عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۰
ای دل چه کری کند مشوش بودن
وز بهر دو روزه عمر سرکش بودن
بنیاد سرای عمر بر هیچ افتاد
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۳
ای خواجه یکی کام روا کن ما را
دم در کش و در کار خدا کن ما را
ما راست رویم ولی تو کژ می بینی
رو چارهٔ دیده کن رها کن ما را
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۴
یکباره برون نیامده از پی و پوست
دعوی سری مکن دلا کاین نه نکوست
شیخی خواهی برو مریدی می کن
کان کس که مرید شد مراد همه اوست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۵
داری سر کارزار میدان این است
پیدا کن اسرار مریدان این است
ای بی کاران ار سر و کاری دارید
کار این کار است و راه مردان این است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۶
بس خون جگر که شیخ من با من خورد
تا کرد مرا چنین که می بینی مرد
من بد بودم شیخ مرا نیکو کرد
من نیز همان کنم که او با من کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۸
هر شیخ که او علم ندارد در تن
او نتواند مرید را پروردن
این شیخی را علم و عمل می باید
بی علم چه لایق است شیخی کردن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۹
اندر ره عشق اگر تکلّف نکنی
گر جان خواهد زتو توقّف نکنی
گیرم که تکلّف نکنی در باقی
شاید [که] تکلّف به تکلّف نکنی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۰
تا جان خودت به دست سودا ندهی
وآن را که تکلّف است ره واندهی
از دست تکلّف بستان دامن خویش
تا دامن جان به دست غوغا ندهی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۱
در دست تکلّف چو اسیری ای دل
بر طبع خودت نیست امیری ای دل
جهدی بکن از سر تکلّف برخیز
در پای تکلف به چه میری ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۲
زنهار دلا بکوش اگر باخبری
کز دست تکلّف تو مگر جان بُبَری
مادام که در بند تکلّف باشی
از عمر خود و عیش جهان بی خبری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۴
شمع دل من روی چو شمع تو بس است
چون روی تو نیست شمع و شاهد هوس است
با ما چو غم تو ساعتی یک نفس است
در حسرت این واقعه بسیار کس است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۵
گر زانک بر کس نروم روزی چند
تا کاشتهٔ خود دروم روزی چند
دانی غرضم از آن نشستن چه بُود
تا غیبت خلق نشنوم روزی چند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۷
یکباره زعقل و خردم دل بگرفت
وز خیر و شر و نیک و بدم دل بگرفت
احوال حدیث دیگران خود بگذار
از خویشتن و حال خودم دل بگرفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۸
آنها که درین راه فلاحی باشند
کی یار می و جفت صراحی باشند
گر خلوت و عزلت از اباحت باشد
پس جملهٔ انبیا مباحی باشند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۹
این آزادی هزار جان بیش ارزد
و این تنهایی ملک جهان بیش ارزد
در خلوت یک زمان با خود بودن
از جان و جهان این و آن بیش ارزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۵۰
ای دل تو طربناک نئی حیران باش
رنج تو زدانش است و رو نادان باش
خواهی که زدست دیو مردم برهی
مانند پری زآدمی پنهان باش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۵۱
ای دل پس زنجیر چو دیوانه نشین
بر دامن درد خویش مردانه نشین
زآمد شد بیهوده تو خود را پی کن
معشوقه چو خانگی است در خانه نشین
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۵۳
هان تا دم دهر در جوالت نکند
سرگشتهٔ احوال محالت نکند
مغرور مشو به رنگ و بویی چون گل
تا دست زمانه پایمالت نکند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۵۵
عمری به مراد خود رسیدی، بس کن
یکچند به کام خود دویدی، بس کن
از نامه سیه کردن خود شرمت باد
چون موی سیه سپید دیدی، بس کن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۵۷
تا چند می و سماع و ساقی طلبی
با اهل نشاط هم وثاقی طلبی
وقت است اگر دیدهٔ دل باز کنی
وز باقی عمر عمرِ باقی طلبی