عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۷
بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی
که بر خاک زمین دایم چرا افلاک میگردد
به سر میشد ز مغروری زد او را عشق یک سیلی
که شد رویش کبود و تا ابد بر خاک میگردد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۸
گر کسی از عشق صورت جان گدازد چون هلال
آفتاب حسن معنی حلقه اش بر در زند
تا تو نگدازی چو زر در بوته عشق مجاز
کی شه عشق حقیقت سکه ات بر زر زند
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۳
عارف عیسی نفس نام و نشان گم میکند
کافت اندر شهرت و در صحبت مردم بود
عالم خوش خلق دایم بر سفیهی هرزه گوست
چون مگس جوشی که بر کون خر بی دم بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۸
ایکه گویی که بحسن سخن من اهلی
اضطرابی ننمود و لب تحسین نگشود
بخدایی که مرا گنج معانی داده ست
که بسرمایه کس همت من نیست حسود
لیکنم دیده و دل جان سخن می طلبد
چکنم صورت بیجان دلم از کف نربود
گر تو نقشی بنمایی که دل از کف ببرد
کافرم گر نکنم پیش تو صد بار سجود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۶
حال درویش خسته باز مپرس
غم دیرینه بازگو چکند
چو فلک آتشش بخرمن زد
فکر کشت و غم درو چکند
هر که در عالمش جوی نبود
همه عالم به نیم جو چکند
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۷
فغان من همه از دست توسن نفس است
که خام و سرکش و بدخوی و بدلجام بود
بشصت سال ریاضت که دید دید در ره عشق
نگشت رام و نخواهد شدن کدام بود
چو عود خام کسی را که خامی از ازلست
هزار سال بسوزد هنوز خام بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۲
گر ترقی همچو ماه نو کند حال کسی
در تنزل عاقبت افتد ز جور روزگار
شاد زی اهلی بهر حالی که پیش آید ترا
زان که غیر از حق نماند حال کس بری کقرار
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۴
مسیحا را اگر گویند خاموش
نخواهد لب گشودن در سخن باز
و گرز آواز ناخوش گون، خر را
دهان بندی ز کون آید در آواز
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۵
رسول از ره معجز حکیم جانبخش است
مسیح مرده او از حدیث شکر ریز
مگو رسول حدیثست حکمت آمیزش
بگو مسیح بود حکمتش حدیث آمیز
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۶
خوش است کنج حضور و دل از جهان فارغ
که هر چه پیش تو آید خدای داند و بس
نه بی حضور تو از کس ملول و کس از تو
نه غیبت تو کند کس نه هم تو غیبت کس
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۷
ای مست غفلت آخر تا چند لطف دانش
در عالم حقیقت هشیار و نکته دان باش
بشنود و حرف از من کآن حاصل دو کون است
تعظیم امر حق کن با خلق مهربان باش
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۰
همای همت من آنچنان رمید از خلق
که گر بعرش در افتد مجال پروازش
ز آفتاب چنان بگذرد هم از دهشت
که ذره یی نفتد سایه بر زمین بازش
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۲
یک نشانده اند مردم از آن دل کشد بدل
مردن در انفصال بود جان در اتصال
شهوت کمال راحت از آنرو بود که نفس
با اتصال خویش رسد بعد از انفصال
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۳
حال درویش خسته باز مپرس
غم دیرینه بازگو چکنم
بسخن گر شوی صلاح اندیش
چون نباشی سخن شنو چکنم
چون فلک آتشم بخرمن زد
فکر کشت و غم درو چکنم
نیست در دست من چو سیم و زری
دل بکار جهان گرو چکنم
من که در عالمم جوی نبود
همه عالم به نیم جو چکنم
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۷
می و مطرب همه در بزم یارست
مجو ایزاهد از خلوت مگر غم
جهنم خلوتست و بزم جنت
تو گر جنت نمیخواهی جهنم
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۸
الف را ذات یکتا دان که اصل و فرع اشیا شد
چنانک آمد احد این کثرت آحاد را ضامن
هم او در ظاهر و باطن هم او در اول و آخر
هو الاول هوالآخر هو الظاهر هو الباطن
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۹
کارم درست بود نخست و چومه شکست
یارب برحمت آخر من چون نخست کن
یک گوشه نظر فکن از آفتاب وصل
کار شکسته ام چو مه نو درست کن
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۲
خار و گل باهم برآمد خاصه در گلزار شعر
ای سخن چین گل بچین از گلشن دیوان من
من بصد خون جگر باغ گلی آراستم
آنچه گل باشد تو را و آنچه خارست آن من
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۳
شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا
سست تر از بند شلوارند پند از من شنو
قید شاهد نیست جز مهر درش چون در گشود
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۴
نظر بصورت یاری فکن که چون خورشید
بپا کدامنی از مادر فلک زاده
مبین بصورت آلوده دامنان زنهار
که خار بهتر از آن گل که در گل افتاده