عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
امیر معزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷
سرو روان چو کوه به کردار ماه کرد
خط آمد وکنارهٔ ماهش سیاه کرد
آن خط مشک بوی که بر عارضش دمید
بر گل سپاه مورچه‌ گویی که راه کرد
چیره شدیم ما به‌ گنه بر به عشق از آنک
صد ره به عجز توبهٔ ما را تباه‌کرد
وز توبه برکنار فتادیم از آنکه او
رخسارگان چو توبهٔ ما را سیاه کرد
بنمود بامداد زخرگاه روی خویش
خیره بماند هرکه به ‌رویش نگاه کرد
بس طبع را که چشم نژندش نژند کرد
بس پشت را که زلف دوتاهش دو تاه کرد
زان پیش کافتاب برآورد سر زکوه
چون آفتاب روی به ایوان شاه کرد
شاه بزرگوار ملک‌سنجر آنکه بخت
او را سزای مملکت و تاج وگاه کرد
خواند خلیفه ناصر دینش زبهر آنک
هر جاکه رفت نصرت دین اِله‌کرد
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۲
شریف خاطر مسعود سعد سلمان را
مسخرست سخن چون پری سلیمان را
نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز
زکارگاه سخن بارگاه سلطان را
ز شادی ادب و عقل او به دار سلام
همه سلامت و سعدست سعدسلمان را
اگر دلیل بزرگی است فضل پس نه عجب
که او دلیل بزرگی است فضل یزدان را
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۳
این منم آمده نزدیک کریمی‌که شدست
شخص او قبله قبول شرف وتمکین را
وین منم دست به من داده بزرگی‌که سپرد
به‌کف پای بزرگی سر علیّین را
وین منم یافته اقبال وزیری‌که زعدل
تازه کردست کنون قاعدهٔ پیشین را
وین منم از پس سی سال به‌کام دل خویش
دیده در صدر خداوند معین‌الدین را
باد در صدر معالیش همه ساله بقا
تا بقا باشد بر چرخ مه و پروین را
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۴
شاه بهرامشاه بن مسعود
خواجه مسعود سعد را بنواخت
از کرم حق شعر او بگزارد
وز خرد قدر فضل او بشناخت
کز سواران فضل بهتر از او
کس به ‌چوگان فضل ‌گوی نیاخت
زرّ کانی بیافت وقت سخن
زرّ طبعی که در سخن بگداخت
در سخن زر چو او که داند یافت
در سخن دُرّ چو او که یارد ساخت
تا معزی قصایدش بشنید
دل ز بیهوده‌ها همه پرداخت
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۹
ای وزیری‌ که همت تو همی
عدم سائلان وجود کند
شرم دارد زمانه با چو تویی
که ز حاتم حدیث جود کند
گر سر از خاک برکند حاتم
خاک پای تو را سجود کند
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۱۰
بیاید نام او در مَخلَص شعر
چنان کاندر نماز الله اکبر
نه دنیا بهر ما نفع است و ضَرّست
وزو ما را نه نفعستی و نه ‌ضرّ
بدین معنی خرد نپسندد از ما
که با دریا کنیم او را برابر
اگر گردون بپیماید مثنی
و گر کشور بپیماید مکرر
ز قدرش کمتر آید هفت گردون
ز جاهش‌ کمتر آید هفت ‌کشور
ولی چون در وثاق او نهد پای
عدو چون از وفاق او کشد سر
حلال است آن ولی را خون انگور
حرام است آن عدو را شیر مادر
اگر در دولت او دوستانش
توانگر گشته‌اند از زر و گوهر
حسودش هم توانگر شد که دارد
سرشک و چهره همچون گوهر و زر
ایا شاکر ز عدلت شاه و دستور
و یا راضی به دادت ملک و لشکر
چراغ‌ اصل خویشی تا به ‌آدم
جمال نسل خویشی ‌تا به محشر
کسی‌ کاندر ا‌نظرا شخص تو ببیند
سپهری را همی بیند مصور
فلک خواند تو را ابر گهربار
ملک خواند تورا ببر دلاور
به رزم اندر چنان کوشی‌ که هرگز
نکوشد با درختان باد صرصر
اگر ناطق شوندی همچو مردم
به هر وقتی چه ‌گردون و چه اختر
دهندی اختر و گردون گواهی
که در عالم نباشد چون تو دیگر
اگرچه مهتران بسیار دیدم
ندیدم بهتر از تو هیچ مهتر
چو بر دفتر نویسم شکر این قوم
کنم شکر تو را آغاز دفتر
بپیوستند بس عِقْد مدیحت
همه شایسته و زیبا و درخور
که پیوندد چنین عِقدی‌ که تا حشر
بود بر گردن ایام زیور
همی تا بی ‌عرض جوهر نباشد
چنان چون بی‌فلک خورشید ازهر
امارت چون فلک باد و تو خورشید
ریاست چون عَرَض باد و تو جوهر
ز نور رای تو دولت مزین
ز بوی خلق تو دنیا معطر
سرایت چون بهشت و بندگانت
چو حورالعین دمی چون آب کوثر
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۱۱
جهان ‌گشاده ثنای تو را چو شیر دهان
زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر
غبار موکب تو کرده چشم گردون کور
صهیل مرکب تو کرده گوش گردون کر
فکند رمح تو هر ساعتی از آن مردم
ربود تیغ تو هر لحظه‌ای از آن لشکر
هزار جوشن و تن در میانهٔ جوشن
هزار مغفر و سر در میانه مغفر
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۱۲
دریاست خاطر من و گوهر در او سخن
در مجلس شریف تو گوهر کنم نثار
شعری که خاطرم به معانی بپرورد
باشد یکی طویله پر از در شاهوار
در نقد و در شناختن شعرهای خویش
بر همت و کفایت تو کردم اختصار
تا هست در زمانهٔ فانی بلند و پست
تا هست در میانهٔ ‌گیتی عزیز و خوار
بادی بلند و دشمن تو باد سرنگون
بادی عزیز و حاسد تو باد خاکسار
اقبال همنشین تو بالصیف و الشتاء
توفیق رهنمای تو فی‌ اللیل و النهار
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۱۴
شاها قیاس بخت خود از آفتاب گیر
عالم به تیغ دولت و رای صواب‌گیر
کاوس وار تاختنی کن سوی ختن
صد گنج چون خزانهٔ افراسیاب گیر
آباد کرده‌ای همه عالم به عدل خویش
از تیغ خویش خانهٔ اعدا خراب‌گیر
چون بنگری به طالع خویش و دعا کنی
طالع خجسته‌گیر و دعا مستجاب گیر
گه اسب تاز و گاه نشاط شراب کن
گه‌گوی باز و گاه به‌کف بر شراب‌گیر
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۱۶
عزیزکرد مرا در محل عز و قبول
ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول
چنان شنید زمن شعر کاحمد مختار
شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول
چو در ستایش او لفظ من مکرر شد
لَطَف نمود و ز تکرار من نگشت ملول
کجا ملول شود صاحبی که گاه سخن
بود ز خاطر او نفع را فروع و اصول
ایا ستوده کریمی که فضل‌گویان را
ز شکر مکرمت توست فصلها ز فصول
کمال فضل تو داری و من به مجلس تو
چو فضل خویش نمایم بود کمال فضول
اگر هزار زبانم بود به جای یکی
ستایش تو یکی از هزار کیف اقول
چو کرد طبع لطیفت قبول شعر مرا
سزد که رای شریفت دهد نشان قبول
تو بشت آل بتولی و هست نایب من
به مجلس تو خداوند شمع آل بتول
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
بیار فاخته مهرا شراب غالیه بوی
که خاک غالیه رنگ است و روز فاخته‌گون
تو با کرشمه طاوس پیش من بخرام
اگر ز سرما طاوس شد ز باغ برون
چنانکه باز نسیمن گرفت بر سرکوه
بگیر بازی کز حلق و برآید خون
از آن ‌کفی‌ که چو موی حواصل آمد گرم
قدح بده که جهان پر حواصِل است کنون
برفت بلبل و ما را ز رفتنش چه زیان
که بلبل‌ است ثناگوی شاه روزافزون
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۲۵
ای شاه اگر سکندر دیدی حُسام تو
از سنگ و روی و آهن سدی نساختی
پیش تو پشت مَعْن‌ چو چوگان شدی ز شرم
گر با تو در سخا و کرم‌ گوی باختی
ور دست تو بدیدی محمود زابلی
از خاک سم مرکب تو سر فراختی
من بنده از سخاوت و جود تو یافتم
امروز خلعت تو و نیکو نواختی
رومی و اطلس و قصب و بدره‌های زر
دو استر سبک‌رو و اسبی و ساختی
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۲۸
ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی
در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی
آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی
وانجا که صف رزم بود مرد نبردی
جان پدر و جان برادر به تو شادست
کز هر سه فزونی به جوانی و به مردی
هر رزم که آن هر سه نجستند تو جستی
هرکار که آن هر سه نکردند توکردی
در ملک تو افزود هر آن مال که دادی
در جان تو افزود هر آن باد که خوردی
تا دیر بماند فلک و زود بگردد
خواهم که بمانی و ازین حال نگردی
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۲۹
به سعی همت خویش ای اجل مؤید دین
خجسته دولت و پیروز اخترم کردی
چو رای خویش بیفروختی ضمیر مرا
چو بخت خویش بر اعدا مظفرم‌ کردی
به جاه بر همه صدران تقدمم دادی
به مال با همه میران برابرم‌ کردی
تو را ستایم همچون رسول را حَسّان
که تو به احسان حَسّان دیگرم‌کردی
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۳۰
کردم اندر فتح غزنین ساحری در شاعری
کرد پرگوهر دهانم پادشاه گوهری
دست رادش در دهانم درّ دریایی نهاد
چون ببارید از زبانم پیش او درّ دری
پادشا بخشد به شاعر زرّ و دیبا و قصب
او مرا این هر سه بخشید و جواهر بر سری
درکنارم درّ و فیروزه است و لعل از جود او
در وثاقم جامهٔ رومی و زرّ جعفری
هرگز از محمود غازی این عطا کی یافتند
زینبی و عسجدی و فرخی و عنصری
گر زند از جود محمودی به گیتی داستان
گشت باطل جود محمودی ز جود سنجری
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۳۳
ای شاه عطا بخش که بخشنده‌تر از تو
چشم فلک پیر ندیدست جوانی
درویش به‌درگاه تو بشتافتم امروز
جود تو مرا کرد توانگر به‌ زمانی
شد قصهٔ من قصهٔ موسی‌که همی جست
از روشنی اندر شب تاریک نشانی
در آخر شب‌ گشت‌ کلیمی و رسولی
در اول شب بود کلیمی و شبانی
من شکر توگفتن نتوانم به‌تمامی
گر بر تن من‌گردد هر موی زبانی
همواره مدیح تو سگالم به‌دل و جان
کز بهر مدیح تو دلی دارم و جانی
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۳
ای تاخته از جهان جهانبانان را
برهم زده ملک و خانهٔ خانان را
ای وارث نامدار سلطانان را
فخرست به تو جمله مسلمانان را
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۵
شاها همه تدبیر صواب است تو را
وز بخت به فرخی جواب است تو را
آتش تیغی و نفع آب است تورا
از خاکی و نور آفتاب است تورا
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶
جاوید شها عز و شرف باد تو را
تیغ و قلم و جام به‌ کف باد تو را
از تاجوران هزار صف باد تو را
صد شاه خلیفهٔ خَلَف باد تو را
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۷
مهرست ظفر نگین فرمان تو را
صید است بهشت دام احسان تو را
خاک است ستاره صحن میدان تو را
گوی است زمانه خَمٌ چوگان تورا