عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧١
مرا صورت از لغوه گر کج شود
چه نقصان رسد زان بمعنی راست
اگر چه فتد تیر در احتراق
و گر چند گیرد تن ماه کاست
همان سروری ماه را ثابتست
همان دانش تیر گردون بجاست
ز معنی ندارد کسی آگهی
که مانند آئینه صورت نماست
نه انسان همین شکل و این صورت است
که این صورت و شکل مردم گیاست
جز این نیست پیدا که انسان دلیست
که او هست باقی و باقی فناست
چو معنی آن یافت ابن یمین
اگر صورتش نیک و ور بد رواست
چه نقصان رسد زان بمعنی راست
اگر چه فتد تیر در احتراق
و گر چند گیرد تن ماه کاست
همان سروری ماه را ثابتست
همان دانش تیر گردون بجاست
ز معنی ندارد کسی آگهی
که مانند آئینه صورت نماست
نه انسان همین شکل و این صورت است
که این صورت و شکل مردم گیاست
جز این نیست پیدا که انسان دلیست
که او هست باقی و باقی فناست
چو معنی آن یافت ابن یمین
اگر صورتش نیک و ور بد رواست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۶
وزیر مشرق و مغرب مگر نمیداند
که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست
بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو
ثری بتربیت او کم از ثریا نیست
مشیر مملکتش راستی نمیشاید
کسی که در همه عالم کسیش همتا نیست
نه ز آن قبل که ز افراد روزگار بود
ازین قبیل که گفتن صریح یارا نیست
بزرگوار وزیرا خدیو خلق توئی
بحال بنده چرا یکزمانت پروا نیست
بحضرت تو که دریا نمونه ایست ازو
بغیر بنده کرا آرزو مهیا نیست
بلی جناب تو دریا و موج پر گهرست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
من ار ز گوهر دریای جود محرومم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست
بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو
ثری بتربیت او کم از ثریا نیست
مشیر مملکتش راستی نمیشاید
کسی که در همه عالم کسیش همتا نیست
نه ز آن قبل که ز افراد روزگار بود
ازین قبیل که گفتن صریح یارا نیست
بزرگوار وزیرا خدیو خلق توئی
بحال بنده چرا یکزمانت پروا نیست
بحضرت تو که دریا نمونه ایست ازو
بغیر بنده کرا آرزو مهیا نیست
بلی جناب تو دریا و موج پر گهرست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
من ار ز گوهر دریای جود محرومم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۶
منت ایزد را که هستم با قناعت همنشین
نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
نگذرم بر صدر مخلوق ار کریمست ار لئیم
ننگرم بر روی معشوق ار قبیح است ار صبیح
با یساری کاملست ابن یمین از در نظم
در نسیب و در مراثی در هجا و در مدیح
وین نه پنهانست خوان شعر گستردم چنانک
در مذاق عقل باشد با حلاوتها ملیح
ختم شد بر من سخن همچونکه معجز بر نبی
وینسخن در روی اهل نطق میگویم فصیح
ور نداری باورم شعری ز دیوانم بخوان
تا ازو آیات معجز در نظر آید صریح
کو مرا ممدوح تا مدحیش گویم آنچنانک
لفظ آن باشد فصیح و عرصه معنی فسیح
من در این ایام بیقیمت بسان گوهرم
رحلتم فرماید از بهر بها عقل نصیح
گویدم چون هست در گیتی جنابی آنچنانک
در پناه آن بیابد راحت جان مستریح
با چنان دار الشفائی در گشاده خلق را
دل چرا داری چنین از صدمت گردون جریح
سوی درگاهش سفر کن کز سفر شد آنچنان
طارم پیروزه گردون وطنگاه مسیح
رو بظل و سایه جاهش رها کن این و آن
سرکشی ناید تو خود دانی چو سرو از سایه سیح
نطق سحبانرا ز باقل کی توان امید داشت
وز محالات خرد باشد سخاوت از شحیح
کهف خویش الا غیاث ملت و دینرا مدان
آنکه همچون عقل کل نامد در افعالش قبیح
در جهان بادا ریاح دولت او را هبوب
تا ریاح اندر کلام الله بود خوشتر زریح
نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
نگذرم بر صدر مخلوق ار کریمست ار لئیم
ننگرم بر روی معشوق ار قبیح است ار صبیح
با یساری کاملست ابن یمین از در نظم
در نسیب و در مراثی در هجا و در مدیح
وین نه پنهانست خوان شعر گستردم چنانک
در مذاق عقل باشد با حلاوتها ملیح
ختم شد بر من سخن همچونکه معجز بر نبی
وینسخن در روی اهل نطق میگویم فصیح
ور نداری باورم شعری ز دیوانم بخوان
تا ازو آیات معجز در نظر آید صریح
کو مرا ممدوح تا مدحیش گویم آنچنانک
لفظ آن باشد فصیح و عرصه معنی فسیح
من در این ایام بیقیمت بسان گوهرم
رحلتم فرماید از بهر بها عقل نصیح
گویدم چون هست در گیتی جنابی آنچنانک
در پناه آن بیابد راحت جان مستریح
با چنان دار الشفائی در گشاده خلق را
دل چرا داری چنین از صدمت گردون جریح
سوی درگاهش سفر کن کز سفر شد آنچنان
طارم پیروزه گردون وطنگاه مسیح
رو بظل و سایه جاهش رها کن این و آن
سرکشی ناید تو خود دانی چو سرو از سایه سیح
نطق سحبانرا ز باقل کی توان امید داشت
وز محالات خرد باشد سخاوت از شحیح
کهف خویش الا غیاث ملت و دینرا مدان
آنکه همچون عقل کل نامد در افعالش قبیح
در جهان بادا ریاح دولت او را هبوب
تا ریاح اندر کلام الله بود خوشتر زریح
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٣
ایدل اگر روزی دو سه دنیا نباشد بر مراد
خوش باش کاحوال جهان زانسانکه آید بگذرد
کار جهان برقی بود بر تیرگی رخشان شده
خوش در نظر آید مرا چون رخ نماید بگذرد
بگذار گیتی را و زو بگذر چو دانی این قدر
کز ما در آنکو در جهان روزی بزاید بگذرد
مائیم در دست غمش با نیم جانی غرق خون
ایکاشکی بار غمش چون جان رباید بگذرد
بر ما چو دور خرمی بگذشت و آمد وقت غم
دل شاد باید داشتن کان هم نپاید بگذرد
سیرت بگردان از بدی وز رنج دهر آسوده شو
کز مردم نیکو سیر هر چ آن نشاید بگذرد
از تنگنای آرزو مسکین دل ابن یمین
گر حق بخرسندی دری بر وی گشاید بگذرد
خوش باش کاحوال جهان زانسانکه آید بگذرد
کار جهان برقی بود بر تیرگی رخشان شده
خوش در نظر آید مرا چون رخ نماید بگذرد
بگذار گیتی را و زو بگذر چو دانی این قدر
کز ما در آنکو در جهان روزی بزاید بگذرد
مائیم در دست غمش با نیم جانی غرق خون
ایکاشکی بار غمش چون جان رباید بگذرد
بر ما چو دور خرمی بگذشت و آمد وقت غم
دل شاد باید داشتن کان هم نپاید بگذرد
سیرت بگردان از بدی وز رنج دهر آسوده شو
کز مردم نیکو سیر هر چ آن نشاید بگذرد
از تنگنای آرزو مسکین دل ابن یمین
گر حق بخرسندی دری بر وی گشاید بگذرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠۴
ای خردمند چو روزی ز جهان خواهی رفت
مدت عمر تو گر پنجه و گر صد باشد
بگمانی که مگر زان شودت حال نکو
نکنی آنچه بر اهل خرد بد باشد
کز همه خلق جهان سیرت بد نا خوبست
لیک نا خوبتر از مردم بخرد باشد
بگذر از صورت و سیرت بصفا دار از آنک
آدمی شکل بود کو بتر از دد باشد
مکش از ربقه فرمان سر تسلیم و رضا
که شرنگ از لب محبوب طبر زد باشد
در تصاریف زمان پای بیفشار چو کوه
تا ترا طرف کمر لعل و زمرد باشد
در حسب کوش چه نازی به نسب ابن یمین
رو حسب جو که گهر را نسب از خود باشد
مدت عمر تو گر پنجه و گر صد باشد
بگمانی که مگر زان شودت حال نکو
نکنی آنچه بر اهل خرد بد باشد
کز همه خلق جهان سیرت بد نا خوبست
لیک نا خوبتر از مردم بخرد باشد
بگذر از صورت و سیرت بصفا دار از آنک
آدمی شکل بود کو بتر از دد باشد
مکش از ربقه فرمان سر تسلیم و رضا
که شرنگ از لب محبوب طبر زد باشد
در تصاریف زمان پای بیفشار چو کوه
تا ترا طرف کمر لعل و زمرد باشد
در حسب کوش چه نازی به نسب ابن یمین
رو حسب جو که گهر را نسب از خود باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠۶
ای دل از احداث روزگار نگردی
بد کنش و زشتخو که نیک نباشد
مست خرابات عشق را بملامت
سنگ مزن بر سبو که نیک نباشد
در پس آزادگان بهیچ طریقی
پیش کسان بد مگو که نیک نباشد
گر بدیئی بیند از تو کس که مبیناد
زود دلش را بجو که نیک نباشد
یار کهن را بهیچ رو مده از دست
بهر حریفان نو که نیک نباشد
با همگان باش یکزبان و مگردان
رشته وحدت دو تو که نیک نباشد
هر که بداند که بد چگونه قبیح است
هیچ نیاید ازو که نیک نباشد
بد کنش و زشتخو که نیک نباشد
مست خرابات عشق را بملامت
سنگ مزن بر سبو که نیک نباشد
در پس آزادگان بهیچ طریقی
پیش کسان بد مگو که نیک نباشد
گر بدیئی بیند از تو کس که مبیناد
زود دلش را بجو که نیک نباشد
یار کهن را بهیچ رو مده از دست
بهر حریفان نو که نیک نباشد
با همگان باش یکزبان و مگردان
رشته وحدت دو تو که نیک نباشد
هر که بداند که بد چگونه قبیح است
هیچ نیاید ازو که نیک نباشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٨
ایدل ایام مستیت بگذشت
بعد از اینت بهوش باید بود
از کدورات شیطنت رستی
با صفای سروش باید بود
سوی شیبت چو روی تاختن است
خیر را سخت کوش باید بود
سرفکنده چو نرگس اندر پیش
همچو سوسن خموش باید بود
بر سر آتش بلا چون دیگ
با دلی پر ز جوش باید بود
سینه گر گنج درهمی خواهی
چون صدف جمله گوش باید بود
اندرین دور تن زن ابن یمین
ورنه زو با خروش باید بود
که گرت باید این نه آن دوریست
کاندرو زهر نوش باید بود
گر نگوئی خوش آمد همه کس
نا خوش آمد نیوش باید بود
بعد از اینت بهوش باید بود
از کدورات شیطنت رستی
با صفای سروش باید بود
سوی شیبت چو روی تاختن است
خیر را سخت کوش باید بود
سرفکنده چو نرگس اندر پیش
همچو سوسن خموش باید بود
بر سر آتش بلا چون دیگ
با دلی پر ز جوش باید بود
سینه گر گنج درهمی خواهی
چون صدف جمله گوش باید بود
اندرین دور تن زن ابن یمین
ورنه زو با خروش باید بود
که گرت باید این نه آن دوریست
کاندرو زهر نوش باید بود
گر نگوئی خوش آمد همه کس
نا خوش آمد نیوش باید بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٩
اصلت ایدل چو ز خاکست بلندی مطلب
عنصر خاک نه مایل سوی پستی باشد
بخرد آنست که از حال خود آگاه بود
آنقدر عمر که در ربقه هستی باشد
مسکنی باید و مقدار کفافی ز معاش
زین فزون خواستنت آز پرستی باشد
باده دور باندازه دهند ای هشیار
بیشتر خواستن از غایت مستی باشد
بشنو ز ابن یمین یک سخن ایجان عزیز
اعتقاد تو بحق گر بدرستی باشد
بیشک اندر طلب بیشتر از قدر کفاف
سخت کوشی تو از غایت سستی باشد
عنصر خاک نه مایل سوی پستی باشد
بخرد آنست که از حال خود آگاه بود
آنقدر عمر که در ربقه هستی باشد
مسکنی باید و مقدار کفافی ز معاش
زین فزون خواستنت آز پرستی باشد
باده دور باندازه دهند ای هشیار
بیشتر خواستن از غایت مستی باشد
بشنو ز ابن یمین یک سخن ایجان عزیز
اعتقاد تو بحق گر بدرستی باشد
بیشک اندر طلب بیشتر از قدر کفاف
سخت کوشی تو از غایت سستی باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٩