عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۸
محنت مردم آزاده فزونتر باشد
بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد
عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد
می توان شمع برافروخت ز نقش قدمش
هر که را آتش سودای تو در سر باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۱
ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند
غافل از جنت دربسته خلوت شده اند
به خوشی چون گذرد عمر بنی آدم را؟
که ز پشت پدر آواره ز جنت شده اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۰
چندان که ممکن است کسی مردمی کند
دم را چرا علم کند و کژدمی کند؟
نان جوی به سفره هر کس که هست ازوست
آدم زبان خویش اگر گندمی کند
طوفان نوح، کودک دریا ندیده ای است
جایی که آب دیده ما قلزمی کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۳
این ناقصان که فخر به انساب می کنند
پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنند
اسلاف را هم از نسب خود کنند خوار
بس نیست این ستم که به اعقاب می کنند؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۰۷
به جای قطره باران به کشت طالع ما
ز آسمان ستم پیشه مور می آید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۵
تنها نه کار من به نگاه نخست کرد
هر کس که دید جلوه او پای سست کرد
زلف از متاع فتنه تهیدست گشته بود
خط عاقبت شکسته او را درست کرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۴
گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرد
دیهیم نخوت از سر قیصر گرفته اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۵
مردم ز حد خویش برون پا نهاده اند
راه هزار تفرقه بر خود گشاده اند
بسته است روزگار جهان را به کار گل
یکسر به فکر باغ و عمارت فتاده اند
خواهند عاقبت ز ندامت به سر زدن
دستی که ظالمان به تعدی گشاده اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۷
این ریش پروران که گرفتار شانه اند
غافل که صد خدنگ بلا را نشانه اند
در خانمان خرابی دل سعی می کنند
این غافلان که در پی تعمیر خانه اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۴
عجب نباشد اگر دل ز آسمان بگریزد
که تیر راست رو از صحبت کمان بگریزد
گل حمایت (و) مظلوم پروری است شجاعت
وگرنه گرگ چرا از سگ شبان بگریزد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۱
هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص
هر که بیرون رفت از عالم، ز عالم شد خلاص
تنگدستی راست لازم گریه بی اختیار
تاک تاآورد برگ از چشم پر نم شد خلاص
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳۵
چون گل پی رنگینی دستار نباشم
چون آب روان تشنه رفتار نباشم
اشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشم
آهم که به هر سردنفس یار نباشم
ناقوس غریبانه به فریاد درآید
آن روز که در حلقه زنار نباشم
زین شهر چرا روی به صحرا نگذارم؟
دیوانه شدم، چند گرفتار نباشم؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳۹
ما داغ جنون را به سویدا نفروشیم
یک ناله زنجیر به دنیا نفروشیم
تنگ است سواد نظر مردم عالم
تا جنس فراوان نشود ما نفروشیم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۲
مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن
گریه را آگاه گردان، ناله را آواز کن
ای که می بخشی به گلچینان کلید باغ را
اول این قفل گره از بال بلبل باز کن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۲
به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن
که بی شرمی است گل در پیش چشم باغبان چیدن
ادب حسن حجاب آلود را بی پرده می سازد
به دست کوته اینجا بیشتر گل می توان چیدن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۸۱
زهاد را به حلقه رندان چه می بری؟
این خار خشک را به گلستان چه می بری
جنت به چشم مرده دلان نخل ماتمی است
زهاد را به سیر گلستان چه می بری؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۹۳
اول علاج ما به نگاه کشند کن
آنگاه غیر را هدف نوشخند کن
از صد یکی به سوز نهانی نمی رسد
ای کمتر از سپند، صدایی بلند کن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۱۲
مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن
گریه را آگاه گردان، ناله را آواز کن
ای که می بخشی به گلچینان کلید باغ را
اول این قفل گره از بال بلبل باز کن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۱
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟
به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟
اگر ذوق شهادت تشنه جانان را امان بخشد
چه خونها در دل بی رحم قاتل می توان کردن
سراب و آب را نتوان جدا کردن به چشم از هم
به نور دل تمیز حق و باطل می توان کردن
رعیت نیست ممکن شاه را محکوم خود سازد
اگر سرپیچد از فرمان چه با دل می توان کردن؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۴۳
از کجی ناخنه دیده انور گردی
راست شو راست که سرو لب کوثر گردی
نعل نان است در آتش ز پی گرسنگان
چه ضرورست پی رزق به هر در گردی؟
خم نمودند قدت را که زمین گیر شوی
نه که از بی بصری حلقه هر در گردی
بوالهوس نیست به لطف تو سزاوار، ولی
شرمت آید ز غلط کرده خود برگردی