عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۵
جان گرچه که نیست حضرتت را درخورد
دام کرمت شیفتگان را پرورد
حال من و تو قصّهٔ آن مورچه ای است
کاو پای ملخ نزد سلیمان آورد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۷
در خون جگر اگر در آغشته منم
از کس بنرنجم چو سررشته منم
از من بحلی گرچه ستمکاره توی
وز تو خجلم گرچه به غم کشته منم
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۸
آن را که دل از راهِ صفا پر نور است
از طبع و هوا و خشم و خشیت دور است
وَر از سبکی کند کسی بی ادبی
او نیز در آن بی ادبی معذور است
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۹
ای دوست من از هیچ مشوّش گردم
وز نیمهٔ نیم ذرّه دلخوش گردم
از آب لطیف تر مزاجی دارم
دریاب مرا وگرنه آتش گردم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲
تا تو دل را زکبر و زشهوت و آز
وز حقد و حسد بجملگی نکنی باز
بویی ز وصال او نیابی هرگز
خواهی تو به روزه باش و خواهی به نماز
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷
رازت همه دارای فلک می داند
کز موی به موی و رگ به رگ می داند
گیرم که به زرق خلق را بفریبی
با او چه کنی که یک به یک می داند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
زهری که به جان رسید تریاک چه سود
ای غرّه به ظاهرت که آراسته ای
با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰
یاران زمانه پیچ پیچند همه
سودازدگان بی علاجند همه
بر هیچ مرید بد به هیچی منگر
قصّه چه کنم دراز، هیچند همه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱
میدان فراخ و مرد میدانی نه
یک مرد از آنها که تو می دانی نَه
مردان بینی به بایزیدان مانند
در باطنشان بوی مسلمانی نَه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۲
تو لایق نکته های باریک نئی
جز درخور طبع تنگ و تاریک نئی
من فاسقم از حضرت او دور نیم
مسکین که تو زاهدی و نزدیک نئی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۳
مادام که بار عقل هستی باقی است
از ظلمت جهل وانرستی باقی است
اندر نظر روح تو تا ما و من است
در نفس تو شرک و بت پرستی باقی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۵
ای دل به صلاح اگر نشستی برسی
وین لشکر نفس اگر شکستی برسی
خود را به ریا چند نمایی زاهد
گر بنمایی چنانک هستی برسی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۶
بی دیده اگر راه روی بی خبری است
تمکین مطلب ازو که او رهگذری است
قومی که مکرّمند از گفتهٔ حق
تشبیه به گاو و خر کنی عین خری است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۳
تا خانقه حرص تو ویران نشود
دشوار زمانه بر تو آسان نشود
تا بر سر آز خویشتن پا ننهی
این کافر نفس تو مسلمان نشود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۴
هان ای «واحد» زباد حرصی تو اسیر
زان نیست تو را زآتش حرص گزیر
خاکت بر سر صوفی و دریوزهٔ زر
ای رفته زرویت آب درویش و امیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۵
از آتش حرص و آز تا چند نفیر
ای آب زروی رفته پندی بپذیر
ای خوار چو خاک راه تا چند امیر
ای عمر به باد داده میری کم گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۶
گر بر سر نفس عقل را میر کنم
بر گردن او ز توبه زنجیر کنم
زنجیر گسل کند چو مرداری دید
با این سگ بی‌ادب چه تدبیر کنم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۷
ای خواجه یقین را به گمان می طلبی
وز نکتهٔ آن اگر نشان می طلبی
با قید طمع صید فراغت مطلب
برخیز ازین اگر تو آن می طلبی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۹
خود را به طمع درین بلا افکندی
بگسل زطمع تا تو درو پیوندی
تا هست طمع بدان که اندر بندی
رستی تو چو دندان طمع برکندی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳۰
ای دل چو نصیب تست سرگردانی
از طالع شوم خود چه سرگردانی
چون رزق تو این است کز اوّل دادند
پس جهد تو هیچ است دلا نادانی