عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٣
مدتی گردون دونم خسته و آزرده داشت
از فراق افضل آفاق و یار اشتیاق
آفتاب ملک و ملت آنکه تا باشد جهان
جفت او ننشیند اندر سایه این سبز طاق
فخر آل مصطفی سید علاء الملک آنک
درگهش چون خلد باشد اهل عرفانرا مساق
وانکه از جوزا کمر بندد ز بهر بندگی
پیش رای انور اوشاه این چارم رواق
ناگهان بختم بشارت داد و گفت آمد برون
ماه تابان از محاق و مشتری از احتراق
ای بسا شبها که در زاری بروز آورده ام
تا مبدل شود بحال اتصال این افتراق
چون گذارم شکر این دولت که بر درگاه او
باز چون گردون ز بهر بندگی بندم نطاق
سرو را چون در فراقت کار دل آمد بجان
شد تنم از رنج نالان چون درخت واق واق
با خرد گفتم که زان ترسم که نوش وصل را
ناچشیده جان برآرد از تنم نیش فراق
چون خرد معلوم کرد از حال زارم شمه ئی
قال لاتیأس و ثق بالله فی نیل التلاق
زان مشقت چون بجستم دارم امید از خدا
کم نیارد کرد ازین پس احتمال آن مشاق
منت ایزد را که دیگر پی برغم روزگار
بخت با ابن یمین آورد روی اندر وفاق
جاودان پاینده بادی تا بیمن دولتت
باشدم پیوسته زین پس با سعادت اعتناق
از فراق افضل آفاق و یار اشتیاق
آفتاب ملک و ملت آنکه تا باشد جهان
جفت او ننشیند اندر سایه این سبز طاق
فخر آل مصطفی سید علاء الملک آنک
درگهش چون خلد باشد اهل عرفانرا مساق
وانکه از جوزا کمر بندد ز بهر بندگی
پیش رای انور اوشاه این چارم رواق
ناگهان بختم بشارت داد و گفت آمد برون
ماه تابان از محاق و مشتری از احتراق
ای بسا شبها که در زاری بروز آورده ام
تا مبدل شود بحال اتصال این افتراق
چون گذارم شکر این دولت که بر درگاه او
باز چون گردون ز بهر بندگی بندم نطاق
سرو را چون در فراقت کار دل آمد بجان
شد تنم از رنج نالان چون درخت واق واق
با خرد گفتم که زان ترسم که نوش وصل را
ناچشیده جان برآرد از تنم نیش فراق
چون خرد معلوم کرد از حال زارم شمه ئی
قال لاتیأس و ثق بالله فی نیل التلاق
زان مشقت چون بجستم دارم امید از خدا
کم نیارد کرد ازین پس احتمال آن مشاق
منت ایزد را که دیگر پی برغم روزگار
بخت با ابن یمین آورد روی اندر وفاق
جاودان پاینده بادی تا بیمن دولتت
باشدم پیوسته زین پس با سعادت اعتناق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٧
زهی ابله کسی کز بهر مرده
کند با زندگان عهد خود جنگ
کسی کو باز نشناسد بد از نیک
بود واجب گریز از وی بفرسنگ
بتاج خسروی کی نازد آنکس
که از تابوت یاد آرد باورنگ
مرائی زیستن در پیش خلقان
بود تزویر نزد اهل فرهنگ
تو تا دربند نام و ننگ باشی
نخواهی بازرست از محبس تنگ
گرت آسایش کونین باید
بباید شست دست از نام و از ننگ
نظر ابن یمین گوئی برین داشت
که بر زد شیشه تزویر با سنگ
کند با زندگان عهد خود جنگ
کسی کو باز نشناسد بد از نیک
بود واجب گریز از وی بفرسنگ
بتاج خسروی کی نازد آنکس
که از تابوت یاد آرد باورنگ
مرائی زیستن در پیش خلقان
بود تزویر نزد اهل فرهنگ
تو تا دربند نام و ننگ باشی
نخواهی بازرست از محبس تنگ
گرت آسایش کونین باید
بباید شست دست از نام و از ننگ
نظر ابن یمین گوئی برین داشت
که بر زد شیشه تزویر با سنگ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۴
ای برادر هیچ اگر داری ز حال خود خبر
پس چرا باید که باشد یکدمت پروای قال
در تو حد کوش و وقت خویشرا ضایع مکن
ا ز تکثر می نیاید هیچ حاصل جز ملال
آنچه داری گر بر آن افزون کنی نقصان تست
و آنچه دانی گر بیفزائی بر آن یابی کمال
عقل کارآگاه کو را میبرازد سروری
حیف باشد گر کنی از بهر مالش پایمال
مال اگر ز ابن یمین مایل بغیری شد چه شد
گفته ام با دل که از بهر منال ایدل منال
مال را زآغاز فطرت در طبیعت هست میل
واضع اسماش گوئی بهر این گفتست مال
کی بمعشوقی که هر دم عاشق او دیگریست
ملتفت گردند از عین بصیرت اهل حال
پس چرا باید که باشد یکدمت پروای قال
در تو حد کوش و وقت خویشرا ضایع مکن
ا ز تکثر می نیاید هیچ حاصل جز ملال
آنچه داری گر بر آن افزون کنی نقصان تست
و آنچه دانی گر بیفزائی بر آن یابی کمال
عقل کارآگاه کو را میبرازد سروری
حیف باشد گر کنی از بهر مالش پایمال
مال اگر ز ابن یمین مایل بغیری شد چه شد
گفته ام با دل که از بهر منال ایدل منال
مال را زآغاز فطرت در طبیعت هست میل
واضع اسماش گوئی بهر این گفتست مال
کی بمعشوقی که هر دم عاشق او دیگریست
ملتفت گردند از عین بصیرت اهل حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۶
با خبر باش که دنیا گذرانست ایدل
خیز کاین خوابگه بیخبرانست ایدل
هر یک از برگ بنفشه که دمد از دل خاک
خال مشکین رخ سیمبرانست ایدل
شاخ سنبل که سر از جیب زمین بر دارد
جعد عنبر شکن خوش پسرانست ایدل
وقت دریاب که بس کاسه سرهای ملوک
تفته در کارگه کوزه گرانست ایدل
بتکبر مرو و شوخی و شنگی مفروش
کین سر کوچه صاحبنظرانست ایدل
در همه کار پس و پیش نگهدار از آنک
خویش و بیگانه ز هر سو نگرانست ایدل
بهمه خلق جهان خلق پسندیده نمای
که سوی خلد برین راهبرانست ایدل
گر نه بر وفق مراد تو بود کار جهان
از جهان نیست ز دور قمرانست ایدل
مادران نقش بیک رنگ ببستند ولیک
اختلاف از حرکات پدرانست ایدل
ای بسا کابن یمین درگه و بیگه گفتست
که سعادت همه با بیهنرانست ایدل
من گرفتم که نمودی ید بیضا بسخن
نطق عیسی چه کنی دور خرانست ایدل
خیز کاین خوابگه بیخبرانست ایدل
هر یک از برگ بنفشه که دمد از دل خاک
خال مشکین رخ سیمبرانست ایدل
شاخ سنبل که سر از جیب زمین بر دارد
جعد عنبر شکن خوش پسرانست ایدل
وقت دریاب که بس کاسه سرهای ملوک
تفته در کارگه کوزه گرانست ایدل
بتکبر مرو و شوخی و شنگی مفروش
کین سر کوچه صاحبنظرانست ایدل
در همه کار پس و پیش نگهدار از آنک
خویش و بیگانه ز هر سو نگرانست ایدل
بهمه خلق جهان خلق پسندیده نمای
که سوی خلد برین راهبرانست ایدل
گر نه بر وفق مراد تو بود کار جهان
از جهان نیست ز دور قمرانست ایدل
مادران نقش بیک رنگ ببستند ولیک
اختلاف از حرکات پدرانست ایدل
ای بسا کابن یمین درگه و بیگه گفتست
که سعادت همه با بیهنرانست ایدل
من گرفتم که نمودی ید بیضا بسخن
نطق عیسی چه کنی دور خرانست ایدل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٧
بتابی رخ ایدل ز مال و منال
گر آگاه گردی ز حال مآل
کسیرا که بیش از کفاف آرزوست
خرد پایمالست در پایمال
ز بهر نهادن اگر بخردی
چه یاقوت و لعل و چه سنگ و سفال
تو شهباز قدسی ولیکن چه سود
که شهوت ترا می کند پر و بال
نشیمن تو در سایه عقل جوی
که عقل آفتابی بود بیزوال
تو محکوم هر باطلی کی شوی
اگر حکم حق را کنی امتثال
چه سازی ز تقلید تحقیق جوی
بحال آی بگذر ز قیل و ز قال
مکن ذره کردار میل هوا
که خورشید رأیت فتد در و بال
چه گردی بگرد نم پارگین
چو شربت توان خورد ز آب زلال
اگر در سرت هست سودای آن
که خواند ترا عقل صاحب کمال
برو اقتدا کن بابن یمین
توکل علی الله فی کل حال
گر آگاه گردی ز حال مآل
کسیرا که بیش از کفاف آرزوست
خرد پایمالست در پایمال
ز بهر نهادن اگر بخردی
چه یاقوت و لعل و چه سنگ و سفال
تو شهباز قدسی ولیکن چه سود
که شهوت ترا می کند پر و بال
نشیمن تو در سایه عقل جوی
که عقل آفتابی بود بیزوال
تو محکوم هر باطلی کی شوی
اگر حکم حق را کنی امتثال
چه سازی ز تقلید تحقیق جوی
بحال آی بگذر ز قیل و ز قال
مکن ذره کردار میل هوا
که خورشید رأیت فتد در و بال
چه گردی بگرد نم پارگین
چو شربت توان خورد ز آب زلال
اگر در سرت هست سودای آن
که خواند ترا عقل صاحب کمال
برو اقتدا کن بابن یمین
توکل علی الله فی کل حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٨
بر من سپهر کرده نعیم جهان حرام
از رشک گفته هام که سحری بود حلال
آبم نه در سبو و مرا دست نام و ننگ
دامن گرفته از پی نان دادن عیال
زینحالتی که دید عجبتر که تشنه لب
جان میدهیم بر طرف چشمه زلال
آنچشمه چیست حضرت شاهی که در جهان
بحریست همتش که بود موج آن نوال
سلطان نطام دولت و ملت که جود او
گوید جواب پیشتر از گفتن سئوال
منبعد نظم کار مفوض برای اوست
ز ابن یمین بس این که بیان کرد وصف حال
از رشک گفته هام که سحری بود حلال
آبم نه در سبو و مرا دست نام و ننگ
دامن گرفته از پی نان دادن عیال
زینحالتی که دید عجبتر که تشنه لب
جان میدهیم بر طرف چشمه زلال
آنچشمه چیست حضرت شاهی که در جهان
بحریست همتش که بود موج آن نوال
سلطان نطام دولت و ملت که جود او
گوید جواب پیشتر از گفتن سئوال
منبعد نظم کار مفوض برای اوست
ز ابن یمین بس این که بیان کرد وصف حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵١
چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال
که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال
خدیو کشور دانش نظام ملت و دین
که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال
بجز لطایف انفاس روحپرور تو
نشان نداد کس اندر زمانه سحر حلال
زبان بنطق چو بگشاید از سلامت لفظ
گمان بری که ز کوثر روان شدست زلال
نظر بطلعت میمون او چو بگشائی
چنانکه شرط ادب باشد ای نسیم شمال
بگوی قصه هجران ولی چنان بمگوی
که طبع نازک او را فزاید از تو ملال
چه حاجتست بتطویل شرح هجرانرا
بس است یک سخن مختصر بحسب الحال
سلام من برسان پس بصورت تضمین
بگوی کابن یمین گفت کای ستوده خصال
جز ای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم تا سحر ز خیال
که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال
خدیو کشور دانش نظام ملت و دین
که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال
بجز لطایف انفاس روحپرور تو
نشان نداد کس اندر زمانه سحر حلال
زبان بنطق چو بگشاید از سلامت لفظ
گمان بری که ز کوثر روان شدست زلال
نظر بطلعت میمون او چو بگشائی
چنانکه شرط ادب باشد ای نسیم شمال
بگوی قصه هجران ولی چنان بمگوی
که طبع نازک او را فزاید از تو ملال
چه حاجتست بتطویل شرح هجرانرا
بس است یک سخن مختصر بحسب الحال
سلام من برسان پس بصورت تضمین
بگوی کابن یمین گفت کای ستوده خصال
جز ای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم تا سحر ز خیال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٢
دلا ز وقت بد خود جزع مکن ز نهار
صبور باش چه دانی نکو شود ایدل
مجوی صحبت نادان از آن همی ترسم
که همچو صحبت سنگ و سبو شود ایدل
بترک صحبت او گیر کز فضیحت او
بسیط خاک پر از گفتگو شود ایدل
فروغ شهوت و سوزش مده بباد امل
که آبروی تو چون آب جو شود ایدل
بگرم مهری دوران مباش غره ازانک
که بیگناه ترا کینه جو شود ایدل
هنر طلب که هنرمند را سعادت و بخت
بروزگار کهن ماه نو شود ایدل
هنر چو مشک بود مشک کی نهان ماند
جهان ز نفحه او پر ز بو شود ایدل
کنون چو ابن یمین را هنر پناهی نیست
که لطف بیند اگر سوی او شود ایدل
بکنج عافیت ارام یافت تا پایش
مگر بگنج قناعت فرو شود ایدل
صبور باش چه دانی نکو شود ایدل
مجوی صحبت نادان از آن همی ترسم
که همچو صحبت سنگ و سبو شود ایدل
بترک صحبت او گیر کز فضیحت او
بسیط خاک پر از گفتگو شود ایدل
فروغ شهوت و سوزش مده بباد امل
که آبروی تو چون آب جو شود ایدل
بگرم مهری دوران مباش غره ازانک
که بیگناه ترا کینه جو شود ایدل
هنر طلب که هنرمند را سعادت و بخت
بروزگار کهن ماه نو شود ایدل
هنر چو مشک بود مشک کی نهان ماند
جهان ز نفحه او پر ز بو شود ایدل
کنون چو ابن یمین را هنر پناهی نیست
که لطف بیند اگر سوی او شود ایدل
بکنج عافیت ارام یافت تا پایش
مگر بگنج قناعت فرو شود ایدل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶١
گر چه میبینم پریشان ایدل آشفته کار
روزگارت را ولیکن غم مخور در هیچ حال
در حوادث پایداری میکن و میدار امید
ای که یابی پای بوسان از پی نقص کمال
پیش بینی آنکه در اطوار هستی از ثبات
اطلسی آید ز برگ توت و بدری از هلال
بارها بر وجه پند مشفقانه گفته ام
گر ز دستت شد برون مال و منال ایدل منال
راستی غبنی بود فاحش بر ابن یمین
گر عزیزی پایمال ذل شود از بهر مال
روزگارت را ولیکن غم مخور در هیچ حال
در حوادث پایداری میکن و میدار امید
ای که یابی پای بوسان از پی نقص کمال
پیش بینی آنکه در اطوار هستی از ثبات
اطلسی آید ز برگ توت و بدری از هلال
بارها بر وجه پند مشفقانه گفته ام
گر ز دستت شد برون مال و منال ایدل منال
راستی غبنی بود فاحش بر ابن یمین
گر عزیزی پایمال ذل شود از بهر مال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧۶
ای دل ار گوش سوی من داری
کنم از حال عالمت اعلام
نفس اماره تو صیادیست
دام گسترده بهر صید مدام
طمع خام دام او باشد
حبته القلب کرده دانه دام
و آن کزین پایدام رسته شود
بر سر اختران سپارد گام
گر بچشم خرد نگاه کنی
کز چه زاید حوادث ایام
خود بدانی که جز طمع نبود
مایه فتنه خواص و عوام
هر که در دام او اسیر شود
برنیارد دمی ز خلق بکام
من بر آنم که واضع اسماء
چون بر ایشان همی کشید ارقام
هر چه آنرا ز جنس فتنه شمرد
جمع کرد و طمع نهادش نام
کنم از حال عالمت اعلام
نفس اماره تو صیادیست
دام گسترده بهر صید مدام
طمع خام دام او باشد
حبته القلب کرده دانه دام
و آن کزین پایدام رسته شود
بر سر اختران سپارد گام
گر بچشم خرد نگاه کنی
کز چه زاید حوادث ایام
خود بدانی که جز طمع نبود
مایه فتنه خواص و عوام
هر که در دام او اسیر شود
برنیارد دمی ز خلق بکام
من بر آنم که واضع اسماء
چون بر ایشان همی کشید ارقام
هر چه آنرا ز جنس فتنه شمرد
جمع کرد و طمع نهادش نام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٨
این منم باز که در باغ بهشت افتادم
وز سفر کان بحقیقت سقرست آزادم
این بخوابست که میبینم اگر بیداری
که پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
دستگیر ار نشدی حق که توانستی خاست
آنچنان سخت که ناگاه ز پای افتادم
چه کنم ملک خراسان چه کشم محنت جان
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
گر چه این مولد و منشاست ولی سعدی گفت
نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم
زین وطن گر بروم هست خریدار بسی
گوهری را که بود زاده طبع رادم
وز سفر کان بحقیقت سقرست آزادم
این بخوابست که میبینم اگر بیداری
که پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
دستگیر ار نشدی حق که توانستی خاست
آنچنان سخت که ناگاه ز پای افتادم
چه کنم ملک خراسان چه کشم محنت جان
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
گر چه این مولد و منشاست ولی سعدی گفت
نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم
زین وطن گر بروم هست خریدار بسی
گوهری را که بود زاده طبع رادم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۵