عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۴
بر آستان خرابات عشق مستانند
که نقد هر دو جهان را به هیچ نستانند
براق همت عالی به تازیانه ی شوق
در آن فضا که به جز دوست نیست می رانند
ز هر چه هست به کلی دو دیده بردوزند
ولی ز روی دلارام خویش نتوانند
نظر حرام شناسند جز به روی حبیب
به غیر دوست خود اندر جهان نمی دانند
گدای کوی نیازند و خاک راه ولیک
فراز مسند اقلیم عشق سلطانند
شهان بی حشم و مفلسان محتشمند
از این طوایف رسمی به کس نمی مانند
فتاده بی سر و پایند بر در دلدار
ولی به گاه روش سروران می دانند
چو لاله گرچه بسی داغ بر جگر دارند
ز شوق چون گل سوری همیشه خندانند
برای آنکه ز غیرت به غیر دل ندهند
بر آستانه ی دل چون حسین دربانند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۵
صباح عید ز بهر صبوح برخیزند
بر آتش دل ما آب زندگی ریزند
به حال گوشه نشینان به غمزه پردازند
هزار فتنه به هر گوشه ای برانگیزند
نفس نفس چو مسیحا ز لب شفا بخشند
زمان زمان به جفا چون زمانه بستیزند
چو عشق کشته ی خود را حساب تازه دهد
ز کشته گشتن خود عاشقان نپرهیزند
کسی ز خویش چو ره در حریم یار نبرد
ز باده مست شوند و ز خویش بگریزند
چو لوح عالم علوی قرارگاه شماست
در این رصدگه خاکی چو می برانگیزند
حسین چون ز هوای حبیب خاک شود
عبیر و عطر بهشتی ز خاکش آمیزند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۶
ز شست عشق چو تیر بلا روان کردند
نخست جان من خسته را نشان کردند
کسی که زد قدمی در ره وفاداری
به هر جفا و به هر جورش امتحان کردند
مس وجود دهی کیمیای عشق بری
بیا بگو که در این ره که رازیان کردند
هزار جان گرامی به یک نفس دادند
اگر چه دل بربودند و قصد جان کردند
به سر نکته ی اوحی الیه ما یو حی
رموز عاشق و معشوق را بیان کردند
برای جلوه ی حسن و جمال خویش حبیب
چو ساخت آینه ای نام او جهان کردند
جمال دوست بر عارفان بود پیدا
اگر چه در نظر غافلان نهان کردند
مرا به بندگی از هر دو کون داده خلاص
تو را فریفته بند این و آن کردند
خلیل عشق مگر در دل حسین آمد
کز آتش دل او باغ و گلستان کردند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۷
عید است و حریفان ز می عشق خرابند
ای دوست مپندار که سرمست شرابند
اسباب همه عیش در این بزم مهیاست
ارباب طرب خوشتر از این بزم نیابند
چشمان غم اندوختگان جام پر از می
دلهای جگر سوختگان نیز کبابند
علم نظر آموختن از عشق نیارند
آنها که مقید به قوانین کتابند
آهسته رو ای عمر گرامی که به پیشت
عشاق تو در باختن جان بشتابند
از دست دل و دیده ی خود اهل هوایت
گه غرقه و گه سوخته در آتش و آبند
گر تیر بلا بارد و گر سنگ حوادث
مانند حسین از در تو روی نتابند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۸
دلا بنال که یاران نازنین رفتند
به غم نشین که رفیقان بی قرین رفتند
به اهل دهر میامیز و گوشه ای بنشین
که همدمان وفاپیشه گزین رفتند
دل شکسته ی ما را بر آتش افکندند
اگر چه خود به سوی روضه ی برین رفتند
سهی و گل ز زمین می دمد ولیک دریغ
ز گلرخان سهی قد که در زمین رفتند
هنر مجوی که بازار فضل رایج نیست
از آن جهت که بزرگان خورده بین رفتند
عجب مدار که گر نقد دین شود کاسد
که نافذان جواهرشناس دین رفتند
بسوز بر در حرمان در انتظار حسین
که محرمان سراپرده ی یقین رفتند
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۹
امیر قافله کوس رحیل زد ای یار
چرا ز خواب بطالت نمیشوی بیدار
میان بادیه تو خفته ای و از هر سو
برای غارت عمر تو قاصدان در کار
دلا نگر که رفیقان همنفس رفتند
تو منقطع ز رفیقان بوادی خونخوار
بشوق بند ز میقات صدق احرامی
که تا شوی همه عمره ز خویش برخوردار
وقوف در عرفات شریف عرفان کن
طواف کعبه حق از سر صفا بگذار
اگر بصدر حرم ره نمیتوانی برد
نمای سعی که اندر حریم یابی یار
چرا نمیکنی ای دوست جان خود قربان
چو دست داد ترا عید اکبر از دیدار
بگوی ترک سر و پای از طریق مکش
گرت کشند بزاری و گر کشند بدار
حسین چون سفر راه کعبه در پیش است
بهیچ یار مده خاطر و بهیچ دیار
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۰
زهی بوعده وصل تو جان ما مسرور
بیا که چشم بد از تو همیشه بادا دور
چگونه دیده بدوزم ز منظرت که ندید
نظر نظیر تو در کائنات یک منظور
کسی که طلعت حسن عذار عذرا دید
بود هر آینه وامق به پیش او معذور
بدور باده چشانی چشم مخمورت
چگونه مستی ارباب دل بود مستور
از آن خم آر شرابی برای دفع خمار
روا بود چو تو ساقی و ما چنین مخمور
مثال کعبه و مانند بیت معمور است
خرابه دل ما چون بعشق شد معمور
چگونه کنه جمال ترا کند ادراک
اگر دو دیده ز دیدار تو نیابد نور
چو مردن از پی تو بخت پایدار آمد
ز پای دار نترسد حسینی منصور
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۴
سینه خلوتخانه یار است خالی کن ز غیر
ره مده در کعبه بت را زانکه کعبه نیست دیر
چون سلیمان با وجود سلطنت درویش باش
تا ترا تلقین کند روح القدس اسرار طیر
درد و سوز عشق حاصل کن که بی این پر و بال
طایر جانت نیارد کرد سوی دوست سیر
رشته جان را کشم وز هر مژه سوزن کنم
دیده از غیرت بدوزم تا نبیند روی غیر
زاهدان را روضه رضوان و ما را کوی دوست
من رضا دادم حسین این صلح را والصلح خیر
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۵
اگر طریقه آن دلرباست عشوه و ناز
وظیفه من آشفته نیست غیر نیاز
منم چو شمع و غم عشق دوست چون آتش
مرا نصیبه از آن آتش است سوز و گداز
گهی ز فکر دهانش مراست عیشی تنگ
گه از هوای قد او مراست عمر دراز
دلا چو دیده بدوزی ز دید هر دو جهان
چو شاهباز کنی دیده بر رخ شه باز
کسی که سر حقیقت شناخت میداند
که در طریقت عشاق عشق نیست مجاز
نیاز و درد بود زخت عاشق صادق
نمیخرند ببازار عشق زهد و نماز
قمارخانه رندان پاکباز اینجاست
بیا و نقد دو عالم بضربه ای در باز
حجاب خویش توئی چون بترک خود پوئی
درون خلوت خاصت کنند محرم راز
حسین بندگی دوست کار عشاق است
ز بندگیست که عاشق کشد ز دلبر ناز
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۷
بگذار تا بمیرم بر خاک آستانش
جان هزار چون من بادا فدای جانش
هر ناوک بلائی کز شست عشق آید
ای دوست مردمی کن بر چشم من نشانش
مهر و وفاست مدغم در صورت جفایش
آب بقاست مضمر در ضربت سنانش
مستی ست در سر من از چشم پر خمارش
شوری ست در دل من از شکر دهانش
جانان مقیم گشته اندر مقام جانم
من از طریق غفلت جویا از این و آنش
اندر فنای کلی دیدم بقای سرمد
وز عین بی نشانی دریافتم نشانش
جرم و فضولی من از حد گذشت لیکن
دارم امید رحمت از فضل بیکرانش
چون خاک راه خواهی گشتن حسین روزی
آن به که جان سپاری بر خاک آستانش
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۸
بچشم او نظر میکن دلا در ماه رخسارش
تو هم با دیده جان میتوانی دید دیدارش
ظلال عالم صورت سبل شد دیده دل را
بهل صورت که تا بینی جهانی پر ز انوارش
گلستان حقایق را چه ریحانهاست روح افزا
مشام جان چو بگشائی رسد بوئی ز گلزارش
کند شادی بود خرم دلی کز عشق دارد غم
شود آزاد در عالم هر آنکو شد گرفتارش
شه کنعانیم چون مه ببازار آمده ناگه
عزیزان وفاپیشه بجان گشته خریدارش
چه راحتها که می بینم جراحتهای جانانرا
چه مستیها که من دارم ز چشم شوخ خمارش
هدف گشته مرا سینه ز تیغ غمزه مستش
صدف گشته مرا دیده ز یاقوت گهر بارش
کجا چون تو گواهی را پسندد یار خود هرگز
شد این کنج دل ویران محل گنج اسرارش
چو گنج خاص سلطانی نباشد جز بویرانی
شهی کاندر همه عالم بخوبی نیست کس یارش
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱۹
خوشا جانی که بستاند بدست خویش جانانش
زهی عیدی که عاشق را کشد از بهر قربانش
چو لاله داغ دل باید چو غنچه چاک پیراهن
که تا یابد مشام جان شمیمی از گلستانش
بکن پیراهن هستی ز شوقش چاک تا دامن
که سر در عین بیخویشی برآری از گریبانش
چو اندر خلوت خاصش بدین هستی نمی گنجی
ز دربانش چه میپرسی چو حلقه پیش دربانش
گر از آب حیات ای دل بمنت میدهد خضرت
چو تو هستی زمستانش بخاکش ریز و مستانش
شراب از اشک گلگون و کباب از دل کند جانم
اگر گردد شبی جانان ز روی لطف مهمانش
مرا عاشق چنان باید که روز حشر نفریبد
نعیم جنت اعلی ریاض خلد رضوانش
خرد در کفر و در ایمان بسی دیباچه پردازد
چو عشق آتش برافروزد بسوزد کفر و ایمانش
برون کن پنبه غفلت ز گوش جان خود یکدم
بیا پیش حسین آنگه شنو اسرار پنهانش
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲۰
این منم ره یافته در مجلس سلطان خویش
جان دهم شکرانه چون دیدم رخ جانان خویش
دیگران گر سیم و زر آرند از بهر نثار
من نثار حضرت جانانه سازم جان خویش
دارم از دیده شرابی و کبابی از جگر
تا خیال دوست را آرم شبی مهمان خویش
داشتم پیمان که از پیمانه باشم مجتنب
باده چون پیمود ساقی رستم از پیمان خویش
راز من از اشک سرخ و روی زردم فاش شد
من نکردم آشکارا قصه ی پنهان خویش
از جراحت های او داریم راحت ها بسی
زانکه از دردش همی یابد دلم درمان خویش
جوهر کان را سلاطین معانی طالبند
شکر ایزد را که باری یافتم در کان خویش
گوهر کان را نمی یابند غواصان عشق
شادی جان کسی کو یافت در عمان خویش
شادی دنیا و هم عقبی شود آن حسین
این گدا را از کرم گر تو بخوانی آن خویش
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲۱
اگر تو محرم عشقی مگوی اسرارش
چو جان خویش ز خلق جهان نگهدارش
ز سر عشق خبر دار نیست هر عاشق
حدیث عشق ز منصور پرس و از دارش
چو لاله تا ز غمش داغ بر جگر دارم
فراغتی ست مرا از بهشت و گلزارش
که جستجوی نمود و به کام دل نرسید
بجو سعادت آن تا شوی طلبکارش
تو پر و بال چو پروانه پیش شمع بسوز
که شد پدید جهان از فروغ انوارش
ز وصل یار گرامی اثر نمی یابد
دلی که آتش سودا نسوخت آثارش
ز من برید دل خسته و به عشق آویخت
ز دست عشق ندانم که چون شود کارش
حسین میل نکردی به روضه ی رضوان
اگر به روضه نبودی امید دلدارش
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲۲
دلی که عشق حقیقی کند سرافرازش
سزد که باز نگوید به هیچ کس رازش
دلا دو دیده بدوز و به غیر شه منگر
اگر ز غیرت او واقفی و از نازش
اگر سواره عشقی و طالب معراج
براق برق روش یافتی همی تازش
مدار در قفس فرشی آنچنان مرغی
که برتر است ز عرش مجید پروازش
چو عشق ساقی مجلس شود کدام خرد
شود خلاص ز صهبای عقل پروازش
رسید دوش به گوشم به عالم معنی
که هر چه بند طریق تو شد براندازش
حسین حال دل خود به کس نگفت ولیک
سرشک لعل و رخ زرد گشت غمازش
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲۶
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
اگر تو طالب یاری به جان و دل بخروش
مگوی راز بهر کس چو دیک منمائی
دهان بسته برآور چو خم صهبا جوش
بخواب دیده که از دوست گشته ای مهجور
بمال چشم که چشم است مرتو را روپوش
خوش آندمی که ز خواب گران چو برخیزی
نگار خویش تو بینی گرفته در آغوش
بیار ساقی گلرخ شراب دوشینه
که باز مست بدوشم کشید چون شب دوش
عقله گشت مرا عقل ساقیا برخیز
عقال عقل بدران بداروی بیهوش
از آن شراب بیاور که روح قدسی را
نسیم جرعه آن میکند چو من مدهوش
بیا حریف خرابات عشق و زین ساقی
به جز شراب خدائی خویشتن مفروش
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲۹
عید است و موسم گل و هنگام طرف باغ
لیکن مراست در دل غمگین چو لاله داغ
ساقی اهل عشق فروغی ز باده کو
تا لحظه ای ز هستی خویشم دهد فراغ
با عقل سوی دوست کسی ره نمیبرد
خورشید را بشب نتوان یافت با چراغ
از کوی دوست میرسی ای باد مشگبوی
کز رهگذار تست مرا عنبرین دماغ
در ناله است بلبل و نرگس گشاده چشم
تا کی خرامی ای گل سیراب سوی باغ
دل بی تو سوخت چاره کارش ز کار تست
حاکم توئی و نیست بر این خسته جز بلاغ
شعرت غذای طوطی روح است ای حسین
بشناس قدر طعمه طوطی مده بزاغ
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۳۰
ای ناوک بلای ترا سینه ها هدف
در یتیم عشق ترا جان ما صدف
در راه اشتیاق تو ای کعبه مراد
هر دم هزار قافله دل شده تلف
عالم پر از تجلی حسن و تو وانگهی
چندین هزار عاشق جوینده هر طرف
از شوق رو به پیش تو قربان کنند جان
عشاق گرد کعبه کویت کشیده صف
من آستین ز هر دو جهان برفشانده ام
تا آستان عشق ترا کرده ام کنف
در خلوتی که جلوه گه چون تو یوسفی ست
دوشیزگان عالم غیبی بریده کف
ای دل حجاب تن مطلب زانکه هست حیف
دریای پر ز گوهر و محبوب زیر کف
گر داغ بندگی تو ای شه برم بخاک
بس باشدم بروز قیامت همین شرف
از میر و شحنه باک ندارد کسیکه کرد
همچون حسین بندگی خواجه نجف
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۳۱
تافت بر جان و دلم انوار عشق
ای هزاران جان و دل ایثار عشق
بر میان جان خود بستیم باز
از پی ترسائی زنار عشق
گر بدیدی روی او مؤمن شدی
کافری کو میکند انکار عشق
کرده مست از دردی دردی مرا
در خرابات غمش خمار عشق
یاری جانان کسی باید که او
دشمن جان خود است و یار عشق
گشت محروم از سعادت آنکه نیست
در حریمش محرم اسرار عشق
چون ز گیتی بار محنت میکشی
میکش ای بیچاره باری بار عشق
خاک پای دوست را در دیده کش
تا توانی دیدن دیدار عشق
از جمال یار خود یابی شفا
گر شوی مانند من بیمار عشق
عندلیب از عشق چون شد یار گل
شد ببوی عشق او گلزار عشق
ای حسین از دوست نصرت میطلب
تا شوی چون یار برخوردار عشق
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۳۳
عزیزان وفاپیشه مبارکباد این منزل
که میافزاید از نورش صفای جان اهل دل
بمعنی کعبه جانهاست این منزلگه عالی
برای طوفش از هر سو ببسته قدسیان محمل
ز خاکپای این درگه طلب کن دولت ای عاشق
که هست این آیت رحمت شده بر خاکیان نازل
دلا بیدار شو یکدم که جان عزم سفر دارد
چه جای خواب این مسکن که همراهست مستعجل
وداع عمر نزدیک و تو خود دوری نه ای آگه
رفیقان بار بستند و تو خود بنشسته ای غافل
ترا این خویشتن بینی سبل شد دیده دل را
اگر دیدار میخواهی ز دید خویشتن بگسل
مرا در پیش دلداران بود جان باختن آسان
ولیکن زیستن یکدم بود بی دوستان مشکل
حسین از یار چون دوری چه عیش از عمر میجوئی
چو رفت آن حاصل عمرت چسود از عمر بیحاصل