عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۹
دوستی گفت صبر کن ایراک
صبر کار تو خوب و زود کند
آب رفته به جوی باز آید
کار بهتر از آنکه بود کند
گفتم آب ار به جوی باز آید
ماهی مرده را چه سود کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۵ - در عذر بدمستی خویش
ای فلک با کمال تو ناقص
وی جهان بی‌نوال تو درویش
گم کند راه مصلحت تقدیر
گرنه تدبیر تو بود در پیش
همچو معنی که در بیان باشد
در جهانی و از جهانی بیش
دوش دور از تو ای مدبر عقل
نه به تدبیر عقل دوراندیش
جمع ضدین کرده در زنبور
لطفت از نوش انتقام از نیش
پیشت از گونه گونه بی‌نفسی
که نگون باد نفس کافرکیش
کرده‌ام آنکه یاد آن امروز
می‌کند جانم از خجالت ریش
هیچ دانی که روی عذری هست
تا بخواهم زنابکاری خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۲ - در شکایت
من از تاثیر این گردنده گردون
بر این ساکن نیم یک لحظه ساکن
مرا گویی جهان اینست خوش باش
همی کوشم که خوش باشم ولیکن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹
رای تو که صلح روز ملک انگیزد
در حادثه‌ای چو رنگ قهر آمیزد
تعجیل حقیقی از فلک بگریزد
آرام طبیعی از زمین برخیزد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
بس دور که چرخ و اختران بگذراند
تا مرد وشی چو بوالحسن باز آرند
کو حیدر هاشمی و کو حاتم طی
تا ماتم مردمی و مردی دارند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۹
با گل گفتم ابر چرا می‌گرید
ماتم‌زده نیست بر کجا می‌گرید
گل گفت اگر راست همی باید گفت
بر عمر من و عهد شما می‌گرید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۳
ماییم درین گنبد دیرینه اساس
جویندهٔ رخنه‌ای چو مور اندر طاس
آگاه نه از منزل امید و هراس
سرگشته و چشم بسته چون گاو خراس
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸
دستارچه حسنی و جمالی دارد
وز نقش و نگار خط و خالی دارد
با آن همه زر، اگر خیال تو پزد
انصاف، که بیهوده خیالی دارد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹
تا با خودی، ای خواجه، خدا چون گردی؟
بیگانه سرشتی آشنا چون گردی؟
جز سایهٔ خویشتن نمی‌بینی تو
ای سایه، ز خورشید جدا چون گردی؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۲
این فصل بهار نیست فصلی دگر است
مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
هرچند که جمله شاخها رقصانند
جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۲
برکان شکر چند مگس را غوغاست
کی کان شکر را به مگسها پرواست
مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست
بنگر که بر آن کوه چه افزود و چه کاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۰
اکنون که رخت جان جهانی بربود
در خانه نشستنت کجا دارد سود
آن روز که مه شدی نمیدانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۸
بر خاک نظر کند چو بر ما گذرد
تا چهرهٔ ما به خاک ره رشک برد
به زان نبود که پیش او خاک شویم
تا بو که بدین طریق در ما نگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۳
بیدار شو ای دل که جهان می‌گذرد
وین مایهٔ عمر رایگان میگذرد
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۸
در باغ آیید و سبز پوشان نگرید
هر گوشه دکان گل فروشان نگرید
میخندد گل به بلبلان می‌گوید
خاموش شوید و در خموشان نگرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۴
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۰
ما می‌خواهیم و دیگران میخواهند
تا بخت کرا بود کرا راه دهند
ما زان غم او به بازی و خنداخند
عقل و ادب و هرچه بد از ما برکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۴
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر
آغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر
خوش باش که تا چشم زنی خود بکشد
حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۶۹
لو کان اقل هذه الاشواق
للشمس لا ذهلت عن الاشراق
لو قسم ذوالهوی علی‌العشاق
العشر لهم ولی جمیع‌الباقی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۴
بخروشیدم گفت خموشت خواهم
خاموش شدم گفت خروشت خواهم
برجوشیدم گفت که نی ساکن باش
ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم