عبارات مورد جستجو در ۵۴۵۲ گوهر پیدا شد:
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین علیه السلام
دل در غم تو دژم نباشد
نیش تو زنوش کم نباشد
با زلف و رخ تو دل شب و روز
شاد است و دمی دژم نباشد
در شهر یکی نشان ندارم
کز عشق تو متهم نباشد
پیوسته به جز خیال خطت
بر لوح بصر زغم نباشد
آن دل که گرفت سکه ی عشق
هرگز زپی درم نباشد
آن را که قناعت است پیشه
اندیشه ی بیش و کم نباشد
عارف که صمد پرست گردید
در سجاده بر صنم نباشد
می نوش و مخور غم جهان زانک
جز جام نشان زجم نباشد
هر دل که به باده شست و شو یافت
آلوده ی درد و غم نباشد
از غیر علی و آل ما را
از کس طمع کرم نباشد
شاهی که برش وجود کونین
جز قطره به نزد یَم نباشد
بی داغ غلامش زشاهان
اندر عرب و عجم نباشد
در محکمه ی شریعت و دین
عادل تر از او حَکَم نباشد
تنها نه درین جهان که جز او
حاکم صف حشر هم نباشد
از یاد علی «محیط» غافل
در عمر به هیچ دم نباشد
جز نام نشان و هستی من
با بود تو چون عدم نباشد
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۴۱ - ایضاً در مدح شاه ولایت علیه السلام
دوش چو در بزم جام، بر لب جانان رسید
دُردکِشان را ز رشک، حمله به لب جان رسید
رونق گلزار را، گُلبن عزّت شکفت
خرّمی باغ را، سرو خرامان رسید
یار درآمد ز در، چهره برافروخته
مجلسیان الحذر، که آتش سوزان رسید
تشنه لبان را روان، سوخت زسوز جگر
ابر کرم ریزشی که وقت باران رسید
صبح سعادت دمید، مژده دولت رساند
پیک مبارک قدم، از بر جانان رسید
قاصد اقبال داد، مژده دیدار دوست
خسته دلان را به تن زمژده اش جان رسید
روشنی آمد پدید، دیده ی یعقوب را
جامه ی یوسف زمصر، به پیر کنعان رسید
قصه ی عشقش به عمر، گفتم گردد تمام
قصه نگشته تمام، عمر به پایان رسید
رفت زمانی که دهر، جور تواند نمود
آن که بود عدل را سلسله جنبان رسید
تا بستاند زچرخ، داد دل عاشقان
داور دنیا و دین، صاحب دیوان رسید
شاه ولایت پناه، کز مدد همتش
دین خداوند را، کار به سامان رسید
چسان تواند «محیط» عرض مدیح شهی
که لافتی به مدحش، زپاک یزدان رسید
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۵۰ - در نیایش حضرت امیرالمؤمنین و امام المتقین علیه السلام
مه من هر که تو را ناظر و مایل نبود
هیچش از دیده و دل بهره و حاصل نبود
آدمیزاده نه از خیل بهائم باشد
حیوانی که به دیدار تو مایل نبود
هست چون حلقه ی گیسوی تو هر سلسله ی
تیره بخت آن که گرفتار سلاسل نبود
درگذر از تن خاکی که میان تو و یار
غیر این گرد برانگیخته حائل نبود
چون زخود دور شوی در بر جانانه رسی
حاجت قطع ره و طی منازل نبود
رهروی را که بود قائد توفیق، دلیل
جز سرکوی تواش مقصد و منزل نبود
برکنم دیده گرش غیر تو منظور بود
دل بر آتش فکنم گر به تو مایل نبود
نه همین غرقه ی احسان تو من باشم و بس
لطف عام تو که را که آفل و شامل نبود
دست می داد مرا کاش زجان خوبتری
زان که جان از پی تقدیم تو قابل نبود
هرکه شد غرقه ی دریای محبت، امید
که دگر باره کشد رخت به ساحل نبود
حل هر عقده ی مشکل ز ولی الله خواه
غیر او کافی و حلال مشاکل نبود
دست حق ضارب خندق که به یک ضربت او
طاعت جن و بشر جمله مقابل نبود
یا علی گرچه مرا عقده بسی در کار است
حل آن با مدد لطف تو مشکل نبود
روز محشر که دل کوه، بلرزد زنهیب
با تولای توام، دل متزلزل نبود
شاه پیوسته چه آگاه و کریم است «محیط»
بیم محرومی و ناکامی سائل نبود
ابلهی را که به سر شور پری رویان نیست
به جنون وصف کن ای خواجه که عاقل نبود
مقبلی را که به شمشیر تو گردد مقتول
دیتی خوبتر از دیدن قاتل نبود
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۵۱ - در میلاد سعادت بنیاد امام زمان علیه السلام
نوبهار فرّخ آمد، نوبت بستان بود
نوبت بوستان و گاه سیر سروستان بود
ساحت گیتی عبیر آگین چو صحرای ختن
چون شمیم زلف جانان باد مشک افشان بود
هرطرف بینی نظر بر لاله و گل اوفتد
هرکجا پویی گذر بر سنبل و ریحان بود
گریه ی ابر بهاری باغ را خندان کند
ابر می گرید از آن رو بوستان خندان بود
بر دمید از خاک ساده لاله های رنگ رنگ
رشحه ی از کلک صنع ایزد سبحان بود
می رسد از درگه سلطان دین باد بهار
کز شمیم او عبیر آگین مشام جان بود
نیمه ی شعبان بود عیدالتجلی و الظهور
زان که میلاد سعیدش نیمه ی شعبان بود
شمس گردون ولایت، نور پاک ذوالجلال
کز فروغ وی منور، عالم امکان بود
شهسوار عرش خرگه، حاکم رد قبول
که آسمانش گوی آسا، در خم چوگان بود
چون خرد در جسم و جان در جسم و بینش در بصر
پسش چشم سر عیان وز چشم سر پنهان بود
گرچه مستغنی است از برهان وجود اقدسش
شاهد بودش، بقای عالم امکان بود
می نیارم مدحتش گفتن که در توصیف او
نطق الکن، عقل درمانده، خرد حیران بود
عجز من در وصف ذات او دلیل معرفت
دعوی عرفان ذاتش، شاهد نقصان بود
قائم آل محمد مهدی موعود، آنک
از نژاد عسکری و جانشین، آن بود
حجت پاینده ی حق، قائم آل رسول
آن که او را ماسوی الله، بنده ی فرمان بود
رشحه ای ز ابر عطایش، نعمت خوان وجود
پایه ای از قصر قدرش، گنبد گردان بود
عدل او میزان حق است و ولای او صراط
مهر او خلد برین و خشم وی نیران بود
می شود گاه قیام او قیامت آشکار
ایمنی آن را بود آن دم که با ایمان بود
بی رضای او ندارد طاعت جاوید، سود
با ولای او چه باک از کثرت عصیان بود
نیک بخت آن کس که در دیوان محشر چون «محیط»
مدح شاهنشاه دینش زینت دیوان بود
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۶۶ - ایضأ در رثاء حضرت صدیقه ی کبری و سیده ی نساء علیه السلام
ما را کجا به کوی تو ممکن بود وصول
که آنجا خیال را نبود قدرت نزول
طول زمان هوای تو از سر بدر نبرد
اصلی بود محبت و الاصل لا یزول
گفتم به عقل چاره کنم، درد عشق را
غافل از این که عشق بود، آفت عقول
درویشم و به هیچ قناعت همی کنم
بگذاردم به خویش، اگر نفس بوالفضول
اول رفیق باید، آن که طریق از آنک
باید رفیق خضر شدن، نی مرید غول
گر باخبر شوی زبقای پی از فنا
اندر فنای نفس چو نیکان شوی عجول
آسودگی نیابی، در عرصه ی جهان
گر بسپری بسیط زمین را به عرض و طول
در حیرتم که شادی و عیش جهان که راست
هستند چون فقیر و غنی هر دو تن ملول
از آن زمان که بار امانت قبول کرد
معلوم شد که آدم خاکی بود جهول
چشم امید نیست به هیچ آستان مرا
الابه آستانه ی فرخنده ی بتول
ام الائمة النقبا، بانوی جزا
نورالهدی، حبیبه ی حق بضعة الرسول
زهرا که زامر حق پی تعیین جفت او
در شب نمود زهره به کاخ علی نزول
صدیقه آن که کرده پی کسب عزوجاه
روح الامین ز روز ازل خدمتش قبول
در وصف ذات پاک و کرامات بی حدش
گردیده نطق الکن و حیران شود عقول
باشد «محیط» شاد زیمن ولای
او در روز رستخیز که هر کس بود ملول
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۶۷ - در نعت و منقبت عقل اول و پیغمبر آخر حضرت خاتم النّبیّین صلی الله علیه و آله و سلم
ای در وجود تو کون و مکان عدم
نتوان حدوث ذات تو را فرق از قدم
با نسبت وجود تو هستی کائنات
مانند هستی قطرات است نزد یَم
«لَولاکَ لَما خَلَقتُ اللَفلاکَ» در ثبات
ای خسرو «لعمرک» به سرود ذوالکرم
هستی تو اصل هستی و دفتر وجود
هستند فرع ذات تو اشیا، زبیش و کم
عنوان نگار نامه ی هستی تو بوده ای
زآن پیشتر که خلق شود لوح با قلم
تو عقل اولی و نخستین عطای حق
تو ختم انبیایی و تو هادی اُمَم
شاها به یک اشاره ی ابروی تیغ تو
گردید راست، رایت دین، پشت کفر خم
افزون تو و مقام تو ز ادراک ماسوی
این بهترین سلاله ی ارواح محترم
در بندگی تو «ان عبد» همی سرود
شاهی که ذات او به خدایی است متهم
جایی که جبرییل امین را نبود راه
رفتی برون نهادی از آنجای هم قدم
حَیَّ عَلَی الصَّلوة: و حَیَّ عَلَی الفَلاح
فرخنده ذکر مهد تو بوده است، دمبدم
باقی بود زمان تو تا رستخیز
نی نی خطا سرودم در رستخیز هم
شق القمر نمودی و زین معجز شگفت
بر گنبد سپهر زرفعت زدی علم
گاه ولادت تو شد آثار بس پدید
و آن جمله بر صحیفه ی عالم بود رقم
گسترده خوان جود تو در عرصه ی وجود
آن سان که حرص گشته از آن ممتلی شکم
شد نعمت ولای تو و اهل بیت تو
ما را نصیب از کرم سابغ النعم
از فر خجسته اسم تو احمد گرفته زیب
فرخ کتاب ایزدی ای شاه محتشم
عاجز بود زبان «محیط» از ثنای تو
ای بهترین سلاله ی ارواح محترم
بر ذات فرخ تو و فرخنده عترتت
بادا درود بی حد تا حشر دمبدم
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۷۱ - مختوم و موشّح به مدح آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم
افکنده موی یارم، بس عقده ها به کارم
آشفته تر زحالم، گردیده روزگارم
هرچند پار هم بود، دیوانگی شعارم
امسال شور مستی، افزون بود زپارم
مستم ولی نه از می، سرمست لعل یارم
باشد مدام مستی، زآن راح پر خمارم
بخشنده بی نیازی، از خلق کردگارم
از دولت قناعت، سلطان روزگارم
مولی الکرام صادق، خواجه بزرگوارم
مدح محمد و آل، باشد «محیط» کارم
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۷۴ - در مدح امیرالمؤمنین و امام المتقین علیه السلام
حالی دارم پریش و وضعی درهم
مرغی دلی مبتلای دام دو صد غم
از ستم آسمان و کید مه و مهر
روزم جمله شب است و شب همه مظلم
آمدن از این سپس بلار به کشتی
باید کز سیل اشک من شده چون یَم
غرقه ی طوفان بحر چشم گهربار
تنهایی دشت شد که کوه و کمر هم
نیست پریشانی من از غم دینار
حالی درهم نباشد از پی درهم
نیست مرا انده زمانه چه دانم
ماندنی عالم و نه ملکت عالم
دولت دینا به نوبت است و درآیند
خلق در این عاریت سرا زپی هم
مفلس و درویش و عورم و نفروشم
گوشه آزادگی به مملکت جم
گنج قناعت بس است و کنج سلامت
مایه ی عشرت مرا است زین دو فراهم
گوهر نظمم شکسته قیمت لؤلؤ
طبع گهر زاد برده آبروی یَم
هست غم من ز رنج دوری جانان
شهد به کامم بود زفرقت او سمّ
دور شد ستم زچه زقامت چون سرو
وز رخ و زلفی چو لاله و چو سپر غم
دور شدم از بتی که می زد در بزم
طعنه لب لعل او به باده ی در غم
شکوه زگیتی خطا بود که خداوند
هست به ترتیب کار از همه اعلم
با که توان گفت این عجب که جهان را
گشته زآشفتگی، امور منظم
دوش به آواز چنگ مطرب مجلس
خواند مر این چند بیت و برد زدل غم
باده خور و غم مخور برای کم و بیش
خواجه که آخر نه بیش ماند و نی کم
دور جهان را اگر بقایی بودی
جام به مستان نمی رسیدی از جم
طالب آسایشی مجوی زیادت
کسب قناعت نما چو زاده ی ادهم
گرد علایق فشان زدامن همت
تا به فلک برشوی چو عیسی مریم
نیست رهایی زدام سخت علایق
بی مدد صاحب ولایت اعظم
شاه ولایت علی که پشت سماوات
بهر سجود درش مدام بود خم
شمس هدایت که از فروغ جمالش
آمده روشن چراغ دوده ی آرام
چون حرم پاک کعبه مولد او شد
گشت پناه ملوک و قبله ی عالم
سنگ و گلی را نبود این همه مقدار
کسب شرف کرده زآن مبارک مقدم
تا شرف کعبه را فزایم، گویم:
درگه او کعبه است و خاکش، زمزم
گردد از وی به پا قیامت کبری
هست در این دعویم ادله ی محکم
عدل و ولایش صراط باشد و میزان
لطف روان بخش خلد و قهر جهنم
بنده آن خواجه ام که آل علی را
بنده بود چون خدایگان معظم
صهر شهنشه امیر دوست محمد
خان معیر امیر اکرم افخم
شوی مهین دخت شاه عصمت دولت
آن که بود با عفاف خواهر توام
آمده از خلق خوش، فرشته ی رحمت
خلق شده طینتش ز روح مجسم
دخت شهنشه یم است و ایزد بی چون
کرده سه والا گهر، پدید از این یم
زآن سه یکی عصمت الملوک که زیبد
خواندن او را، نخست بانوی عالم
آن چه بود مایه ی شرافت انسان
کسبی و فطری برای او است فراهم
و آن دگری اعتصام سلطنت شاه
دوست علی خان راد، میر مکرم
منبع جود و کرم که کف کریمش
آفت دینار هست و غارت درهم
سومشان فخر تاج، بانوی آفاق
وین سرگهر در شرافتند، مسلّم
را دنیاشان شه است و مام مهین مام
بانوی مه تاج، دولت شه اعظم
گوهر والای ذاتشان به یم دهر
ماند تا نام باشد از گهر و یم
خوشدل و آسوده در پناه شهنشاه
دور فلکشان به کام و خاطر خرم
هر سر مویم اگر زبانی گردد
شرح کمالات ذاتشان نتوانم
داعی دولت «محیط» مدحت ایشان
گوید و خواند علی الدّوام دمادم
گر همه ی عمر شکر نعمت ایشان
گویم انصاف می دهم، بودی کم
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۷۵ - مزیّن به اسم مبارک نبی و وصیّ صلی الله علیه و آله و سلم
روزگار پیش از این، خوش روزگاری داشتیم
چشم روشن از مه روی نگار داشتیم
بود با زلف و رخ او صبح و شام ما به خیر
عشرت افزا دوره ی لیل و نهاری داشتیم
سبزه ی خط در گلستان رخش نارسته بود
از برای خود گل بی نیش خاری داشتیم
نرد الفت با خط و خال بتی می باختیم
نقش خوب آورده بود و خوش قماری داشتیم
چون فروزان می شدی از تاب می رخسار دوست
از برای سیر، خرم لاله زاری داشتیم
گاهگاهی شیشه ی صهبا به ما می داد وام
نزد پیر می فروشان، اعتباری داشتیم
از تو ای گل تا گلستان جهان پرشور بود
بلبل آسا نغمه ی جانسوز زاری داشتیم
ساقی مجلس به صافی باده دادی شست و شوی
از کدورت گر به لوح دل غباری داشتیم
یاد ایامی که از طوفان عشق و سوز دل
سینه ی سوزان و چشم اشک باری داشتیم
ای که می گویی برو از کوی بد نامی برون
می شدیم از خویشتن گر اختیاری داشتیم
لذت آسودگی بردیم ایامی که سر
در کمند بندگی شهسواری داشتیم
بود رایج نقد ما از سکه ی سلطان عشق
قلب پاک بیغش کامل عیاری داشتیم
از جفای آسمان گشتیم بی یار و دیار
ورنه ما هم بهر خود یار و دیاری داشتیم
همت مردانه ی ما کوه را کندی زجای
چون بنای عشق، عزم استواری داشتیم
سرفرازی را زخاک درگه سلطان دین
جاودان بر فرق، تاج افتخاری داشتیم
کسب رفعت می نمود از مقدم ما آسمان
چون به عالی درگهش جای قراری داشتیم
نی خطا گفتم کنون هم بنده ی آن درگهیم
غیر آن درگه کجا در عمر، کاری داشتیم
راستی دوم پیمبر بودی و سوم علی
جز خداوند احد، گر کردگاری داشتیم
در جهان جاوید ماندی نام ما هم چون «محیط»
گر زمدح شاه، نیکو یادگاری داشتیم
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۷۸ - در ستایش و مدح مولای پرهیزکاران علی بن ابیطالب علیه السلام
مایه ی ایمان و کفر، عشق تو شد ای صنم
خاک سر کوی تو است، قبله ی دیر و حرم
گر تو شوی بی نقاب، ای مه من آفتاب
در برت از روشنی، دم نزند صبحدم
گرد من و گرد تو، صف زده جانا مدام
گرد تو دل دادگان، گرد من اندوه غم
بخت من و چشم تو، هر دو به خوابند لیک
این یک تا روز حشر، آن یک تا صبحدم
شوق لب لعل تو، زاهد صد ساله را
جانب دیر مغان، برده زطوف حرم
دور جهان را بقا، نیست بیا ساقیا
باده پیاپی بده، وقت شمر مغتنم
تا کی غم می خوری، باده بنوش ای رفیق
که هیچ جز وصف جام، نمانده باقی به جم
آن چه زدیوان غیب، گشته مقرر نخست
هیچ به تدبیر ما، می نشود بیش و کم
طی طریق طلب، کردن ناید زما
را بود آتشین، ما همه مومین قدم
پشت سپهر برین، خمیده دانی ز چیست
پی سجود در، شه ملایک خدم
ابن عمّ مصطفی، دست بلند خدا
که برتر از نُه سپهر زده ز رفعت علم
شها چو چهر تو را، نگاشت نقاش صنم
بر خود تحسین نمود، بر رخ خوب تو هم
نسبت ذات تو را، به ماسوا، کی توان
نزد وجودت بود، کون مکان چون عدم
موجب ردّ و قبول، حبّ تو بغض تو است
ختم شد اینجا کلام، شها و جفّ القلم
مدح تو را اگر «محیط» چنان که باید نمود
گوید و گردد به کفر، چو غالیان متّهم
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۸۴ - در تهنیت ولادت سیّد کائنات حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
به یمن مولد ختم رسل، رسول امین
به مهر ماه جهان گشت، رشک عرش برین
زمین ز فرط شرف، رشک آسمان گردید
به یمن مولد ختم رسل، رسول ایمن
محمد عربی، علت وجود دو کون
خدیو کون و مکان، اشرف سلاله ی من
سرود بار خدا، در ثنای او لولاک
به خود نمود زاینجا ذات او تحسین
شعاع دایره ی ذات مرکز ایجاد
بزرگ آیت حق، پیشوای اهل یقین
نه می توانم خواندش قدیم و نه حادث
کز آن فزونتر و کمتر بود بسی از این
فتاد زلزله در طاق کسروی و شکست
وز آن شکستن شد، کار دین درست و متین
به هر کجا صنمی بود، رخ نهاد به خاک
زفر مقدم آن شهریار عرش مکین
از این قبیل بس آیات در جهان رخ داد
که شرح آن نتوان در همه شهور و سنین
عجب نبود از او، رد شمس و شق قمر
که پیش قدرش پست است قدر علّیین
گرفت جشنی شاهانه، گاه میلادش
بزرگ چاکر وی، شاه معدلت آیین
خدیو کیهان، شمس الملوک ظلّ الله
پناه ملت اسلام، شاه ناصر دین
خدیو ایران صاحب قران ملک عجم
که صیت عدل و سخایش گرفته روی زمین
هماره تا که کند کسب نور، ماه از شمس
همیشه تا به درخشنده زهره و پروین
مدام تا که بود نام از این همایون عید
زدست و تارک شه باد زیب تاج و نگین
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۹۰ - در ولایت با سعادت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام
سومین روز شعبان شده طالع آن ماه
که بود طلعت وی مطلع انوار الاه
پرتوی هست ز رخشنده رُخش، روشن صبح
از سواد خم مویش اثری شام سیاه
قصه حسن تو همّت عشّاق رُخش
داستانی است که مشهور بود، در افواه
شرح مویش نتوان گفتن، در مدت عمر
زانکه این قصه دراز آید و مدت کوتاه
زکجا می رسد این قافله سالار نفوس
که دو صد قافله جان آمده با وی همراه
از پی چشم بدش نام نهادستم مه
ورنه عکسی بود از مهر رُخش، رخشان ماه
آتش از یاد رخش گشت گلستان به خلیل
شد خیال ذقنش همدم یوسف در چاه
آیتی هست زدستش، ید بیضای کلیم
نفحه ی از دم قدسیش، دم روح الله
درگهش کشتی نوح است به دریای وجود
دفع طوفان فتن را بود آن ملک پناه
منبع آب بقا آمده خاک ره او
خضر را بوده به هر مرحله وی هادی راه
غیرت طوبی کوثر، قد و لعل لب او است
سید خلیل جوانان بهشت است آن شاه
«خیرة الله من الخلق ابی» گفته ی او است
شهدالله بعلو نسبش صدق گواه
مصطفی در حق او گفته «حسینّ منّی»
نفس خود خواند و اباعبدالله
تا فزایم شرف عرش برین، می گویم
باشدش عرش برین، فرش مبارک درگاه
قرن ها پیش ز آدم به نهان بود و عیان
سال عمرش بودی، هفت فزون از پنجاه
هر که را، زاد معاد است ولایش چو «محیط»
در جنان جای بود، گر بودش کوه گناه
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۹۲ - موشّح به نام نامی حضرت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام
یار چون تیغ کشد، گو سپر اندازی به
ور زند تیر برش، برش سینه هدف سازی به
سر، مار و دم شیر است، خم طره ی دوست
با چنین طره دلا، گر نکنی باز به
درد عشق است نکوتر ز سلامت، جانا
به مدادای چنین درد، نپردازی به
تا شود خانه ی دل درخور خلوتگه یار
اگر این خانه زاغیار، به پردازی به
چون حلاوت طلبی، لعل لب دوست نیوش
کین طبزرد، بود از شکر اهوازی به
نای گردید تهی، از خود و پر از دم دوست
از دف و چنگ دم او، به خوش آوازی به
همه آفاق بگشتیم، بتان را دیدیم
وز بت خویش ندیدم، به طنازی به
چنگ را ساز نما و طرب و در پرده مگو
با دلارام، گر این دلشده بنوازی به
اگر از پرده برون آیی و از فیض جمال
کام جان و دل مشتاق، روا سازی به
به یکی جلوه، تو را مات رخ خویش کند
با چنین شاه مقامر، نکنی بازی به
مدحت شاه عرب را بر سلطان عجم
پارسی عرضه کنم، گر چه بود تازی به
شه مردان، اسدالله که به تحقیق بود
خاکساری در او، ز سرافرازی به
هست شه ناصر دین، شیر قوی چنگ علی
پنجه در پنجه ی این شیر، نیندازی به
پیش از آن کت شکند قوه ی سرپنجه ی شاه
جنگ به گذاشته و صلح بیاغازی به
حفظ دین را بود این خسرو اسلام پناه
از شه بت شکن غزنوی غازی به
شیخ سعدی چو به دوران اتابک نازید
تو به این عهد ابد، مهد اگر نازی به
گرچه مطبوع و روان بخش بود نظم «محیط»
هست الحق غزل سعدی شیرازی به
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۹۳ - و له ایضاً الرَّحممَه
المنة الله که گرفتار کمندی
گشتیم و برستیم زهر قیدی و بندی
صد شکر که بخت خوش و اقبال بلندم
به نمود گرفتار سر زلف بلندی
شادم که به پای دل دیوانه نهادم
از سلسله ی زلف گره گیر تو بندی
جز خال به روی تو ندیدم که به ماند
از سوخته بر آتش سوزنده سپندی
بگشا به شکر خنده لب لعل و به بخشا
شوریده دلان را زکرم پسته و قندی
چون خاک شدم پست، مگر بر سرم از مهر
روزی فکند سایه ی قد سرو بلندی
یا شاه سواری زسر لطف و کرامت
روزی کندم پی، سپهر سم سمندی
در سایه الطاف علی، شاه ولایت
ایمن شده، رستیم زهر بیم و گزندی
در صومعه تا چند توان بود «محیطا»
برخیز و قدم زن به ره میکده چندی
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۹۶ - و له علیه الرَّحمَةِ وَ الغُفران
برهاند قید عشقم، زبلای پارسایی
که از این خجسته قیدم، ندهد خدا رهایی
طلب صلاح و تقوی، نکنید دیگر از ما
که زعاشقان نیاید، ره رسم پارسایی
چه ثمر ز زهد دیدی، به من ای فقیر برگو
به جز این که شهره گشتی، تو به زاهد ریایی
نگر این عجب که باشی، همه جا و کس نداند
که تو کام بخش جان ها، چه مقامی و کجایی
چو رسی به بزم قربش، مزن از وجود خود دم
که خلاف عقل باشد، بر یار خودستایی
شود عقده ی دل ما، زشمیم او گشوده
چو صبا زچین زلفت، بکند گره گشایی
به امید اینکه وقتی، مه روی تو ببینم
همه شب به کویت آیم، به بهانه ی گدایی
هله مطرب حریفان، پی عشرت دل ما
زکرم بزن نوایی، زنوای آشنایی
مه آفتاب رویم، بگشا نقاب از رخ
که به روی شب نشینان، در صبح را گشایی
بگذار تا به پایت، بسپارم این زمان جان
که چو عمر رفته ترسم، بر من دگر نیایی
نه همین به روز وصلت، طرب است و عیش ما را
که خوشیم با خیالت، همه دم شب جدایی
گه وصل هم نمایم، زجداییت شکایت
بر قلب تا نداند که تو هم انیس مایی
زجفا به خانه ی دل، مزن آتش و حذر کن
ز زیان خویش جانا که تو خود در این سرایی
به ره شه زمانه، پی کسب جاه و رفعت
کند این بلند گردون، شب و روز جبهه سایی
ملک الملوک عالم، شه عالم شه راد ناصر دین
که بود صفات و ذاتش، همه رحمت خدایی
شده نغز و خوب و دلکش، غزلم چو آزمودم
زامین خلوت شه، روش غزل سرایی
بر آن امیر دانا، بزند «محیط» چون دم
که ربوده گوی دانش، زعراقی و سنایی
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۹۷ - در تهنیت جلوس مظفرالدین شاه و نیایش صدراعظم
به شاه باد مبارک، قبای سلطانی
به همت شه مردان، علی عمرانی
ابوالائمه، امام مبین، لسان الله
مبین حکم و معضلات فرقانی
به حکم آن که یدالله بود، توان گفتن
که هست عالم ایجاد را، علی بانی
به انبیاء همه زآدم گرفته تا خاتم
مدد رسید از او، آشکار و پنهانی
ابوالبشر چو از و علم یافت، گردیدند
فرشتگان، بر او معترف به نادانی
زناخدایی الطاف او سفینه ی نوح
زچار موج حوادث، نگشت طوفانی
نسیم عاطفتش بر خلیل چون به وزید
نمود آتش سوزان، او گلستانی
نموده اند زلعلش، مسیح و هارون وام
یکی طریقه ی احیا، یکی سخندانی
به کوه طور، تجلی نمود چون روشن
کلیم یافت رهایی، زتیه حیرانی
نظر به جانب یوسف چو داشت، روشن گشت
به لمس پیرهنش، چشم پیر کنعانی
چو موم در کف داود، نرم شد آهن
زعون قوت بازوی او، به آسانی
زیمن بندگی او، شهنشه اسلام
گرفت خاتم شاهی و یافت سلطانی
غلام شاه ولایت، مظفرالدین شاه
که ذات فرخ او آیتی است یزدانی
به پاکی گهر و خلق خوب و خلق نکو
فرشته ای است عیان، در لباس انسانی
شهنشهی که پی کسب عز و جاه و شرف
به خاک درگه او، چرخ سوده پیشانی
زبیم گرگ ستم ایمنند گله ی خلق
خدای تا که به او داده شغل چوپانی
اگر زدست و دل شه، نشانه ای خواهی
ببین به بحر محیط و به ابر نیسانی
ملک به حشمت و شوکت، دوم سلیمان است
چنان که صدر فلک قدر آصف ثانی
ابوالصدور علی اصغر بن ابراهیم
که کاخ فضل و کرم راست همتش ثانی
به هر چه رأی نماید، ظفر رسد او را
زدست حق، شه مردان علی عمرانی
ز وصف خاتم شه شد جهان مسخر من
نداشت فیض چنین خاتم سلیمانی
به میمنت شه اعلی جلوس کرده نگاه
خور سماوی سال جلوس شه دانی
به دست و تارک او جاودان و فرخ باد
نگین سلطنت وافر جهانبانی
گرفت روی زمین را «محیط» تا گردید
لالی سخنش، شمع بزم خاقانی
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۹۸ - در مدح سلطان مغفور ناصرالدین شاه
نو بهار آمد و باد سحری غالیه بو است
گاه طرف چمن و سایه ی بید و لب جو است
خیز تا بهر تفرّج سوی گلزار رویم
که صبا غالیه افشان و زمین غالیه بو است
مشگ بو از چه سبب شد نفس باد بهار
مگر این مونس جان هم دم آن حلقه ی مو است
در رُخش پرتو خورشید بود سایه فکن
چشم بد دور زبس دلبر من آینه رو است
روز عید است و مرا از کرم شاه جهان
یار در منظر و گل در بر صهبا به سبو است
بر شهنشاه جهان سایه ی یزدان نوروز
باد فرخنده و بر هر که زجان بنده ی او است
ناصرالدین شه قاجار خداوند ملوک
که نکو مقدم و والاهمم و نیکو خو است
ابدالدّهر بماناد که در دولت او
هرکه را می نگرم وضع خوش و حال نکو است
تا به فیروزی بر تخت شهی کرده جلوس
ساحت ملک زیمن قدمش چون مینو است
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۹۹ - در وصف قوش شکاری گوید
گه نخجیر زوبین چنگ قوشم
نماید صید دل تاراج هوشم
کبوتر چیست شاهین قوی چنگ
بود چون صعوده در چنگال قوشم
پری از وی به صد مرغ بهشتی
اگر بدهم بسی ارزان فروشم
صدای شهپرش هنگام پرواز
چون صوت قدسیان آید به گوشم
چو این فرخنده طایر گشت رامم
مدام از جام عشرت باده نوشم
سرودم از زبان خواجه این نظم
از آن رو دلربا آمد خروشم
امین خلوت شاه زمانه
امیر نیک خوی جرم پوشم
دعای دولت شه روزگاری است
بود ورد زبان هرشب چو دوشم
نیارم دم زدن نزد امینی
محیطا زآن سبب دایم خموشم
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۰۱ - ایضاً در تاریخ آئینه کاری حرم مطهر حضرت امام زاده حمزه علیه السلام
ایزد بخشنده در پناه شهنشاه
میر زمن را دهاد عمر مؤبد
گشت به دوران شهریار مؤید
ملت اسلام را اساس مشیّد
ماحی آثار کفر و ظلم و ظلالت
حامی شرع مبین متقن احمد
سایه ی یزدان خدیو عادل باذِل
فخر سلاطین غلام آل محمد
ناصر دین شاه بی همال که او را
دولت جاوید بادو ملک مخلد
یافت به دوران زدادگستری او
ملت بیضا شکوه فر مجدد
هریک از چاکران درگه شاهی
پیشه نمودند کسب دولت سرمد
این حرم محترم که تربت پاکش
صد ره بهتر بود ز روح مجرّد
سال هزار و دویست و نود و یک
چون به شد از هجرت رسول مسدّد
کرد خجسته بنای آینه اش را
صِهر شهنشه امیر اکرم امجد
فخر خوانین سپهر شوکت و حشمت
خان معیر جهان همت و سودّد
زاده ی گنجور شاه دوست محمد علی خان
خازن خسرو و امیر دوست محمد
وارد این بقعه چون شوی که بروبد
خاک درش حور عین ز زلف مجعّد
آن چه به خواهی طلب نما که خداوند
هیچ دعا را درین مکان نکند رد
سجده کن و خاک را به بوس که اینجا
آمده مدفون سلسل اطهر احمد
زاده ی هفتم امام حمزه که هر دم
بادا بوی درود و رحمت بی حد
روز قیامت سفید رو بود و شاد
هرکه بساید به خاک درگه او خّد
در حرمش مهر و مه بود چو دو قندیل
روز شبش خادمان ابیض و اسود
عارف او ناجی است و صالح و مؤمن
منکر وی هالک است و طالح و مرتد
آل پیمبر همه مظاهر حقند
مدحتشان چون ثنای حق شده بیعد
نیست چو ممکن مدیح حضرت حمزه
ختم سخن بر دعا نمود محمد
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۱۰۲ - در تهنیت ولادت امیر دوست محمد خان گوید
رسید مژده که سرسبز گشت نخل امید
نهال دولت و اقبال بارور گردید
بهار خرمی آمد گل مراد شکفت
زشوق لعل لب دوست جام مُل خندید
فروغ بزم طرب را به نغمه ی دف و چنگ
بیار ساقی روشن ضمیر جام نبید
زفیض تربیت آفتاب لطف آله
کهن درخت جلالت جوان شد و بالید
نمود اختر سعدی طلوع در طهران
که کرده کسب سعادت زمطلعتش ناهید
مهی برآمد از آسمان عزّ و جلال
که پرتوی است ز رخشنده طلعتش خورشید
هزار و سیصد و ده سال رفته از هجرت
طلوع ماه نوی را سروش داد نوید
به روز هفدهم مه جمادی الاولی
خطا سرودم در شب گه سحر تابید
به قوس داشت مکان آفتاب و مه باشد
مه مبارک گردون سروری چو دمید
زچهر شاهد مقصود پرده برگیرم
چه عذر قافیه خواهم رسید عید سعید
قدم به عرصه عالم نهاد مولودی
که مولدش زشرف سر به اوج چرخ کشید
سلیل دخت شهنشاه عصمت الدوله
که برتر است مقامش ز حد گفت و شنید
امیر دوست محمد سمّی راد پدر
که دست همت او گنج جود راست کلید
نکو نهاد امیری که نقد طینت وی
بصیر صیرفی پیر عقل به پسندید
خدایگان امیران معیّر ایران
که روزگار چو او کامل العیار ندید
ثنای خواجه نیارم چنان که باید گفت
زخواجه زاده شنو تا شود حدیث پدید
نیای رادش صاحب قران دادگر است
که هست وارث اورنگ و افسر جمشید
پناه ملت اسلام ناصرالدّین شاه
که باد عهدش پاینده دولتش جاوید
بزرگ مام میهن مام بانوی آفاق
که شهریار لقب تاج دولتش بخشید
مهین برادر وی اعتصام سلطنت است
کز او کمال به سر حدّ اعتدال رسید
دو خواهر است ورا هر یکی به نیکی طاق
به غیر این دو مگر دیده جفت طاق ندید
نخست زآن دو گهر عصمت الملوک بود
که مام دهر همالش ندید و نی زائید
سپس کریمه ی فرخ سرشت فخر التّاج
که روزگارش محمود باد بخت سفید
چو آن خجسته قدم گشت زیب بزم جهان
نوید مقدم فرخنده اش محیط شنید
قدم نموده زسر سوی آستانش شد
غبار فرّخ آن آستان به چشم کشید
به دفع چشم حسود از بلند درگاهش
وان یکاد بسی خواند و بر فراز دمید
پی نثار مبارک قدوم حُجّابش
زبحر طبع برآورد عقد مروارید
نمود عرضه به تاریخ عید میلادش
امیر دوست محمد شده به قوس پدید
به دهر تا بود از خاندان عصمت نام
به ظلّ شاه به مانند این مهان جاوید