عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۶
هر سبزه این باغ نشان خم دامی است
هر سرو و گلی نغمه سرای جم و جامی است
آمیخته با چشم ترم شور تماشا
هر قطره سرشکم نمک فتنه عامی است
وارستگی ما وگرفتاری عالم
هر وحشی رم کرده نظر کرده دامی است
شبنم به شرر حوصله داغ فروشد
در گلشن و گلخن ز تمنای تو دامی است
آتشکده سینه نظر یافته کیست
در کلبه ام از شور نفس شرب مدامی است
احوال غریبان ز فراموشی خود پرس
هر ناله که از خاطر ما رفته پیامی است
بیگانگیم سوخت ز بیداد تو فریاد
مستانه جوابی که غریبانه سلامی است
شبگرد تو کارش نه به شمع است و نه با دل
نقش قدم گرمروان ماه تمامی است
بیتابیش افکنده به آسایش جاوید
یکبار نظر کن که اسیر تو چه خامی است
هر سرو و گلی نغمه سرای جم و جامی است
آمیخته با چشم ترم شور تماشا
هر قطره سرشکم نمک فتنه عامی است
وارستگی ما وگرفتاری عالم
هر وحشی رم کرده نظر کرده دامی است
شبنم به شرر حوصله داغ فروشد
در گلشن و گلخن ز تمنای تو دامی است
آتشکده سینه نظر یافته کیست
در کلبه ام از شور نفس شرب مدامی است
احوال غریبان ز فراموشی خود پرس
هر ناله که از خاطر ما رفته پیامی است
بیگانگیم سوخت ز بیداد تو فریاد
مستانه جوابی که غریبانه سلامی است
شبگرد تو کارش نه به شمع است و نه با دل
نقش قدم گرمروان ماه تمامی است
بیتابیش افکنده به آسایش جاوید
یکبار نظر کن که اسیر تو چه خامی است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۷
خموشیها عجب شیرین زبانی است
لب کم حرف رنگین داستانی است
سر هر خار این صحرای خونخوار
نشان بیرق صاحبقرانی است
اشارتهای مدهوش زمانه
تغافلهای خاموش بیانی است
میندیش از خم بازوی سرکش
خدنگ هر کج اندیشی کمانی است
چه پرسی از دیار خاکساری
گل هر سرزمینی آسمانی است
شب و روز و مه و سالش بهار است
کدوی باده پیر دل جوانی است
اسیر عشق را در وادی شوق
زهر گامی پیامی آسمانی است
لب کم حرف رنگین داستانی است
سر هر خار این صحرای خونخوار
نشان بیرق صاحبقرانی است
اشارتهای مدهوش زمانه
تغافلهای خاموش بیانی است
میندیش از خم بازوی سرکش
خدنگ هر کج اندیشی کمانی است
چه پرسی از دیار خاکساری
گل هر سرزمینی آسمانی است
شب و روز و مه و سالش بهار است
کدوی باده پیر دل جوانی است
اسیر عشق را در وادی شوق
زهر گامی پیامی آسمانی است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۹
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۳
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۵
هر جا که نقش توبه شکستن شود درست
بزم بهار و رونق گلشن شود درست
از شش جهت چو قبله نما در کشاکشم
تا مطلب دلم ز تپیدن شود درست
گشتم غبار و بوی گل افشاگر من است
چون خاطرم ز راز نهفتن شود درست
منت خدا نکرده گر از دوستان کشم
کارم ز مهربانی دشمن شود درست
از مومیایی فلکم نیست منتی
چون صبح کار من ز شکستن شود درست
آیینه شکسته من سیر باغ من
گلدسته نیست دل که ز بستن شود درست
ایمن ز پرده پوشی شهرت نمی شوم
کی راز داریم ز نگفتن شود درست
جامی ز شیشه خانه نازکدلان بکش
تا صدق نیت به شکستن شود درست
از یاد گرد آینه ام گرد می شود
کی از شکست خصم دل من شود درست
آهی بکش اسیر که طوفان گریه است
عقد گهر ز رشته کشیدن شود درست
بزم بهار و رونق گلشن شود درست
از شش جهت چو قبله نما در کشاکشم
تا مطلب دلم ز تپیدن شود درست
گشتم غبار و بوی گل افشاگر من است
چون خاطرم ز راز نهفتن شود درست
منت خدا نکرده گر از دوستان کشم
کارم ز مهربانی دشمن شود درست
از مومیایی فلکم نیست منتی
چون صبح کار من ز شکستن شود درست
آیینه شکسته من سیر باغ من
گلدسته نیست دل که ز بستن شود درست
ایمن ز پرده پوشی شهرت نمی شوم
کی راز داریم ز نگفتن شود درست
جامی ز شیشه خانه نازکدلان بکش
تا صدق نیت به شکستن شود درست
از یاد گرد آینه ام گرد می شود
کی از شکست خصم دل من شود درست
آهی بکش اسیر که طوفان گریه است
عقد گهر ز رشته کشیدن شود درست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۶
ز بسکه هر طرف از خاطرم غبار نشست
نمی توان به سر راه انتظار نشست
فتاده ای که ز امداد بیکسی برخاست
شکفته رو به سر خاک اعتبار نشست
گرفت آینه گل در کنار(و) شبنم ریخت
کشید ساغر می نقش نوبهار نشست
غبار یاس به تعظیم رفتنش برخاست
کسی که آمد و در بزم روزگار نشست
ریاض شکر بخندد از این ترانه اسیر
که نقش سجده ام آخر به کوی یار نشست
نمی توان به سر راه انتظار نشست
فتاده ای که ز امداد بیکسی برخاست
شکفته رو به سر خاک اعتبار نشست
گرفت آینه گل در کنار(و) شبنم ریخت
کشید ساغر می نقش نوبهار نشست
غبار یاس به تعظیم رفتنش برخاست
کسی که آمد و در بزم روزگار نشست
ریاض شکر بخندد از این ترانه اسیر
که نقش سجده ام آخر به کوی یار نشست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۷
در دامت آن غبار که بر بال و پر نشست
شد توتیای بینش و در چشم تر نشست
صبحش نوید دولت بیدار می دهد
خورشید طالعی که شبی بیشتر نشست
پروانه چراغ دل روشن من است
شبهای انتظار تو نقش سحر نشست
پرواز عندلیب چکد از غبار من
نقش شکسگتیم ز گل بیشتر نشست
نظاره بود نو سفر آشیان که باز
آمد ز گلشن دل و در چشم تر نشست
شوقم گل همیشه بهار دل است اسیر
در دیده یار از همه کس پیشتر نشست
شد توتیای بینش و در چشم تر نشست
صبحش نوید دولت بیدار می دهد
خورشید طالعی که شبی بیشتر نشست
پروانه چراغ دل روشن من است
شبهای انتظار تو نقش سحر نشست
پرواز عندلیب چکد از غبار من
نقش شکسگتیم ز گل بیشتر نشست
نظاره بود نو سفر آشیان که باز
آمد ز گلشن دل و در چشم تر نشست
شوقم گل همیشه بهار دل است اسیر
در دیده یار از همه کس پیشتر نشست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۰
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۱
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۲
آنچه دل را می نوازد درد بیدرمان اوست
آنکه جان را زنده دارد آتش پنهان اوست
دیده از مکتوب زخم تازه ای روشن نکرد
دل شهید انتظار قاصد پیکان اوست
تا غبار غیر ننشیند به طرف دامنش
سرزمین دیده من عرصه جولان اوست
گرم شد بازار چاک سینه در فصل بهار
نکهت پیراهن گل گردی از دامان اوست
هر که از یاد تو شد در مصر تنهایی عزیز
گر به بزم وصل یوسف جا کند زندان اوست
از دلم چون غنچه می روید شکستن هر نفس
شیشه من خانه زاد ساغر پیمان اوست
عشق هر جا از کمال خود سخن گوید اسیر
شاه بیت آفرینش حرفی از دیوان اوست
آنکه جان را زنده دارد آتش پنهان اوست
دیده از مکتوب زخم تازه ای روشن نکرد
دل شهید انتظار قاصد پیکان اوست
تا غبار غیر ننشیند به طرف دامنش
سرزمین دیده من عرصه جولان اوست
گرم شد بازار چاک سینه در فصل بهار
نکهت پیراهن گل گردی از دامان اوست
هر که از یاد تو شد در مصر تنهایی عزیز
گر به بزم وصل یوسف جا کند زندان اوست
از دلم چون غنچه می روید شکستن هر نفس
شیشه من خانه زاد ساغر پیمان اوست
عشق هر جا از کمال خود سخن گوید اسیر
شاه بیت آفرینش حرفی از دیوان اوست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۳
کرده خونم را صف مژگان چراغان زیر پوست
موج نشتر می زند نبض شهیدان زیر پوست
بیش از این با حسرت سرشار بازی چون کنم
بند بندم تا به کی رقصد چو طفلان زیر پوست
می توان از پوست پوشی ملک دارایی گرفت
داد شهرت می زند طبل سلیمان زیر پوست
رشک گو خونم بریز و شوق گو نامم مبر
عضو عضوم می تپد از دل چه پنهان زیر پوست
پیچ و تابم بیش از این شبهای بیتابی مپرس
گشته مغز استخوانم سنبلستان زیر پوست
وصف رویت می کنم چون غنچه رسوا زیر لب
بوی زلفت می کنم چون نافه پنهان زیر پوست
موج نشتر می زند نبض شهیدان زیر پوست
بیش از این با حسرت سرشار بازی چون کنم
بند بندم تا به کی رقصد چو طفلان زیر پوست
می توان از پوست پوشی ملک دارایی گرفت
داد شهرت می زند طبل سلیمان زیر پوست
رشک گو خونم بریز و شوق گو نامم مبر
عضو عضوم می تپد از دل چه پنهان زیر پوست
پیچ و تابم بیش از این شبهای بیتابی مپرس
گشته مغز استخوانم سنبلستان زیر پوست
وصف رویت می کنم چون غنچه رسوا زیر لب
بوی زلفت می کنم چون نافه پنهان زیر پوست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۵
گر دل غبار گشته امید خیال هست
باران شکار ابر پراکنده حال هست
پروانه آبروست گهر صاف طینت است
هر جا که حسن پاک بود انفعال هست
سر می کنیم پیش تو گر پر گشودنی است
در طالع خموشی ما یک سؤال هست
آهی بساط گریه ما را گشوده است
صدگونه گل به سایه یک نو نهال هست
رنگین تر از بهار به مطلب رسیده ایم
حیرت به کام روز و شب و ماه و سال هست
باران شکار ابر پراکنده حال هست
پروانه آبروست گهر صاف طینت است
هر جا که حسن پاک بود انفعال هست
سر می کنیم پیش تو گر پر گشودنی است
در طالع خموشی ما یک سؤال هست
آهی بساط گریه ما را گشوده است
صدگونه گل به سایه یک نو نهال هست
رنگین تر از بهار به مطلب رسیده ایم
حیرت به کام روز و شب و ماه و سال هست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۶
وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست
صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست
دارد دلم برای غمت کارخانه ای
بیرون از این زمین و از این آسمان که هست
عکس تو را به روی گل و خار می کشد
آیینه را شناخته ایم آنچنان که هست
پیش از خیال محرم راز تو بوده ایم
در خاطر تو جای دلم آن نشان که هست
چندانکه پاس خاطر راز تو داشتیم
دل در میان نبود و همان بد گمان که هست؟
صد کاروان غبار شد و ره همان که بود
برخاست گرد منزل و مقصد همان که هست
مشت غباری از ره مقصود بیش نیست
این قوم و این قبیله و این دودمان که هست
شوقت همیشه بلبل توحید باد اسیر
بیرون مباد یکدم از این گلستان که هست
صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست
دارد دلم برای غمت کارخانه ای
بیرون از این زمین و از این آسمان که هست
عکس تو را به روی گل و خار می کشد
آیینه را شناخته ایم آنچنان که هست
پیش از خیال محرم راز تو بوده ایم
در خاطر تو جای دلم آن نشان که هست
چندانکه پاس خاطر راز تو داشتیم
دل در میان نبود و همان بد گمان که هست؟
صد کاروان غبار شد و ره همان که بود
برخاست گرد منزل و مقصد همان که هست
مشت غباری از ره مقصود بیش نیست
این قوم و این قبیله و این دودمان که هست
شوقت همیشه بلبل توحید باد اسیر
بیرون مباد یکدم از این گلستان که هست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۹
با اشک تلخکام اسیران گلاب چیست
با گرد راه زنده دلان آفتاب چیست
آیینه خانه دل ما وقف الفت است
مردود این دیار چه و انتخاب چیست
ای محتسب خمارم و گستاخ مشرب است
نرخ شراب چند و بهای کباب چیست
تعبیر خوابهای پریشان نمی کنم
از زلف خویش بپرس که تعبیر خواب چیست
حسن از کجا و مرتبه عشق از کجا
تا اشک عندلیب گدازد گلاب چیست
در محفلی که ناز و نیازی به هم رسند
دانم اگر سؤال نباشد جواب چیست
یاران سؤالی از ره انصاف می کنم
پست و بلند عشق (و) جنون را جواب چیست
ما شخص غفلتیم ندانیم حال اسیر
ای هادی طریق محبت مآب چیست
با گرد راه زنده دلان آفتاب چیست
آیینه خانه دل ما وقف الفت است
مردود این دیار چه و انتخاب چیست
ای محتسب خمارم و گستاخ مشرب است
نرخ شراب چند و بهای کباب چیست
تعبیر خوابهای پریشان نمی کنم
از زلف خویش بپرس که تعبیر خواب چیست
حسن از کجا و مرتبه عشق از کجا
تا اشک عندلیب گدازد گلاب چیست
در محفلی که ناز و نیازی به هم رسند
دانم اگر سؤال نباشد جواب چیست
یاران سؤالی از ره انصاف می کنم
پست و بلند عشق (و) جنون را جواب چیست
ما شخص غفلتیم ندانیم حال اسیر
ای هادی طریق محبت مآب چیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۰
صیقل رسوایی راز نهان پیداست کیست
مو به مویم تا به مغز استخوان پیداست کیست
خار و گل در باغ دل جوش انا الحق می زنند
شبنم یکرنگی این بوستان پیداست کیست
دیده آیینه اختر شناسان کور باد
از غبارم پرده دار آسمان پیداست کیست
برگ برگ این چمن آیینه دار وحدت است
کی گشایم بال جرأت باغبان پیداست کیست
سایه سرو قدت موج تجلی می زند
هر کجا گلشن تو باشی باغبان پیداست کیست
بوی گل گرد کدورت گشته در گلزار ما
نوبهار خاطر نازکدلان پیداست کیست
شش جهت را شوخیش بی جلوه آیین بسته است
گم کنم تا کی نشانش بی نشان پیداست کیست
تهمت بیهوده ای بر جام و ساغر می زنند
غارت جان اسیر ای دوستان پیداست کیست
مو به مویم تا به مغز استخوان پیداست کیست
خار و گل در باغ دل جوش انا الحق می زنند
شبنم یکرنگی این بوستان پیداست کیست
دیده آیینه اختر شناسان کور باد
از غبارم پرده دار آسمان پیداست کیست
برگ برگ این چمن آیینه دار وحدت است
کی گشایم بال جرأت باغبان پیداست کیست
سایه سرو قدت موج تجلی می زند
هر کجا گلشن تو باشی باغبان پیداست کیست
بوی گل گرد کدورت گشته در گلزار ما
نوبهار خاطر نازکدلان پیداست کیست
شش جهت را شوخیش بی جلوه آیین بسته است
گم کنم تا کی نشانش بی نشان پیداست کیست
تهمت بیهوده ای بر جام و ساغر می زنند
غارت جان اسیر ای دوستان پیداست کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۲
فرزانگی در آتش غفلت سپند کیست
دیوانگی شکار و رهایی کمند کیست
خاکم به باد رفت و غبارم ز جا نخاست
معمار من طبیعت مشگل پسند کیست
رشک شبم در آتش پروانگی گداخت
تا صبح عندلیب گل غنچه خندکیست
گردم ز بوی گل به هوا دام می کشد
رعنا تذرو جلوه رعنا سمند کیست
مستان طلسم توبه شکستن به نام من
تکلیف آشنائی ساقی به پند کیست
گشتم ز برق تازی آن جستجو غبار
شب سرگذشته که سحر تیغ بند کیست
دل مشق ناله پیش رهایی کند اسیر
این غنچه سایه پرور سرو بلند کیست
دیوانگی شکار و رهایی کمند کیست
خاکم به باد رفت و غبارم ز جا نخاست
معمار من طبیعت مشگل پسند کیست
رشک شبم در آتش پروانگی گداخت
تا صبح عندلیب گل غنچه خندکیست
گردم ز بوی گل به هوا دام می کشد
رعنا تذرو جلوه رعنا سمند کیست
مستان طلسم توبه شکستن به نام من
تکلیف آشنائی ساقی به پند کیست
گشتم ز برق تازی آن جستجو غبار
شب سرگذشته که سحر تیغ بند کیست
دل مشق ناله پیش رهایی کند اسیر
این غنچه سایه پرور سرو بلند کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۳
آن دل که نام درد نداند سپند کیست
آن دیده ای که نم ندهد مستمند کیست
گشتم غبار و باد ز باغم نمی برد
دانم که نخل سایه سرو بلند کیست
گردیده است خانه دلها خراب از او
تا سرمه خانه زاد غبار سمند کیست
هر برگ این چمن دل در خون تپیده ایست
بلبل بگو تبسم گل زهرخند کیست
غافل نمی شوی نفسی از اسیر خویش
دانسته ای مگر که دلش در کمند کیست
آن دیده ای که نم ندهد مستمند کیست
گشتم غبار و باد ز باغم نمی برد
دانم که نخل سایه سرو بلند کیست
گردیده است خانه دلها خراب از او
تا سرمه خانه زاد غبار سمند کیست
هر برگ این چمن دل در خون تپیده ایست
بلبل بگو تبسم گل زهرخند کیست
غافل نمی شوی نفسی از اسیر خویش
دانسته ای مگر که دلش در کمند کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۴
فیض بیداری مسیح بخت آلود کیست
صبحدم پروانه بزم شب مولود کیست
عنبر سارای دود مجمر روحانیان
نکهت ریحان گلزار عبیر اندود کیست
فیض امشب گر نباشد قبله دور فلک
صبح مستی در طواف کعبه مقصود کیست
مردم چشم صباح انتظار فیض عید
پرتو روحانی شمع شب مولود کیست
هر طرف رو می کنم چون کعبه محراب دل است
غیر من در طوف امشب شش جهت مسجود کیست
می کشد صبح وصال از شام هجران نازها
گرمی سود است تا محشر ندانم سود کیست
از تجلی هر طرف پروانه ای پر می زند
شمع خلوتخانه وحدت شب مولود کیست
خضر از بیداری امشب زلالی گر نخورد
زنده جاوید بودن آتش بیدود کیست
دارد از گوش شنیدن چشم دیدن تازه تر
فیض بیداری ندانم صبحدم موعود کیست
گاهی از غفلت گه از بینش دلی وا می کنم
صبح و شام اسیر از چشم خواب آلود کیست
صبحدم پروانه بزم شب مولود کیست
عنبر سارای دود مجمر روحانیان
نکهت ریحان گلزار عبیر اندود کیست
فیض امشب گر نباشد قبله دور فلک
صبح مستی در طواف کعبه مقصود کیست
مردم چشم صباح انتظار فیض عید
پرتو روحانی شمع شب مولود کیست
هر طرف رو می کنم چون کعبه محراب دل است
غیر من در طوف امشب شش جهت مسجود کیست
می کشد صبح وصال از شام هجران نازها
گرمی سود است تا محشر ندانم سود کیست
از تجلی هر طرف پروانه ای پر می زند
شمع خلوتخانه وحدت شب مولود کیست
خضر از بیداری امشب زلالی گر نخورد
زنده جاوید بودن آتش بیدود کیست
دارد از گوش شنیدن چشم دیدن تازه تر
فیض بیداری ندانم صبحدم موعود کیست
گاهی از غفلت گه از بینش دلی وا می کنم
صبح و شام اسیر از چشم خواب آلود کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۵
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۸
جنون بوی گل افسانه کیست
محبت گردش پیمانه کیست
نگه روشنگر آیینه ماست
تغافل ساقی میخانه کیست
سرشکم دیده امشب خواب سیلاب
خرابی خوش نشین خانه کیست
نمی دانم می از ساغر گل از جام
بهار جلوه مستانه کیست
پریشان کرد اوراق محبت
دل دیوانه مکتبخانه کیست
شنیدم خاطر آسوده ای هست
ندانستم چراغ خانه کیست
ز جوش صورت و معنی خرابی
چه می دانی می میخانه کیست
می نظاره در دل می کنم صاف
ز شرم نرگس مستانه کیست
به استغنای نومیدی بنازم
نمی گویم جهان ویرانه کیست
نمیدانی چو با بیگانه هایی
اسیر بینوا دیوانه کیست
محبت گردش پیمانه کیست
نگه روشنگر آیینه ماست
تغافل ساقی میخانه کیست
سرشکم دیده امشب خواب سیلاب
خرابی خوش نشین خانه کیست
نمی دانم می از ساغر گل از جام
بهار جلوه مستانه کیست
پریشان کرد اوراق محبت
دل دیوانه مکتبخانه کیست
شنیدم خاطر آسوده ای هست
ندانستم چراغ خانه کیست
ز جوش صورت و معنی خرابی
چه می دانی می میخانه کیست
می نظاره در دل می کنم صاف
ز شرم نرگس مستانه کیست
به استغنای نومیدی بنازم
نمی گویم جهان ویرانه کیست
نمیدانی چو با بیگانه هایی
اسیر بینوا دیوانه کیست