عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۴ - مجدالدین
خداوندا تو آنشخصیکه چشم چرخ فیروزه
نبیند در هزاران دور اگر چون تو بشر جوید
سپهر مجد و بحر علم و کان جود مجدالدین
که عقل کل زرای روشن تو راهبر جوید
بوقت بزم تو کان از کف رادت امان خواهد
بروزرزم تو نصرت زشمشیرت ظفر جوید
ز بهر مدحت تو تیر گردون کلک پیراید
ز بهر خدمت تو چرخ چون جوزا کمر جوید
زلطفت بلبل دلها همیشه میزند دستان
ز نطقت طوطی جانها همه ساله شکر جوید
بوقت عزم تو گردون برد از طبع تو سرعت
بگاه حزم تو خورشید از رایت نظر جوید
جز از تو کیست در گیتی که او قدر هنر داند
جز از تو کیست در عالم که او اهل هنر جوید
چو من مدحتسرائی کو که دارد چون تو ممدوجی
چو تو گوهرشناسی کو که مثل من گهر جوید
مرا تشریف فرمودی ولیکن دون قدر من
مرا کس اینقدر بخشد ز تو کس اینقدر جوید؟
هم از فرط سخایت دان اگر این بنده مخلص
همی زین پایه کوراست خود را بیشتر جوید
هر آنکس کو بمدح تو دهان بگشاد همچون گل
عجب نبود اگر حالی چو نرگس تاج زر جوید
کسی کو چون تو مخدومی بدست آورد در عالم
هم از دون همتی باشد گر از وی ما حضر جوید
کسی کود کرد غواصی بدریائی پر از گوهر
ز کوته دیدگی باشد که خرج مختصر جوید
من از تو نام گیرم زانکه ماه از مهر افزاید
من از تو بوی جویم زانکه گل رنگ از قمر جوید
تو کان جودی و ناچار رسم کان چنین باشد
که چون زر بیشتر بخشد طمع زو بیشتر جوید
نباشد خام طبعی زارزوی عقل نزدیکت
گر از دریا گهر خواهد ور از خورشید زر جوید
بمان در دولت جاوید و سرسبزی بکام دل
همی تا چرخ فیروزه برین عالم گذر جوید
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۵ - دوری
بدانخدای که بی گرد موکب امرش
غبار صبح برین سبز طاق ننشیند
همای سلطنت او چو بال بگشاید
بر آشیانه این نه رواق ننشیند
سوی معارج عرشش سفر نداند عقل
گر از هدایت او بر براق ننشیند
که نیم ساعت دوری ز حضرت عالیت
مرا برابر ملک عراق ننشیند
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۷۰ - اسبک
دعاگو اسکبی دارد که هر روز
ز عشق کاه تا شب میخروشد
غزل میخوانم و در وی نگیرد
دو بیتی نیز کمتر می نیوشد
توقع دارد از انعام مخدوم
که بر وی توبواری کاه پوشد
و گر که نیست در اصطبل معمور
درین همسایه شخصی میفروشد
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۷۱ - شوق
بخدائی که رخت عزت او
در سرای کهن نمی گنجد
وز عدم ذره بی اجازت او
در خم کاف کن نمی گنجد
کانچه اندر ضمیر شوق منست
در دهان سخن نمی گنجد
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۷۴ - باد صبا
دم عیسی است مگر باد صبا
که دل مرده بدو زنده شود
گل چو بدعهدی و رعنائی کرد
دولتش زود پراکنده شود
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۷۶ - خدایگان شریعت
خدایگان شریعت علاء دین رسول
رسول عزم تو از باد تیز تر گذرد
سپهر پیر باین نیلگون قبا که بود
بدرگه تو رهی وار با کمر گذرد
اگر همای جلال تو بال بگشاید
ازین صحیفه سیمین چو تیر برگذرد
ز عشق گرد سمند سپهر جولانت
چو سیل حادثه بر روضه بصر گذرد
ز لفظ عذب تو چندان ملک حکایت کرد
که تا بحشر جهان بر سر شکر گذرد
بهر دیار که خشم تو کار زار کند
زمانه بر سر خونابه جگر گذرد
جهان در آرزوی کسب کیمیای شرف
بخاک ساحت فرخنده ات بسر گذرد
گشاد تیر ترا دهر ناوکی پرداخت
که گر بخواهی ازین نیلگون سپر گذرد
مگر سموم بلا بر گرفت خاک درت
کزین سرای باندیشه مختصر گذرد
مگر که بحر بخاک در تو نزدیکست
که روزگار از و دست پر گهر گذرد
خجسته رای منیر ترا چه کم گردد
که از گناه یکی تیره روی در گذرد
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۸۲ - پاس راز
بخدائی که علم واسع او
از سرایر جدا نشد هرگز
کان سخن کامد از تو در گوشم
با زبان آشنا شد هرگز
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۳ - فتلق سعددین
آفتاب مطلع اقبال قتلق سعد دین
ای بنور رای روشن کرده اسرار ازل
بر فراز بام قدرت هندوی چوبک زنست
پاسبان قلعه هفتم که خوانندش ز حل
چون بپرواز اندر آمد خامه سر سبز تو
تیغ طوطی رنگرا پرواز دادند از عمل
تیغ هندی گوهر تو خون بدخواهان بریخت
آسمان گفتا زهی لالایک میر اجل
آسمان از دور حلم ساکنت رادیدو گفت
دور بادا آفت چشم بد از نعم البدل
حاسدان درگهت را عقل شیطان میشمرد
مهتر فکرت ندا کردش که لابلهم اضل
دی در انوقتیکه آن سلطانسیم اندود چرخ
چونگفت میکرد خود را در زرافشانی مثل
هاتفی گفت ازورای چرخ در گوش دلم
کای ضمیرت مشکلات سرگردون کرده حل
آنکه گریکشعله در گردون فکندی خشم او
پوستین از شدت گرما برون کردی حمل
حاسدانش را که هستند از در صد پوستین
هر دم آسیبی رسد زین عالم رو به حیل
آسمان عزا ازینپس عزم آن میداشتم
تا براندازم طریق مدحت و رسم غزل
لیکن از بهر مدیح خاطر افروز تو باز
لفظ من در باب شیرینی سبق برداز عسل
خاک بادا اعتقادم گر زابنای زمان
هیچکس بیتی تواند گفت زینسان بیخلل
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۴ - تقاضای کاه
ای کریمی که هست گاه کرم
دل و دست تو کان و دریابم
من گرانی نکرده ام هرگز
وز پی نان نبرده ام آبم
گر اشارت شود بکمتر چیز
مثلا کاه پاره یابم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۵ - دوری از خدمت
بخدائی که فیض رحمت او
کرد از بند حرص آزادم
که من از خدمت چو تو مخدوم
تا بناکام دور افتادم
نه دو دیده بخواب دربستم
نه دهن را بخنده بگشادم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۲ - خواجه غافل
خواجه را دیدی تو تا بنشست بر دیوان ملک
خود خبر داری که من از غصه اش چو نمیزیم؟
او میان دست و آنگه بر سر او من بپای
او زمن غافل ولیکن من از و غافل نیم
آرزو میآیدم روزی که او در منصبش
میکند توقیع و من بریعتمد ذالک ریم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۴ - دوری
بخدائی که عقل کلی را
بر درش سر بر آستان دیدم
از پی وصف حضرت عزش
دهن نطق بی زبان دیدم
که من از دوری تو دور از تو
بی تکلف هلاک جان دیدم
در دل از اشتیاق خدمت تو
شعله ها تا بآسمان دیدم
غیبت تو نه آن اثرها کرد
که توان گفت مثل آن دیدم
دوستانرا که پیش طلعت تو
دسته دسته زمان زمان دیدم
هست ماهی خدای میداند
که اگر از یکی نشان دیدم
بود ذات تو همچو آینه
کاندران روی دوستان دیدم
بیتو تاریک شد جهان بر من
که برویت همه جهان دیدم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۵ - خلعت خاص
ای بزرگی که دست نعمت تو
هست بر نام نیک سر پوشم
تو پسندی که من درین حضرت
همه کرباس مختصر پوشم
چه بهانه نهم سخای ترا
که ازین گونه جامه در پوشم
غم من جز تو کس نخواهد خورد
گر همه سال آستر پوشم
گفتم از خدمتت چو قوس قزح
حله بالای یکدگر پوشم
کی گمان بودم اینکه همچون ابر
آب نبتی شو دز بر پوشم
آرزو میکند تنم که در او
خلعت خاص تو مگر پوشم
میتوانم بزر خرید ولیک
نه چنان بایدم که در پوشم؟
زشت باشد که من سراسر عمر
پیش تو جامه بزر پوشم
تو بده ورنه زان دیگر کس
بخدا و رسول اگر پوشم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۶ - نان بزر
گفتم چو بسته ام کمر بندگی تو
بهر میان خویش زجوزا کمر خرم
در خاطرم نبود که بر خوان دولتت
نان آنگهی خورم که بخون بجگر خرم
لایق شناسی از کرم خود که بردرت
من جان برایگان دهم و نان بزر خرم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۶ - روزگار کرم
گذشت نوبت احسان و روزگار کرم
چه وقت می بکند باز روز کار کرم
که خون گرفت دل اشتیاق پیشه من
در اشتیاق بزرگی و انتظار کرم
غبار بخل زصحن زمین بچرخ رسید
کجاست آخر یک ابر سیل بار کرم
منیر طلعت او سوسن ریاض امل
بلند همت او سرو جویبار کرم
زهی بعرض کریم تو ابتهاج ثنا
زهی ز کف جواد تو افتخار کرم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۹ - پادشاه شریعت
آیا پادشاه شریعت که هست
ز اوصاف تو قاصر افکار من
چو دشوار هرکس تو آسان کنی
که آسان کند کار دشوار من
چرا بهر تیمار هر بنده
معین ترا گردد آزار من
یقینست بر من که ناید کسی
جداگانه از بهر تیمار من
ز روی کرم بشنو این چند بیت
ز درد دل و جان بیمار من
پدیدست کاخر درین مملکت
چه نقصان کند وجه ادرار من
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۰ - مشورت
یک نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض
چون کنی رای مهمی تجربت از پیش کن
طاعت فرمان حق بر، شفقتی بر خلق کن
در همه حال این دو معنی را شعار خویش کن
ور تو را دایم تواضع بود با خرد و بزرگ
منصبت گر بیشتر گشتست اکنون بیش کن
آب در حلق ضیعفان از کرم چون نوش ریز
موی بر اندام خصم از بیم همچون نیش کن
گر تکبر میکنی با خواجگان سفله کن
ور تواضع میکنی با مردم درویش کن
چون کسی دردِ دلی گوید تو را از حال خویش
گوش بر درد دل آن عاجز دلریش کن
معرفت از لفظ دینداران کامل عقل جوی
مشورت با رای نزدیکان دوراندیش کن
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۱ - تعزل
ای حسن بسته برقمرت رنگ ارغوان
وایزد نهاده برشکرت شکل ناردان
برده بزیر عنبر تو یاسمین وثاق
کرده بگرد شکر تو طوطی آشیان
یکذره کردگار ترا چون نداد سنگ
پیکان غمزه را بچه برمیکنی فسان
گلها پدید گشت ز خاک و بهرگلی
در خاک میکنی بعوض عاشقی نهان
پرسی چگونه دل تو شادمانه هست؟
در عهد چو نتوئی دل و آنگاه شادمان؟
در باد بوی طره تو یافت چاکرت
بر باد از گزاف ندادست خان ومان
ترسم بتاکه فاش کند در اشک من
این راز عشق مانده بپنهان زهمگنان
نه نه که هر که جائی دری فشاند دهر
آنرا بجود صاحب عادل برد گمان
والانظام ملک و خداوند صدر دین
دستور ملک بخش و وزیر ملک نشان
آویزه ایست حلم وراکوه بیستون
فضل آیه ایست دست ورا بحربیکران
ای از سرشک حاسد جاه عریض تو
عالم فیروزه طیلسان
گردون نخست پایه و شعری دوم بود
آنرا که بر جناب تو آمد بنردبان
پیوسته نقشبند ز کلک تو مستفید
دایم صدف گشای زلعل تو ترجمان
قاصر زعزم نهضت تو جره سفید
عاجز زبیم صولت تو شرزه ژیان
ای اسم داده همنفس روح را سخن
وی نام کرده نایژه رزق را بنان
گرفی المثل چو تیغ زبان آهنین کنم
فرسوده گردم ارکنم اوصاف تو بیان
مستغنیست بنده باقبال تو ازانک
آبحیات شعر فرو شد برای نان
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۵ - تحفه
ای شده فر شکوه مسندت
هم جمال ملت و هم زین آن
بنده را دینیست بر انعام تو
چون بنگذارد سخایت دین آن
هر زمانم طعنه از دشمنیست
کم جگرخون میشود ازشین آن
من نمیگویم مرا یک بدره ده
یا مده هیچم ولی ما بین آن
تحفه آورده ام نزدیک تو
یا بهایش یا عوض یا عین آن
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۶ - آل پیغمبر
کاشکی برخاستستی روز حشر
جمع گشتی باز این اجزای من
تا ببینم آل پیغمبر بکام
ورچه دوزخ بود خواهد جای من