عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
گیرم که جهان را به کمندی گیرند
هر دم سر راه مستمندی گیرند
از این همه گیرایهٔ شان آن بهتر
بینند قبور را و پندی گیرند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
گر مست شوم [سر] تو هشیار کند
گر خواب روم لطف تو بیدار کند
در هر رنگی برو چو گل پنهان شو
بوی تو مرا از تو خبردار کند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
ای آن که تو را شاه و گدا یکسانند
واندر طلبت به جان و دل پویانند
خورشید و مه و ستاره و چرخ و فلک
در دایرهٔ حکم تو سرگردانند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
درویش که با قناعت و صبر بود
در چشم جهانیان به از بدر بود
خار از سبکی خوار و پریشان گشته
از تمکینش گهر گرانقدر بود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
خود را تو مبین که بی خدا نتوان بود
با آن که سوا شدی سوا نتوان بود
او بی تو وجود است تو بی او معدوم
پس تا هستی از او جدا نتوان بود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
بی رنگ به رنگ چون تجلی بنمود
گشتند [عدوی] هم خلیل و نمرود
چون باز ز دست رنگ گشتند خلاص
با هم کردند صلح، بی گفت و شنود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
تا پای تو سر، سر تو تا پا نشود
از رشتهٔ کار تو گره وانشود
نفست گوید فنا شدم حق گشتم
باور نکنی که خر مسیحا نشود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
تا از میلی دلت گریزان نشود
هرگز راهی تو را به جانان نشود
خواهی که دو خانه را عمارت سازی
تا بر سر این مقیدی، آن نشود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
کوه غم یار کندن آسان نشود
تا تیشهٔ طبع نفس، سوهان نشود
در قلهٔ قاف عشق دل جا نکند
تا صاف تر از لعل بدخشان نشود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
از ذکر زبان، انس به جانان نشود
بی جاذبهٔ کس صاحب عرفان نشود
حلوا گویی دهان نگردد شیرین
از حق گفتن کسی خدا دان نشود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
اشعار سعیدا به نظامی نرسید
لطف سخنش به خاص و عامی نرسید
سرشار نشد ساغر او از معنی
تا قطرهٔ می ز جام جامی نرسید
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
خواهی که رسی به دوست جولان بگذار
اول سر خویش را قربان بگذار
یک عمر ز خویشتن سفر کن و آن گاه
دل در خم زلف ماهرویان بگذار
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
ای آن که تویی ز عقل ها بالاتر
پی برده به کنه ذات تو کس کمتر
هرگاه ز عرفان تو خواهم گویم
می بینم برف و سرد، اسبابم تر
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
خواهی که رسی به دوست، از جان بگذر
و آن گاه ز دین و دل و ایمان بگذر
تا هیچ نماندت حجابی به میان
جز یار هر آنچه هست از آن بگذر
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
بسیار به بر و بحر کردیم سفر
یک چند قدم زدیم در کوه و کمر
تبعیت هر که را چو کردیم آخر
جز یاد خدا جمله عبث بود و ضرر
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
گویند که حق یار نمازی است و بس
عرفان وجود دلنوازی است و بس
بالله که اینها همه بازی است و بس
عرفان از غیر بی نیازی است و بس
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
گویند خدا ز روزه راضی است و بس
یا معرفتش حج و نمازی است و بس
آگاه نیند از آن که حق می داند
اینها ز ایشان زمانه سازی است و بس
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
از خوان غمش حواله ای دارم بس
چون درد از او نواله ای دارم بس
تا چند گدازی فلک سفله نواز
چون نی بالله ناله ای دارم بس
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
گویند کسانی که جهان است خیال
چیزی که خیال است حرام است حلال
در خواب خیال رفته آگاه نیند
کیفیت حال را که خرس است جوال
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
چون کرد ظهور، نور تابندهٔ دل
تو صاحب دل شدی و من بندهٔ دل
یارب به خیالات بد و نیک جهان
زنهار مرا مکن تو شرمندهٔ دل