عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۱
تا گوش دلت به غفلت است آکنده
دل را تو مپندار که گردد زنده
شرمت ناید از آنک از خون تو بود
سلطان باشد تو را تو او را بنده
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۳
این دل نه همانا که تو با راه آیی
در راه بقا چو طالب جاه آیی
چون صحبت شاهان بنکردی حاصل
جایت پس در بود چو بیگاه آیی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۶
هرگز دل من واقف اسرار نشد
روزی به صفا و صدق بر کار نشد
بس پند که بشنید و یکی گوش نکرد
بس عبرتها که دید و بیدار نشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۸
می میرم ازو و صورت جان در پیش
بر آتشم و روضهٔ رضوان در پیش
در عالم عشق طرفه حالی که مراست
تشنه جگر و چشمهٔ حیوان در پیش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۹
با دل گفتم درآی از خواب تمام
زان پیش که روزگار برگیرد گام
دل گفت که از من مطلب بیداری
آخر نشنیده ای که النّاس ینام
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۰
از جام هوس بادهٔ مستی تا کی
ای نیست شونده لاف هستی تا کی
وای غرقهٔ بحر غفلت ار ابر نئی
تر دامنی و هوا پرستی تا کی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۱
ای دل اگرت زنفس معزول کنند
میلت سوی مقبلان مقبول کنند
هرگه که تو [قدر] قرب حق نشناسی
ناچار به باطلیت مشغول کنند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۲
زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است
بر حال تو باید به دو صد چشم گریست
با خویشتن آی و این همه غفلت چیست
گر مرد رهی بهتر ازین باید زیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۳
ای دل زامل به مال مایل تا کی
در راه هوس ساخته منزل تا کی
چون پیشروان و پسروان تو شدند
آخر تو درین زمانه غافل تا کی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۴
ای کاش بدانمی که من کیستمی
در دایرهٔ وجود بر چیستمی
گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوش
بر خود به هزار نوحه بگریستمی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۷
دل سوختگان از تو سگالند مکن
یا از تو به حضرتش بنالند مکن
اقبال تو را گوش به هنگام سحر
با دست دعای بد بمالند مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۹
در هر دلکی از تو نهیبی است مکن
افراز ملوک را نشیبی است مکن
با خلق خدا ستم مکن نیک بدان
فردات به هر سبب حسیبی است مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۰
جانا سخنان خصم در گوش مکن
پند من مستمند بنیوش مکن
برخاسته ای به خون شهری زن و مرد
بنشین، بشنو، باش تو خاموش مکن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۱
یک قطره زآب دیدهٔ مظلومی
یک آه زسوز سینهٔ محرومی
آن قطره شود سیل بسی شهر برد
وان آه شود آتش و سوزد رومی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۲
تا چند ازین خلق خدا آزردن
زین عالم فانی چه توانی بردن
ای بر فلک از کبر کشیده گردن
آخر نه خدایی! نه بخواهی مُردن؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۶
بیگانگی ات چو با دل خویش آید
هر جای که مرهمی زنی نیش آید
صد زخم خوری به تیغ بر تن به از آنک
یک زخم زتو بر دل درویش آید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۷
هر کاو درمی به خون دل جمع آرد
می نگذاری تا به تو می نسپارد
چون می گذری و می گذاری همه را
باری بگذار تا همو می دارد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۹
هان تا تو چو ظالمان ستمها نکنی
وندر دل خستگان المها نکنی
می دان که به مقبلان تو همسر نشوی
تا تو قدمت پی قدمها نکنی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۶
خوبان همه دل برند لیکن دین نه
ورزند عتاب و جنگ اماکین نه
دشنام دهند و خشم گیرند و کنند
بر خسته دلان جفا ولی چندین نه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۸
با شهوت و طبع نور دل نفزاید
تا ظلمت شهوت در دل نگشاید
حق می طلبی و شهوتت می باید
این هر دو به یک جای برابر ناید