عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۷ - الخوف
گر کس دارد زنیک و بد خواه امید
شاید که من از تو دارم ای ماه امید
گفتی که تو را چرا امید از من نیست
خوی تو و بخت من و آنگاه امید؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۸ - الخوف
دستی نه که از دل گرهی برگیرد
پایی نه که بار گنهی برگیرد
ترسم که زبی دلی سرانجام دلم
از سینه برون رود رهی برگیرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۰ - الخوف
ای دل طمع وصل به بیهوده مدار
کز دوست جز او نیست کسی برخوردار
هر کس زکمال او [ورا] نیست خبر
او در پس پرده مانده ما در پندار
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۳ - الخوف
فریاد از آنچ نیست و می خوانندم
زاهد نیم و بزهد می خوانندم
گر زانک درون برون بگردانندم
مستوجب آنم که بسوزانندم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۴ - الخوف
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
وز مردن وز کندن جان می ترسم
چون مرگ حقیقت است چرا ترسم ازو
من نیک نزیستم از آن می ترسم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۱ - الرجاء
با هر درمم اگر دو صد بدره بود
با مهر کرامت تو یک ذرّه بود
گر کفر همه وجود در من باشد
با بحر عنایت تو یک قطره بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۲ - الرجاء
بی جام چو جمشید نمی شاید بود
بی شام چو خورشید نمی شاید بود
گیرم که به طاعت تو مشغول نیم
از لطف تو نومید نمی شاید بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۵ - الرجاء
چون قطرهٔ مهر او چکیدن گیرد
دل جامهٔ عافیت دریدن گیرد
چون باد عنایتش وزیدن گیرد
اسباب بلا زمن بریدن گیرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۶ - الرجاء
آن کس که نبوّت به شبانی بخشد
سلطانی را به پاسبانی بخشد
چون هست امید تو بدو دل خوش دار
کاو هر نفسی بتازه جانی بخشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۷ - الرجاء
چون کار به جهد و جدّ تو برناید
دلتنگ مشو که آنچنان می باید
چون نور فراز شد جهان بگشاید
کز دامن صبح روز روشن زاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۸ - الرجاء
راه تو به جز تو دیگری ننماید
بی حکم تو کس را نفسی برناید
بگشای در بستهٔ شادی بر ما
هرگه که دری ببست صد بگشاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۹ - الرجاء
چون از سر جد پای نهادی در کار
سررشتهٔ خود به دست عشقش بسپار
می کوش به قدر جهد و دل خوش می دار
کاو چارهٔ کار تو بسازد ناچار
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۶۳ - الرجاء
بنگر که چنین ما به چه تدبیر شدیم
گشتیم گدای دَرِ او میر شدیم
ما زانک به طاعتش نکردیم قیام
با حلقهٔ بندگیّ او پیر شدیم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۶۴ - الرجاء
دعوی طلب گرچه مجاز است از تو
سرنامهٔ دهر بی نماز است از تو
گر معصیتت هزار چندان باشد
نومید مشو چو نی نیاز است از تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۶۵ - الرجاء
ماییم به عشق تو تولّا کرده
وز طاعت و معصیت تبرّا کرده
آن را که عنایت تو باشد باشد
ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۶۶ - الرجاء
ملک تو نکاهد ار مرا بنوازی
و افزون نشود اگر مرا بگدازی
نومید نیم ز لطف تو آخر کار
جایی برساندم به بازی بازی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱ - الشریعة
اصل همه اوست و هر چه جز او فرع است
هر کس که جز این داند او را صرع است
در تارکیت شمع و چراغی باید
جسمت شمع است و آن چراغت شرع است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۳ - الشریعة
جان آید و راه عشق می پیماید
ره دشوار است رهبری می باید
عقل آمد و ره به خود نمی داند رفت
شرع آمده است تا رهش بنماید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۶ - الشریعة
عقل از ره جان به نور شرع آگه شد
در شرع آویخت و رهشناس آنگه شد
گر عقل به هر واقعه رهبر بودی
پس کافر عاقل چه سبب گمره شد؟
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۷ - الشریعة
گر زانک تو را هست ز تحقیق خبر
جز بر سر پول شرع مپسند گذر
در صومعه چون تو بوی معنی یابی
پس نام خرابات ادب نیست، مبر