عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۲
ای مست حق از می مجازی بگذر
وزعشق بتان و عشوه سازی بگذر
با مغبچگان عشق و جوانی خوبست
چون پیر شدی ز بچه بازی بگذر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۵
گه بر در کعبه ایم گه بر در دیر
گه همدم خویشیم و گهی محرم غیر
خیر و شر کار حالیا پیدا نیست
باشد که بود خاتمت کار بخیر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۷
زانگونه شوی زنده بتقدیر دگر
کز سبزه جوان شد چمن و پیر دگر
آنروز که نطفه بودی ایشخص چه بود
فردا که شوی خاک همان گیر دگر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۸
از پرسش دوستان قدم باز مگیر
وندر خور دسترس کرم باز مگیر
تا خورده زر غنچه صفت در کف تست
از خلق جهان ز بیش و کم باز مگیر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۹
آنکس که بخدمت تو تن کرد اسیر
مزدش برسان و بلطف و منت بپذیر
خواهی که قبول حق بود خدمت تو
یکجو ز حق خدمت کس باز مگیر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۱
حکمت ز ره دلیل و برهان آموز
عرفان ز رموز اهل عرفان آموز
خواهی که حدیث بلبلان فهم کنی
اول برو و زبان مرغان آموز
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۳
در مهر علی کوش و در ایمان آویز
با هر که نه یار اوست منشین و مخیز
آنانکه ز راه مهر او دور شدند
زان مردم دور مردم ای دل بگریز
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۶
ساقی قدحی که شد در گلشن باز
کوه از گل لعل کرده پر دامن باز
در آتش نیم کشته لاله نگر
کز باد چگونه میشود روشن باز
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۹
بگذر ز هوای شهوت و رغبت نفس
گر شیر دهی مباش در خدمت نفس
غلطیدن گربه بعد شهوت در خاک
رمزیست که خاک بر سر لذت نفس
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۱
چو باده خوری مزن به بیهوده نفس
بسیار مگوی تا نگویند که بس
می چشم و دلت فضول دارد هشدار
چشم و دل خود نگاهدار از همه کس
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۵
یارب خجلم چنان ز آلایش خویش
کز خلد طمع ندارم آسایش خویش
باشد که تو از کمال رحمت شویی
آلایش ما ز ابر بخشایش خویش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۷
شهوت مپرست و بر بتان ناظر باش
از اول کار واقف آخر باش
بس جام جمی ز فضل حق در کف تست
شهوت همه را میشکند حاضر مباش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۸
دل همچو چراغ روغن از خون بودش
آن به که چراغ روغن افزون بودش
گر روغن این چراغ شهوت ریزد
خود گو که چراغ زندگی چون بودش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۱
با خلق کرم کن و بآزار مکوش
ور جور کنی ز غیرت حق مخروش
بازار خداست هر چه آرند برند
ایخواجه چنانکه میخری باز فروش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۴
عقل است کسی که شه برد فرمانش
عقل است سری که گم بود سامانش
ما بنده عشقیم که در هر نفسیش
عیدیست که صد هزار جان قربانش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۶
تا کی نگرم بدیده روشن خویش
همچون مژه خار فتنه بر دامن خویش
خون گریم از آن هوس که بینم باری
گلهای طرب شکفته پیرامن خویش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۸
ایمه که ندارم از تو پروای چراغ
جایی که تویی کجا بود جای چراغ
در پای تو سوخت اهلی آخر نظری
هر چند که تاریک بود پای چراغ
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۹
پیریم و فقیر و ناتوانیم و ضعیف
ما را نبود بغیر غم یار و حریف
با اینهمه شادیم بقرآن مجید
چون حافظ حال ماست الله لطیف
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۱
برخیز و طواف کعبه مشمار گزاف
کین رمز کسی نیابد الا دل صاف
آن نور که طوف کعبه را شوق دلست
گر با تو بود کند تو را کعبه طواف
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۴
اهلی که مرید تو بود پیر فلک
شاگرد غم تو گشت و استاد ملک
گویا سخن او نمکی یافته است
از چاشنی لعل تو ای کان نمک