عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۱۱۲
آورده‌اند کی درآن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود استاد امام بوالقسم قشیری را پیغام فرستاد کی می‌شنوم کی تو در اوقاف تصرف می‌کنی. جواب داد کی اوقاف در دست ماست نه در دل ما. شیخ باز جواب داد کی ما را دست شما چون دل شما می‌باید.
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۱۱۳
استاد عبدالرحمن گفت، کی مقری شیخ بود، کی در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود یکی به نزدیک شیخ آمد و گفت مردی غریبم، بدین شهر درآمدم و همه شهر صیت و آوازۀ شماست و ترا کرامتهای بسیارست اکنون از آن یکی بنمای. شیخ گفت بآمل بودیم، یکی به نزدیک بوالعباس قصاب در آمد و همین سؤال کرد، شیخ بوالعباس گفت می‌نبینی آن چیست کی آن نه کراماتست آنچ آنجا بینی پسر قصابی بود که از پدر قصابی آموخت، چیزی بدو نمودند و او را بربودند، به بغداد تاختند، پیر شبلی او را به مکه فرستاد و از مکه به مدینه فرستاد و از مدینه به بیت المقدس، خضر را بدو نمودند و در دل خضر افگندند تا این را قبول کرد و صحبت افتاد و اینجا باز آوردو عالمی را روی بوی آورد تا از خراباتها می‌آیند و از ظلمتها بیزار می‌شوندو توبه می‌کنند و از اطراف عالم سوختگان می‌آیند و ازما او را می‌جویند، کرامت بیش از این بود؟ پس گفت کرامتی می‌باید در وقت کی بینم، گفت نیک ببین نه کرم اوست که فرزند بُزکُشی را درصدر بزرگان بنشانند و به زمین فرو نشود و دیوار بر وی نیفتد و این خانه بر وی فرو نیاید؟ بی‌ملک و مال ولایت دارد، بی‌آلت و کسب روزی خورد و خلق را بخوراند، این همه نه کراماتست؟ آنگه شیخ ما گفت ای جوامرد ما را با تو همان افتاد که وی را. این مرد گفت یا شیخ من از تو کرامات تو می‌طلبم تو از شیخ بوالعباس می‌گویی؟ شیخ گفت هرکه بجمله کریم را گردد همۀ حرکات وی کریم را گردد پس تبسم کرد و بگمارید و گفت:
هر باد کی از سوی بخارا بمن آید
زوبوی گل و مشک و نسیم سمن آید
برهرزن و هر مرد کجا بروزد آن باد
گوید مگر آن باد همی از ختن آید
نه نه زختن باد چنان خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بر معشوق من آید
هر شب بگرایم بیمن تاتو برآیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید
با هرکه سخن گویم اگر خواهم اگرنه
اول سخنم نام تو اندر دهن آید
پس شیخ گفت چوبنده را پاک گرداند حرکات و سکنات و قالت و حالت آن بنده همه کرامات بود و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۲
شیخ گفت ما آنچ یافتیم به بیداری شب و به بی‌داوری سینه و بی‌دریغی مال یافتیم.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۳
شیخ را پرسیدند کی صوفیی چیست گفت آنچ در سر داری بنهی و آنچ در کف داری بدهی و آنچ بر توآید نجهی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۷
شیخ گفت تصوف دو چیز است: بیکسو نگریستن و یکسان زیستن.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۸
شیخ گفت اللّه و بس و ما سواه هوس و انقطع النفس.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۲۲
شیخ گفت آن پیر را گفتند که دعایی در کار ما کن. گفت: اختیارُ ماجری لک فی الازل خیر من معارضة الوقت. الخیر اجمع فیما اختارخالقنا و اختیار سواه الشر و الشؤم.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۲۳
شیخ گفت اینست و بس و این بر ناخنی بتوان نبشت: اِذبح النفس والافلا تشغل بتر هات الصوفیة.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۲۸
شیخ ما گفت «التصوف اسم واقع فاذا تم فهو اللّه»گفت درویشی نامی است واقع چون تمام شد و بغایت برسید آنجای خود جز خدای چیزی دیگر نماند.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۳۴
شیخ گفت مردان تن را یله کرده‌اند و بر یکجای ملازمت کرده‌اند و تن در داده‌اند سالها برامید بوی این حدیث.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۳۶
شیخ گفت همه عنان و ران بسر کوی بایزید رسیده‌اند عنان باز کشیده‌اند، بایزید کو تا عنان قوی بیند؟
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۳۹
شیخ گفت ایزد تعالی در همه جایها حقّ خود راتبع حقّوق خلق گرداند و از کرم و فضل تقصیردر حقّ خود عفو کند و درگذارد و در حقّوق خلق روا ندارد برای آنکه رحمت صفت حقّست و عجز صفت خلق آنگه این بیت بگفت:
آری چنین کنند کریمان کی شاه کرد
سوی رهی بچشم بزرگی نگاه کرد
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۴۲
شیخ گفت اگر کسی در مقامات بدرجۀ اعلی رسد و بر غیب مطلع شود کی او را پیری و استادی نبود، از وی هیچ چیز نیاید و هر حالت که ازمجاهدت خالی بود زیان آن بیش از سود بود.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۴۳
شیخ گفت روزی در میان مجلس که: این تصوف عزّیست در ذُلّ، توانگریست در درویشی، خداوندیست در بندگی، سیریست در گرسنگی، پوشیدگیست در برهنگی، آزادیست در بندگی، زندگانیست در مرگ، شیرینیست در تلخی. هرکه در این راه آید و بدین صفت نرود هر روز سرگردان‌تر باشد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۴۵
از شیخ ما سؤال کردند کی از خلق بحقّ چند راهست؟ بیک روایت گفت هزار راه بیش است و بروایتی دیگر گفت بعدد هر ذراتی ازموجودات راهیست بحقّ اما هیچ راه نزدیکتر و بهتر و سبکتر از آن نیست که راحتی به کسی رسد و ما بدین راه رفتیم وهمه را بدین وصیت می‌کنیم.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۴۹
از شیخ پرسیدند کی صوفی کیست؟ گفت آنست که هرچ کند بپسند حقّ کند تا هرچ حقّ کند او بپسندد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۲
شیخ را در مجلس سؤال کردند کی ما التصوف؟ شیخ گفت: التصوف الصبر تحت الامر و النهی و الرضا و التسلیم فی مجاری الاقدار. پس گفت: لم یظهر علی احد حالة شریفة منیفة الا واصلها الصبر تحت الامر و النهی و الرضا و التسلیم بقضاء اللّه و احکامه عزوجل.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۴
شیخ گفت: العالم هوالمخلص فمن لااخلاص له فی قلبه فلا علم له فی دینه و شرعه. یکی گفت یا شیخ اخلاص چیست؟ گفت رسول صلی اللّه علیه و سلم گفته است که اخلاص سرّیست از اسرار حقّ در دل و جان بنده که نظر پاک او بدان سر است و مدد آن سر از نظر پاک سبحانست و موحد که موحد است بدان سر است. کسی گفت ای شیخ آن سر چیست گفت لطیفۀ از الطاف حقّ چنانک گفته است اللّه لَطِیفٌ بِعِبادِه و آن لطیفه بفضل و رحمت حقّ تعالی پیدا گردد نه به کسب و فعل بنده، ابتدا نیازی و حزنی و ارادتی در دلش پدید آرد آنگه بدان نیاز و حزن نظری کند به فضل و رحمت لطیفۀ درآن دل بنهد که لایطّلع علیه ملک مقرب ولا نبی مرسل و آن لطیفه را سرّاللّه گویند و آن اخلاص است با رسول صلی اللّه علیه گفت تا با خلق بگوید قُلْ بِفَضلِ اللّه وَبِرَحمَتِه فَبِذلِک فَلْیَفْرَ حُواهُوَ خَیرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۶
قال الشیخ: اذا اَرَدْتَ ان یصیر الحقّ فی قلبک موجودا فطهر قلبک عن غیره فان الملک لایدخل بیتا فیه الخرافات و الاقمشة و انما یدخل بیتا فارغا لیس فیه الا هو و لاتکون انت معه کما قیل: زوبیرون رو خانه مرا بُنگاهست.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۱
شیخ گفت: ان اللّه تعالی فی کل یوم ثلثمائة و ستین نظرة الی قلب عبده.
پس گفت: کشش به از کوشش، تا کشش نبود کوشش نبود و تا کوشش نبود بینش نبود.
پس گفت: من طلبه بالعبودیة لایجده و من طلبه به یوشک ان یجده.
پس گفت: لوبسط بساط المجدوالفضل لدخل ذنوب الاولین و الاخرین فی حاشیة من حواشیه ولوبدت عین من عیون الجود الحقّ المُسیء بالمحسن.
پس گفت: درویشان نه ایشان‌اند اگر ایشان ایشان بودندی نه درویشان بودندی اسم ایشان صفت ایشان است هرکه بحقّ راه طلبد گذرش بر درویشان باید کرد که در وی ایشانند.
شیخ ما گفت: انقطع عن الکل حتی یکون لک الکل، پس گفت:
الذکر یمنعنی والجودیطمعنی
والحقّیمنع عن هذا و عن ذاکا
فلاوجود ولاذکر اسیر به
حتی فوآدی اذ نادیت ایاکا