عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۱
بادی که زکوی فقر گرد انگیزد
بر آتش کبر آب تواضع ریزد
حقّا که هزار تاج کسری ارزد
گردی که زپای این گدایان خیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۲
درویش کسی بود که در خود نگرد
خود را ز جهان نفس بیرون شمرد
دنیاش نباشد غم عقبی نخورد
آن است رونده کاین چنین ره سپرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۳
گر شهوت توسن تو رام تو شود
در خطّهٔ جان خطبه به نام تو شود
ور زانک تو در فقر به غایت برسی
سلطان همه جهان غلام تو شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۴
درویش که اسرار نهان می بخشد
هر دم ملکی به رایگان می بخشد
درویش کسی نیست که نان می خواهد
درویش کسی بود که جان می بخشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۵
درویش زخودپرستی آزاد بود
ظاهر چو خراب و باطن آباد بود
او را که زلطف ایزدی داد بود
از ردّ و قبول خلق آزاد بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۶
هر دل که درو دُرّ معانی بندد
ایذای چنین طایفه را نپسندد
این گریهٔ صوفیان ندانی از چیست
در ماتم آن کس که برایشان خندد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۷
درویش به غم همیشه خرّم باشد
اندر ره فقر زخم مرهم باشد
گر درویشی تو بابلا خوش می باش
کس جای حدیث عافیت کم باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۸
میل دل ما جز به فقیری نبود
خرسند به میر جز اسیری نبود
از صدق اثری در دل شخصی دیدم
ورنه دل ما منزل میری نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۷۹
دانی چه بود جان و جهانِ درویش
دانی چه بود امن و امانِ درویش
آن ملک که بی امان و بی خصم بود
دانی که کدام باشد آنِ درویش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۰
دستِ دل ما هر چه تهی تر خوش تر
و آزادی دل زهرچه خوش تر خوش تر
عیش خوش مفلسانه یک چشم زدن
از مملکت هزار قیصر خوش تر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۳
هرگه که تو آوری بیانی از فقر
در حال تو را دهند جانی از فقر
تا ترک وجود هر دو عالم نکنی
معلوم نگرددت نشانی از فقر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۴
درویش همیشه بی نوا اولی تر
نزل ره درویش بلا اولی تر
آنجا که نشان جان نباشد لایق
گر ترک کنی کار تو را اولی تر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۵
در راه طلب خدمت درویشان کن
بیگانه مباش یاری خویشان کن
با خود مکن آن جنگ که نامردمی است
و آن صلح که با خود است با ایشان کن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۶
در درویشی کار به صدق است و یقین
در درویشی کار نه کفر است و نه دین
درویش کسی بود که بیزار بود
از کفر و زاسلام و زدنیا و زدین
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۷
در فقر اگر دمی تو با حق داری
سرمایهٔ عاشقان مطلق داری
گر بوی وصالش به مشام تو رسد
منصور شوی بانگ اناالحق داری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۸
تا ظن نبری که غمخوری درویشی است
یا بی کسی و مختصری درویشی است
تو پنداری که مفلسان درویشند
سرمایهٔ هر توانگری درویشی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۹
در عالم فقر ار سر هر پر هوسی
سرمست همی دوند هر نیک و خسی
در فهم فرو شدند از وهم بسی
وز وهم نیامده است در فهم کسی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹۱
امروز چو ناصر فقیران باشی
فردا زقبیل دستگیران باشی
خاک کف پای جمله درویشان شو
تا تاج سر جمله امیران باشی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹۲
دردی است طمع که نیستش درمانی
گنجی است یقین که نیستش پایانی
خاک در فقر توتیایی است بزرگ
کان حیف بود به چشم هر سلطانی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹۳
درویشان را عار بود محتشمی
در دیده شان نار بود محتشمی
او را که رسد از گل درویشی بوی
بر خاطر او خار بود محتشمی