلک اللّیالى قد حنّا
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى این چه بتر روزى است؟ ترسم که مرا از تو جز از حسرت نه روزیست، الهى مى‏لرزم از آنک نه ارزم، وز آنک نه ارزم چه سازم جز از آنک مى‏سوزم تا ازین افتادگى برخیزم، الهى از بخت خود چون پرهیزم و از بودنى کجا گریزم و ناچاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم؟
الهى کان حسرتست این دل من، مایه درد و غم است این تن من، نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى‏
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» رزق نفس دیگرست و رزق دل دیگر و رزق روح دیگر، اما رزق نفس قومى را توفیق طاعتست و قومى را خذلان معصیت، و رزق دل قومى را حضور دلست با دوام ذکر و قومى را صفت غفلت با دوام قسوت، و رزق روح قومى را کمال معرفتست و صفاى محبّت و قومى را حبّ دنیا و شغل علاقت. و قال الفضیل: اجل ما رزق الانسان عمل یدلّه على رشده و معرفة تورث مشاهدة ربّه.
قال النّبی (ص): «انى اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى».
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قال النّهر جورى: الحقّ تعالى ستر غیبه فى خلقه و ستر اولیاءه عن عباده فلا یشرف على غیبه الّا خواصّ اولیائه و لا یشرف على اولیائه الّا الصدّیقون من عباده، فالاشراف على الغیب عزیز و الاشراف على الاولیاء اعزّ منه.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» اى التّوراة، «وَ جَعَلْناهُ» یعنى التّوراة.
و قیل: یعنى موسى (ع)، «هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا» اى دللناهم به على الهدى فقلنا لا تتّخذوا، ان زیادتست و معنى آنست که موسى را تورات دادیم و او را سبب هدایت بنى اسرائیل کردیم و گفتیم که جز از من وکیلى مگیرید و کارسازى مدانید، آن گه گفت: «ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» نداء مضافست یعنى که این خطاب با شما است‏ اى فرزندان فرزندان نوح، و مراد باین همه خلقست عرب و عجم که از فرزندان نوح‏اند. و قیل: عنى بذلک سام بن نوح لانّ بنى اسرائیل من ولده. و این منّتى است که ربّ العالمین بر ایشان مى‏نهد و نعمتى که با یاد ایشان مى‏دهد میگوید اى فرزندان آن کس که او را برداشتیم در کشتى با نوح و از غرق برهانیدیم، و روا باشد که «ذُرِّیَّةَ» مفعول «أَلَّا تَتَّخِذُوا» نهند و «وَکِیلًا» مفعول دوم باشد و معنى آنست که پیغام بایشان این بود که ذریت فرزندان نوح را کاردان و کارساز خود مگیرید جز از من و باین قول وکیل بموقع جمع افتاده است و افتد فعیل بمعنى جمع، کقوله: «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» ابو عمرو «لا یتخذوا» بیا خواند یعنى: لان لا یتّخذوا من دونى وکیلا تورات را رهنمونى کردیم بنى اسرائیل را تا جز از من وکیلى نگیرند و جز از من خدایى ندانند، الوکیل ها هنا الرّبّ و سمّى اللَّه عزّ و جل نفسه وکیلا لانّه هو الذى یلى امر العباد و یتکفّله و یقوم بما یکلون الیه و یتوکلون فیه علیه، «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً» کنایتست از نوح (ع)، کان شکره انّه کان اذا اکل قال: «بسم اللَّه» و اذا فرغ من الاکل قال: «الحمد للَّه» و اذا لبس ثوبا قال: «بسم اللَّه» و اذا نزعه قال: «الحمد للَّه» و من خصائص نوح (ع) انّه کان اطول الانبیاء عمرا فقیل له کبیر الانبیاء و شیخ المرسلین، و جعل معجزته فى نفسه لانّه عمر الف سنة لم ینغض له سنّ اى لم یتحرّک و لم ینقص له قوّة و لم یبالغ احد من الرّسل فى الدّعوة مثل ما بالغ و کان یدعو قومه لیلا و نهارا اعلانا و اسرارا و لم یبق نبىّ من امّته من الضرب و الشّتم و انواع الاذى و الجفاء ما لقى نوح، و جعل ثانى المصطفى فى المیثاق و الوحى، فقال تعالى: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ» و قال: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ». و فى البعث فهو اوّل من تنشقّ الارض عنه یوم القیامة بعد محمّد (ص) و اکرمه اللَّه بالسّلام و الکرامة، فقال تعالى: «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» و جعل ذریّته هم الباقین فهو ابو البشر و اصل النّسل بعد آدم (ع) و سمّاه شکورا فقال تعالى: «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً».
«وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» هذه الآیة ردّ صریح على المعتزلة و القدریّة و بیان صریح ان اللَّه یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه، «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» جاى دیگر گفت: «وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» اى اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فى الکتاب یعنى فى التوریة، و قیل فى اللّوح المحفوظ. و روا باشد که الى بمعنى على بود، اى قضى اللَّه علیهم فى سابق علمه، «لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» قیل الفساد فى الارض العمل بالمعاصى اى لتعصنّ اللَّه عصیانا بعد عصیان، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً» العلوّ ها هنا البغى و الطّغیان، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» و قوله: «عُلُوًّا کَبِیراً» اى بغیا و قهرا شدیدا، و کانوا یقتلون النّاس ظلما و یغلبون على اموالهم قهرا و یخرجون الدّیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریّا و یحیى و شعیبا. معنى آیت آنست که ربّ العالمین بنى اسرائیل را خبر داد در تورات موسى که فرزندان ایشان در زمین تباه کارى کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برترى جویند: دو بار، ربّ العزّه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسى که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» وعد درین آیت بمعنى وعید است، یعنى: فاذا جاء ما وعدنا على المعصیة الاولى بعثنا علیکم عبادا لنا. و قیل الوعد بمعنى الموعد و الموعد الوقت اى وقت اولى المرتین، کقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ».
خلاف است میان علماء که این عباد که‏اند: ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیّه عمالقه که بدست داود کشته شد. و گفته‏اند که قومى مؤمنان بودند که ربّ العالمین ایشان را بر بنى اسرائیل مسلّط کرد بدلیل آنک گفت: «عِباداً لَنا» و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد، و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بخت‏نصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل، و قصّه وى آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنى اسرائیل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنى اسرائیل مردى بود صالح با سداد نام وى صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریّا و یحیى و عیسى بود و این شعیا آنست که بنى اسرائیل را بشارت داد به عیسى و محمّد علیهما السّلام.
فقال: ارى راکبین مقبلین احدهما على حمار و الآخر على جمل، راکب الحمار عیسى (ع) است و راکب الجمل مصطفى (ص) و آن گه مصطفى را صفت کرده که: له کلّ خلق کریم السّکینة لباسه و البرّ شعاره و التّقوى ضمیره و الصّدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدى امامه و الاسلام ملّته و احمد (ص) اسمه.
چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید، صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحى بتو آمد از خداوند عزّ و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وى؟ شعیا گفت نیامد، تا درین حدیث بودند وحى آمد از خداوند تعالى جلّ جلاله به شعیا که صدیقه را گوى عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید، وصیّت کن و از اهل بیت خویش خلیفه‏اى گمار، شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روى بقبله آورد و نماز و دعا و تضرّع بسیار کرد و خداى را عزّ و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد، به شعیا وحى آمد که توبت وى قبول کردم و بر وى رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم، صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرّع و زارى کرد و گفت: یا الهى و اله آبائى لک سجدت و سبّحت و عظمت انت الذى تعطى الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن‏ تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء عالم الغیب و الشّهادة انت الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرّین، انت الذى اجبت دعوتى و رحمت تضرّعى، آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جلّ جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد؟ وحى آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شرّ وى رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید، دیگر روز بامداد بر در شهر گوینده‏اى آواز داد که اى ملک بنى اسرائیل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وى بودند، و از آن پنج کس یکى بخت‏نصر بود، روزى چند ایشان را بخوارى و عجز و بیچارگى بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت: الحمد للَّه ربّ العزّه الذى کفانا کم بما شاء انّ ربّنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنّه انّما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فى الدّنیا و عذابا فى الآخرة و لتخبروا من ورائکم بما رأیتم من فعل ربّنا و لدمک و دم من معک اهون على اللَّه من دم قراد لو قتلت.
پس شعیا را وحى آمد که تا صدیقه، سنخاریب را و قوم که با وى مانده‏اند با شهر خویش فرستد، ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد. و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وى بخت‏نصر پسر زاده وى بجاى وى نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جدّ وى مى‏راند طاغى و باغى و ظالم. پس تقدیر الهى چنان بود که پادشاه بنى اسرائیل: صدیقه فرمان یافت و کار بنى اسرائیل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را مى‏کشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود، وحى آمد بوى تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهاى اللَّه تعالى با یاد ایشان دهد، شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام اللَّه تعالى بوعید و تهدید بایشان رسانید، ایشان چون سخن وى شنیدند قصد وى کردند تا او را هلاک کنند، شعیا از میان ایشان بگریخت درختى وى را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد، شیطان بوى در رسید و یک ریشه جامه وى بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنى اسرائیل بنشان آن یک ریشه راه بوى بردند، ارّه بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند، چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند، ربّ العالمین بر ایشان خشم گرفت و بخت‏نصر را بر ایشان مسلّط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقى بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوى و غیر ایشان ببردگى ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت.
اینست وقعه اولى که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» اى اولى المرتین، «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ» اى سلّطنا علیکم، «عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ» اى طافوا بین بیوتکم یقتلونکم، و الجوس التردد فى الدّیار و طلب الشّى‏ء بالاستقصاء. و قیل طافوا ینظرون هل بقى احدکم یقتلوه، و الخلال انفراج ما بین الشّیئین او اکثر لضرب من الوهن اى قتلوا فى الازقة و الطّرق، «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا» اى هذا الوعید من اللَّه کائن لا مرد له و اللَّه تعالى فاعله.
«ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ» اى نصرناکم و رددنا لکم الدّولة لکم علیهم.
قیل هو غلبة الطّالوت و قتل داود، جالوت. و قیل معناه لمّا تابوا و اصلحوا ما افسدوا اعانهم اللَّه فکرّوا على الذین قتلوا منهم فاستنقذوا من بقى من الاسراء و استرجعوا اموالهم، «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» اى اعنّاکم بالمال و کثرة الاولاد فانّ القوّة فیهما، «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» اى اکثر من الاعداء عدادا و انصارا، النّفیر النّفر و هو من ینفر معک و یجوز ان یکون نفیر جمع نفر ککلب و کلیب و عبد و عبید و هم المجتمعون للمصیر الى الاعداء، و نفیرا منصوب على التّمییز.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» اى قلنا لهم و اوحینا الیهم انّکم مجزیّون على الاحسان و الاساءة فلا تفارقوا الاحسان و لا تقربوا الاساءة، قوله: «فَلَها» اى فعلیها، عرب لام بجاى على نهند: سقط فلان لفیه اى على فیه، قال اللَّه تعالى: «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ» اى علیه بالقول. و قیل فلها اى فلها الجزاء و العقاب. و قیل فلها ربّ یغفر الاساءة.
سعید جبیر گفت: ابتداء کار بخت‏نصر آن بود که مردى از نیک مردان بنى اسرائیل میخواند از کتاب خدا که: «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» الآیة... آن مرد بگریست و در اللَّه زارید گفت: یا رب ارنى هذا الرّجل الذى جعلت هلاک بنى اسرائیل على یدیه بار خدایا بمن نماى آن کس را که هلاک بنى اسرائیل بر دست او حکم کرده اى و این قضا بر وى رانده‏اى، او را بخواب نمودند که: مسکین ببابل یقال له بخت‏نصر، این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را مى‏نواخت و پیوسته ایشان را باز مى‏جست و نام ایشان مى‏پرسید تا روزى بدرویشى خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست؟ گفت بخت‏نصر، او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وى میکرد تا از آن بیمارى صحت یافت و با وى نیکوئیها کرد، بعاقبت چون آن مرد اسرائیلى قصد خانه خویش کرد بخت‏نصر مى‏گریست و مى‏گفت: فعلت بى ما فعلت و لا اجد شیئا اجزیک به با من نیکوئیها کردى و مرا دست نمى‏دهد که ترا مکافات کنم، اسرائیلى گفت بلى مکافات من مى‏توانى، اگر کنى آسان کارى است و چیزى اندک، مرا نبشته‏اى دهى و عهد نامه‏اى که اگر ترا روزى دولتى و مملکتى بود، پادشاهى و فرمان روایى، مرا حرمت دارى و آنچ من گویم کنى. بخت‏نصر گفت این چه سخنست که مى‏گویى و چه افسوس میدارى، هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند، نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد، اسرائیلى بگریست گفت مانع این کار نمى‏دانم مگر آنچ اللَّه تعالى مى‏خواهد تا حکمى که در ازل کرده و قضایى که خواسته براند و تمام کند.
و در آن روزگار ملک بابل و نواحى پارس صنحابین بود، و قیل صیحون.
بخت‏نصر طلب روزى را گرد لشکر و حشم وى مى‏گشت، طلیعه‏اى از جهت صیحون به شام مى‏شد با ایشان برفت، چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختى با صیحون بگفت، صیحون او را بخود نزدیک کرد، کار وى بجایى رسید که در میان قوم محترم و مقرّب گشت، سرور و سالار لشکر شد، صیحون بمرد و بجاى صیحون بر تخت ملک نشست، وهب منبه گفت: چون ملک بر وى مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصى خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنى اسرائیل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگى گرفته، و دانیال حکیم و قومى از اصحاب وى با خود برده. و این دانیال حکیم، قومى گفته‏اند که پیغامبر بود امّا نه مرسل بود، بعد ازین همه بخت‏نصر خوابى عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست، ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند، و را گفتند: دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند، او را بخواند چون بیامد در پیش وى سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود، بخت‏نصر گفت، ما الذى منعک من السّجود لى؟ قال: انّ لى ربّا عظیما آتانى العلم و الحکمة و امرنى ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منّى علمه الذى آتانى و یهلکنى، فقال: نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه، ثمّ قال: أ عندک علم بهذه الرّؤیا؟ بخت‏نصر گفت: خواب مرا تعبیر دانى؟ گفت دانم و پیش از آنک بخت‏نصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت: بتى دیدى سر وى از زر سرخ، سینه وى از سیم سپید، شکم وى از مس، هر دو ران وى از آهن، هر دو ساق وى از سفال، آن گه سنگى از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ مى‏افزود و بزرگ مى‏شد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد، آن گه درختى دیدى اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان، و مردى بر آن درخت تبرى بدست گرفته و منادى ندا مى‏کند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالاى آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جاى مى‏دار، اینست خواب که دیدى اى ملک.
آن گه تعبیر کرد گفت: امّا الصّنم الذى رأیت فانت الرّأس من الذّهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویى مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وى که از سیم بود، پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور، و شکم وى که از مس بود پادشاهى باشد بعد از پسر تو فرود از وى. امّا دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن، و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت: پیغامبرى خواهد بود در آخر الزّمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخّر خود گرداند و کار وى بلند شود، و آن درخت که دیدى و آنچ از وى بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندى و صورت تو که مسخ کنند، ربّ العزّه ترا روزگارى کرکس گرداند ملک مرغان، پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان، پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان، هفت سال برین صفت ممسوخ باشى صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده: لتعلم انّ اللَّه له ملک السّماوات و الارض و هو یقدر على الارض و من علیها، و اصل درخت که بر جاى بماند ملک تو است که بر جاى بود پس از مسخ.
چون دانیال خواب وى را تعبیر کرد و علم و حکمت وى بشناخت او را گرامى کرد و عزیز همى‏داشت تا گبران و مغان بر وى حسد بردند و او را بدها گفتند بنزدیک بخت‏نصر، فقالوا انّ دانیال و اصحابه لا یعبدون إلهک و لا یأکلون ذبیحتک، گبران کار وى بنزدیک ملک بجایى رسانیدند که بفرمود تا دانیال و اصحاب وى را با شیر بهم در غارى کنند تا ایشان را هلاک کند و بخورد، شیر چون ایشان را دید از ایشان برگشت و تواضع نمود، و ایشان چون در غار مى‏شدند شش کس بودند، چون بیرون مى‏آمدند هفت کس بودند!! گفتند چونست که شش کس بودند و اکنون هفت کس بیرون مى‏آیند ؟! آن‏ هفتمین فریشته‏اى بود که اللَّه تعالى بایشان فرستاد تا پاسبانى ایشان کند و بدها از ایشان بگرداند، آن فریشته چون بیرون آمد لطمه‏اى بر روى بخت‏نصر زد و ربّ العزّه او را در آن حال ممسوخ کرد، سر در نهاد در بیابان و بددان و وحوش بیابان پیوست، هفت سال در آن مسخ بماند روزگارى بصورت شیر، روزگارى بصورت گاو، روزگارى بصورت کرکس، پس از هفت سال ربّ العزّه او را بصورت آدمیان باز آورد و ملک با وى داد چنانک بود، فآمن و دعا النّاس الى اللَّه، فى قول بعضهم. سئل وهب: أ کان مؤمنا؟ فقال: وجدت اهل الکتاب قد اختلفوا فیه فمنهم من قال مات مؤمنا و منهم من قال احرق بیت اللَّه و کتبه و قتل الانبیاء و غضب اللَّه علیه غضبا فلم یقبل منه حینئذ توبة، و قول درست آنست که بخت‏نصر کافر مرد.
محمّد بن اسحاق گفت: چون اللَّه تعالى خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده، بنى اسرائیل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وى بودند: أ رأیتم هذا البیت الذى خرّبت و هؤلاء النّاس الذین قتلتهم من هم و ما هذا؟! این خانه‏اى که من خراب کرده‏ام چه خانه‏ایست و اهل آن که کشتم چه قومند؟ ایشان گفتند خانه خداست مسجد وى و عبادت‏گاه بندگان وى و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهاى فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلّط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند، بخت‏نصر گفت: از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد؟ تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم، ایشان گفتند: ما یقدر علیه احد من الخلائق این کاریست که دست خلائق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند، وى گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم، ایشان بگریستند و در اللَّه تعالى زاریدند و دعا کردند تا ربّ العزّه دعاى‏ ایشان مستجاب کرد و از خوارى و حقیرى وى او را به پشّه‏اى هلاک کرد! گویند پشّه‏اى در بینى وى شد بمغز سر رسید نیش بر وى میزد تا بى آرام و بى طاقت گشت و پیوسته بر سر وى لخت مى‏زدند و زخم مى‏کردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت، فقال لخاصّته من اهله اذا متّ فشقّوا رأسى و انظروا ما هذا الذى قتلنى فلما مات شقّوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضّة على امّ دماغه لیرى اللَّه العباد قدرته و سلطانه.
قولى دیگر گفته‏اند در بیان مرگ وى سدّى گفت: چون ربّ العزّه او را پس از مسخ بصورت آدمى باز آورد و ملک با وى داد، دانیال حکیم را گرامى میداشت، گبران بر وى حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت، و این در میان ایشان عارى بود عظیم، بخت‏نصر دربان را بخواند گفت مى‏نگر اوّل کسى که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن، اگر چه گوید من بخت‏نصرام در اهلاک وى تقصیر مکن، پس ربّ العزّه دانیال را ازین علّت عافیت داد تا وى را با رافت حاجت نبود و این علّت آن شب بر بخت‏نصر افتاد، اوّل کسى که اراقت بول را برخاست او بود، دربان او را نشناخت قصد وى کرد، گفت من بخت‏نصرم، دربان گفت: کذبت انّ الملک امرنى ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله، و کان عمر بخت‏نصر الفا و خمس مائة سنة و خمسین یوما. اینست بیان واقعه اولى و قصّه بخت‏نصر بر قول جمهور اهل تفسیر.
امّا واقعه آخر که ربّ العزّه گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» آن بود که بعد از هلاک بخت‏نصر قومى از بنى اسرائیل که در دست وى بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند، و گفته‏اند که ربّ العزّه کشتگان بنى اسرائیل را نیز زنده کرد تا بخانه‏هاى خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و اللَّه‏ نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهاى عظیم کردند و قصرهاى نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جلّ جلاله: «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکارى کردند و ربّ العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضى دروغ زن گرفتند و بعضى را کشتند چنان که اللَّه تعالى گفت: «فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ».
و آخرترین پیغامبران بایشان زکریّا بود و یحیى و عیسى علیهم السّلام و ایشان زکریّا و یحیى هر دو را بکشتند بقول بعضى مفسران و بقول بعضى زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت، امّا یحیى را بى خلاف کشتند، و سبب قتل وى آن بود که عیسى (ع) یحیى را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند، پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنى کند بقول سدّى، یا دختر برادر بقول عبد اللَّه بن عباس، و این هر دو در شریعت حرامند، یحیى (ع) او را از آن نهى کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وى میخواست رد نمى‏کرد، دختر از پادشاه درخواست تا یحیى را بکشند و سر یحیى را پیش وى آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وى نهى کرد! پادشاه سر باز مى‏زد و نمى‏خواست که او را بکشد و وى الحاح مى‏کرد و تن فرا وى نمى‏داد تا آن گه که از بهر دل وى بفرمود تا یحیى (ع) را شهید کردند و خون وى بر زمین ریختند، در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت، خاک بر آن میریختند و هم چنان مى‏جوشید و بالا مى‏گرفت تا ربّ العزّه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند، ملکى را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وى خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بخت‏نصر، فذلک قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ». خردوس با لشکرى انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنى اسرائیل غلبه کرد و یکى را گفت از سروران لشکر خویش نام وى نبوزراذان: انّى قد کنت حلفت بالهى لئن ظهرت على اهل بیت المقدس لاقتلنّهم حتّى یسیل دماؤهم فى وسط عسکرى الّا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد، پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربان‏گاه ایشان بود، خون دید که همى‏جوشید و بالا گرفت و آن خون یحیى زکریا بود، امّا جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند: هذا دم قربان قرّبناه فلم یقبل منّا فلذلک یغلى هو کما تراه و لقد قرّبناه منذ ثمانى مائة سنة القربان فتقبل منّا الّا هذا القربان و ذلک لانّه قد انقطع منّا الملک و النبوة و الوحى فلذلک لم یقبل منّا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته مى‏آید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحى و نبوّت از ما منقطع گشته، نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند، هزارها کشتند از مهتران و کهتران، خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمى‏گشت، پس گفت: ویلکم یا بنى اسرائیل اصدقونى قبل ان لا أترک نافخ نار انثى و لا ذکر الّا قتلته، چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیى بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهى میکرد و ما از نادانى فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر مى‏داد و تصدیق وى نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم.
نبوزراذان بدانست که ایشان راست مى‏گویند، بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وى بود همه بیرون کرد و خالى گشت آن گه روى بر خاک نهاد و تضرّع و زارى کرد گفت: یا یحیى بن زکریّا قد علم ربّى و ربّک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن اللَّه قبل ان لا ابقى احدا من قومک، چون این سخن بگفت خون یحیى بفرمان اللَّه تعالى ساکن گشت،نبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت: آمنت باللَّه الذى آمنت به بنو اسرائیل و ایقنت انّه لا ربّ غیره. و روى انّ اللَّه تعالى اوحى الى رأس من رؤس بقیّة الانبیاء انّ نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیّة حدیث الایمان، آن گه گفت اى بنى اسرائیل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وى رسد و من طاقت عصیان وى ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وى رسد، هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد، پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنى اسرائیل را ملک نبود و ملک شام و نواحى آن با روم و یونانیان افتاد، امّا بقایاى بنى اسرائیل پس از آن در زمین قدس قوى گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهترى یافتند، بقوّت و شوکت و نعمت و اجتماع رأى و کلمت نه بر وجه پادشاهى و فرمان روایى، روزگارى چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهى و بى راهى در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازه‏هاى دین و شریعت در گذاشتند تا ربّ العزّه ططوس بن اسبسیانوس الرّومى را بر ایشان مسلّط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خوارى و مهانت و مذلت بر ایشان نشست، و پس از آن ایشان را هرگز عزّ و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلّت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب، فعمره المسلمون.
... قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى وعد المرّة الآخرة و العقوبة الثّانیة، «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادى بعد از آن على الجمع بوزن «لیسوعوا» و فیه اضمار یعنى: بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم، اى اصحاب الوجوه، یعنى‏ لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدى الآباء و الامّهات. ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیاى و فتح الهمزه على التّوحید، یعنى لیسوء اللَّه وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایى: لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل اللَّه است جلّ جلاله، یقول تعالى: لنسوء نحن وجوهکم، «وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» یعنى مسجد بیت المقدس للاحراق و التّخریب، «کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» اى کما فعلوا فى المرة الاولى، «وَ لِیُتَبِّرُوا» اى لیهلکوا و لیفسدوا، «ما عَلَوْا تَتْبِیراً» ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا، و التّبار الهلاک و الفساد.
«عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» اى و هذا ایضا ما اخبر انّه فى الکتاب میگوید وز آنچ بنى اسرائیل را در کتاب خبر کردیم و آگاهى دادیم اینست که: عسى ربّکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم اللَّه چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند، این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوى باز گشتن و کار آن با نظام آوردن، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد اللَّه تعالى با وى با عقوبت گردد. قتاده گفت: عادوا الى الکفر بمحمّد (ص) فعاد اللَّه علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنى جهودان که به محمّد (ص) ایمان نیاوردند و ربّ العزّه با عقوبت گشت که خوارى و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت، این خود عذاب و عقوبت دنیاست، و عقوبت آخرت آنست که گفت: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً» اى محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون، و الحصر الحبس، الحصیر المنسوخ سمّى حصیرا لانّه حصرت طاقاته بعضها مع بعض.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» یعنى یرشد الى الطّریقة التی هى اثبت و ادوم و هى الاسلام و الدّین القیم و قیل یرشد الى الحال التی هى اقوم الحالات و اسدّها و اعدلها و هى توحید اللَّه جلّ و عزّ و شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الایمان برسله و العمل بطاعته و هذه صفة الحال التی هى اقوم، و گفته‏اند اقوم بمعنى مستقیم است همچون اکبر بمعنى کبیر، «وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» قرأ حمزة و الکسائى: یبشر بفتح الیاء و تخفیف الشّین و ضمّها و قرأ الباقون یبشر بضم الیاء و فتح الباء و تشدید الشّین و کسرها و قد سبق الکلام فیه، «أَنَّ لَهُمْ» اى بانّ لهم، «أَجْراً کَبِیراً» و هو الجنّة.
«وَ أَنَّ الَّذِینَ» اى و بانّ الّذین، «لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ» من الاعتاد. و قیل هو اعددنا فقلبت الدّال تاء، «عَذاباً أَلِیماً» یعنى النّار.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ» حذفت الواو من یدع فى اللّفظ و الخطّ و لم تحذف فى المعنى لانّها فى موضع الرّفع فکان حذفها فى اللّفظ باستقبالها اللام السّاکنة، کقوله تعالى: «وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ فَما تُغْنِ النُّذُرُ» معنى آیت آنست که مردم بوقت ضجر و غضب بر خود و بر مال خود و بر فرزند خود دعاء بد کنند چنانک خود را یا فرزند خود را مرگ خواهند و هلاک مال خواهند از سر ضجر «دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» اى کما یدعو لنفسه بالخیر همچنانک خود را و فرزند خود را عافیت و سلامت و نعمت خواهند و اجابت آن دوست دارند هم چنان بوقت ضجر دعاء بد کنند امّا اجابت آن دوست ندارند و این از آنست که آدمى عجولست قلیل الحلم و بى صبر در کارها، زود بدعاء بد شتابد بر خویشتن، امّا ربّ العزّه باجابت نشتابد بفضل خویش.
گفته‏اند سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) اسیرى را به سوده بنت زمعه سپرد، آن اسیر همه شب مى‏نالید، سوده را دل بسوخت و بر وى ببخشود بند وى سست کرد، اسیر بگریخت، مصطفى (ص) بامداد که وى را طلب کرد گفتند سوده چنین کرد، مصطفى (ص) خشم گرفت گفت: اللّهم اقطع یدیها، سوده دست خویش دور داشت که ناچار دعاء رسول (ص) را اجابت آید، رسول گفت: انّى سألت ان یجعل لعنتى و دعائى على من لا یستحقّ من اهلى رحمة لانّى بشر اغضب کما یغضب البشر فلتردد سودة یدیها.
و روى انّه قال (ص) اللّهم انّما انا بشر فمن دعوت علیه فاجعل دعائى رحمة له فانزل اللَّه تعالى: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ».و قیل معنى الآیة: یدع الانسان بالبلاء على نفسه کما یدعو بالعافیة لنفسه و هو استعجاله لغده، و فى معناه یقول الشّاعر:
انّا لنفرح بالایّام ندفعها
و کلّ یوم مضى نقص من الاجل‏
فاعمل لنفسک قبل الیوم مجتهدا
فانّما الرّبح و الخسران فى العمل
و قیل و لهان الانسان على غده سرطان الى اجله، «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» اى الى امر الدّنیا، و العجلة طلب الشّى‏ء قبل وقته و السرعة عمل الشّى‏ء فى اول وقته و فى الخبر: العجلة من الشّیطان و التّأنّى من اللَّه: و گفته‏اند انسان اینجا بمعنى ناس است میگوید همه مردمان، جمله بشر عجولند، جاى دیگر گفت: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» اى على حب العجلة فى امره، از آدم تا بآخر فرزندان همه را شتابنده آفریدند در کار خویش و عجله دوست دارند.
روى عن سلمان الفارسى (رض) قال: اوّل ما خلق اللَّه من آدم رأسه فاقبل ینظر الى سائره یخلق فلمّا دنا المساء قال یا ربّ عجل قبل اللّیل فقال اللَّه عزّ و جل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا». و قیل لمّا انتهت النفخة الى سرته نظر الى جسده فاعجبه فذهب لینهض فلم یقدر، فذلک قوله: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» و قیل عجولا ضجورا لا یصبر على سرّاء و لا ضرّاء.
«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» اى خلقناهما، «آیَتَیْنِ» اى علامتین دالّتین على وحدانیّتنا و کمال علمنا و قدرتنا. و قیل جعلنا هما عبرتین لبعد اختلافهما و دقّة صنعتهما و عظم تفاوتهما و مسّ الحاجة الیهما و تعلّق الانتفاع بهما کما هما، و «آیَتَیْنِ» نصب على الحال قال ابن کثیر الآیتان ظلمة اللّیل وضوء النّهار و تقدیرها: جعلنا اللّیل و النّهار ذوى آیتین، ثمّ فصّل فقال: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ» اى فجعلنا اللّیل آیة ممحوة مظلمة یعنى لا تبصر بها المرئیّات کما لا یبصر ما یجی‏ء من الکتاب، «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» یعنى مبصرا بها و النّهار لا یبصر لکن یبصر به و فیه.
ابن عباس گفت: ربّ العزّه نور آفتاب هفتاد جزء آفرید و نور ماه هفتاد جزء، پس از نور ماه شصت و نه جزء محو کرد و این شصت و نه جزء در نور آفتاب افزود، اکنون آفتاب را صد و سى و نه جزء نور است و قمر را یک جزء.
روى مقاتل بن حیّان عن عکرمه عن ابن عباس قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه سبحانه لمّا ابرم خلقه فلم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه فامّا ما کان فى سابق علم اللَّه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها، و امّا ما کان فى سابق علمه ان یطمسها و یحوّلها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فى العظم و لکن انّما یرى صغرهما من شدّة ارتفاع السّماء و بعدهما من الارض فلو ترک اللَّه الشّمس و القمر کما خلقهما لم یعرف اللیل من النّهار و لا النّهار من اللیل و لا کان یدرى الاجیر الى متى یعمل و متى یأخذ اجره و لا یدرى الصّائم الى متى یصوم و متى یفطر و لا تدری المرأة کیف تعتدّ و لا یدرى المسلمون متى وقت صلاتهم و متى وقت حجّهم و لا یدرى الدّیّان متى یحلّ دینهم و لا یدرى النّاس متى یبذرون و یزرعون لمعاشهم و متى یسکنون راحة لابدانهم فکان الربّ سبحانه انظر لعباده و ارحم بهم فارسل جبرئیل فامر جناحه على وجه القمر و هو یومئذ شمس فطمس عنه الضّوء و بقى فیه النّور، فذلک قوله: «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً»
فالسواد الّذى ترونه فى جوف القمر شبه الخطوط فهو اثر المحو.
قال ابن عباس: کان فى الزّمن الاوّل لا یعرف اللیل من النّهار فبعث اللَّه جبرئیل (ع) فمسح جناحه علیه فذهب ضوءه و بقیت علامة جناحه و هى السّواد الّذى فى القمر، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» اى لتطلبوا فى النّهار رزق اللَّه و تستریحوا باللیل فحذف للدّلالة علیه، «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» بالقمر، «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا» اى بیّنّا فى القرآن کلّ ما تحتاجون الیه.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خلقا و ملکا فکیف یکون ولدا و بینهما تناف. ملک و ولادت هرگز بهم جمع نیاید و همچنین ملک و نکاح که میان ایشان منافاتست، کسى که فرزندى دارد نتواند بود که آن فرزند ملک وى باشد، و نه کسى که زنى دارد آن زن در آن حال که منکوحه ویست مملوکه وى تواند بود، پس میدان که هر که در آسمان و زمین همه رهى و بنده‏اند خداى را عزّ و جل، همه مملوک و مصنوع ویند، دعوى ولادت بر وى باطل و او جل جلاله از آن مقدس و منزه.
«وَ مَنْ عِنْدَهُ» یعنى الملائکة الّذین عنده، الّذین جعلتهم العرب بناته، کما قال عزّ و جل: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً». «وَ مَنْ عِنْدَهُ». حجتست بر معتزله و جهمیه در اثبات جهت و مکان بارى جلّ جلاله، اذ لو لم یکن بذاته فى موضع و علمه فى کل موضع، لما کان لقوله: «وَ مَنْ عِنْدَهُ» معنى «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» اى لا یتعظمون و لا یستنکفون عن عبادته، و لا یخرجون عن طاعته. «وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ» اى لا یعیون. یقال حسر الرجل و استحسر، اذا لغب و اعیى، و الملائکة لا یعیون فان تسبیحهم یجرى مجرى النفس.
«یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» ینزهون اللَّه عن الولد و الزوجة و الشریک و عمّا لا یلیق به على الدوام، «لا یَفْتُرُونَ» اى لا یضعفون عنه، و قیل لا یفترون اى لا یشغلهم عن التسبیح رسالة، و یجرى التسبیح منهم مجرى النفس منّا لا یشغلنا عن النفس شی‏ء فلذلک تسبیحهم دائم.
«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ» یعنى اهم اتخذوا آلهة ینشرون الموتى من الارض؟ استفهام است بمعنى انکار، مى‏گوید مشرکان قریش که، بتان را خدایان گرفتند این خدایان مردگان را از گور بر مى‏انگیزانند و ایشان را زنده مى‏گردانند تا ایشان را بان شبهت افتد و ایشان را انبازان اللَّه تعالى گویند، معنى آنست که آنکه قدرت آن ندارد که مرده زنده کند خدایى را نشاید.
«لَوْ کانَ فِیهِما» اى فى السّماء و الارض. «آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ» یعنى غیر اللَّه. الّا اینجا بمعنى غیرست و همچنین در همه قرآن هر جا که گفت: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» یعنى لا اله غیره.
قال الشاعر:
و کل اخ مفارقه اخوه
لعمر ابیک الّا الفرقدان.
المعنى و کل اخ غیر الفرقدین مفارقه اخوه و معنى الآیة لو کان فى السّماوات و الارض، ارباب غیر اللَّه لخربتا و هلک من فیهما بوقوع التنازع بین الآلهة. «فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ» اى له السّماوات و الارض و ما فوقها من الکرسى و العرش، و هو منزه عن الوصف بالشریک و الصاحبة و الولد.
«لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ» اى لیس علیه اعتراض فى فعله و لا فى حکمه اذ لا احد مثله و فوقه فیسأله عن فعله و حکمه بعباده. «وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» اى العباد مسئولون عن افعالهم. او خداوندست آفریدگار و کردگار، گفت وى همه راست، حکم وى همه صواب، فعل وى همه پاک، امر و نهى وى محکم، کس را نرسد که بر حکم وى اعتراض کند، یا بر فعل وى چون و چرا گوید بحجت خداوندى و آفریدگارى، فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ. و بندگان را پرسند از اقوال و اعمال ایشان چنان که آنجا گفت: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» نه بدان پرسید تا بداند که ایشان چه کرده‏اند که حق جلّ جلاله دانا بود در ازل که از بندگان چه آید از اعمال و اقوال و حرکات و سکنات، دانست که ایشان چه کنند و کى کنند و چون کنند، پس سؤال ایشان از طریق ایجاب حجّت است بر ایشان، نه از طریق استعلام، یکى اهل توبیخ باشد از وى پرسد تا حجّت بر وى درست شود و او را توبیخ کند، یکى اهل مغفرت باشد از وى پرسد تا جزاء کردار وى بتمامى بدو رساند، ضحاک گفت: سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند: یا محمّد ربّنا یکتب علینا الذنب ثم یعذّبنا علیه، و باین سخن تکذیب قدر خواستند، تا ربّ العزة این ایت فرو فرستاد بجواب ایشان و این آیت حجّتى قاطع است بر قدریه و دلیلى واضح بر بطلان دعوى ایشان. و مصطفى (ص) گفته: «القدریة مجوس هذه الامّة ان مرضوا فلا تعودهم و ان ماتوا فلا تشهدوهم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم. «صنفان من امّتى لیس لهما فى الاسلام نصیب، المرجئة و القدریة».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یکون فى امّتى خسف و مسخ و ذلک فى المکذبین بالقدر».
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یؤمن عبد حتى یؤمن باربع، یشهد بان لا اله الّا اللَّه و انّى رسول اللَّه بعثنى بالحق، و یؤمن بالموت و بالبعث، و یؤمن بالقدر».
و عن عائشة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ستة لعنتهم لعنهم اللَّه و کل نبى، مجاب الزائد فى کتاب اللَّه و المکذب بقدر اللَّه و المتسلط بالجبروت لیعز من اذل اللَّه، و یذل من اعز اللَّه، و المستحل لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» امرهم اللَّه بعبادتها فى کتاب من کتبه. «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ» قربوا حجتکم على ذلک. «هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ» اى هذا القرآن فیه ذکر امّتى و ذکر الامم المتقدمة و لیس فیه جواز ذلک و لا الامر بعبادة الاوثان.
و قیل تقدیره «هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ» یعنى القرآن، و هذا «ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی» یعنى التوریة و الانجیل، و لیس فیها کلها اباحه ذلک. معنى آنست که ایشان جز از اللَّه تعالى خدایان گرفتند و پرستیدند، اى محمّد تو ایشان را گوى حجّت خود بیارید بآن که اللَّه تعالى شما را پرستش ایشان فرموده در کتابى از کتابهاى خویش، اینک قرآن کتاب او که با من، و اینک توریة و انجیل که پیش از من فرو فرستاده‏اند، و درین کتابها ازین معنى هیچ چیز نیست تا بدانید که هرگز هیچ کس حجّتى نداشت بپرستش پرستیده‏اى جز اللَّه تعالى. و گفته‏اند. «أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً» در آیت پیش گفت و «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» درین آیت گفت، و این تکرار بى‏فایده نیست از بهر آنکه آنچه در آیت پیش گفت قیاسى است و این که درین آیت گفت تقلیدى. فقال فى الآیة الاولى: «أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ» یعنى اوجدوا آلهة ینشرون الموتى من الارض فاتخذوهم آلهة قیاسا؟ و قال فى هذه الآیة: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً». معناه اوجدوا فى کتاب اللَّه الامر باتخاذ الآلهة فاتخذوهم آلهة تقلیدا؟
و هذا معنى مفید حسن، و قیل معنى الآیة «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ» على استحقاقها الالهیة و قد تم الکلام. ثم استأنف فقال «هذا» اى القرآن، «ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ» اى خبر من معى و ما احل اللَّه لهم و ما حرم علیهم و ما لهم من الثواب و العقاب. «وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی» اى خبر من قبلى من الامم السالفة ما فعل اللَّه بهم فى الدنیا و ما هو فاعل بهم فى الآخرة. «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ» فلا یتأملون حجة التوحید. «فَهُمْ مُعْرِضُونَ» بسبب جهلهم. قیل انما عدموا العلم لاعراضهم عن النظر، و لو وضعوا النظر موضعه لعلموا لا محالة، و هذا دلیل على وجوب النظر، و ان العلوم الدینیة کلها کسبیّة.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ». قرأ حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم. نوحى بالنون و کسر الحاء اعتبارا بما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا»، و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على ما لم یسمّ فاعله. «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ»
یرید لم یبعث رسولا الا بتوحید اللَّه و لم یأت رسول بان لهم الها غیر اللَّه.
«وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» الاتّخاذ و التبنی واحد، لکنه اذا استحال ان یکون له ولد، فالتبنى بولد الغیر ابعد، لان ذلک انّما یطلب به التعزز و الاعتضاد بمکانه، و اللَّه «سُبْحانَهُ» غنى عن ذلک. این آیت رد است بر مشرکان که گفتند الملائکة بنات اللَّه، و هم خزاعة. و بر طایفه جهودان که گفتند عزیر بن اللَّه، و بر ترسایان که گفتند المسیح بن اللَّه سبحانه کلمة تنزیه‏اى هو منزه عن اتخاذ الولد لان ذلک یقتضى المجانسة و اللَّه عز و جل منزه عن الوصف بالجنس و النوع. «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» اى بل هم عباد مکرمون، اکرمهم اللَّه بطاعته و لیسوا بالاولاد، ثم اثنى علیهم فقال: «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» اى لا یتکلمون الا بما امرهم به، و لا یتعبدون الّا ما امروا به. «وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» ما یعملون بامره. نظیره قوله: «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» قال سهل بن عبد اللَّه: لا یسبقونه اى لا اختیار لهم مع اختیاره، و هم بامره یعملون اتباع السنة فى الظاهر و مراقبة اللَّه فى الباطن.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» اى ما عملوا و ما هم عاملون. قال ابن عباس: و قیل ما کان قبل خلقهم و ما یکون بعد خلقهم. «وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏» اى لمن رضیه اللَّه. و قال لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. «وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» اى خائفون و من مکره لا یأمنون، گفته‏اند خشیت اینجا بمعنى علم است اى من العلم به مشفقون. مى‏گوید ایشان از آن که وى را مى‏دانند ازو میترسند. قال الواسطى: الخوف للجهال و الخشیة للعلماء، و الرّهبة للانبیاء، و قد ذکر اللَّه الملائکة، فال «وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» و فیه دلیل على انّه سبحانه لو عذّبهم لکان ذلک جائزا اذ لو لم یجز ان یعذب البرئ لکانوا لا یخافونه لعلمهم اللَّه انهم لم یرتکبوا ازلة. قوله: «وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ» اى من الملائکة و ممن عبدوا من دون اللَّه. «إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ» اى ذلک القائل. «نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» اى الکافرین. قال قتادة: اراد به ابلیس حیث ادعى الشرکة و دعا الى عبادة نفسه و امر بطاعته، قال لانّه لم یقل اجد من الملائکة «إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ».
«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا» قرأ ابن کثیر وحده الم یر بغیر الواو، و قرأ الباقون ا و لم بالواو و هما فى المعنى سواء، و الرؤیة هاهنا بمعنى العلم. و قیل هى من رؤیة البصر. «أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً» اى منسدتین و لم یقل رتقین لان الرتق مصدر، و المعنى کانتا ذواتى رتق فجعلنا هما ذواتى فتق، و الفتق هو الفصل بین شیئین، کانتا ملتئمتین.
و فیها اربعة اقوال: احدها انّ السّماوات کانت متّصلة بالارض، ففتقنا هما بان جعلنا بینهما الهواء. و الثانى انّ السّماوات کانت واحدة، ففتقناها بان جعلناها سبعا. و الثالث کانت السّماوات رتقا لیس فیهما فتق و لا فروج ینزل منها المطر، و کانت الارض رتقا لیس فیها فتق یخرج منه النبات. ففتقنا السّماوات لا بانزال الغیث، و فتقنا الارض لإخراج النبات، و على هذا القول المراد بالسّموات، السماء الدنیا فجمعت، و القول الرابع کانتا رتقا بالظلمة لا یرى ما فیهما، ففتقنا هما بخلق الاجرام النیّرة. معنى آیت آنست که نمى‏بینند ناگرویدگان و ننگرند که آسمانها یک طبقه بود و ما بقدرت و حکمت خویش آن را هفت طبقه کردیم و زمین یک طبقه بود هفت کردیم، در میان آسمان و زمین هوا نبود که هر دو درهم بسته بود ما از هم جدا کردیم، آسمان بر هوا بقدرت بداشتیم، و زمین بر آب نهادیم آسمان بسته بود از باران، و زمین از نبات، ما آن را بگشادیم و فرجها پدید کردیم تا از آسمان باران آمد و از زمین نبات مصالح و منافع آدمیان را. همانست که گفت: «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ» این همه بآن کردیم تا در نگرید و بدانید که این کرده‏ها را کردگارى هست و این آفریده‏ها را آفریدگارى، آن گه در دلایل توحید بیفزود گفت: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ» اى خلقنا کل شی‏ء له حیاة من الماء، و هو النطفة التی تخرج من بین الصلب و الترائب، نظیره قوله: «وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ» اى کل حیوان یدبّ من عاقل و بهیمة، و قیل یرید به الماء المشروب، لان اللَّه سبحانه خلق الماء اولا ثم قلب الماء نارا و خلق منها الجنّ و قلبه ریحا و خلق منها الملائکة ثم احاله طینا و خلق منه آدم.
و سأل ابو هریره رسول اللَّه (ص). ممّ خلق اللَّه الخلق؟ فقال علیه السلم: «مِنَ الْماءِ».
و قیل جعلنا، هاهنا یتعدى الى مفعولین و المعنى یعیش کل شی‏ء بالماء، و فیه اضمار، تقدیره و جعلنا الماء حیاة کل شی‏ء، فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه. ثم قال تعالى: «أَ فَلا یُؤْمِنُونَ» مع ظهور الآیات.
«وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ» اى جبالا ثوابت، من رسا اذا ثبت، و سمّیت رواسى لانّ الارض رسّت بها. «أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ» یعنى لأن لا تمید بهم، قال قتادة: کانت الارض تمید و لا یثبت علیها بناء فاصبحت و قد خلق اللَّه الجبال اوتادا لها حتى لا تمید.
و المید فى اللغة التحرک و الدوران. «وَ جَعَلْنا فِیها» اى فى الارض. و قیل فى الجبال «فِجاجاً» اى طرقا. جمع فج و هو الطریق الواسع. و قیل هو الطریق بین الجبلین.
«لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ». الى دیارهم و اوطانهم، و قیل یهتدون بالاعتبار، یقال انّ ما بین المشرق و المغرب مسیرة خمس ماتة عام، اکثرها مفاوز و جبال و بحار، و القلیل منها العمران ثم اکثر العمران اهل الکفر، و القلیل منه الاسلام، و حول الدنیا ظلمة و وراء الظلمة جبل قاف، و هو جبل محیط بالدنیا، و هو من زمرّد اخضر و اطراف السماء ملتصقة به، و یقال ما من جبل فى الدنیا الا و عرق من عروقه یتّصل بقاف، و قد سلّط اللَّه ملکا بالقاف فاذا اراد اللَّه هلاک قوم، امر الملک فحرک عرقا من عروقه، فانخسف بهم.
قوله: «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً» یعنى سقفا فى الارض. «مَحْفُوظاً» حفظه اللَّه جل و عز من الوقوع على الارض الّا باذنه، کقوله: «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». و قیل محفوظا من الشیاطین بالشهب کقوله: «وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ» و قیل محفوظا بالهواء من غیر علاقة و لا عماد. «وَ هُمْ عَنْ آیاتِها» اى الکفّار عن الادلة التی فیها کالشمس و القمر و النجوم، «مُعْرِضُونَ» غیر متفکرین فیها.
و لا معتبرین بها.
«وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» اللیل و النهار خلقان للَّه عزّ و جل فما دامت الشمس تقطع من المشرق الى المغرب فهو نهار، و ما دامت تقطع من المغرب الى المشرق فهو لیل، و لو لا تعاقبهما لما کان بشر و لا نبات و لا للحیوان قرار کما کان فى الاماکن الّتى لا تزول عنها الشمس و الاماکن التی لا تطلع علیها، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» انما قال هذا لان الفلک یدور فى بحر مسکوب، و قال یسبحون کنى عنهم بکنایة العقلاء لانه اضاف الیهم فعل العقلاء کقوله: «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» روى عن ابن عباس انه قال: القمر اربعون فرسخا فى اربعین فرسخا فى ستین فرسخا، و کل نجم مثل جبل عظیم فى الدنیا، و قال بعضهم الشمس مثل عرض الدنیا و لو لا ذلک لکانت لا ترى من جمیع الدنیا، و کذلک القمر، و اختلفوا فى الفلک فقال ابن عباس: الفلک السّماء. و اکثر المفسرین على انّ الفلک موج مکفوف تحت السّماء تجرى فیه الشمس و القمر و النجوم. و قال الحسن: الفلک شبه الطاحونة تجرى تحت السّماء. و قال قتادة: الفلک له استدارة بین السّماء و الارض یدور بالنجوم مع ثبوت السّماء، و قیل انه یدور دور الکرة، و قیل یدور دور الرحى، و قیل الفلک القطب الذى تدور علیه النجوم، و قیل الفلک المواضع التی رکبت فیها النجوم، و قیل «فِی فَلَکٍ» یعنى فى دوران، و قیل الفلک جرم مستدیر و الاستدراة سمّى فلکا و لکل واحد من السّیّارات فلک، و فلک الافلاک یحرکها کل یوم حرکة واحدة من المشرق الى المغرب، و اللَّه اعلم، و من المفسرین من قال ان اللَّه عزّ و جل هو العالم بکیفیّة جریها، یجریها کیف یشاء و کما یشاء.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» اى سبع سماوات، سمّیت طرائق لتطارقها و هو ان بعضها فوق بعض، یقال طارقت النعل اذ جعلت بعضها فوق بعض، و قیل سمّیت طرائق لانّها طرائق الملائکة یسیرون فیها و یقفون علیها. «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» اى کنّا لهم حافظین من ان تسقط السّماء علیهم فهلکهم کما قال تعالى: «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». و قیل و ما کنّا عن خلق السّماوات غافلین فیقع فیها التفات و الفطور کقوله: «ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ».
قال الزجّاج: اى لم یکن لتغفّل عن حفظهنّ کما قال. «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً»، و قیل و ما کنّا عن ارزاق الخلق غافلین و عن شکرهم و کفرهم، و قیل ما ترکناهم سدى بغیر امر و نهى.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» اى من جانب السّماء، و قیل من السّحاب، و قیل من عین السّماء، «السَّماءِ» اى مطرا، «بِقَدَرٍ» اى قدر ما یکفیهم لشربهم و زرعهم، و قیل معناه بمقدار معلوم عند اللَّه لا یزید علیه و لا ینقص. قال ابن مسعود: لیست سنة با مطر من سنة و لکن اللَّه یصرفه حیث یشاء. و قیل بقدر او بوزن یعلمه اللَّه «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» یعنى ما یبقى فى الغدران و المستنقعات ینتفع به النّاس فى الصیف عند انقطاع المطر، و قیل فاسکنّاه فى الارض ثم اخرجنا منها ما نبع فماء الارض کلّه من السّماء، «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» حتى تهلکوا عطشا و تهلک مواشیکم و تخرب اراضیکم، و فى الخبر: انّ اللَّه تعالى انزل اربعة انهار من الجنّة سیحان و جیحان و دجلة و الفرات».
عن عکرمة عن ابن عباس عن النّبی (ص): انّ اللَّه تعالى انزل من الجنّة خمسة انهار جیحون و سیحون و دجلة و الفرات و النیل انزلها، اللَّه من عین واحدة من عیون الجنّة من اسفل درجة من درجاتها على جناحى جبرئیل استودعها الجبال و اجراها فى الارض و جعل فیها منافع للناس فى اصناف معائشهم فذلک قوله عز و جل: «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ»، فاذا کان عند خروج یأجوج و مأجوج ارسل اللَّه جبرئیل فیرفع من الارض القرآن و العلم کلّه و الحجر الاسود من رکن البیت و مقام ابراهیم و تابوت موسى بما فیه و هذه الانهار الخمسة فیرفع کلّه ذلک الى السماء فذلک قوله «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ»، فاذا رفعت هذه الاشیاء فقد اهلها خیر الدّین و الدنیا.
«فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ» اى بالماء، «جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فِیها» اى فى الجنّات «فَواکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» شتاء و صیفا، و خصّ النخیل و الاعناب بالذکر لانّهما اکثر فواکه العرب، فالنخیل لاهل مکة و المدینة و الاعناب لاهل الطائف.
«وَ شَجَرَةً» اى و انشأنا لکم شجرة، «تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و هى الزیتون، قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمر و سیناء بکسر السّین، و قرأ الآخرون بفتحها و اختلفوا فى معناه و فى سینین فى قوله: «وَ طُورِ سِینِینَ» قال مجاهد: معناه البرکة. اى تخرج من جبل مبارک، و قال قتادة معناه: الحسن اى من جبل حسن، و قال مقاتل: کلّ جبل فیه اشجار مثمرة فهو سیناء و سینین بلغة النبط. قال ابن زید: هو الّذى نودى منه موسى و هو ما بین مصر و ایلة، و قیل سیناء اسم حجارة بعینها اضیف الجبل الیها بوجودها عنده، و قال مقاتل: خصّ الطّور بالزیتون لانّ اول الزیتون نبت فیه، و یقال انّ الزیتون اوّل شی‏ء نبت فى الدّنیا بعد الطّوفان. «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس و ابن حسان عن یعقوب، تنبت بضم التاء و کسر الباء، و قرأ الآخرون و و روح عن یعقوب، تنبت بفتح التّاء و ضم الباء، فمن قرأ بفتح التّاء معناه تنبت بثمر الدهن و هو الزیتون، و قیل تنبت و معها الدهن، و من قرأ بضمّ التاء، اختلفوا فیه منهم، من قال الباء فیه زائدة و معناه تنبت الدهن کما یقال اخذت ثوبه و اخذت بثوبه، و منهم من قال نبت و انبت لغتان بمعنى واحد، قال زهیر:
رأیت ذوى الحاجات حول بیوتهم
قطینا لهم حتى اذا انبت البقل‏
اى نبت. «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» الصبغ و الصّباغ الادام الّذى یلون الخبز اذا غمس فیه و ینصبغ به و الادام کلّ ما یؤکل مع الخبز سواء ینصبغ به الخبز اولا ینصبغ، قال مقاتل: جعل اللَّه فى هذه الشجرة ادما و دهنا، فالادم الزیتون، و الدّهن الزیت، و خصّ بالذّکر لبرکته و کثرة الانتفاع به من الاستصباح به و الاصطباغ.
قوله: «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» اى آیة تعتبرون بها، و قیل العبرة الاتعاظ بالشی‏ء «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» من اللّبن، کقوله: «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً»، قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر عن عاصم و یعقوب، نسقیکم بفتح النون، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم نُسْقِیکُمْ بضم النّون، قرأ ابو جعفر تسقیکم بالتاء و فتحها، فیکون الفعل للانعام، و سقى و اسقى لغتان. «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» فى ظهورها و رکوبها و اوبار ها و اصوافها و اشعارها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» یعنى لحومها.
«عَلَیْها» اى و على الانعام فى البرّ، «عَلَى الْفُلْکِ» فى البحر، «ْمَلُونَ» یقال حمله حملانا ارکبه، قیل و من العبرة بها تسخیر اللَّه ایّاها لنا مع قوّتها لنتصرّف فیها کیف نشاء.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وحده، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» معبود سواه، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» أ فلا تخافون عقوبته اذ عبدتم غیره.
«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» اى اشرافهم لعوامهم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ»
اى یتشرّف بان یکون له الفضل علیکم فیصیر متبوعا و انتم له تبع، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ» ان لا تعبد سواه، «لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» یعنى لا بلاغ الوحى، «ما سَمِعْنا بِهذا» الّذى یدعونا الیه نوح من التّوحید، و قیل ما سمعنا آدمیّا بعثه اللَّه رسولا، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» اى فى القرون الماضیة، و قیل معناه ما ارسل بشر فى آبائنا الاوّلین.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» اى ما هو الّا رجل به جنون سوداء لغلب على دماغه فتنقص من عقله و رأیه و لجنونه یأتى بمثل هذا و طمع فیما طمع، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» اى انتظروا حتى یموت فتنجوا منه و لا تقتلوه یفیق من جنونه فیدع هذا، او یستبین جنونه فیعذر، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» لمّا ایس نوح من ایمانهم قال ربّ انتقم لى و اهلکهم بسبب تکذیبهم ایّاى.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» اى استجبنا دعاءه و امرناه ان یصنع سفینة بمراى منّا و منظر و تعلیمنا ایّاه صنعتها و اتخاذها. «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قضاؤنا فى قومک بهلاکهم، «وَ فارَ التَّنُّورُ». یعنى التنور الّذى کان فى دار نوح جعل اللَّه خروج الماء منه علامة لهلاک القوم، و قال على بن ابى طالب (ع): فارَ التَّنُّورُ اى طلع الصبح‏
، و قد سبق شرحه فى سورة هود. «فَاسْلُکْ فِیها،» سلک متعدّ کقوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ» اى ادخل فى السفینة من کلّ نوع من الحیوان ذکرا و انثى «وَ أَهْلَکَ» اى نسلک و اولادک و من آمن معک، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» بانّه هالک فلا تحمله معک و هو ابنه کنعان و إحدى زوجتیه اسمها واغلة. «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» اى لا تسئلنى انجاهم فانّى اغرقهم.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ»، در قرآن لفظ استواء بر پنج معنى آید: یکى بمعنى محاذات چنان که گفت: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» «هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ». وجه دوم بمعنى اعتدال چنان که در وصف موسى گفت: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏» اى استوى قدّه و اعتدل بحیث لا یزید علیه. وجه سوم بمعنى وقوف چنان که کشتى نوح را گفت: «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ» اى وقفت. چهارم بمعنى قصد کقوله: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ» اى قصد و عمد.
پنجم بمعنى استقرار کقوله. «ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ»، و کقوله: «فَإِذَا اسْتَوَیْتَ» اى استقررت. «أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» قرأ ابو بکر عن عاصم، منزلا بفتح المیم و کسر الزاى، یرید موضع النزول لانّ مفعلا قد یکون للمکان. و هو القیاس فیه لانّه من نزل ینزل بکسر الزاء، فیکون المنزل على هذا مفعولا به و هو السفینة بعد الرکوب، و قیل هو الارض بعد النزول، و یجوز ان یکون مصدرا و یکون المفعول به محذوفا و یکون الفعل العامل فى المصدر مضمرا یدلّ علیه، انزلنى کانّه قال: انزلنى مکانى لأنزله نزولا مبارکا، فانّ النزول لا یکون مصدرا لا نزل بل یکون مصدرا لنزل و المنزل و النزول واحد، و الوجه الاوّل اظهر و هو انّ المنزل موضع النزول، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم منزلا بضم المیم و فتح الزاى، و الوجه انّه یجوز ان یکون موضع انزال و ان یکون مصدرا فان کان موضعا للانزال کان مفعولا، و المعنى انزلنى موضع انزال مبارکا، فیکون المنزل على هذا اسما للمکان من انزل، و ان کان مصدرا فالمفعول به محذوف و التقدیر، انزلنى مکانى انزالا مبارکا، و الانزال یحتمل انّه اراد فى السفینة، و یحتمل بعد الخروج. قوله: «مُبارَکاً» بالبرکة فى السفینة النجاة و فى النزول بعد الخروج کثرة النسل من اولاده الثلاثة. «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» اى خیر من انزل عباده المنازل، فاستجاب اللَّه دعاءه حیث قال: اهبط بسلام منّا و برکات علیک، و بارک فهیم بعد انزالهم من السفینة حین کان جمیع الخلق من نسل نوح، و قیل اراد بهذه الآیة تعلیم الخلق ان یقولوا هذا اذا ارادوا النزول بمکان لیبارک لهم فیه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ» الّذى ذکرت من امر نوح و السفنیة و اهلاک الاعداء، «لَآیاتٍ» اى لعبرا و دلالات على قدرتنا، «وَ إِنْ کُنَّا» یعنى و ما کنّا، و قیل و قد کنّا، «لَمُبْتَلِینَ» اى مختبرین طاعتهم بارسال نوح الیهم.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ» اى اهلکناهم و احدثنا. «مِنْ بَعْدِهِمْ» اى من بعد قوم نوح، «قَرْناً آخَرِینَ» اى عادا الاولى.
«فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» و هو هود، و قیل قرنا آخرین اى ثمود و هى عاد الآخرة، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» و هو صالح بن عابر، و کان صالح عربىّ اللسان و کان اشدّ زهدا من عیسى بن مریم. و کان یمشى عمره حافیا حاسرا، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ» اى الیهم و افاد فیهم انّه لم یأتهم من مکان غیر مکانهم، و انّما اوحى الیهم و هو فیما بینهم، «رَسُولًا مِنْهُمْ» اى من قومه، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وحده، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» اى معبود سواه، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» أ فلا تخافون عقابه.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى الاشراف الّذین جحدوا توحید اللَّه، «وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» اى بالبعث و النشور، «وَ أَتْرَفْناهُمْ» اى نعّمناهم و وسّعنا علیهم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» حتى بطروا و عتوا، «ما هذا» اى ما هذا النبىّ، «إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» فمن این یدّعى رسالة اللَّه من بینکم و لیس هو با ولى بها من غیره.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» فیما یأمرکم به و ینهاکم عنه، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» عقولکم و مغبونون رأیکم.
«أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» انّ الاولى فى موضع نصب مفعول یعدکم، و الثانیة بدل منها، و المعنى أ یعدکم الخروج من من قبورکم احیاء بعد کونکم ترابا و عظاما رمیمة.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ» اى بعید بعید ما توعدون، اصل هذه الکلمة من المهاهاة، یقال هاهى یهاهى مهاهاة، و العرب تقولها فى الاستبعاد و الاستنکار و تستحسن فیها التکرار و تدخل فیها اللام و تحذفها تقول هیهات هذا الامر اى هو بعید، و هیهات لهذا الامر اى بعدا، و قرأ ابو جعفر هیهات هیهات بکسر التّاء.
و قرئ بالضم ایضا و کلّها لغات صحیحة، فمن فتحه جعله مثل این و کیف، و من ضمّه جعله مثل منذ و قطّ و حیث، و من کسره جعله مثل امس و هؤلاء، و الوقف علیها اذا کسرتها بالتّاء لا غیر، و اذا فتحتها جاز أن یقف علیها بالهاء.
قوله: «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» قیل هى کنایة عن الحیاة اى ما الحیاة الّا حیاتنا الدّنیا الّتى نحن فیها و دنت منّا، و الحیاة الّتى تدعى بعد الموت باطلة، و قیل هى کنایة عن النهایة اى ما نهایتنا و مدة بقائنا «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» و لا بعث بعدها و لا حیاة. و قیل هى کنایة عن الاحوال، اى ما احوالنا الّا حیاتنا الّتى نحن فیها ثمّ نموت و قد انقضى الامر و انقطع النظام. «نَمُوتُ وَ نَحْیا» اى یموت الآباء و یحیى الاولاد ثمّ یموتون، و قیل فیه تقدیم و تأخیر، و تقدیره، ان هى الّا حیاتنا الدنیا نحیا و نموت و ما نحن بمبعوثین بعد الموت.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ» یعنون الرّسول. «افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» فى دعواه الرسالة و البعث بعد الموت، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» بمصدّقین فیما یدعیه و لا نؤمن به.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی» اى قال الرّسول و هو صالح، ربّ انصرنى و عجّل هلاکهم بتکذیبهم ایّاى، دعا علیهم حین ایس من ایمانهم، فاستجاب اللَّه دعاه، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ» اى عن قریب، «لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» یندمون اذا نزل بهم العذاب على التکذیب.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» اى بالامر الحق من اللَّه، قیل صاح بهم جبرئیل صیحة هائلة تصدعت قلوبهم بها فماتوا، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» و هو ما یحمله السیل من حشیش و عیدان شجر، معناه صیّرناهم هلکى فیبسوا یبس الغثاء من نبات الارض، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» هذا کلام من لا یغلط فى فعله و لا یندم على امره و تجده فى القرآن فى مواضع.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» فاورثناهم دورهم و اموالهم ففعلوا مثل افعالهم فعذّبناهم کتعذیبهم، منهم العمالقة و سدوم و طسم و جدیس و وبار و صغار و غیرهم. «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» قیل یعنى بذلک اجل الموت و قیل اجل العذاب.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» اى تواترت الرّسل بعدهم الى زمن موسى (ع).
و فى تترى قولان: احدهما یتلوا بعضهم بعضا و بین کلّ اثنین فترة، و الثانى متتابعة لا فتور فیها، و اصله من الوتر الّذى هو الفرد، اى واحدا بعد واحد، و هو اسم واحد وضع للجمع، مثل شتّى، و التّاء مبدّلة من الواو، و الاصل و ترى، قلبت الواو تاء مثل التقوى و التراث، و التکلان، و الالف الّتى فى آخره قیل هى للالحاق بمنزلة الالف فى ارطى و علقى و معرى و فعلى هذا یجوز ان تنوّنه و هو قراءة ابن کثیر و ابى عمرو و ابى جعفر، و قیل الالف للتأنیث وزنه فعلى مثل سکرى فلا یدخله التنوین، و هو قراءة الباقین. «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» اى ما یأتیهم رسول الّا کذبوه، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» بالاهلاک، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» اى سمرا و مثلا لمن بعدهم یتحدّث بهم تعجبا، و هى جمع احدوثة و یجوز ان یکون جمع حدیث. قال الاخفش: انّما یقال هذا فى الشرّ، و امّا فى الخیر فلا یقال جعلناهم احادیث و احدوثة، و انّما یقال صار فلان حدیثا. «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» اى بعدا من رحمة اللَّه لقوم لا یؤمنون فیکون بمعنى اللعنة، و قیل بعدا اى اهلاکا على معنى الدعاء علیهم.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا» التسع، و قیل بالتوریة، «وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» حجة ظاهرة.
«إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاسْتَکْبَرُوا» عن قبول الایمان تعظّما و ترفعا، «وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» متکبرین قاهرین غیرهم بالظلم، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» «فَقالُوا» یعنى فرعون و قومه، «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» فتبعهما، «وَ قَوْمُهُما» یعنى بنى اسرائیل، «لَنا عابِدُونَ» اى هم لنا کالخول و العبید یخدموننا طائعین خاضعین، و العرب تسمّى کلّ من دان لملک عابدا له، قال الحسن: کانت بنو اسرائیل یعبدون فرعون و فرعون یعبد الصّنم، و قیل یعبد العجل.
قوله: «فَکَذَّبُوهُما» اى اقاموا على تکذیبهما، «فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» بالغرق فى بحر قلزم.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» اى التوریة بعد هلاک فرعون و قومه، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» لکى یهتدى به قومه.
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» اى دلالة على قدرتنا، و لم یقل آیتین لانّ المعنى و جعلنا کلّ واحد منهما آیة، کما قال سبحانه و تعالى: «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» اى اتت کلّ واحدة منهما اکلها، و قیل و جعلنا شأنهما آیة لانّ عیسى ولد من غیر اب و امّه ولدت من غیر مسیس ذکر فکانت الأعجوبة فیهما واحدة، «وَ آوَیْناهُما» اى جعلنا مأواهما «إِلى‏ رَبْوَةٍ» قرأ ابن عامر و عاصم ربوة بفتح الرّاء، و قرأ الباقون ربوة بضمّ الرّاء، و هى بیت المقدس، و سمّیت ربوة لانّها اقرب الارض من السّماء بثمانیة عشر میلا، و قیل هى دمشق، و قیل هى مصر، و لو لا ان قربها على ربى لغرقت تلک القرى، و الربوة النشز من الارض، و فیها خمس لغات، ربوة و ربوة و ربوة و و رباوة و هى البقاع من الارض، و یقال فلان فى ربوة من قومه اى فى نسب و نصاب شریف.
«ذاتِ قَرارٍ» اى مستویة بسیطة یمکن الاستقرار علیها، و قیل فیها منازل یستقرّون فیها، و قیل القرار مستقر الماء، و معین ماء ظاهر یرى بالعین، و هو مفعول من عانه یعینه اذا ادرکه البصرور آه، و یجوز ان یکون فعیلا من معن الماء یمعن اذا جرى و کثر فهو معین و کلاء و ممعون جرى فیه الماء، و الماعون من اسماء الماء. اهل تاریخ گفتند مولد عیسى (ع) بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و در آن روزگار مملکت زمین ملوک طوایف را بود و ملک شام قیصر روم را بود و هیردوس الملک بر بنى اسرائیل پادشاه بود از جهت قیصر، و هیردوس از قوم بنى اسرائیل که کتاب دانیال را خوانده بودند شنیده بود که ستاره‏اى برآید و طلوع آن ستاره نشانست مر فرزندى را که از مادر در وجود آید و در عهد خویش سیّد جهانیان بود و دست وى بالاى همگان بود، و بتقدیر و اراده اللَّه تعالى مرده زنده کند و بیمار را شفا دهد و از نهانیها خبر دهد، و بعاقبت بآسمان شود. پس چون آن ستاره بر آمد و عیسى از مادر در وجود آمد و خبر بهیردوس رسید هیردوس قصد قتل وى کرد رب العزه ملکى فرستاد بیوسف نجّار که هیردوس قصد قتل عیسى دارد او را و مادر او را از زمین شام بزمین مصر بر، یوسف مریم را و عیسى را بر خر نشاند و روى سوى مصر نهادند اینست که ربّ العزه گفت: «وَ آوَیْناهُما إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ». دوازده سال در مصر بماندند مادر در آن صحرا و کشت زار خوشه مى‏چید و فرزند مى‏پرورد، آورده‏اند که مریم گهواره عیسى با خود مى‏برد هر جا که میرفت از یک دوش گهواره در آویخته و از دیگر دوش زنبیل که در آن خوشه بود چنان زندگانى مى‏کرد تا عیسى دوازده ساله گشت، وهب منبه گفت: اول اعجوبه‏اى که در مصر بر وى پیدا گشت آن بود که بخانه دهقانى فرو آمده بودند، شبى از شبها دزد در آن رفت و مال دهقان از خزینه وى ببرد دهقان دلتنگ شد و مریم نیز بسبب وى دلتنگ شد، عیسى مادر را گفت چیست که ترا دلتنگ مى‏بینم؟
گفت از آن که شب دزد آمد و مال دهقان ببرد، عیسى گفت خواهى که من آن دزد را پیدا کنم و مال با خداوند رسانم؟ گفت: نعم یا بنىّ، نیک مى‏گویى اى پسرک من چنین کن اگر توانى، گفت دهقان را بگوى تا فلان نابینا را و فلان مقعد را بنزدیک من آرد چون آمدند مقعد را گفت تو بر گردن نابینا نشین چون بر نشست نابینا را گفت تو برخیز، گفت من ضعیف تر از آنم که بر توانم خاست. عیسى گفت چنان که دوش برخاستى برخیز، آن قوّت که ترا دوش بود امروز هنوز هست برخیز، چون برخاست دست مقعد بر وزن خزینه رسید که در آن مال بود، عیسى گفت نابینا بقوّت یارى داد و مقعد بچشم بدید و بر گرفت، ایشان هر دو اقرار دادند و او را بر است داشتند و مال با خداوند دادند، دهقان گفت مریم را که این مال یک نیمه بتو دادم، مریم گفت من نخواهم که مرا نه براى این آفریده‏اند، گفت بپسرت دادم گفت کار او از آن عظیم ترست و همّت او از آن عالى‏تر که بمال دنیا رغبت کند، و آن وقت عیسى دوازده ساله بود، و بعد از آن خبر هلاک هیردوس بایشان رسید ایشان بفرمان و وحى اللَّه تعالى از آنجا بشام بازگشتند مریم و عیسى و یوسف نجار بدهى فرو آمدند، نام آن ده ناصره، و بها سمّیت النصارى و کان عیسى یتعلّم فى السّاعة علم یوم و فى الیوم علم شهر و فى الشّهر علم سنة، فلمّا تمت له ثلاثون سنة اوحى اللَّه عزّ و جل الیه و بعثه الى النّاس، و تمام بیان هذه القصّة ذکرناه فیما مضى و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ نمى‏بینى بخداوند خویش، کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ؟ که چون سایه کشید ؟ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً و اگر خواستى آن کردى ایستاده آرمیده ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا (۴۵) آن گه آفتاب را بر آن سایه نشان نماى کردیم و بر پى او رونده.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً (۴۶) آن گه ما خود مى‏گیریم آن سایه را باز گرفتنى آسان.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً او آن کس است که شب در شما پوشید و آن را پوشش شما کرد، وَ النَّوْمَ سُباتاً و خواب شما را آسایش کرد، وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً (۴۷) و بامداد روز ماننده رستخیز کرد،.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ او آنست که بادها گشاد در هوا پیش ببخشایش خویش، وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (۴۸) و فرو فرستادیم از آسمان آبى پاک.
لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً تا زنده کنیم بآن شهرى مرده، وَ نُسْقِیَهُ بیاشامانیم آن را، مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً از آنچه آفریدیم چهارپایان را، وَ أَناسِیَّ کَثِیراً (۴۹) و مردمان فراوان را.
وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ میگردانیم میان ایشان لِیَذَّکَّرُوا تا پند ما پذیرند، فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۵۰) پس سر باز زد بیشتر مردمان که نه مگر ناسپاسى.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر ما خواستید، لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً (۵۱) ما فرستادید در هر شهرى آگاه کننده.
فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ نگر تا فرمان کافران نبرى، وَ جاهِدْهُمْ بِهِ و باز کوش با ایشان جِهاداً کَبِیراً (۵۲) باز کوشیدنى بزرگ.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ او آنست که فراهم گذاشت دو شاخ آب در دریا: هذا عَذْبٌ فُراتٌ این آبى سخت خوش وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ و این شورابى سخت تلخ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً و میان آن دو دریا جدایى ساخته، وَ حِجْراً مَحْجُوراً (۵۳) بسته‏اى بازداشته.
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً او آنست که از آب مردم آفرید، فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً آن را نژاد کرد و خویش و پیوند وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً (۵۴) و خداوند تو تواناى است همیشى.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و مى‏پرستند فرود از اللَّه ما لا یَنْفَعُهُمْ وَ لا یَضُرُّهُمْ چیزى که نه سود کند ایشان را و نه زیان، وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِیراً (۵۵) کافر همیشه دیو را هم پشت است و بر اللَّه یاور و پشت برو گردانیده.
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۵۶) و نفرستادیم ترا مگر بشارت دهى بیم نمایى،.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمى‏خواهم از شما برین پیغام هیچ مزدى إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا (۵۷) مگر آن را تا هر که خواهد بخداوند خویش راه جوید.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ کار بسپار و پشت باز کن بآن زنده که هرگز نمیرد، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ و بستاى او را بپاکى او وَ کَفى‏ بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً (۵۸) و آگاه و بسنده دان او را و دانا بگناه بندگان او.
الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که بیافرید آسمانها را و زمینها را وَ ما بَیْنَهُما و آنچه در میان آنست فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ آن گه مستوى شد بر عرش رحمن، فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (۵۹) خبر او ازو پرس که او آگاه ازو.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ و آن گه که ایشان را گویند که سجود کنید رحمن را، قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ گویند چه چیز است رحمن؟ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا باش تا سجود کنیم ما از بهر آنکه مى‏فرمایى ما را؟ وَ زادَهُمْ نُفُوراً (۶۰) ایشان را رمیدن میفزاید.