عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۷
شهید عشق که تنک است پوست بر بدنش
تو خصم بین که به یغما زره برد ز تنش
زره بغارت اگر برد خصم خیره چه غم
که بود جونش تن زلفهای پر شکنش
چه آب بست بگلزار بوتراب سپهر
که خون چکد همه از چشم لالۀ دهنش
یکی بحکم تفرّج به نینوی بگذر
پر از شقایق و گلنار زخم بین چمنش
شهی که سندس فردوس بود پوشش او
روا ندید به تن خصم جامۀ کهنش
لبی که روح قدس از دمش سخنگو شد
شگفت بین که بریدند در دهن سخنش
تنی ضعیف که پاسی فزون نماند درست
صبابه یهده کردی ز خار و خس گفتنش
دگر بشیر بکنعان چه ارمغان آرد
ز یوسفی که ثنا کرده گرگ پیرهنش
سپهر کاش چو میداد ملک جم بر باد
همین بخانم از او بود قانع اهرمنش
چراغ دودۀ طه فلک بیثرب گشت
ز قصر شام سر آورد دود انجمنش
زمانه گلشن زهرا چنان به یغما داد
که بار قافله شد ارغوان یاسمنش
فلک سریکه سرودش کلام یزدان بود
نبود در خور چوب جفا لب و دهنش
گهش بدیر نشاندی گهش بقمر تنور
گهی به نیزه و گه بر درخت و گه لگنش
مگر وفا بمکافات روز بدر نکرد
تطاولی که کشید از تو جسم ممتحنش
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۸ - زبانحال از قول حضرت ابی عبدالله در قتلگاه است
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا
ایکمان کش که زنی ناوک پیکان به تنم
عشق را روز بهار است کجا شد رضوان
تا برد لاله بدامن سوی خلد از چمنم
روز عهد است بکش اسپرم ایعقل ز پیش
تا تصور نکند خصم که پیمان شکنم
می نیاید بکمن راست تن کشتۀ عشق
خصم دون بیهده گو باز ندوزد کفنم
هانفم میدهد از غیب ندا شمر کجاست
گوشتابی که بیاد آمده عهد کهنم
سخت دلتنک شدم همتی ایشهپر تیر
بشکن ایندام بکش باز بسوی وطنم
دایۀ عشق ز بس داد، مرا خون جگر
میدمد آبلۀ زخم کنون از بدنم
کوی مطلع چه عجب گر برم از فارس فارس
تا بمدح تو شها تیر شیرین سخنم
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۹ - مناجات زبانحال از قول آنحضرت
الهی اکبر از تو اصغر از تو
بخون آغشتگانم یکسر از تو
اگر صد بار دیگر بایدم کشت
حسین از تو سر از تو خنجر از تو
قضای تو چو بروفق تقاضا است
بزشت و خوب دادی آنچه خود خواست
الهی حنجر از من خنجر از شمر
نصیب خود برد از تو کج و راست
چنان سرگرم صهبای الستم
که سر از پا ندانم بسکه مستم
همین دانم که از بهر نثارت
بدست انگشتری مانده است و دستم
بلائی کز توام ای داور آید
مرا از نکهت جان خوشتر آید
بمیدان وفا من بی سر آیم
بسویت عاشقان گر باسر آید
تماشا پای شوقم برده از جا
سراپا گشته ام غرق تجلّی
در اثباتت ز نفی لا گذشتم
شدم خود عین استثنای الا
برای قتل من خصم کج اندیش
کشیده لشگر کین از پس و پیش
یکی سر میبرد از من یکی دست
من از ذوق تجلّی رفته از خویش
بدل تا سر خط مهرت نوشتم
همه بود و نبود از دست هشتم
ز تو بود آنچه در راه تو دارم
که من از خویشتن تخمی نکشتم
الهی با تو آن عهدی که راندم
بحمدالله بسر منزل رساندم
هر آن دُرّی که در گنجینه ام بود
یکایک بر سر راهت فشاندم
صبا از من برو سوی مدینه
بگو با مادرم کی بی قرینه
بیا یکدم ببالین حسینت
تسلّی ده به کلثوم و سکینه
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۱۰ - ایضا مناجات از قول حضرت سید الشهداء علیه التحیه و الثناء
محبوبم الله لبیک لبیک
مطلوبم الله لبیک لبیک
کرگچه مین بول باشم جدایه
بو تن بو تسلیم حکم قضایه
وقف ایتمشم جای کوی بلایه
محبوبم الله لبیک لبیک
تا وار بود باشد عشقون هواسی
تیغ جفادن پور خدور هراسی
نوک سنابدور کره منلسی
محبوبم الله لبیک لبیک
عهد الستی باشد پتوردوم
یتمش ایکی باش الده کوتوردوم
کوی وفایه قربان گتوردوم
محبوبم الله لبیک لبیک
یاغدورسا عشقون تا روز محشر
ابر بلادن تیریله خنجر
بو حلق اصغر بو جسم اکبر
محبوبم الله لبیک لبیک
گور زینبیمون اشگیله آهین
پیرامننده دشمن سپاهین
عفو ایت الهی امت گناهین
محبوبم الله لبیک لبیک
سن سن چو مقصود ای بی نیازم
گر اولسا اعدا قتلیمه عازم
بو باش بو میدان خنجر نه لازم
محبوبم الله لبیک لبیک
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۱۳ - زبان حال از قول جناب سکینه علیها سلام بذوالجناح
ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته‌ای
مگر اینگونه که ماتی توشه انداخته‌ای
ایهمایون فرس پادشه سدره مقام
که چراگاه بهشت است ترا جای خرام
نه رکابی ز تو برجاست نه زین و نه لگام
مگر ای پیک سبک پا بسر شاه انام
چه بلا رفته که با خویش نپرداخته‌ای
تا صیهیل تو همی آمدی ای پیک امید
بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید
کاینک آید ز پی پرسش ما شاه شهید
مگر این بار خداوند حرمرا چه رسید
کایفرس شیهه زنان بر حرمش تاخته‌ای
اگر آوردۀ ای هدهد فرخنده سیر
ز سلیمان و نگینش بر بلقیس خبر
ز چه آلوده بخون تاج تو خاکم بر سر
راست گو تخت سلیمان شده بر باد مگر
تو ز بهر خبر از تیر پری ساخته‌ای
آنشهی را که بامرش فکند سایه سحاب
خواهد ار آب شود خاک در عالم نایاب
طعنه بر لجۀ تیار زند موج سراب
دیدۀ کشته مگر تشنه لبش بر لب آب
که چنین ناله به عیوق برافراخته‌ای
تو که غلطان ز سر زین نگونش دیدی
در میان سپه دشمن دونش دیدی
ایفرس راست بمن گوی که چونش دیدی
تو بچشمان خود آغشته بخونش دیدی
یا قتیل دگری بود تو نشناخته‌ای
بوی خون آید از اینکاکل و یال و تن تو
شد مگر کشتۀ رو به شه شیراوژن تو
دل افسردۀ من آب شد از دیدن تو
فاش گو برق که آتش زده بر خرمن تو
که چنین غلغله در بحر و بر انداخته‌ای
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۱۵ - آمدن اهلبیت بمصرع شهدا و زبانحال از قول جذاب زینب بحضرت
چون گرفتند ره کوی شهادت در پیش
زمرۀ خیل اسیران ؟؟ تشویش
هر یکی نعش شهیدی به بر آورد چو جان
کرد با همدم خود شرح پریشانی خویش
زانمیان زینب دلسوخته با ناله و زار
از ستمکاری آن طایفۀ کافر کیش
روی بر پای برادر بنهاد از سر شوق
گفت کی سینۀ مجروح مرا مرهم ریش
بچه عضو تو زنم بوسه نداند چه کند
بر سر سفرۀ سلطان چونشنید درویش
این توئی با من و غوغای رقیبان از پس
وینمنم بی تو گرفته ره صحرا در پیش
تو سفر کردی و در کار دلازاری من
آسمان تیر جفا پاک بپرداخت ز کیش
هجر با صبر من آن کرد که بادی بغبار
خصم با جان من آنکرد که سیلی بحشیش
تو و من بعد نگهداری اینقوم عزیز
من و من بعد پرستاری اینجمع پریش
چارۀ هجر شکیب است و لیکن چه کنم
که بود درد فراق توام از حوصله پیش
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۱۷ - ایضا
اگر صبح قیامت را شبی هست، آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب
فلک از دور ناهنجار خود لختی عنان درکش
شکایت‌های گوناگون مرا با کوکبست امشب
برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بی تو چون در ذکر یارب یاربست امشب
جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تبست امشب
سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلبست امشب
بگو با ساربان امشب نه بندد محمل لیلی
ز زلف و عارض اکبر قمر در عقربست امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین
که گریان دیدۀ دشمن به حال زینب‌ست امشب
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۲۸ - رباعیات در مدح حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم
ای عرش بر این سریر سلطانی تو
مهمانی بزم دوست ارزانی تو
این مشعله ها که بر رواق فلک است
شمعی است برای شب مهمانی تو
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۲۹
از نقطۀ توحید کسی آگاه است
کاور با حد زمیم احمد راهست
دو پای علی به دوش اوادنی چیست
لائی که به لا اله الا الله است
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۳۲ - رباعیات در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
در وصف علی که هر که رائی دارد
کفر است خدائی که خدائی دارد
لیک از نباء عظیم باید دانست
کاینطرفه خبر چه مبتدائی دارد
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۳۵ - رباعیات در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
ایزد که بجود خودستائی کرده
وز گنج نهان پرده گشائی کرده
ز اوصاف کمال قسمت ذات علی
بود آنچه سزاوار خدائی کرده
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۳۶ - رباعیات در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
عنوان منزّه ارنعوت است علی
بر ذات حق آیت ثبوتست علی
زان ناقه سواری و حضور شب دفن
پیداست که حی ولایموتست علی
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۳۹ - رباعیات در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
ای شوکت ایزدی برازندۀ تو
جز تو همه ماسوای حق زندۀ تو
از کار من خسته تغافل تا کی
آخر نه توئی خدا و من بندۀ تو
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۴۱ - رباعیات در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
ایداده وجود را صفای دگری
ظاهر ز تو نور کبریای دگری
گر بود خدای دگری غیر خدا
من فاش بگفتمی خدای دگری
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۴۲ - رباعیات در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
روزیکه به پرده جز تو ای تو نبود
درخلوت قدس کس بجای تو نبود
منظور حق از آینه پردازی صنع
جز جلوۀ روی حق نمای تو نبود
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۴۳ - رباعیات در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
ای سرّ خدا که ره بر اسرار توئی
جز حیرت و صمت چاره در کار توئی
زانسوی دگر خدای گفتن بتو کفر
زین سو صفتی دگر سزاوار توئی
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۴۴ - رباعیات در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
در بزم دنی که جز خدای تو نبود
نامی ز وجود ما سوای تو نبود
دو گوش نبی گواه صدقند مرا
کاندر پس پرده جز صدای تو نبود
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۴۸ - رباعی در آستان مقدس حضرت علی بن موسی علیه السلام گفته
ای شاه بدرگهت پناه آوردم
بر خاک درت روی سیاه آوردم
طاعت چو نبود بر بساط کرمت
یکعمر بر هوا ره گناه آوردم
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۵۰ - در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام
سحّ طرفی الدّموع حتی تخلی
و فوادی من الجوی لا یسلی
من یودی لصیر عنی سلاماً
ان قلباً@ حواه منه تخلی
یا نذیر المشیب اغدرت اما
کان یجدی الانذار فیه ضلی
قل لطرف لم یخط فی السحر سهماً
قر عیناً فقد هویت المعلی
لا تصدّن طرف عینک عنی
هود الله قاتلی لیس الا
سل بین الجفون منه سیوف
و دم الناظرین فی البین طلا
اعذرانی فی تاثر لا یراعی
من زمام و لا یراقب و الا
لا یغرنک ابتام لماه
علّه طارق یری الجدّ هزلا
فاقض یا ذو القصاص ما انت قاص
قد ملکت الرقاب عقداً و حلا
کاد من ذاق ما بفیک لیبلی
ان روح بن مریم فیک حلا
عن لی مدح من ثوی بالعزبین
فان النشید من فیک اهلی
حبذا وقفه بنهر المعلّی
و نجوم من افقه تتجلّی
و عهود خلت بارض الغربین
سقتها الحیاء و بلا و طلّا
لست انسی بها معرّس انس
جمع الله للمنی فیه شملّا
و جناناً حوت قنادیل یاقوت
علی قبه الزبرجد تدلی
و عیوناً کانها نحر عین
بعقود من اللآلی تحلّی
و طیوراً علی القصون نغبین
لحون الزبور فصلاً ففصلا
و ظباء یطقن حول حمامها
لا کظبی الفلاء عطفاً و دلّا
هذه انما و لیکم الله
نناوی به نهاراً و لیلا
بابی مصدر الوجود و لو لاه
لعادت ام القوابل نکلی
صوره الزعیه من رآها
کبرّ الله ذالعلی و اهلاً
ذاک نور الله الذی خرموسی
صعقاً من سناه لما تجلّی
و کتاب الله الّذی نفخات
القدس آیا علی الناس تتلی
ضل من قال با التمثل فی الله
ولو انّه لما کان الاّ
عرّفوه بکل نعت بدیع
من معاینه و المعرف اجلی
کم لمن رام ان یصیب مداه
قلت مهلا ابعدت مرماک مهلا
جل وجه الله المیهمن عن نعت
سوی من براه عزّ و جلا
عیلم تستقی جد اول جدواه
صودای النفوس علا و نهلا
کم له السماء آیات نصّ
باهرات کالشمس بل هی اجلی
فسل النجم اذنهادی الی الارض
الی بیت من هوی و ادلاّ
و سل الشمس من اقام قناها
بعد ما کورت فقام و صلی
و لمن سلمت عذاه دعاها
فی حضور من الجماعه قبلا
یا لها من مناقب عی عنها
یعملات النهار و اللیل ثقلا
جل نفس الرّسول عن ان تسامی
ضل قوم بغو لمثلک مثلا
اوسئلت البیت المحرم عن اول
من صدق الرسول وصلی
لتجیبک الحصا انّه هو
و علوج الحجاز یدعون بغلا
این ماحی الاصنام من عابدیها
تعس قوم قاست علی الشمس ظلاّ
یاتری این کان شیخا قریش
یوم نادی جبرئیل لا سیف الا
رب امر لا یحسن الکشف و عنه
سعدد عنی عن ذکر سعدی و لیلا
کم باحد و خیبر و حنین
هنوات او فصلت لا ملاّ
من محی ظلمه الضلال بیدر
و عتیق تحت العریش استضلا
قدماه حتی اقسام قنا
الاسلام فاستاخره لما استقلا
سر حنانیک فی البلاد و باحث
عن بطون الکرام جیلا فجیلا
فانظرن هل و تری لتیم بن مر
اوعدی یا سعد فیها محلا
لا و من شق جانب البیت حتی
دخلت فیه امه و هی حبلی
فتخلّت عن اسجع هاشمی
بورکت حاملا و بورکت حلا
و سمی غارب النبی فخی
عنه اصنامهم و حسبک نبلا
لو امیدت باهلها الارض حتی
لا یری آثر لادم نسلا
ولد تیم بن مره و عدی
لا یکونان للخلافته اهلاً
لیت شعری اکان فیم بنی
بعد حتی یکون بالناس اولی
ام اجاد صلحاً بغیر ارتضاء
من ذویه اولی لهم ثم اولی
ام باجماع امته لیس فیها
قول اهدی الوری الی الحق سبلاً
اقضاء بلا حضور الخصمین
قضی الله فی ذوی الجور عدلا
فلیجیز و افعال امت موسی
حین ما قلّدو الا لوهیته عجلاً
حیث کاوا اشد و کنا و اقوی
عده منهم و اعذر قولا
لا و حق النبی اما امام
امر الله بعده ان یولی
او جهود به و قول بان
الله خلی سبیلها لتصلاّ
اثر الله ما لک الملک عن
تدبیره للعبید عی و ملاّ
فصفا ملکه لرعیان منیب
کسوام الهیام بهماً و جهلاً
فعدو غب رعیهم فی المراعی
زعمائ الامور عقد وحلاّ
ام رسول الا آله ضیع دیناً
طل فیه الدمآء حتی تعلی
اذ تولی و لم یخلف زعیماً
یتحامی حریمه ان یحلاّ
لا و حق الاسلام لاذی و لاذا
کذب العادلون حاشا و کلا
سعد سرنحو طیبته و ائت قبراً
خضعت دونه الملائک ذلا
قبر خیر الوری و اکرم من
داس تراب الغبراء حزناً و سهلاً
زر وطف حوله تجد فیه انوار
هدی من قبابه تتجلی
ثم صح صحیه الصریخ و قل یا
ذالمعالی علیک ذوالعرش صلی
ان دیناً بذات نفسک فیه
او دعته العلوج شیخاً عتلاً
فقضی فیه ما قضی ثم اوصی
با البقایا الی اخیه و دلی
ثم اولی بها ثالث القوم
غلولا لا حی فیما اغلاّ
فتولاه اطهر العرب ذیلاً
لم تولد له العقائل مثلاً
فذراه ذر و الهشیم فلم تبرک
حراماً اتاه الا احلا
فتملت بها امی و لما
اوغلت اوطئته خیلا و رجلا
ثم عرج الی ضجیعیه و اسئل
لمن المرقد الذی فیه حلا
یا خلیلی خلیاً عن ملامی
ن و حراً فی الصدر لا زال یغلا
افتر ذی خلافته الله عمن
حفه الله ان یساجل فضلا
و هو قطب الرحی تدور علیه
ذائرات الا کوان علواً و سفلا
خص من ربه بانوار قدس
ملات خافقیه عرضاً و طولا
و بلیها من لاله جمل فیها
و لا ناقته و لا هزخیلا
یا امیر الوری مدیحته عبد
قداتی موصلا بحبلک حبلا
فتقبل منه بضاعه عاف
لم یجد للو قود غیرک اهلا
صل وجد ایها العزیز و اوف
الکیل و ازدده من نوالک کیلا
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۵۱ - ایضاً در مدح حضرت اسد الله الغالب امیرالمؤمنین
از هوش جانگداز شد آب استخوان من
آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من
چون کرم قزکه دام وی آمد رضاب خویش
سحر نیان من شده عقد اللسان من
خم گشت پشت مردیم از کنجکاو دهر
دیدیکه چون کشید عجوزی کمان من
افکار سیه بار فکندم بچاه غم
آن یوسفم که گرگ من آمد شبانمن
چونمرغ شب چرا نکشم ناله های زار
کز تیر مار آه پراست آشیان من
آید بگوش صحفه دمادم زیردلی
چون نی هزار ناله ز کلک بنان من
از زعفران چهره و از ارغوان اشک
نتوان زهم شناخت بهار و خزان من
طبع آورد زبان سخن سنج را به نطق
شد طبع نکته سنج عقال زبان من
غارتگران درد و غم آورده روز خون
از چارسو بگنج دُر شایگان من
دل همچو سنگپاره دمادم جهد زجای
از تف آه سینۀ آتش فشان من
آنزر خالصم که بخارا کند فلک
جای محک ز کور دلی امتحان من
وانطوطیم که در قفسم کرده روزگار
یاران خبر برید بهندوستان من
وانکوکبم که از نظر نحس ناکسان
در برج غم و بال من آمد قران من
غم بحر خون و آه من انفاس جزر و مد
در وی چو تخته پاره دل ناتوان من
من پیل صید گشته و سرکوب جاهلان
مضراب آهنین فلک بیلبان من
پیلم میاد یاد ز هندوستان کند
جوز ستاره ریزد هر شب بخوان من
چشم بهان فضلم و بر چهره نیم شب
اشگروان ستارۀ هفت آسمان من
فیلاسفان صدر دبستان هفت خط
بر دست علم کودک سر عشر خوان من
در کلبۀ تفلسف من صد چو بوعلی
یا خسته از تسابق یوم الرهان من
بودم قین صدر نشینان بزم خاص
زامیزش عوام فروکاست شأن من
چون سنگ کیمیا بنظرها نهان شدم
کس آگهی نیافت ز سرّ نهان من
چون توتیا بدیده نشاندی مرا ز لطف
بردی پی ار زمانه بروح کیان من
قرع فلاطن است مرا چشم و خون اشک
بر دامن آب احمر و دل دیگدان من
کبریت احمر است مرا کبریای قدر
کاندر فراز قله قافست کان من
دردا که فیلسوف کهن سال دهر پیر
نشناخت قدر جوهر چاراخشجان من
بر گور غم ز آتش نمرودی از قصور
بشکست شیشه دل سیمابسان من
غافل که با لطافت طبعی که مرمر است
از حلم من بیاید و نارالخصان من
ماندم بصد حجاب ز خرگاه قرب دور
تا از کدام پرده بر آید فغان من
دادم مقام پاک و ستادم حضیض خاک
خاکم بسر نه سود من و نی زیان من
گوش از طنین خرمکسانم صدا گرفت
ایکاش بود منزل عنقامکان من
در ظلمت سکندرم ایکاش خضر بخت
زی بارگاه شاه کشیدی عنان من
شاهنشه سریر ولایت که از ازل
با مهر او سرشته گل خاندان من
روحانیان به تحفه براندازدمم عبیر
هر دم که نام او گذرد بر زبان من
در سایۀ وی ایمنم از دیو خیره سر
کز پاس اوست جوشن و برکستوان من
جز صوت او صدای دگر در طوی نبود
با این نوا پر است رگ استخوان من
دانی که ترجمان هویت لسان اوست
گو مدعی زنخ نزند برهوان من
خصم ار کند مخاصمه با من در اینحدیث
اینکوی و اینچمانه و این صولجان من
تو دست ایزدی و جهان دستگار تو
منت خدایرا که ادا شد ضمان من
معذورم از نفس ز مدیحت فرو کنم
ای برتر از خیال و قیاس و گمان من
ترسم که گر باوج ثنایت قدم نهم
آتش فتد بشهپر نطق و بیان من
گیرم که چون معانی وصفت ادا کنم
روح القدس سخن کند اندر دهان من
اوراق نه سپهر بود صحفه نگار
از شاخ سدره خامه طراز دنیان من
رضوان ز حوض کوثرم آرد همی مداد
آید دبیر راد فلک ترجمان من
با اینهمه حکایت مو راست وکیل بحر
ایخاک بر سر من و این داستان من
قافی که از حضیض وی عنقا پر افکند
تا خود کجا رسد مگس پرفشان من
خوشتر که ناقۀ سخن از عجز پی کنم
کاینراه نیست در خور توش و توانمن
شاها مرا بخا کدرت رخصتی فرست
کافسرده نک ز باد خزان گلستان من
تا بار دیگری مگر از دستبوس خویش
لطفت روان تازه دمد بر روان من
بالله ز پرنیان و حریر بهشت به
خاک درت حریر من و پرنیان من
آنذره که خلق نیارند در حساب
از خوان قسمتت بود آنذره ز آن من
لیکن سزد که باج ستانم زآفتاب
گر شهپر همات بود سایه بان من
نامی ز خود ستائیم از بر زبان گذشت
توقیر نام تو است ز توقیر شأن من
ز اصحاب کهف شد چو سگی نامور چرا
ز افلاک نگذرد ز تو نام و نشان من
آخر نه خود ز روی عنایت مرا بخواب
گفتی که تیر است سگ آستان من
تن را رخ ارز لوث معاصی بود سیاه
جان پر هوای توست ببخشا به جان من