عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
اهلی تو مراد از لب دلبر مطلب
با زهر غمش بساز و شکر مطلب
با داغ فراق او می وصل مجوی
در آتش دوزخ آب کوثر مطلب
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
آنکس که به خوبان لب خندان دادست
خون جگری به دردمندان دادست
گر قسمت ما نداد شادی، غم نیست
شادیم که غم هزار چندان دادست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
هر دل که اسیر محنت اوست خوشست
هر سر که غبار آن سر کوست خوشست
از دوست به ناوک غم آزرده مشو
خوش باش که هر چه آید از دوست خوشست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
هر کس که ملامتی سرانجام وی است
از داغ محبت دلارام وی است
در سلسله محبت آموخته ایم
دیوانگی که عاشقی نام وی است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
از گلشن عیش جام مقصود که جست؟
تا لاله صفت چهره به خوناب نشست
چون سیب دل آغشته به خون باش ز دهر
بهبود مجو که به در این باغ نرست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
دل مست بتان ز صورت چون مه اوست
دریاب سخن که نکته ای در ته اوست
بر روزن هر که نور آن خورشیدست
چون ذره دل اهل نظر همره اوست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
ساقی به حیات خضر کس رهبر نیست
ور نیز بود به از می و ساغر نیست
می همدم ماست چونکه چون گرمی می
در آب حیات و چشمه‌ی کوثر نیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
ای مه که رخت آینه ی هر نظریست
مغرور مشو اگر ز خویشت خبریست
فانوس صفت به حسن خود گرم مشو
چون پرتو حسن تو ز نور دگریست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
ما را سوی معشوق اگر میل و هواست
معشوق به صد هزار دل عاشق ماست
کاه از سبکی نگه ندارد خود را
ور نی کشش محبت از کاه‌رُباست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
گر رند خراباتی و گر خلوتی است
خواهان منند و عشق من شهرتی است
کس نیست که نیست داغ مهری به دلش
داغ دل من ستاره ی‌ محنتی است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
مجنون که ز بیم طعنه از خلق جداست
حال که بود میانه او و خداست
رسوایی او ز چشم خلق است نهان
رسوایی من میانه خلق بلاست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
آن بت که ز فرق تا قدم صنع خداست
آن آب حیات و جان لب تشنه ماست
سیراب کجا شوم از آن آب حیات
یک دیدن سیر خواهم او نیز کجاست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
اهلی همه عمر بت پرست ار چه بزیست
یکبار بین که بت پرستیش ز چیست
بت آینه ایست مظهر صورت دوست
من سجده دوست میکنم آینه چیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
در ملک جهان حیات جاوید یکیست
در دور فلک ساغر جمشید یکیست
کس نسبت یار ما بخوبان نکند
خوبان همه ذره اند و خورشید یکیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
عمریست که میرود دل اندر ره دوست
ذره نبرد راه به منزلگه دوست
اهلی بدل مست تو گر نیست امید
نومید مباشی از دل آگه دوست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
ای برهمن آن عارض چون لاله پرست
رخسار بتان چارده ساله پرست
گر چشم خدای بین نباشد باری
خورشید پرست به که گوساله پرست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت
خاک همه را مستی عشق تو سرشت
معمور بود بشاهد و باده جهان
موعود بود به کوثر و حور بهشت
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
سامان دل از بی سر و سامانی ماست
آبادی ملک جان ز ویرانی ماست
گر شد دل جمع ما پریشان چه غمست
جمعیت ما هم از پریشانی ماست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
در دیده عقل عاشقی سوختن است
جان باختی و حکمت اندوختی است
جاهل ز چراغ سوختن می نگرد
غافل که در این سوختن افروختی است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
ای غایت هر هنر که در آدم هست
مقصود منی ز هر چه در عالم هست
من خسته دلم ز خدمت گر دورم
از ضعف تنست و ضعف طالع هم هست