عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲۹
اجر جفا و مزد وفا را که می دهد
تاوان عمر رفته ما را که می دهد
سامان کشتیم زشکستن گذشت و رفت
ای ناخدا جواب خدا را که می دهد
خندید صبح و کام دل نوبهار داد
انعام ابر و مزد هوا را که می دهد
ما را ز بند حوصله آزاد کرده اند
زنجیربانی دل ما را که می دهد
جان نظاره عمر وفا قبله حیا
فردا جواب حسرت ما را که می دهد
کام نگاه حوصله سیماب پیشکش
داد دل شهید ادا را که می دهد
ای دورگرد کم نگه بی سخن بگو
ما پیشکش جواب خدا را که می دهد
ما را به جرم عشق شما می کشند های!
ما از شما جواب شما را که می دهد
ما بنده شما دل ما را که می کشد
روز جزا جواب شما را که می دهد
اجر دل جفا کش ما کشته شما
مزد کرشمه های شما را که می دهد
گرمی غلام لطف تو الفت اسیر تو
کام دل اسیر وفا را که می دهد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۰
گر نگه نکهت گلزار حیا می باید
جور هم قاصد پیغام وفا می باید
بی جنون گم شده عشق به منزل نرسد
خضر این بادیه زنجیر به پا می باید
خانه پرداز هوس نام محبت نبرد
گر بداند که در این راه چها می باید
تا دلم همسفر عشق شد آرام گرفت
مست را بستر سنجاب هوا می باید
سر تسلیم به جای قدمی دارد اسیر
تا شنیده است که هر چیز بجا می باید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۱
نگهبان چراغ راز دل خاموش می باید
امانتدار نقد دوستی بیهوش می باید
حجاب ره زگرد کاروان برخاست مقصد را
توان از یک نگه تا کعبه رفتن هوش می باید
ز فیض بی نیازی مزرع ما دامن ابر است
قناعت مشربان را قطره دریا جوش می باید
چو خورشید از بهار جلوه آیین بسته عالم را
چراغان نگاه نرگس جادوش می باید
بهار دل میسر شد اسیر از فیض رخسارش
گلستان نگاه از خط عنبر پوش می باید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۲
از آتش ما گر نفسی دود برآید
از شرم نگاهش عرق آلود برآید
لبریز چه شور است دگر انجمن ما
کز هر جگری ناله نمکسود برآید
از غیرت آهم گل عشقی نتوان چید
آتش بود آن لاله کز او دود برآید
گلچین فریبش نشود زخم دل ما
الماس گر از مرهم بهبود برآید
جایی که نگاهت سخن از حوصله پرسد
دل گر همه بود است که نابود برآید
از غم چه گریزی که ز همراهی عشقت
گر بود دل از تربت محمود برآید
جایی که اسیر تو کند نغمه سرایی
دود از جگر زمزمه عود برآید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۳
هر دل که ز بیداد تو نومید برآید
چون ذره نظرکرده خورشید برآید
شوریدگیم سایه سودا به سر انداخت
حاصل دهد از خاکم اگر بید برآید
هنگامه طراز دل ما عشق و جنون است
از مشرق این صبح دو خورشید برآید
تقریب جگر تشنه اظهار نیاز است
کام دلش از تهنیت عید برآید
بیدردی اگر خضر شود ننگ حیات است
پرورده غم زنده جاوید برآید
گر بار تمنا به دلت بارگران است
بگذار که امید تو نومید برآید
در کیش وفا جایزه صبر اسیر است
کامی است که بی منت تأکید برآید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۴
یاد چشمت چو به سیر دل ما می آید
نفس از سینه به لب مست حیا می آید
مومیایی است بهار آفت بیدردان را
عضو در رفته زنجیر به جا می آید
تا کجا گم شده در دشت بلا مجنونی
پی زنجیر به ویرانه ما می آید
داغی از نسبت همدردی زاهد دارم
از گل توبه من بوی ریا می آید
بخت برگشته ام اقبال رسایی دارد
ناوک او به دلم رو به قفا می آید
هوس باده رگ و ریشه دواند در دل
شیشه ام گر شکند دل به صدا می آید
نا امیدی اگرت خارکشد از دل اسیر
بوی تأثیر اجابت ز دعا می آید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۰
آسودگی خاطر ناشاد مپرسید
دل صید تپیدن شده صیاد مپرسید
خاموشی حیرت زدگان مکتب راز است
لفظ ادب و معنی استاد مپرسید
دل نقطه حرف است که در حرف نگنجد
جز یک سخن از مکتب ایجاد مپرسید
ویرانه ام از غم چو بهشت است ببینید
از آب و هوای فرح آباد مپرسید
آسایش غفلت همه را پنبه گوش است
بیطاقتی بنده و آزاد مپرسید
حرفی ز شرفنامه توحید بخوانید
دیگر نسب خار چمنزاد مپرسید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۳
حیرانی ما باغ و بهار است ببینید
آیینه پر از نقش و نگار است ببینید
صحرای عدم مزرعه خار مغیلان
گرد ره ما آبله کار است ببینید
صیاد مرا چشم عدم حلقه دام است
تا خضر دراین جرگه شکار است ببینید
در حیرتم از حوصله ساقی دوران
میخانه تهی گشت و خمار است ببینید
مکتوب که و مژده جولان که دارد
از کار شدم این چه غبار است ببینید
دل می زند از سوختنم جوش تماشا
خاکستر من آینه زار است ببینید
دامان شبم تا به سحر آینه زار است
باز این چه قرار است و مدار است ببیند
شمع رخش از باده چراغان تماشا
پروانه این بزم بهار است ببینید
خضری که زشوقش سفری گشته دو عالم
در قافله لیل و نهار است ببینید
یکرنگی آیینه دلان بی کششی نیست
گرد ره ما جلوه یار است ببینید
اشکم دل مجروح و نگاهم کف خون است
بی او به چه کارم سر و کار است ببینید
صید خود و صیاد خود است آه مپرسید
هم آینه هم آینه دار است ببینید
جان پیشکش اوحدی مست که فرمود
گلبن نه و گلهاش ببار است ببینید
شد خاک اسیر تو و یکبار نگفتی
دیوانه بیدل به چه کار است ببینید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۴
چقدرها ز رهت نشو و نما می روید
گل جدا سرو جدا لاله جدا می روید
باغبان گو نظر و دیده حیرت بگشا
سیرگلزار جهان کن که چها می روید
دیده شمع قدان روشن از این سرمه راز
پر پروانه ز خاکستر ما می روید
شمع مجلس اگر از سرو قدت یاد کند
جای کاهیدن از او نشو و نما می روید
بسکه شبنم زده شد ز آبله پای اسیر
خار صحرای جنون سبزه نما می روید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۶
ندیدنی است بساط جهان قدم بردار
نوشتنی است حدیث جنون قلم بردار
چه تحفه بهتر از این می بری که بنماید
برای زندگی آیینه عدم بردار
قدم به معرکه دل نهادن آسان نیست
چو شعله یک تنه هم تیغ و هم علم بردار
گل همیشه بهار است سینه صافیها
ز دور ساغر ما نسخه ارم بردار
بهار گلشن شهرت نشان زنده دلی است
بنوش باده و عبرت ز جام جم بردار
سواد دفتر بینش به سعی نیست اسیر
هزار نسخه باطل ز روی هم بردار
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۷
زاهد در این بهار به ما توبه واگذار
پیمانه را به گردش چشم هوا گذار
بر دل غبار رشک فشاندن چه لازم است
آیینه را به باطن پاک حیا گذار
دل صاف کن به خلق و گل دوستی بچین
بدخواه را به دشمنی خویش واگذار
بگشای دیده گر سفر خواب می کنی
دامی به راه قافله نقش پا گذار
امیدوار در قدمت خاک گشته ایم
هر جا که پا گذاری در چشم ما گذار
از دوستی مساز به گردابش آسیا
خس را به مهربانی سیلاب واگذار
گرداب گوش دارد و موجش زبان دراز
تا گفتگوی دل به لب ناخدا گذار
در قتل ما به تیغ ستم احتیاج نیست
ما را به خون ناحق چشم حیا گذار
شو خاکسار اسیر به فتراک سر ببند
از گرد خویش به دام به راه هما گذار
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۰
ساغری دارد به کف هر قطره باران بهار
فیض ساقی گشته مفت باده نوشان بهار
عیش بر هم می خورد خوی لطافت بار کیست
از هوا غافل مشو جان تو و جان بهار
زخم کاری می برد رنگ از رخ (و) رخسار باغ
می روم از همت تیغت به میدان بهار
از گلستان مطلبم سرو و گل و شمشاد نیست
شمع آهی کرده ام نذر شهیدان بهار
اضطراب برگ برگش چون پی گم کرده است
خانه بر دوش هوای اوست جولان بهار
در نظر هر قطره باران چراغ دیگر است
ابر را پروانه کرد آخر چراغان بهار
بسکه می ترسم ز دل گلهای رازش بشکفد
نشنوم از هیچ کس یک بیت در شان بهار
سرو و گل در سجده می آید نمی دانم اسیر
خطبه حسن که می خوانند مرغان بهار
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۲
پیداست عکس چهره گل در هوای ابر
آیینه خانه کرده چمن را صفای ابر
مستند شاهدان بهار از می هوا
سرها برهنه کرده غزلخوان به پای ابر
گل می کند دماغ تر از خاک خشک زهد
ساقی است تا هوای رطوبت فزای ابر
دیوانه باده می کشد و می کند سماع
بزم پری است در نظر جلوه های ابر
از مکتب گرفتگی آزاد می شود
طفلی است روز جمعه خمار هوای ابر
گلهای ابر خیل غزالان وحشیند
شوخ است صید کشت هوا روزهای ابر
هر سبزه رشک مصرع شوخی است در نظر
طرح غزل نموده بهار از برای ابر
ما خویش را به ساقی کوثر سپرده ایم
تکلیف باده می چکد از شیوه های ابر
دام پری کشیده بهار از شکفتگی
دیوانه تو چون نشود آشنای ابر
پیداست عکس چهره ساقی ز برگ گل
از بسکه شست روی چمن را صفای ابر
هریک اسیر از دگری خوشنماتر است
هم خنده های شیشه و هم گریه های ابر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۳
شبنم باغ وفا از خار دندان سخت تر
شوخی خورشید از الماس پیکان سخت تر
می رمد زنجیرش از زنجیر دیگر همچو موج
نیست کس از سبزه زار سنگ دندان سخت تر
عرض سرعت می برد مجنون در آن وادی که هست
گرد از افتادگی از کوه دامان سخت تر
تیغ بی جوهر خجالت دارد از بی قیمتی
جود بی سرمایه از فولاد هم جان سخت تر
در جنون بر ناله ام مشق سرایت می کند
بیزبانی هست از زنجیر افغان سخت تر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۵
دلم خون شد دل بیداد خوشتر
رمیدم خاطر صیاد خوشتر
مرا یک ناله بیکار مجنون
ز شیرین کاری فرهاد خوشتر
ز بار منت عالم نشستن
به زیر خنجر جلاد خوشتر
اسیر مست اگر خوابت ربوده است
به زیر سایه شمشاد خوشتر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۶
ساقی تبسم مژه کام بیشتر
در فیض صبح باغ گل جام بیشتر
کفر است لب مبند زخواهش که لطف دوست
خواهد ز بی نیازتر ابرام بیشتر
گر دام احتیاط فراموش کرده ای
صید رمیده تر شودت رام بیشتر
باشد ز فیض نسبت یکرنگی خطش
از سبزه سحر نمک شام بیشتر
آزاد نعمتیم و گرفتار وحشتیم
زنجیر گشت پاره و شد دام بیشتر
سر کرده ایم تا که برد صرفه چون اسیر
من بیشتر دعا و تو دشنام بیشتر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۸
بیتابم ز حوصله صاحب کمال تر
بد مستیم ز توبه بیجا وبال تر
آهم غبار جلوه و اشکم شرر نسب
آیینه از جمال تو پر خط و خال تر
ابر غبار تربت ما ذره بار شد
خورشید جلوه های رسا بی زوال تر
قامت رسا و جلوه مستانه خوش نما
باغ قیامت است تماشا نهال تر
تعبیر خواب فتنه پریشانی دل است
آشفتگی زلف تو فرخنده فال تر
بهتر ز خون بی رگ ما خاک خفتگان
درد فنا ز کوثر هستی زلال تر
پرواز می کنم که اسیر تو گشته ام
در دام بیقراریم آسوده بال تر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۰
انداز لطفش از گل و گلزار تازه تر
بی مهریش ز گرمی بسیار تازه تر
بی باده مو به موی دماغم در آتش است
گشتم خمار مستی سرشار تازه تر
درد پیاله باده کشان قوت دل است
گلهای باغ شهرت خمار تازه تر
صلحش میان جنگ چها تازه روست های!
در عین مهربانیش آزار تازه تر
خلوت نشین مست اسیرت شود اسیر
این گل به باغ کوچه و بازار تازه تر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۲
حیا پرورد نازی از دل اندوهگین مگذر
حجابت می کشد درد سر از آه حزین مگذر
غباری هر طرف چون ذره در پرواز می آید
قیامت می شود از آه مشتاقان چنین مگذر
به عشق آشناییها به جان بیوفاییها
که مست سرگرانی از دل ما بیش از این مگذر
ز یکتایی غبار نیستی تسخیر عالم کرد
سلیمان گر شوی زنهار از این نقش نگین مگذر
شراری بلکه افروزد چراغ کشته ما را
اسیر از پشتگرمیهای آه آتشین مگذر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۴
مستم و آن چشم شهلا در نظر
شوخ می رقصد تماشا در نظر
بسته آیین گریه مژگان مرا
قطره خونی است دریا در نظر
امشب از نظاره مستی می کنم
بسته آیین عکس مینا در نظر
مصلحت بین صبح خیزان تو را
سرمه خوابی است دنیا در نظر
مشق باران می کند مژگان من
کاغذ ابری است صحرا در نظر
هیچ بر هیچ است چون خواب خمار
حسن رنگ آمیز دنیا در نظر
جلوه ای سر کرد و می ریزد اسیر
برگ گل از خاک آن پا در نظر